قرآن
«خدا به شما فرمان مى دهد که امانت ها را به صاحبان آنها بدهید و هر گاه میان مردم داورى کردید، به داد داورى کنید. خدا شما را به چه خوب چیزى، اندرز مى دهد! راستى که خدا شنوا و بیناست».
حدیث
393. تهذیب الأحکام- به نقل از معلَّى بن خُنَیس-: به امام صادق علیه السلام گفتم: خداوند عز و جل فرموده است: «خدا به شما فرمان مى دهد که امانت ها را به صاحبان آنها بدهید و هر گاه میان مردم داورى کردید، به داد، داورى کنید».
امام صادق علیه السلام فرمود: «بر امام است که آنچه را [از عهد امامت] نزد اوست، به امامِ پس از خود بسپارد. پیشوایان، به دادگرى مأمور گشته اند و مردم، به پیروى از آنان».
394. امام على علیه السلام: امام وظیفه دارد که بر پایه ی آنچه خدا فرو فرستاده است، حکم براند و امانت را ادا کند، و چون چنین کرد، مسلمانان موظّف اند که از او حرف شنوى و فرمانبرى کنند و هر گاه آنان را فرا خواند، اجابت کنند.
395. امام على علیه السلام- در یکى از سخنرانى هایش-: اى مردم! مرا بر شما حقّى است و شما را نیز بر من حقّى. حقّ شما بر من، این است که براى شما خیرخواهى [و شما را راه نمایى] کنم، فىء (اموال عمومى) تان را میان شما به عدالت تقسیم کنم، و شما را آموزش دهم تا نادان نمانید، و تربیتتان کنم تا دانا شوید.
وحقّ من بر شما، این است که به بیعت وفادار باشید، در حضور و غیابم خیرخواه باشید، و هر گاه شما را فرا خواندم، اجابت کنید، و آن گاه که فرمانتان دادم، فرمان ببرید.
396. امام على علیه السلام- در نامه اش خطاب به مردم مصر، آن گاه که قیس بن سعد را بر آنان گماشت-: بدانید که حقّ شما بر ما، این است که به کتاب خدا و سنّت پیامبر او عمل کنیم و حقّ او را بگزاریم و در غیاب شما، خیرخواهتان باشیم….
من به او (قیس) فرمان داده ام که به نیکوکارِ شما نیکى کند و بر افراد مشکوک، سخت گیرد و با عوام و خواصّ شما، نرمش داشته باشد.
397. امام على علیه السلام: مهم ترین وظیفه ی حکمران در برابر رعیّتش، آن است که آنان را با وظایف دینى شان- که خداوند بر عهده شان نهاده است- آشنا گرداند، و بر ماست که شما را به آنچه خداوند بِدان فرمانتان داده است، فرمان دهیم و از آنچه خداوند از آن بازتان داشته است، باز بداریم، و فرمان خدا را در باره ی همگان، چه دور و چه نزدیک، اجرا کنیم. از این که حق در باره ی چه کسى اجرا شود، باک نداریم.
398. امام على علیه السلام: [تسلیم شدن در برابرِ] حاکمیت خداوند، مایه ی نگهدارىِ شما [از لغزش و انحراف] است. پس بدون ملامت و به دلخواه، سر به او بسپارید…. حقّ شما بر ما، این است که به کتاب خداى بزرگ و روش پیامبر خدا عمل کنیم و حقّ آن را بگزاریم و سنّت او را احیا کنیم و برپاى داریم.
399. امام على علیه السلام- در نامه اى به فرماندهان لشکر خود-: از بنده ی خدا، على بن ابى طالب امیر مؤمنان، به نیروهاى مسلّح. امّا بعد، حکمران نباید امتیازى که به دست آورده و قدرتى که به او ویژه گشته است، [رفتار] او را با رعیّت دگرگون سازد؛ بلکه باید نعمتى که خداوند، بهره ی او ساخته است، وى را به بندگان او نزدیک تر و به برادرانش مهربان تر گرداند.
بدانید که حقّ شما بر من، آن است که رازى را از شما نپوشانم، مگر در مورد جنگ، و بدون رایزنى با شما، کارى را انجام ندهم، مگر در داورى [و حکم شرع](1) و حقّ شما را از هنگام آن به تأخیر نیندازم (/ حقّ شما را از آنچه باید، کمتر نگزارم) و در رساندن آن، درنگ نکنم و همه ی شما را در حق، یکسان بدانم. پس هر گاه چنین رفتار کردم، نعمت خدا بر شما ثابت گشته است [و شما رهین نعمت و منّت او- به خاطر وجود والىِ دادگر- شده اید].
حقّ من بر شما، این است که از من فرمان ببرید و از فرا خوانم سر باز نزنید، و در کارى که به صلاح است، کوتاهى نکنید و در راه حق، رنج ها و سختى ها را به جان بخرید، که اگر در این مسیرِ درستى که گفتم، حرکت نکنید، هیچ کس نزد من خوارتر و بى مقدارتر از کژروان نخواهد بود و او را سخت کیفر خواهم داد و در این کیفر، رخصتى از من نخواهد دید. پس این [دستور] را از فرماندهانتان بگیرید و از آنان در آنچه خداوند با آن، کار شما را سامان مى بخشد، فرمان ببرید.
400. امام باقر علیه السلام: امیر مؤمنان علیه السلام در صفّین براى مردم به سخنرانى پرداخت. نخست، خداى را حمد و ثنا گفت و بر پیامبر محمّد صلى الله علیه و آله، درود فرستاد و آن گاه فرمود: «سپس خداوند متعال، به سبب فرمان روایىِ من بر شما و جایگاهى که خداى بلندنام در میان شما به من داده است، مرا بر شما حقّى نهاده است و متقابلاً براى شما نیز بر من حقّى قرار داده است. حق، زیباترین چیزها در مقام وصف، و فراخ ترینِ آنها در مقام عمل است. حق، به نفع هیچ کسى به اجرا در نمى آید، مگر این که علیه او هم اجرا مى شود و علیه کسى به اجرا در نمى آید، مگر این که به نفع او هم اجرا مى شود. اگر حق، تنها به سود کسى اجرا مى شد و علیه او نبود، آن کس تنها خداوند عز و جل بود و نه مخلوقاتش؛ زیرا او، هم بر بندگانش تواناست [و همگى مقهور قدرت او هستند] و هم در باره ی هر چیزى که انواع قضاى الهى بر آن جارى مى شود، دادگر است. با این حال، خداوند، حقّ خود را بر بندگانش، این قرار داد که از او فرمان برند، و [در مقابل،] حقّ آنان را بر خود، این قرار داد که از سر تفضّل و از روى بخشندگى و فزون بخشى اى که سزاوار اوست، آنان را پاداش نیک دهد. سپس از میان حقوق خود، برخى را براى مردم نسبت به یکدیگر واجب فرمود و آن حقوق را به گونه اى تعیین کرد که با هم برابر باشند و هر یک، دیگرى را واجب کند و هیچ یک بدون دیگرى واجب نمى شود.
بزرگ ترینِ این حقوق، که خداوند- تبارک و تعالى- واجب فرموده است، حقّ حکمران بر مردم و حقّ مردم بر حکمران است. این، وظیفه اى است که خداوند عز و جل براى هر کس بر دیگرى واجب فرموده و این حق را رشته ی همبستگىِ آنان و مایه ی عزّت و اقتدار دینشان و برپایىِ سنّت هاى حق در میان آنان قرار داده است. پس مردم درست نمى شوند، مگر با درستىِ حکمرانان، و حکمرانان درست نمى شوند، جز با درستىِ مردم.
بنا بر این، هر گاه مردم حقّ حکمران را بگزارند و حکمران نیز حقّ آنان را بگزارد، حق در میان آنان نیرومند مى شود، و راه هاى دین، هموار، و نشانه هاى دادگرى، استوار مى گردند و سنّت ها در مجارى خود، روان مى شوند و بدین سان، روزگار [و جامعه] به سامان مى آید و زندگى خوش مى گردد و به پایدارىِ دولت، امید بسته مى شود و مطامع دشمنان، به یأس مبدّل مى گردد.
امّا هر گاه مردم از حکمران خویش نافرمانى کنند و حکمران بر رعیّت چیره جویى نماید، رشته ی اتّحاد از هم مى گسلد و طمع ورزى ها در ستم و کجروى، پدیدار مى گردند و تبهکارى، در دین فزونى مى گیرد و سنّت ها وا نهاده مى شوند و به دلخواه، عمل مى شود و احکام دین، تعطیل، و بیمارى هاى نفوس، بسیار مى شوند، و از این که حدّ مهمّى [از حدود و احکام الهى] اجرا نشود، و یا باطل بزرگى ریشه دواند، کسى هراسان و نگران نمى گردد. این جاست که نیکان، خوار مى شوند و بَدان، قدرت مى یابند و شهرها ویران مى شوند، و کیفرهاى بزرگِ خداوند عز و جل دامن مردم را مى گیرد.
پس- اى مردم- بیایید و در راه فرمان بردارى از خدا و بر پا داشتن عدالت او و وفادارى به عهد او و گزاردن همه ی حقوق او، همکارى کنید؛ زیرا بندگان به چیزى، از خیرخواهى براى یکدیگر در این راه و حسن همکارى در این کار، محتاج تر نیستند و هیچ کس- هر چند در به دست آوردن خشنودىِ خداوند، حریص باشد و در کار بندگى، سالیان دراز بکوشد- نمى تواند حقّ خداوند را چنان که باید و شاید، بگزارد؛ ولى [با این حال،] یکى از حقوق واجب خداوند عز و جل بر بندگان، این است که در حدّ توانشان، خیرخواه یکدیگر باشند و در برپایىِ حق [و انجام دادن وظایف] میان خویش، همکارى کنند.
وانگهى، هیچ انسانى- هر اندازه هم که در حق، جایگاهى بزرگ و ارزشى سترگ داشته باشد- بى نیاز از آن نیست که او را در حقّى [و وظیفه اى] که خداوند بر دوشش نهاده است، یارى دهند، و نیز هیچ انسانى- هر اندازه هم که مردم او را خوار شمارند و در نگاه ها بى ارزش آید- کوچک تر از آن نیست که کسى را در این راه یارى رسانَد و خود یارى داده شود، و آنان که از جایگاه برتر و از نعمت هاى بزرگ تر برخوردارند، به این امر نیازمندترند، و همگى در نیازمندى به خداوند عز و جل، یکسان اند».
در این هنگام، از میان سپاهیان ایشان، مردى که کسى او را نمى شناخت- و مى گویند پیش از آن روز، در سپاه امام علیه السلام دیده نشده بود و پس از آن هم دیده نشد-،(2) برخاست و خداوند عز و جل را به سبب لطف و احسانى که به آنان فرموده- یعنى حقّ [ولایت و حکومت] امیر مؤمنان علیه السلام که بر ایشان واجب ساخته است- ستود و همه ی سخنان امیر مؤمنان را در باره ی حقوق میان او و مردم، تأیید کرد و سپس گفت: تو فرمان رواى ما هستى و ما رعیّت توییم. به واسطه ی تو، خداوند عز و جل ما را از ضعف و زبونى برهانید و در پرتو مقام و منزلت تو، بندگانش را از بند و زنجیر آزاد ساخت. پس تو براى ما انتخاب کن و انتخابت را به کار بند، و تصمیم بگیر و تصمیمت را اجرا کن؛ زیرا تو، گوینده اى تصدیق شده و حاکمى موفَّق و سلطانى صاحب اختیارى. نافرمانى از تو را، در هیچ کارى، روا نمى دانیم و دانش تو را با هیچ دانشى قیاس نمى کنیم. در این باره، تو نزد ما مقامى بزرگ دارى و بدین سبب (علم و دانایى ات)، در دل هاى ما جایگاهى برتر دارى.
امیر مؤمنان علیه السلام در پاسخ او فرمود: «کسى که خداوند در جان او بس شُکوهمند باشد و او را در دلش جایگاهى سترگ باشد، سزاست که هر چیزى جز خداوند- به خاطر عظمت او- در نظرش کوچک آید، و سزاوارترین کس به این کار، آن کسى است که نعمت هاى خداوند را فراوان در اختیار دارد و لطف و احسان الهى به او بسیار است؛ زیرا هر چه نعمت خدا به کسى بزرگ تر باشد، حقّ خدا بر او نیز، بزرگ تر مى گردد. یکى از پست ترین حالاتِ حکمرانان در نزد مردمان صالح، این است که گمان برده شود دوستدار خودستایى اند و رفتارشان بر تکبّر حمل شود. من خوش ندارم که در گمان شما بگذرد که من مدح و ثنا و شنیدنِ آن را دوست دارم، و سپاس، خداوند را که چنین نیستم. و اگر هم مدح و ثنا را دوست مى داشتم، باز به خاطر فروتنى در برابر خداوند سبحان، آن را رها مى ساختم؛ چرا که او به بزرگى و کبریا سزاوارتر است. شاید مردم، ستایش پس از کار نیک را شیرین یابند؛ امّا شما مرا مدح و ثنا نگویید؛ زیرا اگر هم تلاشى مى کنم، براى آن است که حقوقى را که از جانب خداى شما بر عهده ی من باقى مانده و هنوز ادایشان نکرده ام، ادا کنم و فرایض و وظایفى را که باید بگزارم، بگزارم.
پس با من، آن گونه که با سلاطین سخن مى گویند، سخن مگویید و در حضور من، آن سان که در حضور اهل تندى و خشم (حاکمان خونریز و بیدادگر) محافظه کارى مى شود، محافظه کارى نکنید و با من ریاکارانه و چاپلوسانه رفتار ننمایید، و گمان مبرید که شنیدن حق، بر من گران است، یا خواهان بزرگداشت خویش بابت چیزى هستم که شایسته ی من نیست؛ زیرا کسى که شنیدن حق یا توصیه به عدالت، بر او گران آید، عمل کردن به آن دو برایش گران تر خواهد بود. پس، از گفتن حق یا نظر عادلانه دادن به من، خوددارى نورزید؛ زیرا من خود را برتر از آن نمى دانم که خطا نکنم، و کردار خود را از خطا مصون نمى دانم، مگر آن که خداوند- که به من، مالک تر از خود من است- مرا از شرّ نفسم نگاه دارد. پس همانا من و شما، بنده و مملوک پروردگارى هستیم که جز او پروردگارى نیست، و او نسبت به ما مالک چیزى است که ما خود، مالک آن نیستیم، و او ما را از وضعى که داشتیم، به وضعى که به صلاح ماست، در آورد: ما را از گم راهى به هدایت کشاندْ، و کور بودیم و به ما بینش داد».
در این هنگام، همان مردى که پیش تر در پاسخ امیر مؤمنان، مطالبى گفته بود، اظهار داشت: تو، سزاوار آن هستى که گفتى، و به خدا سوگند که خدا بالاتر از آن است که فرمودى. نعمت ها و الطاف او به ما، پوشیدنى نیست. خداوند- تبارک و تعالى- سرپرستىِ ما را بر عهده ی تو نهاد و سیاست و تدبیر امور ما را به تو سپرد، و تو نشانه و علامت ما شدى که با آن، راه درست را مى یابیم، و پیشواى ما گشتى که به او اقتدا مى کنیم. فرمان تو، سراسرْ هدایت است، و سخنانت همه تربیت و ادب آموزى. دیدگان ما در زندگى، به جمال تو روشن است و دل هایمان از شادى به تو، آکنده، و خردهایمان از وصف فضایل فوق العاده ی تو، سرگردان. اگر به تو مى گوییم: «اى پیشواى شایسته!»، از بهر ستایش تو نیست. در ثناگویى تو، از حد نمى گذریم و هرگز در خاطر ما نمى گذرد که در یقین تو، ضعفى یا در دینت ناخالصى باشد، تا بیم آن داشته باشیم که وقتى در باره ی نعمت هاى خداوند- تبارک و تعالى- به خود، سخن مى گویى، از سرِ خودستایى باشد، یا کِبرى در تو راه یابد؛ بلکه آنچه [در مدح و ستایش تو] گفتیم، براى تقرّب به خداوند عز و جل بود و براى آن که تو را گرامى بداریم و برترى هاى تو را برشماریم (/ با برترى دادن تو، ثواب بیشترى بجوییم) و بزرگىِ کار تو را سپاس بگزاریم (/ با بزرگداشت مقامت، خدا را سپاس گوییم). پس در آنچه به صلاح خودت و ماست، بنگر و فرمان خدا را، بر خویش و بر ما، مقدّم بدار، که ما گوش به فرمان تو هستیم و از آنچه به سود ماست، فرمان مى بریم.
امیر مؤمنان علیه السلام در پاسخ او فرمود: «من شما را نزد خداوند به شهادت مى طلبم؛ زیرا از [چگونگىِ] زمامدارى من بر خود، آگاهید و به زودى، من و شما در پیشگاه او گرد خواهیم آمد و از وضعى که داشته ایم، سؤال خواهیم شد و براى یکدیگر گواهى خواهیم داد. پس امروز، بر خلاف آنچه فردا شهادت خواهید داد، شهادت ندهید؛ چرا که هیچ رازى بر خداوند عز و جل پوشیده نیست و به نزد او، جز خلوص سینه ها در همه ی کارها، روا نیست».
همان مرد- که مى گویند پس از این گفتگویش با امیر مؤمنان علیه السلام، دیگر دیده نشد-، با سینه اى گران بار از غم، به سبب بزرگىِ مصیبتش و هراسناک بودنِ فاجعه اش، و در حالى که گریه سخنش را مى برید و اندوه، صدایش را مى شکست، پاسخ امام علیه السلام را داد و خدا را حمد و ثناى گفت. سپس از هولناکىِ خطر بزرگى که [امیر مؤمنان] در آستانه ی آن قرار داشت، و از خوارىِ دراز و تباهى روزگارش و برگشتن ورق از او، و به سر آمدن دولتش، به او شکایت کرد. آن گاه، با دلى سوخته، روى به درگاه خداوند عز و جل نمود و او را به نیکى ستود و از خداوند خواست که بر وى منّتى نهد و از او دفاع کند، و گفت: اى پیشواى بندگان و اى مایه ی امن و آرامش شهرها! کجا زبان ما، از عهده ی بیان فضل تو برمى آید؟ و کى بیان ما، وصف کردار تو توانَد؟! کجا مى توانیم تو را چنان که باید، به نیکى بستاییم، یا محبّت ها و فداکارى هاى تو را برشماریم؟! چگونه، در حالى که به واسطه ی تو، نعمت هاى خداوند بر ما روان گشت و به دست تو، اسباب خوبى ها و برکات به ما رسید؟! آیا تو پناهگاه مظلومان و ضعیفان نبودى؟! آیا با نافرمانان کافر، برادر نبودى؟!(3) پس آیا به برکت وجود کسى جز تو و خانواده ات، خداوند عز و جل ما را از وحشت این خطرات رهانید؟! آیا به واسطه ی چه کسى، امواج غم ها و رنج ها را از ما کنار زد؟ آیا به واسطه ی کسى جز شما، خداوند، [تعالیم و] نشانه هاى دینمان را نمایان ساخت و تباهى هاى دنیایمان را اصلاح کرد، تا آن که پس از ستم، نام و یاد ما آشکار گشت و از خرّمى و آسایش زندگى، شادى به دل هایمان راه یافت؛ چرا که تو نیروى خویش را صرف نیکى به ما کردى، و به همه ی وعده هایت وفا نمودى، و به همه ی تعهّداتت عمل کردى؟ پس تو گواه کسى هستى که از میان ما رفت(4) و اهل بیت را براى ما به یادگار گذاشت، و مایه ی عزّت و قدرت ناتوانان مایى، و پناه فقیرانمان و تکیه گاه بزرگانمان هستى. عدالت تو، همه ی ما را در کارها گرد هم مى آورَد و درنگ و مداراى تو، حق را براى ما گسترده [و تحمّل پذیر] مى سازد.(5) کدام کار نیک است که تو انجامش نداده باشى؟ و کدام کار شایسته است که تو عمل نکرده باشى؟
اگر آنچه از آن بر تو مى ترسیم (مرگ یا کشته شدن)، نیروى ما مى توانست تغییرش دهد و توان دفع آن را داشتیم، یا فدا کردن خودمان و فرزندانمان براى تو روا بود، بى گمان، خود و فرزندانمان را پیشْ مرگ تو مى کردیم و به مخاطره مى افکندیم- که اینها در برابر تو، ارزش و اهمّیتى ندارند- و با تمام نیرو، در برابر آنان که آهنگ تو کرده اند، مى ایستادیم و در دفع دشمنان و مخالفانت مى کوشیدیم؛ امّا او (خداوند) قدرتى است که در برابر آن ایستادگى نتوان، و عزّتى است که با آن، پنجه در نتوان افکند، و خداوندى است که شکست نمى پذیرد. پس اگر بر ما منّتى نهد وتو را به سلامت دارد، و بر ما مهرى آورد و تو را زنده بدارد، و بر ما دلى بسوزاند و این گرفتارى را از تو بزداید و تو را براى ما به سلامت دارد و در میان ما زنده ات بدارد، به شکرانه ی آن، خداوند عز و جل را بسى سپاس مى گوییم و پیوسته یاد او مى کنیم و نیمى از دارایى هایمان را صدقه مى دهیم و نیمى از بردگانمان را آزاد مى سازیم و در جان هایمان، براى او کرنش و فروتنى مى کنیم، و در همه ی کارهایمان، از او بیم مى داریم؛ امّا اگر تو را به سوى بهشتش ببَرد و قضاى حتمى اش را بر تو جارى گرداند، به قضاى او در باره ی تو، گمان بد برده نمى شود، و بلایش را از تو دفع نتوان کرد، و همگى از جان و دل مى پذیریم که آنچه [از مقامات عالیه که] در نزد اوست و براى تو انتخاب کرده است، پاداش رنج و مشقّت هایى است که تو کشیده اى. با این همه، براى آن که این قدرت به خوارى و ضعف مبدّل شود و دین و دنیا، خورده [و بازیچه ی دنیاپرستان] گردد، گریه خواهیم کرد، بى آن که گناهى مرتکب شده باشیم؛(6) زیرا دیگر براى تو، نه جاى گزینى خواهیم یافت تا بدو شِکوه کنیم، و نه مانندى تا بدو امید بندیم و به جاى تو بنشانیم.
401. الکافى- به نقل از ابو حمزه-: از امام باقر علیه السلام پرسیدم: حقّ امام بر مردم چیست؟
فرمود: «حقّ او بر آنان، این است که سخنش را بشنوند و فرمان ببرند».
گفتم: حقّ آنان بر او چیست؟
فرمود: «[بیت المال را] میان آنان به یکسان تقسیم کند و با رعیّت، دادگر باشد».
402. امام رضا علیه السلام- خطاب به ابو هاشم داوود بن قاسم جعفرى-: اى داوود! ما به واسطه ی پیامبر خدا، بر شما حقّى داریم و شما نیز بر ما حقّى دارید. پس هر که حقّ ما را بشناسد، حقّ او [بر ما] واجب مى گردد، و هر که حقّ ما را نشناسد، براى او حقّى [بر ما] نیست.
403. الإرشاد- در حدیث بیعت با امام رضا علیه السلام-: سپس مأمون به امام رضا علیه السلام گفت: براى مردم خطبه بخوان و برایشان سخن بگو.
امام رضا علیه السلام خداوند را سپاس گفت و او را ستود و فرمود: «ما به واسطه ی پیامبر خدا، بر شما حقّى داریم و شما نیز به واسطه ی او، بر ما حقّى دارید. پس هر گاه حقّ ما را گزاردید، حقّ شما نیز بر ما لازم مى آید».
در آن مجلس، جز این سخن، از ایشان سخنى بازگو نشده است.
404. امام رضا علیه السلام: ما خاندانى هستیم که به واسطه ی پیامبر خدا، حقّ ما [بر مردم] واجب گشته است. پس هر آن کس که به واسطه ی پیامبر خدا حقّى بگیرد و همانند آن حق، از خود به مردم ندهد، او حقّى ندارد.(7)
ر. ک: ص 435 (فصل نهم: وظایف امام) و ص 499 (فصل دهم: حقوق امام و امّت).
1) علّامه ی مجلسى در توضیح این قسمت از حدیث، مى گوید: «یعنى احکام شرعى و قضاوت میان دو متخاصم را قبل از انجام دادنش اعلام نخواهم کرد و با شما در باره ی آن، مشورت هم نمى کنم تا قضا تباه نشود و کسى تلاش نکند که حکم را به نفع خودش تغییر دهد. به علاوه، قضا (حکم)، رایزنى نمى خواهد» (بحار الأنوار: ج 33 ص470).
2) برخى گفته اند که این مرد، خضر علیه السلام بوده است.
3) علّامه ی مجلسى رحمه الله مى گوید: «یعنى با کسانى که از تو نافرمانى مى کردند و محبّت هاى تو را نادیده مى گرفتند و نعمت وجودت را ناسپاسى مى کردند، از سر مهر و دلسوزى، برادرانه رفتار مى کردى، یا: با کافران و متمرّدان نیز مشفق بودى و مى کوشیدى آنان را به مسیر درست باز گردانى. احتمال هم دارد که مراد از نافرمانان کافر، منافقانى باشند که در سپاه ایشان بودند و لازم بود که بر حسب ظاهر شرع، با آنان مدارا کند» (مرآة العقول: ج26 ص531).
4) اشاره است به آیه ی 17 از سوره ی هود که مى فرماید: «… وَ یَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ». ر. ک: دانش نامه ی امیر المؤمنین علیه السلام: ج 7 ص 499 (بخش نهم): دیدگاه هایى در باره ی شخصیت امام على علیه السلام / فصل یکم: على از زبان قرآن / شاهدى از پیامبر).
5) علّامه ی مجلسى رحمه الله مى گوید: یعنى مدارا و تأنّىِ تو و شتاب نکردنت در حکم کردن بر ما به چیزى که سزاوار و شایسته ی آنیم، سبب شده است که حق، براى ما تحمّل پذیر شود و عرصه ی زندگى، بر ما تنگ نیاید (مرآة العقول: ج 26 ص 532).
6) یعنى: در هنگام گریستن براى از دست دادن این دولت کریمه و حکومت عادلانه، سخنى بر زبان نخواهیم آورد که خداوند را ناخشنود سازد و گناهکار شویم، یا: مى گرییم و با این گریه ی خویش، گناهى مرتکب نشده ایم؛ بلکه گریه مان حق و به جاست».
7) یعنى: همان گونه که ما بر مردم حقّى داریم، مردم نیز همانند آن، بر ما حق دارند، و همان طور که مردم در برابر ما وظیفه دارند، ما نیز در قبال آنان وظیفه اى داریم.