جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نبوة محمد (نبوت محمد)

زمان مطالعه: 36 دقیقه

3 / 1

دَلائِلُ نبوَّة محمّد

أ شَهادةُ اللهِ

الکتاب

«لکِنِ اَللهُ یَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَیْکَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ اَلْمَلائِکَةُ یَشْهَدُونَ وَ کَفى بِاللهِ شَهِیداً» .(1)

«هُوَ اَلَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ اَلْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى اَلدِّینِ کُلِّهِ وَ کَفى بِاللهِ شَهِیداً» .(2)

«قُلْ کَفى بِاللهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً» .(3)

«قُلْ کَفى بِاللهِ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ شَهِیداً یَعْلَمُ ما فِی اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا بِالْباطِلِ وَ کَفَرُوا بِاللهِ أُولئِکَ هُمُ اَلْخاسِرُونَ» .(4)

«أَمْ یَقُولُونَ اِفْتَراهُ قُلْ إِنِ اِفْتَرَیْتُهُ فَلا تَمْلِکُونَ لِی مِنَ اَللهِ شَیْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِیضُونَ فِیهِ کَفى بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِیمُ» .(5)

3 / 1

دلایل نبوّت محمّد

الف گواهى خدا

قرآن

«لیکن خدا به [حقّانیّت] آنچه بر تو نازل کرده است، گواهى مى‌دهد. [او] آن را به علم خویش نازل کرده است؛ و فرشتگان [نیز] گواهى مى‌دهند. و کافى است خدا، گواه باشد» .

«اوست کسى که پیامبر خود را به [قصد] هدایت، با آیین درست، روانه ساخت، تا آن را بر تمام ادیان، پیروز گردانَد؛ و گواه بودن خدا کفایت مى‌کند» .

«بگو: «میان من و شما، گواه بودن خدا کافى است؛ چرا که او همواره به [حال]بندگانش آگاه بیناست» .

«بگو: «کافى است خدا میان من و شما شاهد باشد. آنچه را که در آسمان‌ها و زمین است، مى‌داند و آنان که به باطل گرویده و خدا را انکار کرده‌اند، همان زیانکاران‌اند» .

«یا مى‌گویند: «این [کتاب]را بربافته است» . بگو: «اگر آن را بربافته باشم؛ در برابر خدا اختیار چیزى براى من ندارید. او آگاه‌تر است به آنچه [با طعنه]در آن فرو مى‌روید. گواه بودن او میان من و شما بس است؛ و اوست آمرزنده مهربان»» .

«قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اَللهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا اَلْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اَللهِ آلِهَةً أُخْرى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِی بَرِیءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ» .(6)

الحدیث

2042 . الإمام الباقر علیه السلام فی قَولِهِ تَعالى: «قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اَللهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا اَلْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اَللهِ آلِهَةً أُخْرى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِی بَرِیءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ» : ذلک أنَّ مُشرِکی أهلِ مَکَّةَ قالوا: یا مُحمَّدُ، ما وَجَدَ اللهُ رَسولاً یُرسِلُهُ غَیرَکَ؟ ! ما نَرى أحَدا یُصَدِّقُکَ بِالَّذی تَقولُ وذلِکَ فی أوَّلِ ما دَعاهُم وهُو یَومَئِذٍ بمَکَّةَ، قالوا: ولَقَد سَألنا عَنکَ الیَهودَ وَالنَّصارى فزَعَموا أ نَّهُ لَیسَ لَکَ ذِکرٌ عِندَهُم، فَأتِنا بمَن یَشهَدُ أ نَّکَ رَسولُ اللهِ! قالَ رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله: «اَللهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ» الآیة.(7)

«بگو: «گواهى چه کسى از همه برتر است؟» بگو: «خدا میان من و شما، گواه است، و این قرآن، به من وحى شده تا به وسیله آن، شما و هر کس را [که این پیام به او]برسد، هشدار دهم» . «آیا واقعاً شما گواهى مى‌دهید که در جنب خدا، خدایان دیگرى است؟» . بگو: «من گواهى نمى‌دهم» . بگو: «او تنها معبودى یگانه است، و بى‌تردید، من از آنچه شریک [او]قرار مى‌دهید، بیزارم»» .

حدیث

2042 . امام باقر علیه السلام درباره آیه: «بگو: گواهى چه کسى از همه برتر است؟ بگو: خدا میان من و شما گواه است. و این قرآن، به من وحى شده تا به وسیله آن، شما و هر کس را [که این پیام به او]برسد، هشدار دهم. آیا واقعاً شما گواهى مى‌دهید که در جنب خدا، خدایان دیگرى است؟ بگو: من گواهى نمى‌دهم. بگو: او تنها معبودى یگانه است، و بى‌تردید، من از آنچه شریک [او]قرار مى‌دهید، بیزارم» : زمانى که پیامبر خدا در مکّه تازه دعوت خود را آغاز کرده بود، مشرکان مکّه گفتند: اى محمّد! آیا خدا پیامبرى غیر از تو پیدا نکرد که او را بفرستد؟ ! ما هیچ کس را نمى‌یابیم که گفته‌هاى تو را تصدیق کند از یهود و نصارا درباره تو پرسیدیم؛ امّا آنها گفتند که در کتاب‌هاى آنها از تو یاد نشده است بنا بر این، کسى را بیاور که گواهى دهد که تو فرستاده خدا هستى! پیامبر خدا فرمود: «خدا، گواه میان من و شماست» تا آخر آیه

سخنى درباره گواهى دادن خدا بر نبوّت انبیا

گواهى دادن خداى متعال به نبوّت انبیا به دو طریق، قابل تصوّر است: گفتارى و رفتارى.

الف گواهى گفتارى

گواهى گفتارى به دو شکل مى‌تواند باشد:

1 وحى و الهام خداوند متعال مى‌تواند پیامبر بودن یک نفر را براى مردم، اعلام کند و به واسطه وحى و الهام، بر نبوّت او گواهى دهد؛ منتها کمک گرفتن از این طریقه، زمانى میسّر است که استعداد دریافت وحى و الهام، در مردم فراهم باشد.

به عبارت دیگر، اشکال از طرف فرستنده نیست؛ بلکه از جانب گیرنده است؛ زیرا هرگاه گیرندگان (یعنى مردم) توانایى دریافت کلام خدا را داشته باشند، امکان دارد که خداوند متعال، حقّانیت نبوّت پیامبرش را مستقیماً به آنان ابلاغ کند.

از قرآن کریم استفاده مى‌شود که خداوند متعال، این روش را درباره نبوّت بعضى پیامبران به کار برده است، از جمله نسبت به نبوّت عیسى علیه السلام با حواریان، آن جا که مى‌فرماید: «وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى اَلْحَوارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بِی وَ بِرَسُولِی قالُوا آمَنّا وَ اِشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ؛ و آن‌گاه که به حواریان وحى کردم که به من و فرستاده من، ایمان بیاورید و آنان گفتند: ایمان آوردیم و تو گواه باش که ما تسلیم شدگانیم» .(8)

2 معجزه گفتارى طریقه اوّل (یعنى وحى و الهام) اختصاص به کسانى دارد که حجاب‌هاى معرفت قلبى را دریده باشند و امکان ارتباط قلبى با مبدأ، به قصد رسیدن به حقایق معرفت، برایشان فراهم باشد.

امّا طریقه دوم، یک راه عمومى و همگانى است؛ یعنى، عموم مردم که توانایى شناخت قلبى را ندارند، مى‌توانند از این طریقه کمک بگیرند.

این طریق، عبارت از این است که خداى متعال، به واسطه سخنى که خود معجزه است، به نبوّت پیامبر خود گواهى مى‌دهد، یعنى عموم مردم به روشنى مى‌فهمند که این سخن، سخن بشر نیست وانسان، هر اندازه هم مدارج علم و فرهنگ و ادب را پیموده باشد، باز نمى‌تواند چنان سخنى بگوید.

ب گواهى رفتارى

و امّا گواهى رفتارى نیز مى‌تواند به دو شکل باشد:

1 معجزه یعنى کارى که نشان دهد مدّعى نبوّت با خداى متعال، ارتباط دارد. به همین دلیل است که قرآن کریم، از این کار به «آیه» و «بیّنه» تعبیر مى‌کند؛ مانند افکندن عصا و تبدیل آن به اژدها و زنده کردن مُردگان.

بر این اساس، هرگاه کسى که مدّعى نبوّت است، معجزه‌اى بیاورد، آن معجزه، گواهى عملى از جانب خداى متعال بر حقانیّت ادّعاى اوست.

2 تقریر اگر فرض کنیم فردى خودش را براى مردم، نماینده فلان شخص مشهور معرّفى نماید و در حضور آن شخص مشهور، براى مردم، سخنانى ایراد کند و مدّعى شود که از جانب آن شخص است و آن شخص، آزادانه و بدون آن که عذرى داشته باشد، سکوت اختیار کند، این سکوت و خاموشى، تقریر یا شهادتى عملى از جانب آن شخصیت بر صدقِ نیابت مدّعى و درستى سخنان او به شمار مى‌آید.

با توجّه به آنچه گذشت، چنان که شخصى خودش را فرستاده خدا معرّفى کند و نبوّت خود را، به نحوى از انحا، در محضر پدید آورنده جهان، مطرح سازد و نبوّت او را نه تنها توده مردم، بلکه حتّى اهل علم بپذیرند و خداى متعال، ادّعاى او را در برابر مردم به طریقى روشن باطل نسازد، چنین سکوتى، شهادت عملى و تقریر و تأییدى است بر درستى و حقانیّت ادّعاى او.

گواهى دادن خدا بر نبوّت پیامبر اسلام

خداوند متعال، چه راهى براى گواهى دادن به پیامبرى پیامبر اسلام به کار گرفت؟

اکنون که مفهوم گواهى دادن خداى متعال روشن شد، لازم است ببینیم که خداوند متعال براى تصدیق و تأیید نبوّت پیامبر اسلام، کدام یک از راه‌هاى پیش گفته را به کار گرفته است.

با ملاحظه سیره پیامبر اسلام، معلوم مى‌شود که خداى متعال، درستى و حقانیّت نبوّت آن بزرگوار را به هر چهار طریق یاد شده، تأیید کرده و به واسطه این راه‌ها بر پیامبرى او گواهى داده است.

ب شَهادةُ أَنبیاءِ اللهِ

الکتاب

«وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ اَلْأَوَّلِینَ» .(9)

«وَ إِذْ قالَ عِیسَى اِبْنُ مَرْیَمَ یا بَنِی إِسْرائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اَللهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ اَلتَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اِسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْبَیِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ – وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَرى عَلَى اَللهِ اَلْکَذِبَ وَ هُوَ یُدْعى إِلَى اَلْإِسْلامِ وَ اَللهُ لا یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّالِمِینَ» .(10)

«اَلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ اَلرَّسُولَ اَلنَّبِیَّ اَلْأُمِّیَّ اَلَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی اَلتَّوْراةِ وَ اَلْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ اَلْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ اَلطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ اَلْخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ اَلْأَغْلالَ اَلَّتِی کانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اِتَّبَعُوا اَلنُّورَ اَلَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ» .(11)

راجع: البقرة:89 و101 و129 و146، آل عمران:81 و82

الحدیث

2043 . مسند ابن حنبل عن أبی اُمامة: قُلتُ: یا نَبِیَّ اللهِ، ما کانَ بِدءُ أمرِکَ؟ قالَ: دَعوَةُ أبی إبراهیمَ، وبُشرى عیسى، ورَأت أُمِّی أ نَّهُ یَخرُجُ مِنها نورٌ أضاءَت مِنها قُصورُ الشّامِ.(12)

ب گواهى دادن پیامبران

قرآن

«و [وصفِ]آن، در کتاب‌هاى پیشینیان آمده است».

«و هنگامى را که عیسى پسر مریم گفت: «اى فرزندان اسرائیل! من، فرستاده خدا به سوى شما هستم. تورات را که پیش از من بوده تصدیق مى‌کنم و به فرستاده‌اى را که پس از من مى‌آید و نام او احمد است، بشارتگرم» . پس وقتى براى آنان دلایل روشن آورد، گفتند: «این، سِحرى آشکار است» . و چه کسى ستمگرتر از آن کس است که با وجود آن که به سوى اسلام فرا خوانده مى شود، بر خدا دروغ مى‌بندد؟ و خدا، مردم ستمگر را راه نمى‌نماید».

«همانان که از این فرستاده، پیامبر درس نخوانده -که [نام]او را نزد خود، در تورات و انجیل نوشته مى‌یابند- پیروى مى‌کنند؛ [همان پیامبرى که]آنان را به کار پسندیده فرمان مى‌دهد، و از کار ناپسند باز مى‌دارد، و براى آنان چیزهاى پاکیزه را حلال و چیزهاى ناپاک را بر ایشان حرام مى‌گرداند، و از [دوش]آنان قید و بندهایى را که بر ایشان بوده است برمى‌دارد. پس کسانى که به او ایمان آوردند و بزرگش داشتند و یاریش کردند و نورى را که با او نازل شده است پیروى کردند، آنان همان رستگارانند» .

ر. ک: بقره: آیه 89،101،129 و 146، آل عمران: آیه 81 و 82

حدیث

2043 . مسند ابن حنبل به نقل از ابو اُمامه : گفتم: اى پیامبر خدا! آغاز کار (ولادت) تو چگونه بود؟

فرمود: «[من، همان] اجابت دعاى ابراهیم علیه السلام و بشارت عیسى علیه السلام هستم و مادرم [هنگام تولّد من] دید که نورى از او بیرون مى‌آید و بر اثر آن، کاخ‌هاى شام، نمایان شدند» .

ج شَهادَةُ مَن عِندَهُ عِلمُ الکِتابِ

الکتاب

«وَ یَقُولُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفى بِاللهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْکِتابِ» .(13)

«أَ فَمَنْ کانَ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ اَلْأَحْزابِ فَالنّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّاسِ لا یُؤْمِنُونَ» .(14)

الحدیث

2044 . رسول الله صلى الله علیه و آله: «أَ فَمَنْ کانَ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ» أنا، «وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» عَلیٌّ.(15)

د شَهادَةُ العِلمِ وَالعالِمِ

الکتاب

«وَ یَرَى اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ اَلَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ اَلْحَقَّ وَ یَهْدِی إِلى صِراطِ اَلْعَزِیزِ اَلْحَمِیدِ» .(16)

«وَ لِیَعْلَمَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ أَنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اَللهَ لَهادِ اَلَّذِینَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» .(17)

ج گواهى کسى که دارنده علم کتاب است

قرآن

«و کسانى که کافر شدند، مى‌گویند: «تو فرستاده نیستى» . بگو: «کافى است خدا و آن کس که نزد او علم کتاب است، میان من و شما گواه باشد»» .

«آیا کسى که از جانب پروردگارش بر حجّتى روشن است و شاهدى از [خویشان]او، پیرو آن است، و پیش از وى [نیز]کتاب موسى، راهبر و مایه رحمت بوده است [، دروغ مى‌بافد]؟ آنان [که در جستجوى حقیقت‌اند،] به آن مى‌گروند، و هر کس از گروه‌هاى [مخالف]به آن کفر ورزد آتش، وعده‌گاه اوست. پس در آن تردید مکن که آن، حقّ است [و]از جانب پروردگارت [آمده است]؛ ولى بیشتر مردم، باور نمى‌کنند» .

حدیث

2044 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: «آیا کسى که از جانب پروردگارش بر حجّتى روشن است»، [منظور،]من هستم، «و شاهدى از [خویشان] او، پیرو اوست»، [منظور،] على است

د گواهى علم و عالم

قرآن

«و کسانى که از دانش بهره یافته‌اند، مى‌دانند که آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، حقّ است و به راه آن عزیزِ ستوده [صفات]راهبرى مى‌کند» .

«و تا آنان که دانش یافته‌اند، بدانند که این [قرآن]، حقّ است [و]از جانب پروردگار توست و بدان ایمان آورند و دل‌هایشان براى او خاضع گردد؛ و به راستى خداوند، کسانى را که ایمان آورده‌اند، به سوى راهى راست، راهبر است» .

«وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتابَ اَلْمُبْطِلُونَ» .(18)

«وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْرِی مَا اَلْکِتابُ وَ لاَ اَلْإِیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» .(19)

«و تو هیچ کتابى را پیش از این نمى‌خواندى و با دست [راست] خود [کتابى] نمى‌نوشتى؛ وگر نه، باطل‌اندیشان، قطعاً به شک مى‌افتادند» .

«و همین گونه، روحى از امر خودمان به سوى تو وحى کردیم. تو نمى‌دانستى کتاب چیست و ایمان [کدام است]؟ ولى آن را نورى گردانیدیم که هر که از بندگان خود را بخواهیم، به وسیله آن، راه مى‌نماییم؛ و به راستى که تو به خوبى به راه راست، هدایت مى‌کنى» .

پژوهشى درباره گواهى دادنِ دانش، بر پیامبرى محمّد

آیات و احادیث بیان شده، بر این مطلب دلالت دارند که نبوّت پیامبر اسلام، یک پدیده علمى است که با معیارهاى عقلى همخوانى دارد و رابطه میان علم و ایمان، اساساً پیوندى ناگسستنى است. درباره مفهوم همبستگى میان علم و ایمان، لازم است به نکات زیر توجّه شود:

1 علم از دیدگاه کتاب و سنّت، به معناى بصیرت و بینش علمى است.

2 بصیرتِ علمى، عبارت از احساس و نور و بینشى است که کلیه دانش‌ها و دریافت‌هاى انسانى را رهبرى مى‌کند؛ یعنى علم و معرفت را در راه تکامل فرد و جامعه انسانى قرار مى‌دهد. به دیگر سخن، بصیرتِ علمى، همان جوهره و روحِ دانش است.

3 اسلام براى تمام شاخه‌هاى معرفت، احترام و ارزش قائل است، به شرط آن که با بصیرتِ علمى توأم باشند و هدفِ رشد و تکامل انسانیّت را دنبال کنند.

4 دانشِ تهى از بصیرتِ علمى، به انحطاط و سقوط انسان مى‌انجامد؛ خواه علم توحید و خداشناسى باشد و خواه سایر علوم حتى مى‌توان گفت که علم بدون بصیرتِ علمى، علم نیست؛ چرا که مزیّت و شناسه علم را که همان رشد و تکامل انسان باشد، از دست مى‌دهد.

5 علم، به طور کلّى، وقتى با بصیرتِ علمى همراه باشد، همان علم توحید و

خداشناسى است. از همین رو، قرآن کریم معتقد است که علم، عموماً ترس و خشیت از خدا را در پى دارد:

«إِنَّما یَخْشَى اَللهَ مِنْ عِبادِهِ اَلْعُلَماءُ.(20)

در حقیقت، بندگان دانشمند خدا از او مى‌ترسند» .

از این آیه، دو مفهوم به دست مى‌آید:

الف مقصود از علم، بصیرتِ علمى است، به همان معنایى که توضیح دادیم؛ زیرا هر علمى (حتى علم توحید)، اگر روح و جوهره علم را در خود نداشته باشد، باعث خشیت نمى‌شود.

ب رابطه میان علم و ایمان، رابطه‌اى ناگسستنى است؛ به این معنا که امکان ندارد انسان، جهان را چنان که هست، ببیند، امّا دستِ قدرت خدا و صُنع او را نبیند.

از همین جاست که قرآن کریم دارندگان علم را در ردیف فرشتگان، به عنوان گواه بر یگانگىِ آفریننده عالم، قرار مى‌دهد و مى‌فرماید:

«شَهِدَ اَللهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ اَلْمَلائِکَةُ وَ أُولُوا اَلْعِلْمِ.(21)

خداوند، فرشتگان و دانشمندان گواهى مى‌دهند که معبودى جز او نیست» .

6 علم، به مفهوم پیش گفته، فقط با ایمان به توحید و یگانگىِ خدا توأم نیست؛ بلکه با ایمان به نبوّت نیز همراه است؛ زیرا همان گونه که محال است انسان، جهان را ببیند و کارش به ایمان به خدا نینجامد، همچنین امکان ندارد که انسان، این جهان و سازنده آن را ببیند و جایگاه او را در هستى بشناسد و با این حال، به رسالت خداوندى که [بشر را] به حکمتِ آفرینشْ رهبرى مى‌کند، ایمان نیاورد:

«وَ ما قَدَرُوا اَللهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اَللهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ.(22)

و آن گاه که [یهودیان]گفتند: «خدا چیزى بر بشر نازل نکرده»، بزرگىِ خدا را چنان که باید، نشناختند» .

گفتنى است که در بحث نبوّت عامّه، اثبات شده است که نفى نبوّت، مساوى با نفى توحید است.(23)

7 علم، به مفهوم پیش گفته، تنها با ایمان به توحید و نبوّت عامّه توأم نیست؛ بلکه با ایمان به نبوّت خاصّه نیز همراه است؛ یعنى وقتى انسان به بصیرتِ علمى دست یابد و در پرتو نور معرفت و از طریق ملاحظه آثارِ وجود، خدا را مشاهده کند، بر اساس همان بصیرتِ علمى و در پرتو همان معرفت و از طریق ملاحظه آثار نبوّت، به راحتى مى‌تواند فرستادگان حقیقىِ خدا را بشناسد. منتها، این رؤیت و بینش، گاهى به مرتبه‌اى از قوّت مى‌رسد که انسان، با بینش قلبىِ خود، نور نبوّت را در شخص رسول مشاهده مى‌کند، چنان که امام على علیه السلام در پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مشاهده کرد؛ آن جا که مى‌فرماید:

أرى نورَ الوَحی وَ الرِّسالَةِ، و أشَمُّ ریحَ النُّبُوَّةِ؛(24)

من نور وحى و رسالت را مى‌بینم و شمیم نبوّت را مى‌بویم

چنین معرفتى را معرفت قلبى و کشف و شهود باطنى مى‌گویند.

گاهى هم، رؤیت و بینش، به این مرتبه ترقّى نمى‌کند؛ بلکه انسان با بینش عقلى، آثار و نشانه‌هاى نبوّت را در شخص فرستاده الهى ملاحظه مى‌کند. چنین معرفتى را معرفت و شناخت عقلى مى‌نامند.

این هر دو نوع معرفت، از دیدگاه قرآنى، شناخت علمى هستند و به بصیرت

علمى نسبت داده مى‌شوند.

معرفت قلبىِ نبى، از دیدگاه غزالى

غزالى معتقد است که بهترین و قطعى‌ترین راه شناخت پیامبران، شناخت قلبى و کشف و شهود باطنى است.(25) واقعیت هم همین است؛ زیرا کسى که با بصیرت قلبىِ خویش مى‌بیند و از طریقه‌اى آسمانى، نبوّت محمّد صلى الله علیه و آله را ملاحظه مى‌کند، علاوه بر بى‌نیاز بودن از هر گونه دلیلى براى اثبات نبوّت وى، به بالاترین درجات معرفت و بصیرت نیز ارتقا مى‌یابد.

الحدیث

2045 . رسول الله صلى الله علیه و آله: العِلمُ حَیاةُ الإسلامِ وَعِمادُ الإِیمانِ.(26)

ه المُباهَلةُ

الکتاب

«فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ اَلْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اَللهِ عَلَى اَلْکاذِبِینَ» .(27)

الحدیث

2046 . تفسیر القمّی بَعدَ ذِکرِ آیَةِ المُباهَلَةِ : فَقالَ رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله: فَباهِلونی، فَإن کُنتُ صَادِقاً أنزَلتُ اللَّعنَةَ عَلَیکُمُ، وإن کُنتُ کاذِباً نَزَلَت عَلَیَّ.

فَقالوا: أنصَفتَ فَتَواعَدوا لِلمُباهَلَةِ، فَلَمّا رَجَعوا إلى مَنازِلِهِم، قالَ رُؤساؤُهُم؛ السیِّدُ وَالعاقِبُ وَالأهتَمُ: إن باهَلَنا بِقَومِهِ باهَلناهُ، فَإِنَّهُ لَیسَ بِنَبیٍّ، وإن باهَلَنا بِأهلِ بَیتِهِ خاصَّةً فَلا نُباهِلُهُ؛ فَإِنَّه لا یَقدِمُ عَلى أهلِ بَیتِهِ إلَا وهُوَ صادِقٌ، فَلَمَّا أصبَحوا جَاؤوا إلى رَسولِ اللهِ صلى الله علیه و آله ومَعَهُ أمیرُ المُؤمِنینَ وفَاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَالحُسَینُ صَلَواتُ اللهِ عَلَیهِم.

فَقالَ النَّصارى: مَن هؤلاءِ؟ فَقیلَ لَهُم: هذَا ابنُ عَمِّهِ ووَصِیُّهُ وخَتَنُهُ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ، وهذِهِ بِنتُهُ فاطِمَةُ، وهذانِ ابناهُ الحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهم السلام، فَعَرَفوا وقالوا لِرَسولِ اللهِ صلى الله علیه و آله: نُعطیکَ الرِّضا فَاعفِنا مِنَ المُباهَلَةِ، فَصالَحَهُم رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله عَلَى الجِزیَةِ وَانصَرَفوا.(28)

2047 . دلائل النُّبوّة لابی نعیم عن جابر: قَدِمَ عَلَى النَّبِیِّ صلى الله علیه و آله العاقِبُ وَالطَّیِّبُ فَدَعاهُما إلَى الإِسلامِ، فَقالا: أسلَمنا یا مُحَمَّدُ قَبلَکَ!

قالَ: کَذَبتُما، إن شِئتُما أخبَرتُکُما ما یَمنَعُکُما مِنَ الإِسلامِ.

قالوا: فَهاتِ أنبِئنا.

قالَ: حُبُّ الصَّلیبِ وشُربُ الخَمرِ وأکلُ لَحمِ الخِنزیرِ.

قالَ جابِرٌ: فَدَعاهُما إلَى المُلاعَنَةِ، فَواعَداهُ عَلى أن یُغادِیاهُ بِالغَداةِ، فَغَدا رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله وأخَذَ بِیَدِ عَلِیٍّ وفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَینِ علیهم السلام، ثُمَّ أرسَلَ إلَیهِما فَأَبَیا أن یُجیباهُ وأقَرَّا لَهُ، فَقالَ رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله: وَالَّذی بَعَثَنی بِالحَقِّ، لَو فَعَلا لَأَمطَرَ الوادِی عَلَیهِما ناراً قالَ جابِرٌ: فیهِم نَزَلَت: «فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ اَلْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ»(27)

قالَ الشَّعبِیُّ: قالَ جابِرٌ: «وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ» رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله وعَلِیٌّ علیه السلام، «أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ» الحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهماالسلام، «وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ» فاطِمَةُ علیهاالسلام(29)

حدیث

2045 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: دانش، جان اسلام و پشتوانه ایمان است

ه مباهله

قرآن

«پس هر که در این [باره]پس از دانشى که تو را [حاصل]آمده، با تو محاجّه کند، بگو: «بیایید تا ما فرزندان خود را و شما فرزندانتان را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما جان‌هاى خود را و شما جان‌هاى خود را فرا خوانیم، سپس مباهله کنیم؛ و لعنت خدا را بر دروغگویان، قرار دهیم» .

حدیث

2046 . تفسیر القمّى پس از ذکر آیه مباهله : پیامبر صلى الله علیه و آله: فرمود: «با من مباهله کنید اگر صادق بودم، پس نفرین بر شما! و اگر دروغگو بودم، بر من لعنت فرود آید» .

آنان گفتند: انصاف روا داشتى.

پس با هم قرار مباهله گذاشتند هنگامى که آنان به خانه‌هایشان بازگشتند، بزرگان آنان، سیّد و عاقِب و اهتَمَ گفتند: اگر مباهله با قوم او باشد، ما حاضر به مباهله هستیم؛ چرا که [معلوم مى‌شود] او پیامبر نیست امّا اگر قرار مباهله تنها با خاندان او باشد، با او مباهله نمى‌کنیم؛ چرا که او خاندانش را پیش نمى‌فرستد، مگر در صورتى که در ادّعایش صادق باشد.

فردا که شد، پیش پیامبر خدا آمدند، در حالى که امیر مؤمنان على و فاطمه و حسن و حسین که درودهاى خداوند بر آنان باد نیز همراه پیامبر صلى الله علیه و آله بودند نصارا پرسیدند: اینان کیان‌اند؟

به آنها گفته شد: این، پسر عمو و وصى و داماد او، على بن ابى طالب است و این، دختر او فاطمه است و این دو، پسران او، حسن و حسین هستند.

پس آنان خاندان پیامبر را شناختند و به پیامبر گفتند: ما رضایت دادیم از مباهله گذشت کن.

پس پیامبر صلى الله علیه و آله با آنها بر پرداخت جزیه مصالحه کرد و آنان، باز گشتند

2047 . دلائل النبوّة، ابو نعیم، به نقل از جابر : عاقِب و طَیّب، نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمدند آن دو را به اسلام فرا خواند گفتند: اى محمّد! ما پیش از تو اسلام آورده‌ایم!

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «دروغ مى‌گویید و اگر بخواهید، به شما مى‌گویم که چه چیز، مانع مسلمان شدن شما مى‌شود» .

گفتند: آگاهمان کن.

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «دوست داشتن صلیب، مى‌گسارى، و خوردن گوشت خوک» .

پیامبر صلى الله علیه و آله آن دو را به نفرین کردن، فرا خواند و آن دو براى صبح زودِ روز بعد، قرار گذاشتند پیامبر صلى الله علیه و آله صبحِ زود به راه افتاد و دست على، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را گرفت و در پىِ آن دو فرستاد که بیایند؛ ولى آن دو از آمدن، خوددارى ورزیدند و به حقّانیت پیامبر صلى الله علیه و آله اعتراف کردند پیامبر خدا فرمود: «سوگند به آن که مرا به حق برانگیخت، اگر آنچه گفتند، انجام مى‌دادند، این درّه بر ایشان آتش مى‌بارانْد» .

جابر گفت: این آیه، در حقّ آنها نازل شد: «بگو: بیایید تا ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما جان‌هاى خود را و شما جان‌هاى خود را فرا خوانیم» .

شعبى از قول جابر مى‌گوید: مقصود از «ما جان‌هاى خود را و شما جان‌هاى خود را»، پیامبر خدا و على علیه السلام است و مقصود از «ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را»، حسن و حسین علیهم السلام است و مقصود از «ما زنان خود را و شما زنان خود را»، فاطمه علیهاالسلاماست

2048 . الکشّاف: رُوِیَ أنَّهُم لَمَّا دَعاهُم إلَى المُباهَلَةِ قالوا: حَتَّى نَرجِعَ ونَنظُرَ، فَلَمَّا تَخالَوا قالوا لِلعاقِبِ، وکانَ ذا رَأیِهِم: یا عَبدَ المَسیحِ، ما تَرى؟

فَقالَ: وَاللهِ لَقَد عَرَفتُم یا مَعشَرَ النَّصارى أنَّ مُحَمَّداً نَبِیٌّ مُرسَلٌ، ولَقَد جاءَکُم بِالفَصلِ مِن أمرِ صاحِبِکُم. وَاللهِ، ما باهَلَ قَومٌ نَبِیّا قَطُّ فَعاشَ کَبیرُهُم ولا نَبَتَ‌صَغیرُهُم، ولَئِن فَعَلتُم لَتَهلِکُنَّ، فَإِن أبَیتُم إلَا إلفَ دینِکُم وَالإِقامَةَ عَلى ما أنتُم عَلَیهِ فَوادِعوا الرَّجُلَ وَانصَرِفوا إلى بِلادِکُم.

فَأَتى رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله وَقَد غَدا مُحتَضِناً الحُسَینَ آخِذاً بِیَدِ الحَسَنِ وفاطِمَةُ تَمشی خَلفَهُ وعَلِیٌّ خَلفَها وهُوَ یَقولُ: إذا أنَا دَعَوتُ فَأَمِّنوا، فَقالَ أُسقُفُ نَجرانَ: یا مَعشَرَ

النَّصارى، إنَّی لَأَرى وُجوهاً لَو شاءَ اللهُ أن یُزیلَ جَبَلاً مِن مَکانِهِ لَأَزالَهُ بِها، فَلا تُباهِلوا فَتَهلِکوا ولا یَبقى عَلى وَجهِ الأَرضِ نَصرانِیٌّ إلى یَومِ القِیامَةِ، فَقالوا: یا أبَا القاسِمِ، رَأَینا ألّا نُباهِلَکَ وأن نُقِرَّکَ عَلى دینِکَ ونَثبُتَ عَلى دینِنا.

قالَ: فَإِذا أبَیتُمُ المُباهَلَةَ فَأَسلِموا یَکُن لَکُم ما لِلمُسلِمینَ وعَلَیکُم ما عَلَیهِم، فَأَبَوا قالَ: فَإِنِّی اُناجِزُکُم.

فَقالوا: ما لَنا بِحَربِ العَرَبِ طاقَةٌ، وَلکِن نُصالِحُکَ عَلى ألّا تَغزُوَنا وَلا تُخیفَنا ولا تَرُدَّنا عَن دینِنا عَلى أن نُؤَدِّیَ إلَیکَ کُلَّ عامٍ ألفَی حُلَّةٍ، ألفاً فی صَفَرٍ، وألفاً فی رَجَبٍ، وثَلاثینَ دِرعاً عادِیَّةً مِن حَدیدٍ.

فَصالَحَهُم عَلى ذلِکَ، وقالَ: وَالَّذی نَفسی بِیَدِهِ، إنَّ الهَلاکَ قَد تَدَلّى عَلى أهلِ نَجرانَ، ولَو لاعَنوا لَمُسِخوا قِرَدَةً وخَنازیرَ، وَلَاضطَرَمَ عَلَیهِمُ الوادی ناراً، وَلَاستَأصَلَ اللهُ نَجرانَ وأهلَهُ حَتَّى الطَّیرَ عَلى رُؤوسِ الشَّجَرِ، ولَما حالَ الحَولُ عَلَى النَّصارى کُلِّهِم حَتّى یَهلِکوا. . . .

ثُمَّ قالَ الزّمخشَریُ: وقَدّمَهُم فِی الذِّکرِ عَلَى الأَنفُسِ لِیُنَبِّهَ عَلى لُطفِ مَکانِهم وقُربِ مَنزِلَتِهِم، ولیُؤذِنَ بِأَنّهُم مُقدَّمونَ عَلَى الأَنفُسِ مُفدَونَ بِها، وفیهِ دَلیلٌ لا شَیءَ أقوى مِنهُ عَلى فَضلِ أصحابِ الکِساءِ علیهم السلام.(30)

2048 . الکشّاف: روایت شده است هنگامى که پیامبر صلى الله علیه و آله آنها (مسیحیان نجران) را به مباهله فرا خواند، آنها گفتند: باشد تا باز گردیم و بیندیشیم.

چون با یکدیگر خلوت کردند، به عاقِب که اندیشمند ایشان بود، گفتند: اى عبد مسیح! چه مى‌گویى؟

او گفت: اى گروه مسیحیان! به خدا سوگند، دانسته‌اید که محمّد، پیامبرِ فرستاده شده است و کلامِ فصلِ خدایى به همراه آورده است به خدا سوگند، هرگز قومى با پیامبرى مباهله نکرده، مگر آن که بزرگشان نمى‌زیَد و خُردشان نمى‌رویَد اگر شما چنین کنید، هر آینه نابود مى‌شوید پس اگر شما چیزى جز اُنس با دینتان و بر پا داشتن رسوم کنونىِ خود نمى‌پذیرید، با این مرد، صلح کنید و به سوى سرزمین‌هایتان بازگردید.

پس پیامبر صلى الله علیه و آله آمد، در حالى که حسین علیه السلام را در آغوش گرفته بود و دست حسن علیه السلام را در دست داشت و فاطمه علیهاالسلام پشت سرِ او و على علیه السلام پشت سرِ فاطمه در حرکت بودند پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «هر گاه من دعا کردم، شما آمین بگویید» .

اسقف نجران گفت: اى گروه مسیحیان! من چهره‌هایى را مى‌بینم که اگر خدا به سبب آنها

بخواهد کوهى را از جایش برکَنَد، چنین مى‌کند با آنها مباهله نکنید که نابود مى‌شوید و دیگر تا روز رستاخیز، هیچ مسیحى‌اى بر زمین باقى نمى‌مانَد.

آنها گفتند: اى ابو القاسم! ما صلاح، آن دیدیم که با تو مباهله نکنیم و تو را بر دینَت پایدار بداریم و خود بر دینمان، ثابت بمانیم.

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «اگر از مباهله خوددارى مى‌کنید، پس اسلام بیاورید تا آنچه براى مسلمانان است، براى شما و هر چه بر ایشان است، بر شما باشد» .

آنها از پذیرشِ این نیز دریغ ورزیدند پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «پس ما با شما نبرد مى‌کنیم» .

آنها گفتند: ما را توان جنگ با عرب نیست؛ ولى با شما مصالحه مى‌کنیم که اگر با ما نجنگید و ما را نهراسانید و از دینمان، باز ندارید، سالانه دو هزار جامه فاخر به شما بدهیم، هزار [جامه] در ماه صفر و هزار [جامه] در ماه رجب، به همراه سى جوشن عادى (منسوب به قوم عاد) که در آن آهن به کار برده شده باشد.

پیامبر صلى الله علیه و آله با این شرط با آنها مصالحه کرد و فرمود: «سوگند به آن که جان من در دستِ قدرت اوست، نابودى بر سر مردم نجران، آویخته شده بود و اگر به مباهله مى‌پرداختند، به میمون و خوک، تبدیل مى‌شدند و این وادى بر آنها آتش برمى‌افروخت وخداوند، نجران و مردم آن را چنان ریشه‌کن مى‌کرد که دیگر حتّى پرنده‌اى بر درخت نمى‌مانْد و بر نصارا سالى نمى‌گذشت، مگر آن که همه آنها از میان‌مى‌رفتند. .» .

خداوند، «ابناء» و «نساء» را بر «اَنفُس»، مقدّم داشته است تا والایىِ جایگاه ایشان و نزدیکى پایگاهشان را گوشزد کند و اعلان گردد که آنها بر جان‌ها مقدّم هستند و همه جان‌ها فداى ایشان باد و در این تقدیم، نیرومندترین دلیل بر فضیلت اصحاب کسا، نهفته است

3 / 2

عالمیةُ نُبوَّةِ مُحَمَّدٍ

أ رِسالتُهُ إلى کَافَّةِ النَّاسِ

الکتاب

«قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اَللهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا اَلْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اَللهِ آلِهَةً أُخْرى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِی بَرِیءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ» .(6)

3 / 2

جهانى بودن رسالت محمّد

الف پیام او به عموم مردم

قرآن

«بگو: «گواهى چه کسى از همه برتر است؟» . بگو: «خدا، میان من و شما گواه است و این قرآن، به من وحى شده تا به وسیله آن، شما و هر کس را [که این پیام به او]برسد، هشدار

دهم. آیا واقعاً شما گواهى مى‌دهید که در جنب خدا، خدایان دیگرى است؟» . بگو: «من گواهى نمى‌دهم» . بگو: «او تنها معبودى یگانه است، و بى‌تردید، من از آنچه شریک [او]قرار مى‌دهید، بیزارم»» .

«وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ کَافَّةً لِلنّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ لکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّاسِ لا یَعْلَمُونَ» .(31)

«قُلْ یا أَیُّهَا اَلنّاسُ إِنِّی رَسُولُ اَللهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً اَلَّذِی لَهُ مُلْکُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ یُحیِی وَ یُمِیتُ فَآمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ اَلنَّبِیِّ اَلْأُمِّیِّ اَلَّذِی یُؤْمِنُ بِاللهِ وَ کَلِماتِهِ وَ اِتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ» .(32)

«وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» .(33)

«هُوَ اَلَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ اَلْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى اَلدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْمُشْرِکُونَ» .(34)

الحدیث

2049 . تاریخ بغداد عن ابن عبّاس: قالَ رسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله: مَن بَلَغَهُ القُرآنُ فَکَأ نّما شافَهتُهُ بهِ ثُمَّ قَرَأ:«وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا اَلْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ» .(35)

2050 . رسول الله صلى الله علیه و آله: أنا رَسولُ مَن أدرَکتُ حَیّا ومَن یولَدُ بَعدی.(36)

2051 . عنه صلى الله علیه و آله: أُرسِلتُ إلَى النَّاسِ کافَّةً، وبی خُتِمَ النَّبیُّونَ.(37)

2052 . عنه صلى الله علیه و آله: إنَّ اللهَ بَعَثَ کُلَّ نَبیٍّ کانَ قَبلی إلى أُمَّتِهِ بِلِسانِ قَومِهِ، وبَعَثَنی إلى کُلِّ أسوَدَ وأحمَرَ بِالعَرَبِیَّةِ.(38)

«و ما تو را جز [به سِمَتِ]بشارتگر و هشدار دهنده براى تمام مردم، نفرستادیم؛ لیکن بیشتر مردم نمى‌دانند» .

«بگو: «اى مردم! من پیامبر خدا به سوى همه شما هستم؛ همان [خدایى]که فرمان‌روایى آسمان‌ها و زمین، از آنِ اوست. هیچ معبودى جز او نیست؛ که زنده مى‌کند و مى‌میرانَد. پس به خدا و فرستاده او که پیامبر درس‌نخوانده‌اى است که به خدا و کلمات او ایمان دارد بگروید و از او پیروى کنید، امید که هدایت شوید»» .

«و تو را جز رحمتى براى جهانیان نفرستادیم» .

«او کسى است که پیامبرش را با هدایت و دین درست، فرستاد تا آن را بر هر چه دین است، پیروز گردانَد، هر چند مشرکان، خوش نداشته باشند» .

حدیث

2049 . تاریخ بغداد به نقل از ابن عبّاس : پیامبر خدا فرمود: «هر که قرآن به او برسد، چنان است که من، به وسیله آن، با وى رو در رو سخن گفته باشم» و سپس این آیه را بر خواند: «و این قرآن به من وحى شده تا به وسیله آن، شما و هر کس را که به او مى‌رسد، هشدار دهم» .

2050 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: من، پیامبر کسانى هستم که با من به سر مى‌برند و [نیز] کسانى که بعد از من به دنیا مى‌آیند

2051 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: من به سوى همه مردم فرستاده شده‌ام و سلسله پیامبران به من ختم شده است

2052 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: پیش از من، هر پیامبرى به زبان قوم خود به سوى امّتش فرستاده شده است؛ ولى خداوند، مرا به زبان عربى به سوى هر سیاه و سفیدى فرستاده است

2053 . عنه صلى الله علیه و آله: أُعطیتُ خَمسا لَم یُعطَهُنَّ نَبِیٌّ کانَ قَبلی: أُرسِلتُ إلَى الأبیَضِ والأسوَدِ والأحمَرِ. . . .(39)

ب رِسالَتُه إلَى النَّجاشیّ

2054 . الطبقات الکبرى: إنَّ رَسولَ اللهِ صلى الله علیه و آله لَمَّا رَجَعَ مِن الحُدَیبِیَّةِ فی ذِی الحِجَّةِ سَنَةَ سِتٍّ، أرسَلَ الرُّسُلَ إلَى المُلوکِ یَدعوهُم إلَى الإسلامِ، وکَتَبَ إلَیهِم کُتُبا، فَقیلَ: یارَسولَ اللهِ، إنَّ المُلوکَ لا یَقرَؤونَ کِتابا إلَا مَختوما، فَاتَّخَذَ رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله یَومَئِذٍ خاتَما مِن فِضَّةٍ فَصُّهُ مِنهُ، نَقشُهُ ثَلاثَةُ أسطُرٍ: مُحَمَّدٌ رَسولُ اللهِ، وخَتَمَ بِهِ الکُتُبَ.

فَخَرَجَ سِتَّةُ نَفَرٍ مِنهُم فی یَومٍ واحِدٍ، وذلِکَ فِی المُحرَّمِ سَنَةَ سَبعٍ، وأصبَحَ کُلُّ رَجُلٍ مِنهُم یَتَکلَّمُ بِلِسانِ القَومِ الَّذینَ بَعَثَهُ إلَیهِم، فَکانَ أوَّلَ رَسولٍ بَعَثَهُ رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله عَمرُو بنُ أُمیَّةَ الضَّمریُّ إلَى النَّجاشِیِّ، وکَتَبَ إلَیهِ کِتابَینِ یَدعوهُ فی أحَدِهِما إلَى الإسلامِ ویَتلو عَلَیهِ القُرآنَ فَأخَذَ [النَّجاشِیُّ] کِتابَ رَسولِ اللهِ صلى الله علیه و آله فَوَضَعَهُ عَلى عَینَیهِ، ونَزَلَ مِن سَریرِهِ فَجَلَسَ عَلَى الأرضِ تَواضُعا، ثُمَّ أسلَمَ وشَهِدَ شَهادَةَ الحَقِّ، وقالَ: لَو کُنتُ أستَطیعُ أن آتِیَهُ لَأتَیتُهُ وکَتَبَ إلى رَسولِ اللهِ صلى الله علیه و آله بِإجابَتِهِ وتَصدیقِهِ وإسلامِهِ عَلى یَدَی جَعفرِ بنِ أبی طالِبٍ للهِ رَبِّ العالَمینَ.

وفِی الکِتابِ الآخَرِ یَأمرُهُ أن یُزَوِّجَهُ أُمَّ حَبیبَةَ بِنتَ أبی سُفیانَ بنِ حَربٍ، وکانَت قَد هاجَرَت إلى أرضِ الحَبَشَةِ مَعَ زَوجِها عُبَیدِاللهِ بنِ جَحشِ الأسَدیِّ فَتَنَصَّرَ هُناکَ وماتَ وأمَرَهُ رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله فِی الکِتابِ أن یَبعَثَ إلَیهِ بِمَن قِبَلَهُ مِن أصحابِهِ ویَحمِلَهُم فَفَعَلَ، فَزَوَّجَهُ أُمَ‌حَبیبَةَ بِنتَ أبی سُفیانَ، وأصدَقَ عَنهُ أربَعَمِئةِ دینارٍ، وأمَرَ بِجِهازِ المُسلِمینَ وما یُصلِحُهُم، وحَمَلَهُم فی سَفینَتَینِ مَعَ عَمرِو بنِ أُمیَّةَ الضَّمریِّ،

ودَعا بِحُقٍّ مِن عاجٍ فَجَعَلَ فیهِ کِتابَی رَسولِ اللهِ صلى الله علیه و آله، وقالَ: لَن تَزالَ الحَبَشَةُ بِخَیرٍ ما کانَ هذانِ الکِتابانِ بَینَ أظهُرِها.(40)

2053 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: پنج چیز به من داده شده که به هیچ یک از پیامبران پیش از من، داده نشده است [یکى از آن پنج چیز، این است که] من به سوى سیاه و سفید و سرخ فرستاده شده‌ام

ب پیام او به نجاشى

2054 . الطبقات الکبرى: هنگامى که پیامبر خدا در ذى‌حجّه سال ششم، از صلح حدیبیّه باز گشت، سفیرانى نزد پادشاهان فرستاد و براى ایشان، نامه نوشت و به اسلام دعوتشان کرد به ایشان گفته شد: اى پیامبر خدا! پادشاهان، نامه بدون مُهر را نمى‌خوانند.

پس، پیامبر خدا، همان روز، یک انگشتر نقره‌اى با نگین نقره‌اى تهیّه کرد که نقش آن، سه کلمه «محمّد رسول الله» بود و نامه‌ها را با آن مُهر زد.

شش سفیر در یک روز [از مدینه]بیرون رفتند و این در ماه محرّم سال هفتم بود هر یک از آن فرستادگان به زبان همان مردمى سخن مى‌گفتند که پیامبر خدا او را به سوى ایشان فرستاد.

نخستین سفیرى که پیامبر خدا اعزام کرد، عمرو بن اُمیّه ضَمرى بود که او را با دو نامه نزد نجاشى روانه کرد در یکى از آن دو نامه، نجاشى را به اسلام دعوت کرده و برایش آیاتى از قرآن نوشته بود نجاشى، نامه پیامبر خدا را گرفت و بر دیدگان خود نهاد و براى ابراز تواضع، از تخت فرود آمد و روى زمین نشست و اسلام آورد و شهادتین بر زبان راند و گفت: اگر مى‌توانستم به حضورش بیایم، حتما مى‌آمدم.

آن گاه نامه‌اى حاکى از اجابت حق و تصدیق و اسلام آوردن خود به دست جعفر بن ابى طالب و سر فرود آوردن در برابر خداوند پروردگار جهانیان، به پیامبر خدا نوشت.

در نامه دوم، پیامبر خدا به نجاشى فرموده بود تا اُمّ حبیبه، دختر ابو سفیان بن حرب را به عقد ایشان در آورد اُمّ حبیبه همراه شوهر خود، عبید الله بن جَحشِ اسدى، به حبشه مهاجرت کرده بود و عبید الله در حبشه مسیحى شد و همان جا در گذشت پیامبر خدا، همچنین در نامه به نجاشى فرموده بود تا وسیله بازگشت اصحابش را که در حبشه بودند، فراهم سازد و آنان را روانه کند.

نجاشى، طبق دستور، اُمّ حبیبه، دختر ابو سفیان را به عقد ازدواج پیامبر خدا در آورد و چهار صد دینار مهریه برایش تعیین کرد و وسایل بازگشت یاران پیامبر صلى الله علیه و آله را نیز مهیّا نمود و آنان را به وسیله دو کشتى همراه عمرو بن اُمیّه ضَمرى روانه کرد.

آن گاه، جعبه‌اى از عاج خواست و هر دو نامه پیامبر خدا را در آن نهاد و گفت: تا زمانى که این دو نامه در حبشه باشد، این کشور، همواره در خیر و برکت خواهد بود

ج رِسالتُهُ إلَى مَلکِ الرّومِ

2055 . رسول الله صلى الله علیه و آله فیما کَتَبَ إلى مَلِکِ الرُّومِ : بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، مِن مُحَمَّدٍ عَبدِ اللهِ ورَسولِهِ إلى هِرَقلَ عَظیمِ الرُّومِ، وسَلامٌ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى أ مَّا بَعدُ، فَإنِّی أدعوکَ بِدِعایَةِ الإسلامِ، أسلِم تَسلَم، وأسلِم یُؤتِکَ اللهُ أجرَکَ مَرَّتَینِ، فَإن تَوَلَّیتَ فَعَلَیکَ إثمُ الأریسیِّینَ.(41) ویا «یا أَهْلَ اَلْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اَللهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اَللهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اِشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ»(42) (43)

2056 . الطبقات الکبرى: بَعَثَ رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله دِحیَةَ بنَ خَلیفَةَ الکَلبیَّ وهُوَ أحَدُ السِّتَّةِ إلى قَیصَرَ یَدعوهُ إلَى الإسلامِ، وکَتَبَ مَعَهُ کِتابا وأمَرَهُ أن یَدفَعَهُ إلى عَظیمِ بُصرى لِیَدفَعَهُ إلى قَیصَرَ، فَدَفَعَهُ عَظیمُ بُصرى إلَیهِ وهُو یَومَئِذٍ بِحِمصَ، وقَیصَرُ یَومَئِذٍ ماشٍ فی نَذرٍ کانَ عَلَیهِ: إن ظَهَرتِ الرُّومُ عَلى فارِسَ أن یَمشِیَ حافِیا مِن قُسطَنطینیَّةَ إلى إیلیاءَ.

فَقَرَأ الکِتابَ وأذَّنَ لِعُظَماءِ الرُّومِ فی دَسکَرَةٍ لَهُ بِحِمصَ، فَقَالَ: یا مَعشَرَ الرُّومِ، هَل لَکُم فِی الفَلاحِ وَالرُّشدِ، وأن یَثبُتَ لَکُم مُلکُکُم وتَتَّبِعونَ ما قالَ عیسَى بنُ مَریَمَ؟

قالَتِ الرُّومُ: وما ذاکَ أیُّهَا المَلِکُ؟ قالَ: تَتَّبِعونَ هذا النَّبِیَّ العَرَبِیَّ.

قالَ: فَحاصُوا حَیصَةَ حُمُرِ الوَحشِ وتَناحَزوا ورَفَعوا الصَّلیبَ فَلَمّا رأى هِرَقلُ ذلِکَ مِنهُم یَئِسَ مِن إسلامِهِم وخافَهُم عَلى نَفسِهِ ومُلکِهِ، فَسَکَّنَهُم ثُمَّ قالَ: إنَّما قُلتُ لَکُم ما قُلتُ أختَبِرُکُم لِأنظُرَ کَیفَ صَلابَتُکُم فی دِینِکُم، فَقَد رأیتُ مِنکُمُ الَّذی أُحِبُّ فَسَجَدوا لَهُ.(44)

ج پیام او به پادشاه روم

2055 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در نامه‌اى به امپراتور روم : به نام خداوند مِهر گستر مهربان از محمّد، فرستاده خدا، بنده و فرستاده او به هِرَقل، بزرگ روم درود بر کسى که راه هدایت بپوید! امّا بعد، من تو را به اسلام فرا مى‌خوانم اسلام بیاور تا به سلامت مانى مسلمان شو تا خداوند، اجر تو را دو برابر دهد اگر نپذیرى، گناه رعیّت به عهده توست. «اى اهل کتاب! بیایید بر سر سخنى بِایستیم که میان ما و شما یکسان است: جز خدا را نپرستیم و چیزى را شریک او نگردانیم و هر یک از ما دیگرى را به جاى خداوند یکتا، خدایگان نگیرد» .

2056 . الطبقات الکبرى: پیامبر خدا، دِحیة بن خلیفه کلبى را که یکى از آن شش سفیر بود به سوى قیصر روانه کرد تا او را به اسلام، دعوت کند ایشان، نامه‌اى همراه دحیه کرد و به او فرمود آن نامه را به فرماندار بُصرا دهد تا او آن را تسلیم قیصر کند.

فرماندار بصرا، نامه را به قیصر داد در آن روز، قیصر در حِمص به سر مى‌برد و نذر کرده بود که اگر روم بر ایران پیروز شود، پیاده و با پاى برهنه از قسطنطنیه به ایلیا (بیت المقدّس) برود قیصر، نامه را خواند و به بزرگان روم که همراه او در صومعه‌اش در حِمص بودند، گفت: اى بزرگان روم! آیا مى‌خواهید به رستگارى و هدایت برسید و پادشاهىِ شما استوار بماند و از فرمان عیسى بن مریم، پیروى کرده باشید؟

رومیان گفتند: پادشاها! چه باید کرد؟

قیصر گفت: از این پیامبرِ عرب، پیروى کنید.

آنان، همچون گورخرها رمیدند و هیاهو به راه انداختند و صلیب‌ها را برافراشتند هِرَقل، چون این عکس العمل را از آنان دید، از اسلام آوردنشان نومید گشت و

نسبت به جان و حکومت خود، احساس خطر کرد از این رو، آنان را آرام ساخت و گفت: آنچه به شما گفتم، در حقیقت براى این گفتم تا اندازه پایدارى شما را در دینتان بیازمایم و دیدم چنانید که من مى‌خواهم.

در این هنگام، آنان در برابر قیصر به خاک افتادند

2057 . صحیح مسلم عن أبی سفیان: بَینا أنا بِالشَّامِ إذ جیءَ بِکِتابٍ مِن رَسولِ اللهِ صلى الله علیه و آله إلى هِرَقلَ. . . فَقالَ هِرَقلُ: هَل هاهُنا أحَدٌ مِن قَومِ هذا الرَّجُلِ الَّذی یَزعُمُ أ نَّهُ نَبِیٌّ؟

قالوا: نَعَم.

قالَ: فَدُعیتُ فی نَفَرٍ مِن قُرَیشٍ، فَدَخَلنا عَلى هِرَقلَ فأجلَسَنا بَینَ یَدَیهِ. . . وأجلَسوا أصحابی خَلفی. . . .

ثُمَّ قالَ لِتَرجُمانِهِ: سَلهُ، کَیفَ حَسَبُهُ فیکُم؟ قالَ: قُلتُ: هُوَ فینا ذو حَسَبٍ قالَ: فَهَل کانَ مِن آبائِهِ مَلِکٌ؟ قُلتُ: لا قالَ: فَهَل کُنتُم تَتَّهِمونَهُ بِالکَذِبِ قَبلَ أن یَقولَ ما قالَ؟ قُلتُ: لا قالَ: ومَن یَتَّبِعُهُ؛ أشرافُ النَّاسِ أم ضُعَفاؤهُم؟ قالَ: قُلتُ: بَل ضُعَفاؤهُم قالَ: أیَزیدونَ أم یَنقُصونَ؟ قالَ: قُلتُ: لا، بَل یَزیدونَ، قالَ: هَل یَرتَدُّ أحَدٌ مِنهُم عَن دینهِ بَعدَ أن یَدخُلَ فیهِ سَخطَةً لَهُ؟ قالَ: قُلتُ: لا قالَ: فَهَل قاتَلتُموهُ؟ قُلتُ: نَعَم قالَ: فَکَیفَ کانَ قِتالُکُم إیَّاهُ؟ قالَ: قُلتُ: تَکونُ الحَربُ بَینَنا وبَینَهُ سِجالاً، یُصیبُ مِنَّا ونُصیبُ مِنهُ قالَ: فَهَل یَغدِرُ؟ قُلتُ: لا، ونَحنُ مِنهُ فی مُدَّةٍ لا نَدری ما هُوَ صانِعٌ فیها. . . قالَ: فَهَل قالَ هذا القَولَ أحَدٌ قَبلَهُ؟ قالَ: قُلتُ: لا. . . .

قالَ: إن یَکُن ما تَقولُ فیهِ حَقَّا فَإنَّهُ نَبِیٌّ، وقَد کُنتُ أعلَمُ أ نَّهُ خارِجٌ، ولَم أکُن أظُنُّهُ مِنکُم، ولَو أ نَّی أعلَمُ أنَّی أخلُصُ إلَیهِ لَأحبَبتُ لِقاءَهُ، ولَو کُنتُ عِندَهُ لَغَسَلتُ عَن قَدَمَیهِ، ولیَبلُغَنَّ مُلکُهُ ما تَحتَ قَدَمَیَّ.

قالَ: ثُمَّ دَعا بِکِتابِ رَسولِ اللهِ صلى الله علیه و آله فَقَرَأهُ، فَإذا فیهِ: بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، مِن مُحَمَّدٍ رَسولِ اللهِ إلى هِرَقلَ عَظیمِ الرُّومِ، سَلامٌ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى أ مّا بَعدُ، فَإنّی أدعوکَ بِدِعایَةِ الإسلامِ، أسلِم تَسلَم، وأسلِم یُؤتِکَ اللهُ أجرَکَ مَرَّتَینِ، وإن تَوَلَّیتَ فَإنَّ عَلَیکَ إثمَ الأریسیِّینَ، «قُلْ یا أَهْلَ اَلْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اَللهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ. . .»(42)

فَلَمَّا فَرَغَ مِن قِراءَةِ الکِتابِ ارتَفَعَتِ الأصواتُ عِندَهُ وکَثُرَ اللَّغطُ، وأمَرَ بِنا فَأُخرِجنا قالَ: فَقُلتُ لِأصحابی حینَ خَرَجنا: لَقَد أمِرَ(45) أمرُ ابنِ أبی کَبشَةَ!(46)

2057 . صحیح مسلم به نقل از ابو سفیان : زمانى که در شام بودم، نامه‌اى از پیامبر خدا، براى هِرَقل آورده شد. . هِرَقل گفت: آیا از قوم این مردى که مى‌گوید پیامبر است، کسى در این جا هست؟

گفتند: آرى.

من با چند نفر از قریش احضار شدیم وقتى بر هِرَقل وارد شدیم، او ما را در برابر خود نشاند و همراهانم را پشت سرم نشاندند. . آن گاه به مترجم خود گفت: از او بپرس که حَسَب و نَسَب وى (پیامبر صلى الله علیه و آله) در میان شما چگونه است؟

من گفتم: او در میان ما از حَسَب و نَسَب، برخوردار است.

پرسید: آیا از پدران او، کسى پادشاه بوده است؟

من گفتم: نه.

پرسید: آیا پیش از آن که ادّعاى نبوّت کند، او را به دروغگویى، متّهم مى‌کرده‌اید؟

من گفتم: نه.

پرسید: چه کسانى از او پیروى مى‌کنند: اشراف یا مردمان فرودست؟

گفتم: مردمان فرودست.

پرسید: آیا روز به روز بر تعداد آنها افزوده مى‌شود، یا کاسته مى‌گردد؟

گفتم: نه؛ بلکه افزوده مى‌شوند.

پرسید: آیا پیش آمده است که فردى از آنها پس از پذیرفتن دین او، به علّت خشم و نارضایتى از وى، دینش را ترک کند؟

گفتم: نه.

پرسید: وضعیّت جنگ شما با او چگونه بوده است؟

گفتم: بین ما و او، جنگ‌هاى سختى در مى‌گرفت و او از ما مى‌کُشت و ما هم از او مى‌کُشتیم.

پرسید: آیا خیانت و پیمان‌شکنى مى‌کند؟

گفتم: نه در این مدّتى که ما با او بوده‌ایم، چنین عملى از وى مشاهده نکرده‌ایم. .

پرسید: آیا پیش از او کسى چنین ادّعایى کرده است؟

گفتم: نه. .

هِرَقل گفت: اگر آنچه درباره او مى‌گویى، حقیقت داشته باشد، بى گمانْ او پیامبر است من مى‌دانستم که او ظهور خواهد کرد؛ امّا گمان نمى‌کردم که از شما باشد اگر برایم امکان داشت، دوست داشتم ملاقاتش کنم و اگر نزد وى مى‌بودم، پاهایش را مى‌شستم پادشاهىِ او به آنچه زیر پاى من است، خواهد رسید.

هِرَقل، سپس نامه پیامبر خدا را خواست و آن را بدین شرح خواند: «به نام خداوند مِهر گستر مهربان از محمّد، فرستاده خدا، به هِرَقل، بزرگِ روم درود بر کسى که از راه راست، پیروى کند! امّا بعد، من تو را به اسلام فرا مى‌خوانم مسلمان شو تا به سلامت (در امان) مانى اسلام بیاور تا خداوند به تو دو برابر، مزد دهد و اگر نپذیرى، گناه رعیّت، به گردن توست. «اى اهل کتاب! بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است، بِایستیم و آن این که: جز خدا را نپرستیم و چیزى را شریک او نگردانیم. . .» .

وقتى نامه را به پایان برد، سر و صدا بلند شد و همهمه در همه جا پیچید او دستور داد ما را از حضور او بیرون بردند وقتى بیرون رفتیم، به همراهانم گفتم: کار پسر ابو کَبْشه (پیامبر صلى الله علیه و آله) بالا گرفت

د رِسالَتُهُ إلَى کِسرى مَلِکِ إیرانَ

2058 . الطبقات الکبرى: بَعَثَ رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله عَبدَاللهِ بنَ حُذافَةَ السَّهمیِّ وهوَ أحَدُ السِّتَّةِ إلى کِسرى یَدعوهُ إلَى الإسلامِ، وکَتَبَ مَعَهُ کِتابا.

قالَ عَبدُ اللهِ: فَدَفَعتُ إلَیهِ کتابَ رَسولِ اللهِ صلى الله علیه و آله فَقُرِئَ عَلَیهِ، ثُمَّ أخَذَهُ فَمَزَّقَهُ، فَلَمَّا بَلَغَ ذلِکَ رَسولَ اللهِ صلى الله علیه و آله قالَ: اللهُمَّ مَزِّق مُلکَهُ!

وکَتَبَ کِسرى إلى باذانَ عامِلِهِ عَلى الیَمَنِ أنِ ابعَث مِن عِندِکَ رَجُلَینِ جَلدَینِ إلى هذا الرَّجُلِ الَّذی بِالحِجازِ فَلیَأتِیانی بِخَبَرِهِ.

فَبَعَثَ باذانُ قَهرمانَهُ ورَجُلاً آخَرَ وکَتَبَ مَعَهُما کِتابا فَقَدِما المَدینَةَ فدَفَعا کِتابَ باذانَ إلَى النَّبیِّ صلى الله علیه و آله، فَتَبَسَّمَ رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله ودَعاهُما إلَى الإسلامِ وفَرائِصُهُما تَرعُدُ، وقالَ: ارجِعا عَنِّی یَومَکُما هذا حَتَّى تَأتِیانی الغَدَ فَأُخبِرَکُما بِما أُریدُ، فَجاءاهُ مِنَ الغَدِ، فَقالَ لَهُما: أبلِغا صاحِبَکُما أنَّ رَبِّی قَد قَتَلَ رَبَّهُ کِسرى فی هذهِ اللَّیلَةِ لِسَبعِ

ساعاتٍ مَضَت مِنها؛ وهِیَ لَیلةُ الثَّلاثاءِ لِعَشرِ لَیالٍ مَضَینَ مِن جُمادَى الأُولى سَنَةَ سَبعٍ؛ وأ نَّ اللهَ تَبارَکَ وتَعالى سَلَّطَ عَلَیهِ ابنَهُ شِیرَوَیهَ فَقَتلَهُ؛ فَرَجَعا إلى باذانَ بِذلِکَ فَأسلَمَ هُوَ وَالأبناءُ الَّذینَ بِالیَمَنِ.(44)

د پیام او به کسرا، پادشاه ایران

2058 . الطبقات الکبرى: پیامبر خدا، عبد الله بن حُذافه سهمى را که یکى از آن شش سفیر بود براى دعوت کردن خسرو به اسلام، همراه نامه‌اى نزد او روانه کرد عبد الله مى‌گوید: نامه پیامبر خدا را تسلیم خسرو کردم چون نامه را براى او خواندند، آن را گرفت و پاره کرد وقتى این خبر به پیامبر خدا رسید، فرمود: «پروردگارا! [نظامِ]پادشاهىِ او را از هم بگسل!» .

خسرو، طى نامه‌اى به باذان، کارگزار خود در یمن، دستور داد که: دو مرد چابک‌سوار را نزد این مرد در حجاز بفرست تا خبرى از او براى من بیاورند.

باذان، پیشکار خود و یک نفر دیگر را با نامه‌اى فرستاد آن دو، وارد مدینه شدند و نامه باذان را به پیامبر صلى الله علیه و آله دادند پیامبر خدا لبخندى زد و آن دو را که به خود مى‌لرزیدند، به اسلام دعوت کرد و فرمود: «امروز بروید و فردا پیش من بیایید تا آنچه را که لازم است، به شما بگویم» .

روز بعد، آن دو، نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمدند پیامبر صلى الله علیه و آله به آنان فرمود: «به ارباب خود بگویید که خداوندِ من، دیشب، هفت ساعت از شب گذشته، خدایگان او، خسرو را کُشت» . آن شب، شب سه‌شنبه دهم جمادى اوّلِ سال هفتم هجرت بود [پیامبر اضافه فرمود که] «خداى

متعال پسر خسرو، شیرویه را بر وى چیره گردانید و او خسرو را به قتل رساند» .

آن دو فرستاده با این خبر نزد باذان باز گشتند و باذان و تمام ایرانیانى که در یمن بودند، مسلمان شدند

2059 . تاریخ الطبری عن یزید بن حبیب: بَعَثَ [رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله] عَبدَاللهِ بنَ حُذافَةَ بنِ قَیسٍ بنِ عَدِیٍّ بنِ سَعدٍ بنِ سَهمٍ إلى کِسرى بنِ هُرمُزَ مَلِکِ فارِسَ، وکتَبَ مَعَهُ: بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، مِن مُحَمَّدٍ رَسولِ اللهِ إلى کِسرى عَظیمِ فارِسَ، سَلامٌ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى وآمَنَ بِاللهِ ورَسولِهِ. . . وأدعوکَ بِداعِیَةِ اللهِ عز و جل، فَإنِّی رَسولُ اللهِ إلَى النَّاسِ کافَّةً، لِأُنذِرَ مَن کانَ حَیّا ویَحِقَّ القَولُ عَلَى الکافِرینَ، فَأسلِم تَسلَم، فَإن أبَیتَ فَإنَّ إثمَ المَجوسِ عَلَیکَ.(47)

2060 . المناقب لابن شهر آشوب عن ابن مهدیّ المامطیریّ فی مجالسه: إنَّ النَّبیَّ صلى الله علیه و آله کَتَبَ إلى کِسرى: مِن مُحَمَّدٍ رَسولِ اللهِ إلى کِسرى بنِ هُرمُزَ، أ مَّا بَعدُ فَأسلِم تَسلَم، وإلَا فَأذَن بِحَربٍ مِنَ اللهِ ورَسولِهِ، وَالسَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى.

فَلَمَّا وَصَلَ إلَیهِ الکِتابُ مَزَّقَهُ وَاستَخَفَّ بِهِ، وقالَ: مَن هذا الَّذی یَدعونی إلى دینِهِ، ویَبدَأُ بِاسمِهِ قَبلَ اسمی؟ ! وبَعَثَ إلَیهِ بِتُرابٍ، فَقالَ صلى الله علیه و آله: مَزَّقَ اللهُ مُلکَهُ کَما مَزَّقَ کِتابی، أما إنَّهُ ستُمَزِّقونَ مُلکَهُ، وبَعَثَ إلَیَّ بِتُرابٍ أما إنَّکُم ستَملِکونَ أرضَهُ.(48)

2061 . الخرائج و الجرائح: إنَّ کِسرى کَتَبَ إلى فَیروزَ الدَّیلَمیِّ وهُوَ مِن بَقِیَّةِ أصحابِ سَیفِ ابنِ ذی یَزَنَ: أنِ احمِل إلَیَّ هذا العَبدَ الَّذی یَبدَأ بِاسمِهِ قَبلَ اسمی، فَاجتَرَأَ عَلَیَّ ودَعانی إلى غَیرِ دینی، فَأتاهُ فَیروزُ وقالَ لَهُ: إنَّ رَبِّی أمَرَنی أن آتِیَهُ بِکَ، فَقالَ رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله: إنَّ ربِّی أخبَرَنی أ نَّ رَبَّکَ قُتِلَ البارِحَةَ، فَجاءَ الخَبرُ أ نَّ ابنَهُ شِیرَوَیهَ [وَثَبَ عَلَیهِ]فَقَتلَهُ فی تِلکَ اللَّیلَةِ فَأسلَمَ فَیروزُ ومَن مَعَهُ.(49)

2059 . تاریخ الطبرى به نقل از یزید بن حبیب : [پیامبر خدا،] عبد الله بن حُذافة بن قیس بن عدى بن سعد بن سهم را نزد کسرا پسر هرمز، پادشاه ایران، فرستاد و به او نوشت: «به نام خداوند مِهر گستر مهربان از محمّد، فرستاده خدا، به کسرا، پادشاهِ فارس درود بر کسى که از راه راست پیروى کند و به خدا و فرستاده او ایمان آورد! . . من تو را به دعوت خداوند عز و جلفرا مى‌خوانم؛ زیرا من فرستاده خدا به سوى همه مردم هستم، تا آن را که زنده است، هشدار دهم و سخن حق براى کافران، معلوم شود پس، اسلام بیاور تا به سلامت مانى و اگر امتناع ورزى، گناه مجوسیان به گردن توست» .

2060 . المناقب، ابن شهر آشوب به نقل از ابن مهدى مامطیرى در المجالس: پیامبر صلى الله علیه و آله به کسرا نوشت: «از محمّد، فرستاده خدا، به کسرا، پورِ هرمز امّا بعد، اسلام بیاور تا به سلامت بمانى، وگرنه با خدا و فرستاده‌اش اعلام جنگ نما درود بر کسى که از راه راست، پیروى کرد!» .

چون نامه به کسرا رسید، آن را پاره کرد و بدان، بى‌احترامى نمود و گفت: این کیست که مرا به دین خود، فرا مى‌خوانَد و نامش را پیش از نام من مى‌آورد؟ ! و مُشتى خاک براى پیامبر صلى الله علیه و آله فرستاد.

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «خداوند، مُلک او را پاره کند که نامه مرا پاره کرد! بدانید که به زودى، شما مُلک او را متلاشى خواهید کرد و برایم مشتى خاک فرستاد؛ بدانید که به زودى، خاک او را تصرّف خواهید کرد» .

و چنان شد که ایشان فرمود

2061 . الخرائج و الجرائح: خسرو به فیروز دیلمى که از بقایاى یاران سیف بن ذى یَزَن بود نوشت: این بنده‌اى راکه نام خودش را پیش از نام من مى‌آورَد و گستاخانه مرا به دینى غیر از دین خودم دعوت مى‌کند، نزد من روانه کن.

فیروز، نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و گفت: خداوندِ من، مرا دستور داده که تو را نزد او ببرم.

پیامبر خدا فرمود: «خداوندِ من، مرا خبر داد که خداوندِ تو، دیشب کشته شد» .

در این هنگام، خبر رسید که فرزند او، شیرویه، در آن شب بر وى حمله بُرده و او را کشته است پس، فیروز و همراهانش اسلام آوردند

ه رِسالَتُهُ إلَى المُقَوقِسِ عَظیمِ القِبطِ

2062 . الطبقات الکبرى: بَعَثَ رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله حاطِبَ بنَ أبی بَلتَعَةَ اللَّخمیِّ وهوَ أحَدُ السِّتَّةِ إلَى المُقَوقِسِ صاحِبِ الإسکَندَرِیَّةِ عَظیمِ القِبطِ یَدعوهُ إلَى الإسلامِ، وکَتَبَ مَعَهُ کِتابا، فَأوصَلَ إلَیهِ کِتابَ رَسولِ اللهِ صلى الله علیه و آله، فَقَرَأهُ وقالَ لَهُ خَیرا، وأخَذَ الکِتابَ فَجَعَلَهُ فی حُقٍّ مِن عاجٍ وخَتَمَ عَلَیهِ ودَفَعَهُ إلى جارِیَتِهِ وکَتبَ إلَى النَّبِیِّ صلى الله علیه و آله: قَد عَلِمتُ أنَّ نَبِیّا قَد بَقِیَ وکُنتُ أظُنُّ أ نَّهُ یَخرُجُ بِالشَّامِ، وقَد أکرَمتُ رَسولَکَ، وبَعَثتُ إلَیکَ بِجارِیَتَینِ لَهُما مَکانٌ فِی القِبطِ عَظیمٌ، وقَد أهدَیتُ لَکَ کِسوَةً وبَغلَةً تَرکَبُها ولَم یَزِد على هذا ولَم یُسلِم، فَقَبِلَ رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله هَدِیَّتَهُ، وأخَذَ الجارِیَتَینِ مارِیَةَ أُمَّ إبراهیمَ ابنِ رَسولِ اللهِ صلى الله علیه و آله وأُختَها سیرینَ، وبَغلَةً بَیضاءَ لَم یَکُن فِی العَرَبِ یَومَئِذٍ غَیرُها، وهِیَ دُلدُلُ، وقالَ رسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله: ضَنَّ الخَبیثُ بِمُلکِهِ ولا بَقاءَ لِمُلکِهِ.

قالَ حاطِبٌ: کانَ لی مُکرِما فِی الضِّیافَةِ وقِلَّةِ اللَّبثِ بِبابِهِ، ما أقَمتُ عِندَهُ إلَا خَمسَةَ أیَّامٍ.(50)

و رِسالَتُهُ إلَى الحَارِثِ بنِ أبی شِمر

2063 . الطبقات الکبرى: بَعَثَ رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله شُجاعَ بنَ وَهبٍ الأسَدِیَّ وهوَ أحَدُ السِّتَّةِ إلَى الحارِثِ بنِ أبی شِمرٍ الغَسَّانیِّ یَدعوهُ إلَى الإسلامِ، وکَتَبَ مَعهُ کِتابا قالَ شُجاعٌ: فَأتَیتُ إلَیهِ وهُو بِغَوطَةِ دِمَشقَ، وهوَ مَشغولٌ بِتَهیِئَةِ الإنزالِ وَالألطافِ لِقَیصَرَ، وهو جاءٍ مِن حِمصَ إلى إیلیاءَ، فَأقَمتُ عَلى بابِهِ یَومَینِ أو ثَلاثَةً، فَقُلتُ لِحاجِبِهِ: إنَّی رَسولُ رَسولِ اللهِ صلى الله علیه و آله إلَیهِ، فَقالَ: لا تَصِلُ إلَیهِ حَتَّى یَخرُجَ یَومَ کَذا وَکَذا وجَعلَ حاجِبُهُ وکانَ رومیَّا اسمُهُ مُرى یَسأ لُنی عَن رَسولِ اللهِ صلى الله علیه و آله، فَکُنتُ أُحَدِّثُهُ عَن صِفَةِ رَسولِ اللهِ صلى الله علیه و آله وما یَدعو إلَیهِ، فَیَرِقُّ حَتَّى یَغلِبُهُ البُکاءُ ویقولَ: إنَّی قَد قَرَأتُ الإنجیلَ فَأجِدُ صِفَةَ هذا النَّبِیِّ صلى الله علیه و آله بِعَینِهِ، فَأنا اُؤمِنُ بِهِ وأُصَدِّقُهُ وأخافُ مِنَ الحارِثِ أن یَقتُلَنی وکانَ یُکرِمُنی ویُحسِنُ ضِیافَتی.

وخَرَجَ الحارِثُ یَوما فَجَلَسَ ووَضَعَ التَّاجَ عَلى رَأسِهِ، فَأذِنَ لی عَلَیهِ، فَدَفَعتُ إلَیهِ کِتابَ رَسولِ اللهِ صلى الله علیه و آله، فَقَرَأهُ ثُمَّ رَمى بِهِ وقالَ: مَن یَنتَزِعُ مِنِّی مُلکی؟ ! أنا سائرٌ إلَیهِ ولَو کانَ بِالیَمَنِ جِئتُهُ، عَلَیَّ بالنَّاسِ!

فَلَم یَزَل یَفرِضُ حَتَّى قامَ، وأمَرَ بِالخُیولِ تُنعَلُ، ثُمَّ قالَ: أخبِر صاحِبَکَ ما تَرى.

وکَتَبَ إلى قَیصرَ یُخبِرُهُ خَبَری وما عَزَمَ عَلَیهِ، فَکَتَبَ إلَیهِ قَیصَرُ ألَا تَسیرَ إلَیهِ وَالهُ عَنهُ ووافِنی بِإیلیاءَ فَلمَّا جاءَهُ جَوابُ کِتابِهِ دَعانی فَقالَ: مَتى تُریدُ أن تَخرُجَ إلى صاحِبِکَ؟ فَقُلتُ: غَدا، فأمَرَ لی بِمِئَةِ مِثقالِ ذَهَبٍ، ووَصَلَنی مُرى، وأمَرَ لی بِنَفَقَةٍ وکِسوَةٍ، وقالَ: أقرِئ رَسولَ اللهِ صلى الله علیه و آله مِنِّی السَّلامَ.

فَقَدِمتُ عَلَى النَّبیِّ صلى الله علیه و آله فَأخبَرتُهُ، فَقالَ: بادَ مُلکُهُ! وأقرَأ تُهُ مِن مُرى السَّلامَ، وأخبَرتُهُ بِما قالَ فَقالَ رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله: صَدَقَ؛ وماتَ الحارِثُ بنُ أبی شِمرٍ عامَ الفَتحِ.(51)

ه پیام او به مُقَوقِس، بزرگ قِبطیان

2062 . الطبقات الکبرى: پیامبر خدا، حاطب بن ابى بَلتعه لَخمى را که یکى دیگر از آن شش سفیر بود همراه نامه‌اى براى دعوت به اسلام پیش مُقَوقِس، فرمان‌رواى اسکندریه و سالار قِبطیان، فرستاد حاطب، نامه را به مقوقس، داد مقوقس آن را خواند و با حاطب به خوشى سخن گفت و نامه را در جعبه‌اى از عاج قرار داد و سرش را مُهر کرد و آن را به کنیز خود داد و به پیامبر صلى الله علیه و آله نوشت: من مى‌دانستم که هنوز یک پیامبر، باقى مانده است؛ امّا خیال مى‌کردم او در شام، ظهور خواهد کرد فرستاده تو را گرامى داشتم و اکنون دو کنیز که در میان قِبطیان منزلت والایى دارند، برایت مى‌فرستم و جامه‌اى و استرى که بر آن سوار شوى، به عنوان پیشکش، تقدیم مى‌کنم.

او چیز دیگرى ننوشت و مسلمان هم نشد پیامبر خدا، هدیه مقوقس را پذیرفت و دو کنیز را که یکى ماریه (مادر ابراهیم پسر پیامبر خدا) و دیگرى خواهرش سیرین بود و استرى سپید را که در آن روز، در میان عرب‌ها چنان استرى وجود نداشت و همان دُلدُل بود، قبول کرد پیامبر خدا فرمود: «این ناپاک، به پادشاهى خود، بخل ورزید، حال آن که پادشاهىِ او دوامى نخواهد یافت» .

حاطب مى‌گوید: مقوقس از من با احترام پذیرایى مى‌کرد و بر درگاه خود مرا کمتر معطّل مى‌نمود و من، پنج روز بیشتر نزد وى اقامت نکردم

و پیام او به حارث بن ابى شِمر

2063 . الطبقات الکبرى: پیامبر خدا، شجاع بن وَهْبِ اسدى را که یکى دیگر از آن شش سفیر بود همراه نامه‌اى براى دعوت به اسلام، نزد حارث بن ابى شمر غَسّانى روانه کرد.

شجاع مى‌گوید: پیش حارث که در غوطه دمشق بود رفتم او سرگرم فراهم

آوردن وسایل پذیرایى و استقبال از قیصر بود که مى‌خواست از حِمص به ایلیا (بیت المقدّس) بیاید من دو یا سه روز بر درگاهش منتظر ماندم سپس به حاجب او گفتم: من، فرستاده پیامبر خدا به سوى حارث هستم.

او گفت: تا فلان روز که بیرون بیاید، به او دست‌رسى نخواهى داشت.

حاجب او که اهل روم و نامش «مرى» بود از من درباره پیامبر خدا سؤالاتى مى‌کرد و من از ویژگى‌هاى پیامبر خدا و آیینى که به آن دعوت مى‌کند، برایش مى‌گفتم او چندان تحت تأثیر قرار مى‌گرفت که مى‌گریست و مى‌گفت: من انجیل را خوانده‌ام و اکنون خصوصیّت این پیامبر را عیناً مى‌یابم من به او ایمان آوردم و تصدیقش مى‌کنم؛ امّا مى‌ترسم حارث، مرا بکُشد.

مرى، مرا گرامى مى‌داشت و با گرمى از من پذیرایى مى‌کرد روزى حارث از اندرون بیرون آمد و جلوس کرد و تاج بر سر نهاد و آن گاه به من اجازه ورود داد من، نامه پیامبر خدا را تسلیم او کردم او نامه را خواند و سپس آن را پرت کرد و گفت: چه کسى مى‌تواند پادشاهىِ مرا از من بگیرد؟ ! من به سراغ او خواهم رفت اگر در یمن هم باشد، نزدش مى‌روم مردم را جمع کنید!

او مرتّبا امر و نهى مى‌کرد تا آن که برخاست و دستور داد اسب‌ها را نعل ببندند آن گاه گفت: آنچه را که مى‌بینى، به سالار خود، خبر بده او براى قیصر، نامه‌اى نوشت و موضوع آمدن من و تصمیمى را که گرفته بود، به اطّلاع او رساند قیصر در جواب او نوشت: به سوى او (پیامبر صلى الله علیه و آله) حرکت مکن و از این کار در گذر و به ایلیا نزد من بیا.

چون پاسخ نامه حارث از قیصر رسید، مرا خواست و گفت: چه وقت مى‌خواهى پیش سالار خود برگردى؟

گفتم: فردا.

حارث، دستور داد صد مثقال طلا به من دادند مرى، خودش را به من رسانید و دستور داد مقدارى خرجى و یک جامه به من دادند و گفت: سلام مرا به پیامبر خدا برسان.

من خدمت پیامبر خدا آمدم و موضوع را به اطّلاع ایشان رساندم ایشان فرمود: «پادشاهى‌اش نابود باد!» . همچنین سلام مرى و حرف‌هایى را که زده بود، به ایشان ابلاغ کردم پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «راست گفته است» .

حارث بن ابى شمر، در سال فتح مکّه در گذشت

ز رِسالَتُهُ إلَى هَوذَةَ بنِ عَلیِّ الحَنفیِّ

2064 . الطبقات الکبرى: بَعَثَ رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله سَلیطَ بنَ عَمرِو العامِریِّ وهوَ أحَدُ السِّتَّةِ إلى

هَوذَةَ بنِ علیِّ الحَنَفیِّ یَدعوهُ إلَى الإسلامِ، وکَتَبَ مَعَهُ کِتابا فَقَدِمَ عَلَیهِ وأنزَلَهُ وحَباهُ، وقَرَأ کِتابَ النَّبیِّ صلى الله علیه و آله: ورَدَّ رَدَّا دونَ رَدٍّ، وکَتَبَ إلَى النَّبیِّ صلى الله علیه و آله: ما أحسَنَ ما تَدعو إلَیهِ وأجمَلَهُ! وأنا شاعِرُ قَومی وخَطیبُهُم، وَالعَرَبُ تَهابُ مَکانی، فَاجعَل لی بَعضَ الأمرِ أتَّبِعکَ.

وأجازَ سَلیطَ بنَ عَمرٍو بِجائِزَةٍ وکَساهُ أثوابا مِن نَسجِ هَجَرَ، فَقَدِمَ بِذلِکَ کُلِّهِ عَلَى النَّبیِّ صلى الله علیه و آله وأخبَرَهُ عَنهُ بِما قالَ وقَرَأ کِتابَهُ وقالَ: لَو سَأ لَنی سَیابَةً(52) مِنَ الأرضِ ما فَعَلتُ، بادَ وبادَ ما فی یَدَیهِ! فَلَمَّا انصَرَفَ مِن عامِ الفَتحِ جاءَهُ جَبرَئیلُ فَأخبَرَهُ أ نَّهُ قَد ماتَ.(53)

ز پیام او به هوذة بن على حنفى

2064 . الطبقات الکبرى: پیامبر خدا، سَلیط بن عمرو عامرى را که او نیز یکى از آن شش

سفیر بود همراه نامه‌اى براى دعوت به اسلام، نزد هوذة بن على حَنَفى فرستاد سلیط بر او وارد شد هوذه او را میهمان کرد و به وى بخشش کرد و نامه پیامبر صلى الله علیه و آله را خواند و به سَلیط، جواب صریحى نداد و به پیامبر صلى الله علیه و آله نوشت: آنچه بِدان دعوت مى‌کنى، بسیار نیکو و زیباست من شاعر و خطیب قوم خود هستم و عرب‌ها به موقعیّت من احترام مى‌گذارند پس، براى من فرماندهى منطقه‌اى را تعیین کن تا از تو پیروى کنم.

وى به سَلیط، پاداشى داد و جامه‌هایى از پارچه‌هاى هَجَر بر وى پوشانید سَلیط، همه آنها را خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله آورد و گفته‌هاى او را به اطّلاع ایشان رساند پیامبر صلى الله علیه و آله نامه هوذه را خواند و فرمود: «اگر به اندازه غوره خرمایى زمین از من بخواهد، به او نخواهم داد خودش و هر آنچه دارد، نابود باد!» .

چون پیامبر صلى الله علیه و آله از فتح مکّه باز گشت، جبرئیل علیه السلام خبر مرگ هوذه را به ایشان داد

ح رِسالَتُهُ إلَى جَماعَةٍ کانوا فِی جَبَلِ تِهامَةَ

2065 . رسول الله صلى الله علیه و آله فیما کَتَبَهُ لِجِماعٍ کانوا فی جَبلِ تِهامَةَ قَد غَصَبوا المارَّةَ مِن کِنانَةَ ومُزَینَةَ وَالحَکَمِ وَالقارَةِ، ومَنِ اتَّبَعَهُم مِن العَبیدِ، فَلمَّا ظَهَرَ رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله وَفَدَ مِنهُم وَفدٌ عَلَى النَّبیِّ صلى الله علیه و آله، فَکَتَبَ لَهُم رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله : بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، هذا کِتابٌ مِن مُحَمَّدٍ النَّبیِّ رَسولِ اللهِ لِعِبادِ اللهِ العُتَقاءِ، إنَّهُم إن آمَنوا وأقامُوا الصَّلاةَ وآتَوُا الزَّکاةَ فَعَبدُهُم حُرٌّ ومَولاهُم مُحَمَّدٌ، ومَن کانَ مِنهُم مِن قَبیلَةٍ لَم یُرَدَّ إلَیها، وما کانَ فیهِم مِن دَمٍ أصابوهُ أو مالٍ أخَذوهُ فَهُو لَهُم، وما کانَ لَهُم مِن دَینٍ فی النَّاسِ رُدَّ إلَیهِم، ولا ظُلمَ عَلَیهِم ولا عُدوانَ، وإنَّ لَهُم عَلى ذلِکَ ذِمَّةَ اللهِ وذِمَّةَ مُحَمَّدٍ، وَالسَّلامُ عَلَیکُم.(54)

ح پیام او به جمعیّتى در کوه تهامه

2065 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در نامه‌اى به گروهى [راهزن] که در کوه تهامه جمع شده و کاروانیان کِنانه و مُزَینه و حَکَم، و قارّه و شمارى از بردگان آنان را تاراج کرده بودند و پس از پیروزى پیامبر خدا، نمایندگانى به حضور ایشان فرستاده بودند : به نام خداوند مِهر گُسترِ مهربان این، نامه‌اى است از محمّد پیامبر، فرستاده خدا، به بندگان آزادشده خداوند همانا اگر ایمان بیاورند و نماز بگزارند و زکات بپردازند، بردگانشان همگى آزادند و مولاى ایشان، محمّد است و هر کس از آنان که از قبیله‌اى است، به آن قبیله برگردانده نمى‌شود و اگر خونى به گردن دارند یا مالى گرفته‌اند، از خودِ ایشان است (بخشیده مى‌شوند) و اگر طلبى از مردم دارند، باید به ایشان برگردانده شود و هیچ ستمى به ایشان نخواهد شد و در پناه خدا و در پناه محمّد هستند والسلام علیکم!


1) النساء:166.

2) الفتح:28.

3) الإسراء:96.

4) العنکبوت:52.

5) الأحقاف:8.

6) الأنعام:19.

7) تفسیر القمّی: ج 1 ص 195 عن أبی الجارود، بحار الأنوار: ج 18 ص 235 ح 78.

8) مائده: آیه 111.

9) الشعراء:196.

10) الصفّ:6 و 7.

11) الأعراف:157.

12) مسند ابن حنبل: ج 8 ص 295 ح 22324؛ الخصال: ص 177 ح 236 نحوه، بحار الأنوار: ج 16 ص 321 ح 9.

13) الرعد:43.

14) هود:17.

15) الدرّ المنثور: ج 4 ص 410 نقلاً عن ابن مردویه عن الإمام علیّ علیه السلام؛ بحار الأنوار: ج 35 ص 393 ح 17.

16) سبأ:6.

17) الحجّ:54.

18) العنکبوت:48.

19) الشورى:52.

20) فاطر: آیه 28.

21) آل عمران: آیه 18.

22) انعام: آیه 91.

23) ر ک: میزان الحکمة با ترجمه فارسى: ج 12 ص 5763 (فلسفه نبوّت).

24) نهج البلاغة، خطبه 192.

25) المُنقذ من الضلال، غزالى، ص 104،106.

26) کنز العمّال: ج 10 ص 181 ح 28944 نقلاً عن أبی الشیخ عن ابن عبّاس.

27) آل عمران:61.

28) تفسیر القمّی: ج 1 ص 104.

29) دلائل النبوّة لأبی نعیم: ج 2 ص 353 ح 244؛ العمدة: ص 190 ح 291، بحار الأنوار: ج 21 ص 341 ح 7.

30) الکشّاف: ج 1 ص 193 وراجع: الإرشاد: ج 1 ص 166.

31) سبأ:28.

32) الأعراف:158.

33) الأنبیاء:107.

34) التوبة:33.

35) تاریخ بغداد: ج 2 ص 51.

36) الطبقات الکبرى: ج 1 ص 191 عن الحسن.

37) الطبقات الکبرى: ج 1 ص 192 عن أبی هریرة.

38) الأمالی للطوسی: ص 57 ح 81 عن أبی بصیر عن الإمام الباقر علیه السلام، بحار الأنوار: ج 16 ص 316 ح 6.

39) الأمالی للطوسی ص484 ح 10059 عن عطاء ابن السائب عن الإمام الباقر عن آبائه علیهم السلام.

40) الطبقات الکبرى: ج 1 ص 258 عن عمرو بن اُمیة الضمری.

41) قال المجلسیّ رحمه‌الله: قوله: «إثم الأریسیّین» هکذا أورده جلّ الرواة، وروی «الیریسین» وروی «الأریسین» . . . معناه: أنّ علیک إثم رعایاک ممّن صددته عن الإسلام (کما فی بحار الأنوار).

42) آل عمران:64.

43) صحیح البخاری: ج 3 ص 1076 ح 2782 عن ابن عبّاس؛ بحار الأنوار: ج 20 ص 386 ح 8 نقلاً عن الکازرونی فی المنتقى عن محمّد بن إسحاق.

44) الطبقات الکبرى: ج 1 ص 259.

45) أمِرَ أمرُ ابن أبی کبشة: أی کَثُرَ وارتَفَعَ شأنُه؛ یعنی النبیّ صلى الله علیه و آله (النهایة: ج 1 ص 65 «أمر»).

46) صحیح مسلم: ج 3 ص 1393 ح 74.

47) تاریخ الطبری: ج 2 ص 654؛ بحار الأنوار: ج 20 ص 389 ح 8.

48) المناقب لابن شهرآشوب: ج 1 ص 79، بحار الأنوار: ج 20 ص 381 ح 7.

49) الخرائج والجرائح: ج 1 ص 64 ح 111، بحار الأنوار: ج 20 ص 377 ح 1.

50) الطبقات الکبرى: ج 1 ص 260.

51) الطبقات الکبرى: ج 1 ص 261.

52) السَیاب، مثل السحاب: البلح وهو البسر الأخضر (لسان العرب: ج 1 ص 479 «سیب»).

53) الطبقات الکبرى: ج 1 ص 262.

54) الطبقات الکبرى: ج 1 ص 278.