جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ادامه: معرفة أسماء الله و صفاته (شناخت اسما و صفات خدا)

زمان مطالعه: 81 دقیقه

3 / 54

الکافی

الکافی لغةً

«الکافی» اسم فاعل من مادّة «کفى» وهو یدل على الحَسْب الذی لا مستزاد فیه کفى الشیء، یکفی، کفایة، فهو کافٍ: إِذا حصل به الاستغناء عن غیره، وقد کفى کفایةً إِذا قام بالأَمر.(1)

الکافی فی القرآن والحدیث

نُسبت مشتقّات مادّة «کفى» إِلى الله تعالى فی القرآن الکریم ثمانی وعشرین مرّةً، وذُکرت صفة الکافی فی قوله: «أَ لَیْسَ اَللهُ بِکافٍ عَبْدَهُ»(2)

وقد جاء فی الآیات والأَحادیث أَنّ الله تعالى کافٍ من کلّ شیء ولا یکفی منه شیء، ولا کافی سواه، وکفى بالله ولیّا ونصیرا.

الکتاب

«و یقُولُونَ طاعة فاذا برزوا مِنْ عِنْدِکَ بَیَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ غَیْرَ اَلَّذِی تَقُولُ وَ اَللهُ یَکْتُبُ ما یُبَیِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَى اَللهِ وَ کَفى بِاللهِ وَکِیلاً» .(3)

«وَ لِلّهِ ما فِی اَلسَّماواتِ وَ ما فِی اَلْأَرْضِ وَ کَفى بِاللهِ وَکِیلاً» .(4)

«وَ اَللهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِکُمْ وَ کَفى بِاللهِ وَلِیًّا وَ کَفى بِاللهِ نَصِیراً» .(5)

3 / 54

کافى

واژه‌شناسى «کافى»

صفت «کافى (بسنده)»، اسم فاعل از مادّه «کفى» است که بر بسندگى‌اى دلالت دارد که نهایتى برایش قابل تصوّر نیست؛ یعنى نیاز به افزایش ندارد. «کفى الشىء، یکفى، کفایةً فهو کاف»، هنگامى گفته مى‌شود که با آن، بى‌نیازى از دیگرى حاصل آید و «قد کفى کفایة»؛ یعنى: «فلان کار را به خوبى عهده‌دار شد» .

کافى، در قرآن و حدیث

برگرفته‌هاى مادّه «کفى» در قرآن کریم، 28 بار به خداوند نسبت داده شده است و صفت «کافى»، یک بار در گفتار خدا: «آیا خدا بنده خود را بسنده نیست؟»، یاد شده است.

در آیات و روایات آمده که خداى متعال، از همه چیز بسنده است و چیزى از او بسندگى نمى‌کند و جز او بسنده‌اى نیست و خدا در سرپرستى و یارى، بسنده است.

قرآن

«و مى‌گویند: «فرمان‌بُرداریم»؛ ولى چون از نزد تو بیرون مى‌روند، جمعى از آنان، شبانه، جز آنچه تو مى‌گویى، تدبیر مى‌کنند. و خدا آنچه را که شبانه در سر مى‌پرورند، مى‌نگارد. پس، از ایشان روى برتاب و بر خدا توکّل کن؛ و خدا، بسْ کارساز است» .

«و آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمین است، از آنِ خداست؛ و خدا، بسْ کارساز است» .

«و خدا به [حال] دشمنان شما داناتر است کافى است که خدا، سرپرست [شما] باشد، و کافى است که خدا یاور [شما] باشد» .

الحدیث

1371 . رسول الله صلى الله علیه و آله: اللهُمّ یا کافِیاً مِن کُلِّ شَیءٍ ولا یَکفی مِنهُ شَیءٌ، یا رَبَّ کُلِّ شَیءٍ، اِکفِنا کُلَّ شَیءٍ حَتّى لا یَضُرَّ مَعَ اسمِکَ شَیءٌ.(6)

3 / 55

الکَریمُ، الأَکرَمُ

الکریم، الأَکرم لغةً

«الکریم» فعیل بمعنى فاعل من مادّة «کرم»، و «الأَکرم» أَفعل التفضیل.

قال ابن فارس: «کرم» یدلّ على شرف فی الشیء فی نفسه أَو شرف فی خلق من الأَخلاق والکرم فی الخلق یقال هو الصفح عن ذنب المذنب.

قال عبد الله بن مسلم بن قتیبة: الکریم: الصفوح والله تعالى هو الکریم الصفوح عن ذنوب عباده المؤمنین.(7)

قال الفیومیّ: کَرُمَ الشیء کرما: نَفُسَ وعَزَّ فهو کریم. . . ویطلق الکرم على الصفح.(8)

وقال الجوهریّ: الکَرَم: ضد اللؤم. . . والکریم: الصفوح.(9)

قال ابن الأَثیر: فی أَسماء الله تعالى «الکریم» هو الجواد المعطی الذی لا ینفد

عطاؤه وهو الکریم المطلق، والکریم الجامع لأَنواع الخیر والشرف والفضائل.(10)

حدیث

1371 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: بار خدایا، اى که بسنده از همه چیز است و چیزى از او بسنده نیست، اى پروردگارِ همه چیز! [در برابر] همه چیز، ما را بسنده باش تا با نام تو، چیزى آسیب نرسانَد

3 / 55

کریم، اَکرم

واژه‌شناسى «کریم» و «اَکرم»

صفت «کریم (بزرگوار)»، بر وزن فعیل، به معناى فاعل و از ریشه «کَرَمَ» است و «اَکرم (بزرگوارترین)»، صفت برترین از همین ریشه است ابن فارس مى‌گوید: کَرَم، بر شرافت ذاتى یک چیز یا شرافت در خُلقى از اخلاق، دلالت مى‌کند و کَرَم، در اخلاق به گذشت از گناه گناهکار گفته مى‌شود.

عبد الله بن مسلم بن قتیبه گفته است: کریم، گذشت کننده است و خداى متعال، کریمى است که از گناهان بندگان مؤمنش مى‌گذرد.

فیّومى مى‌گوید: «کَرُمَ الشىء کرماً»، در معناى مرغوب و کمیاب به کار رفته و اسم فاعلش کریم است. و «کَرَم»، در مورد گذشت نیز به کار مى‌رود.

جوهرى مى‌گوید: کَرَم، متضادّ ملامت است. و کریم، بسیار گذشت کننده است.

ابن اثیر معتقد است: در اسامى خداى متعال، کریم، به معناى بخشنده

عطاکننده‌اى است که عطاى او تمام نمى‌شود و اوست کریمِ مطلق که داراى همه انواع خیر و شرف و ارزش‌هاست.

الکریم، الأَکرم فی القرآن والحدیث

لقد وردت صفة «الکریم» فی القرآن الکریم مرّةً واحدةً مع صفة «الغنیّ»،(11) ومرّةً واحدةً مع صفة «الرّب».(12) و وردت صفة «الأَکرم» مرّة بشکل «رَبُّکَ اَلْأَکْرَمُ»(13) ومرّتین بشکل «ذُو اَلْجَلالِ وَ اَلْإِکْرامِ»(14).

وکما لاحظنا فی المعنى اللغویّ فإنّ الکرم ورد بمعنیین هما: الشرف، والصفح عن الذنب، وقد ورد فی الأَحادیث أَیضا بمعنیین هما: الشریف، والصفوح عن ذنوب العباد، ولفظ «فَإنَّهُ أعَزُّ وأَکرَمُ وأَجَلُّ وأَعظَمُ مِن أَن یَصِفَ الواصِفونَ کُنهَ جَلالِهِ، أَو تَهتَدِی القُلوبُ إِلى کُنهِ عَظَمَتِهِ»(15) یشیر إِلى المعنى الأَوّل وتعابیر أُخرى مثل: «وَاعفُ عَنّی وتَجاوَز یا کَریمُ یا کَریمُ»،(16) و «اللهُمَّ فَجُد عَلَیَّ بِکَرَمِکَ وفَضلِکَ»(17) تشیر إِلى المعنى الثانی.

والظاهر أَنّ الکرم إِذا نُسب إِلى الذات جاء بمعنى الشرف، وإِذا نُسب إِلى الفعل جاء بمعنى الصفح والعطاء.

کریم و اَکرم، در قرآن و حدیث

در قرآن کریم، صفت «کریم»، یک بار همراه با صفت «غنى» و یک بار همراه با صفت «ربّ» به کار رفته است و صفت «اکرم»، یک بار به صورت «پروردگارت کریم‌ترین است» و دو بار به صورت «داراى شکوه و کَرَم» به کار رفته است.

همان طور که در واژه‌شناسى دیدیم، کَرَم، به دو معناى «شرف» و «گذشت از گناه» به کار رفته است در احادیث نیز «کریم» به دو معناى شریف و گذشت کننده از گناهان بندگان، آمده است عبارت «پس او عزیزتر و کریم‌تر و ارجمندتر و بزرگ‌تر از آن است که توصیفگران، نهایت ارجمندى‌اش را توصیف کنند، یا دل‌ها به نهایتِ بزرگى‌اش راه یابند»، به معناى اوّل اشاره دارد و تعابیر دیگر، مانند: «مرا عفو کن و از من درگذر، اى کریم!» و «خدایا! به واسطه کَرَم و فزون‌بخشى، بر من نیکىِ بدون عوض کن»، در معناى دوم به کار رفته است.

به نظر مى‌رسد که کَرَم، وقتى به ذات نسبت داده مى‌شود، به معناى شرف است و هنگامى که به فعل نسبت داده مى‌شود، به معناى گذشت و بخشش است.

الکتاب

«اِقْرَأْ وَ رَبُّکَ اَلْأَکْرَمُ – اَلَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» .(18)

الحدیث

1372 . رسول الله صلى الله علیه و آله فی دُعاءِ الجَوشَنِ الکَبیرِ : أَسأَ لُکَ بِاسمِکَ الکَریمِ الأَکرَمِ، یا أَکرَمَ الأَکرَمینَ یا أللهُ.(19)

1373 . عنه صلى الله علیه و آله أیضا : یا أَبصَرَ النّاظِرینَ، یا أَشفَعَ الشّافِعینَ، یا أَکرَمَ الأَکَرمینَ.(20)

1374 . عنه صلى الله علیه و آله فِی الدُّعاءِ : یا مَن یَأمُرُ بِالعَفوِ وَالتَّجاوُزِ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، وَاعفُ عَنّی وتَجاوَز یا کَریمُ یا کَریمُ، یا أَکرَمَ مِن کُلِّ کَریمٍ، وأَرأَفَ مِن کُلِّ رَؤوفٍ، وأعطَفَ مِن کُلِّ عَطوفٍ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، وأَنعِم عَلَیَّ بِالعَفوِ وَالعافِیَةِ وَالمَغفِرَةِ وَالرَّحمَةِ.(21)

3 / 56

المالِکُ، المَلِکُ، المَلیکُ

المالک والمَلِک والملیک لغةً

«المالک» اسم فاعل، و «الملک» صفة مشبّهة، و «الملیک» صفة مشبّهة أَو صیغة

قرآن

«بخوان، و پروردگار تو کریم‌ترین [ِ کریمان]است؛ همان کس که به وسیله قلم آموخت» .

حدیث

1372 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعاى «جوشن کبیر» : از تو مى‌خواهم، به واسطه نام کریم و کریم‌ترینت، اى کریم‌ترینِ کریم‌ترها، اى خدا!

1373 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعاى «جوشن کبیر» : اى بیناترینِ نگاه کننده‌ها، اى شفاعت کننده‌ترینِ شفاعت کنندگان، اى کریم‌ترینِ کریم‌ترین‌ها!

1374 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعا : اى کسى که به بخشایش و گذشت، دستور مى‌دهى! بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست و مرا عفو کن و از من درگذر، اى کریم، اى کریم، اى کریم‌تر از هر کریم، و مهرورزتر از هر مهرورز و دلسوزتر از هر دلسوزى! بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرست و مرا از عفو و سلامت و آمرزش و رحمت، بهره‌مند ساز

3 / 56

مالک، مَلِک، مَلیک

واژه‌شناسى «مالک»، «مَلِک» و «مَلیک»

صفت «مالک (دارا)»، اسم فاعل است و «مَلِک (فرمان‌روا)»، صفت مشبّهه و «مَلیک

مبالغة، کلّها مشتقّ من مادّة «ملک» وهو یدلّ على قوّة فی الشیء وصحّة، قیل: مَلَکَ الإنسان الشیء یملکه ملکا، والاسم المِلک؛ لأَنّ یده فیه قویّة صحیحة.(22)

قال ابن منظور: المَلْک والمُلک والمِلک: احتواء الشیء والقدرة على الاستبداد به.(23)

قال الجوهریّ: کأنّ المَلْک مخفَّف من مَلِک، والملِک مقصور من مالک أَو ملیک. والجمع الملوک والأَملاک، والاسم المُلک، والموضع مملکة.(24)

قال الفیومیّ: ملک على النَّاس أَمرهم إِذا تولّى السلطنة فهو مَلِک بکسر اللام وتُخفّف بالسکون، والجمع ملوک.(25)

والسؤال الذی یُثار حول هذه الصفات هو: ما الفرق بین هذه الصفات الثلاث؟ ولمّا کانت مادّة هذه الصفات «ملک» فالأَوصاف المذکورة تدلّ على القوّة والاقتدار والاستبداد والسلطنة، وفی الفرق بین هذه الصفات الثلاث نقول: إِنّ أَغلب الظنّ هو أَنّ المَلِک والملیک لمّا کانا صفتین مشبّهتین أَو صیغتین للمبالغة فدلالتهما على السلطنة أَکثر من المالک الذی هو اسم فاعل لکنّ المَلِک والملیک لمّا أُطلقا على «المَلِک» طوال الزمن، فإنّ بعض المفسّرین قد ذهب إِلى أنّ المالک هو مالک العین، والمَلِک والملیک هو مالک التدبیر.(26) بید أَنّ فریقا منهم أَنکر مثل هذا التفاوت بالنسبة إِلى الله سبحانه.(27)

(صاحب)»، صفت مشبّهه یا صیغه مبالغه است و البته هر سه، برگرفته از ریشه «ملک» اند که بر نیرومندى و درستى چیزى دلالت مى‌کند گفته مى‌شود: «مَلَک الإنسان الشىء یملکه ملکاً، والإسم المِلک»، از آن رو که نفوذ و تصرّف انسان در آن چیز، نیرومند و درست است.

ابن منظور گفته است: مَلْک و مُلک و مِلْک، به معناى در تصرّف داشتن چیزى و توانایى در به خود اختصاص دادن آن است.

جوهرى مى‌گوید: گویا مَلْک، مخفّف مَلِک بوده و مَلِک، کوتاه شده مالک یا ملیک است و جمعِ مَلْک، ملوک و املاک بوده و اسم آن مُلک و اسم مکانش «مملکة» است.

فیومى مى‌گوید: وقتى درباره کسى گفته مى‌شود: «ملک على الناس أمرهم» که سلطه بر آنها را بر عهده بگیرد در این صورت، او مَلِک و مَلْک است و جمع آن دو، ملوک است.

پرسشى که درباره این صفات مطرح مى‌شود، این است که چه تفاوتى میان این سه صفت وجود دارد؟

از آن جا که ریشه هر سه صفتْ «ملک» است، اوصاف یاد شده، بر نیرومندى و توانایى و در انحصار خود گرفتن و سلطه دلالت مى‌کنند؛ امّا در مورد تفاوت این سه صفت، گمان غالب، این است که چون مَلِک و ملیک، صفّت مشبّهه یا صیغه مبالغه هستند، دلالتشان بر سلطه، از مالک که اسم فاعل است بیشتر است؛ امّا از آن جا که در طول زمان، مَلِک و ملیک بر پادشاه و فرمان‌روا اطلاق شده‌اند، برخى مفسّران، مالک را دارنده عین و ذات چیزى، و مَلِک و ملیک را صاحب تدبیر دانسته‌اند در مقابل، برخى دیگر از مفسّران در مورد خداوند سبحان، منکر چنین تفاوتى هستند. در بحث از موارد استعمال این صفات در قرآن و احادیث، فهرستى از کاربردهاى این صفات ذکر خواهد شد که براى داورى و اظهار نظر در این باره، مفید است.

وسنذکر فی الحدیث عن استعمالات هذه الصفات فی القرآن والأَحادیث فهرسا لإطلاقات هذه الصفات، وهو مفید للحکم وإِبداء الرأَی فی هذا المجال.

16المالک والمَلِک والملیک فی القرآن والحدیث

أُسند القرآن الکریم مشتقّات مادّة «ملک» إِلى الله تعالى خمسا وأَربعین مرّةً، فقد وردت صفة «الملک» خمس مرّات،(28) وصفة «المالک» مرّتین،(29) وصفة «الملیک» مرّة واحدة.(30)

وقد ذُکرت صفة «الملک» مع صفة «الحقّ» مرّتین،(31) ومع صفة «القدّوس» مرّتین أَیضا.(32)

ومن استعمالات صفة «الملک» و «المالک» و «الملیک» فی القرآن والأَحادیث: «مَلِکِ اَلنّاسِ»(33)، «عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ»(30)، «ملک الآخرة والدنیا»(34)، «ملک العطایا»(35)، «ملک المحیا والممات»(36)، «ملک الملکوت بقدرته»(37)، «ملک الملوک»(38)، «ملک من فی السَّماوات وملک من فی الأَرض، لا ملک فیهما غیرک»(39)، «ملک السَّماوات والأَرض»(40)، «مالِکِ یَوْمِ اَلدِّینِ»(41)، «مالک نفوسهم»(42)، «إِنّ مالک الموت هو مالک الحیاة»(43)، «مالک العطایا»(44)؛ «مالک الملوک»(45)، «مالک الملک»(46)، «مالک کلّ شیء»(47)، «ملیک الحقّ» .(48)

وکما نلاحظ فإنّ کثیرا من مواضع إِطلاق الملک والمالک یمکن أَن یکون عینا، ویمکن أَن یکون تدبیرا أَیضا، على سبیل المثال یتیسّر لنا أن نفسّر «ملک النَّاس» ب‍ «مالک أَعیان النَّاس» لأَنّ الله سبحانه مالک أَعیان کلّ شیء بما فیها النَّاس، ویتیسّر لنا أَیضا أن نفسّره ب‍ «مالک تدبیر النَّاس»، أو «مالک العطایا» فیتسنّى تفسیره ب‍ «مالک أَعیان العطایا» وکذلک «مالک تدبیر العطایا»، حتّى فی بعض المواضع مثل «یوم الدین» ورد استعمال مالک وملک على حدّ سواء.

والملاحظة المهمّة هی أَنّ ملکیّة التدبیر شرط فی الملکیّة الحقیقیّة للعین، ولا تنفصل هاتان الملکیّتان، ولمّا کان لله تعالى الملکیّة الحقیقیّة لجمیع الموجودات

فله أَیضا ملکیّة تدبیرها، فی حین أنّ ملکیّة غیره اعتباریّة سواءٌ کانت ملکیّة عین أَم ملکیّة تدبیر، لذا فإنّهما قابلتان للانفصال، ویمکن أَن یملک شخص شیئا لکنّ التصرّف فیه غیر مأذون له، أَو یملک تدبیر شیء ولا یملک عینه.

مالک و مَلِک ومَلیک، در قرآن و حدیث

در قرآن کریم، برگرفته‌هاى از ریشه «ملک»،45 بار به خدا نسبت داده شده است صفت مَلِک، پنج بار، و صفت مالک، دو بار و صفت ملیک، یک بار در قرآن به کار رفته است.

و صفت مَلِک، دو بار همراه با صفت «حق»، و دو بار همراه با صفت «قدّوس» ذکر شده است.

برخى موارد به کار رفته صفات «ملک» و «مالک» و «ملیک» در قرآن و احادیث، عبارت‌اند از: «مَلِکِ اَلنّاسِ»،«عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ»، مَلِک الآخره والدنیا، مَلِک العطایا، مَلِک المحیا و الممات، مَلِک الملکوت بقدرته، مَلِک الملوک، مَلِک من فى

السموات و مَلِک من فی الأرض، لا مَلِک فیهما غیرک، مَلِک السموات و الأرض، «مالِکِ یَوْمِ اَلدِّینِ»، مالِک نفوسهم، إنّ مالِک الموت هو مالِک الحیاة، مالِک العطایا، مالِک الملوک، مالِک الملک، مالِک کلّ شىء و مَلِیک الحق.

همان طور که مى‌بینیم، بسیارى از مواردى که مَلِک و مالک درباره آنها به کار رفته، هم مى‌توانند عین باشند و هم تدبیر براى مثال، «مَلِک الناس» را هم مى‌توان «مالک اعیان مردم» معنا کرد؛ زیرا خدا، مالک ذات همه چیز، از جمله انسان‌هاست و هم مى‌توان «مالک تدبیر مردم» تفسیر کرد یا «مالک بخشش‌ها» را هم مى‌توان «مالک اعیان بخشش‌ها» تفسیر کرد و هم «مالک تدبیر بخشش‌ها» . حتّى درباره برخى موارد، مثل «یوم الدین»، هم تعبیر مالک به کار رفته و هم مَلِک.

نکته مهم، این است که مالکیت تدبیر، لازمه مالکیت حقیقى عین است، و این دو مالکیت، قابل تفکیک نیستند و چون خدا، مالک حقیقى همه موجودات است، مالک تدبیر آنها نیز خواهد بود، در حالى که در مورد غیر خدا، چون مالک بودن

عین و تدبیر، هر دو اعتبارى است، این دو نوع مالکیت، قابل تفکیک است و ممکن است کسى مالک چیزى باشد، امّا اجازه تصرّف در آن چیز را نداشته باشد؛ یا مالک تدبیر چیزى باشد، امّا مالک ذات آن چیز نباشد.

الکتاب

«قُلِ اَللهُمَّ مالِکَ اَلْمُلْکِ تُؤْتِی اَلْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ اَلْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ اَلْخَیْرُ إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» .(46)

«وَ قالَتِ اَلْیَهُودُ وَ اَلنَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اَللهِ وَ أَحِبّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ لِلّهِ مُلْکُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ إِلَیْهِ اَلْمَصِیرُ» .(49)

«لِلّهِ مُلْکُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ ما فِیهِنَّ وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» .(50)

«اَلَّذِی لَهُ مُلْکُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی اَلْمُلْکِ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً» .(51)

«یُولِجُ اَللَّیْلَ فِی اَلنَّهارِ وَ یُولِجُ اَلنَّهارَ فِی اَللَّیْلِ وَ سَخَّرَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى ذلِکُمُ اَللهُ رَبُّکُمْ لَهُ اَلْمُلْکُ وَ اَلَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمِیرٍ» .(52)

«هُوَ اَللهُ اَلَّذِی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ اَلْمَلِکُ اَلْقُدُّوسُ اَلسَّلامُ اَلْمُؤْمِنُ اَلْمُهَیْمِنُ اَلْعَزِیزُ اَلْجَبّارُ اَلْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اَللهِ عَمّا یُشْرِکُونَ» .(53)

قرآن

«بگو: «بار خدایا! تویى که فرمان‌فرمایى هر آن کس را که بخواهى، فرمان‌روایى مى‌بخشى، و از هر که بخواهى، فرمان‌روایى را باز مى‌ستانى، و هر که را بخواهى، عزّت مى‌بخشى، و هر که را خواهى، خوار مى‌گردانى همه خوبى‌ها به دست توست و تو بر هر چیزى توانایى»» .

«و یهودان و ترسایان گفتند: «ما پسران خدا و دوستان او هستیم» . بگو: «پس چرا شما را به [کیفر]گناهانتان عذاب مى‌کند؟ [نه،]بلکه شما [هم]بشرید، از جمله کسانى که آفریده است. هر که را بخواهد، مى‌آمرزد و هر که را بخواهد، عذاب مى‌کند؛ و فرمان‌روایى آسمان‌ها و زمین و آنچه میان آن دو است، از آنِ خداست؛ و بازگشت [همه]به سوى اوست» .

«فرمان‌روایىِ آسمان‌ها و زمین و آنچه در آنهاست، از آنِ خداست؛ و او بر هر چیزى تواناست» .

«همان کس که فرمان‌روایى آسمان‌ها و زمین، از آنِ اوست، و فرزندى اختیار نکرده و براى او شریکى در فرمان‌روایى نبوده است؛ و هر چیزى را آفریده و بدان گونه که درخورِ آن بوده، اندازه‌گیرى کرده است» .

«شب را به روز درمى‌آورد و روز را به شب درمى‌آورد، و آفتاب و ماه را تسخیر کرده است [که]هر یک تا هنگامى معیّن، روان‌اند این است خدا، پروردگار شما فرمان‌روایى، از آنِ اوست. و بجز او کسانى را که مى‌خوانید، مالک پوست هسته خرمایى [هم] نیستند» .

«اوست خدایى که جز او معبودى نیست؛ همان فرمان‌رواى پاک سلامت [بخش، و] ایمنى‌بخش [که]نگهبان، شکست‌ناپذیر، درهم کوبنده [و]متکبّر [است] پاک است خدا از آنچه [با او]شریک مى‌گردانند» .

«فَتَعالَى اَللهُ اَلْمَلِکُ اَلْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» .(54)

«فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ» .(30)

الحدیث

1375 . رسول الله صلى الله علیه و آله فی صِفَةِ اللهِ سُبحانَهُ وتَعالى : المالِکُ لِما مَلَّکَهُم إِیّاهُ.(55)

1376 . عنه صلى الله علیه و آله: یَقولُ ابنُ آدَمَ: مالی مالی! وهَل لَکَ یَا بنَ آدَمَ مِن مالِکَ إِلّا ما أَکَلتَ فَأَفنَیتَ، أَو لَبِستَ فَأَبلَیتَ، أَو تَصَدَّقتَ فَأَمضَیتَ!(56)

1377 . عنه صلى الله علیه و آله فیما عَلَّمَهُ جَبرَئیلُ علیه السلام مِنَ الدُّعاءِ : أَنتَ مَلِکُ مَن فِی السَّماواتِ، ومَلِکُ مَن فِی الأَرضِ، لا مَلِکَ فیهِما غَیرُکَ.(57)

1378 . عنه صلى الله علیه و آله: اِشتَدَّ غَضَبُ اللهِ عَلى رَجُلٍ تَسَمّى بِمَلِکِ الأملاکِ! لا مُلکَ إلَا للهِ‌ِ عز و جل.(58)

1379 . عنه صلى الله علیه و آله: أَغیَظُ رجُلٍ عَلَى اللهِ یَومَ القِیامَةِ وأَخبَثُهُ وأَغیَظُهُ عَلَیهِ، رَجُلٌ کانَ یُسمَّى مَلِکَ الأَملاکِ! لامَلِکَ إِلّا اللهُ عز و جل.(59)

«پس بلندمرتبه است خدا، فرمان‌رواى بر حق، و در [خواندن]قرآن، پیش از آن که وحى آن بر تو پایان یابد، شتاب مکن، و بگو: «پروردگارا! بر دانشم بیفزاى»» .

«در قرارگاه صدق، نزد پادشاهى توانایند».

حدیث

1375 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در مقام توصیف خداى پاک و متعال : و [خدا] مالک آن چیزى است که بندگان را مالکِ آن کرده است

1376 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: آدمیزاد مى‌گوید: «مالِ من، مالِ من!» . اى آدمیزاد! آیا از دارایى تو چیزى جز آنچه مى‌خورى و نابود مى‌کنى، یا مى‌پوشى و کهنه مى‌کنى، یا صدقه مى‌دهى و تمام مى‌کنى، از آنِ توست؟ !

1377 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله از جمله دعایى که جبرئیل علیه السلام به ایشان آموخت : تویى فرمان‌رواىِ هر که در آسمان‌هاست و فرمان‌رواى هر که در زمین است در آن دو، فرمان‌روایى جز تو نیست

1378 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: خدا بر مردى که فرمان‌رواىِ فرمان‌روایان (شاهنشاه) نامیده مى‌شود، سخت خشمناک است فرمان‌روایى، جز براى خداوند عز و جل نیست

1379 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: مغضوب‌ترین و خبیث‌ترین مرد در روز قیامت نزد خدا، مردى است که فرمان‌رواىِ فرمان‌روایان (شاهنشاه) نامیده مى‌شود فرمان‌روایى جز خداوند عز و جل نیست

3 / 57

المُتَوَفّی، المُوفی، المُوَفّی

المتوفّی و الموفی والموفّی لغةً

«المتوفّی» اسم فاعل من توفّى، یتوفّى؛ و «المُوفی» اسم فاعل من أَوفى، یُوفی؛ والموفّی اسم فاعل من وفّى، یوفّی کلّها مشتقّ من مادّة «وفى» وهو یدلّ على إِکمال وإِتمام. منه الوفاء: إِتمام العهد وإِکمال الشرط توفّیتَ الشیء واستوفیتَه، إِذا أَخذتَ کلّه حتّى لم تترک منه شیئا، ومنه یقال للمیت: توفّاه الله.(60) أَوفاه حقّه ووفّاه بمعنىً، أَی: أَعطاه وافیا.(61)

المتوفِّی والموفی والموفّی فی القرآن والحدیث

لقد وردت مشتقّات مادّة «وفى» فی القرآن الکریم و نسبت إلى الله تعالى اثنتین وعشرین مرّةً، ووردت صفة «متوفّی» مرّة واحدة(62)، وصفة «موفّی» مرّة واحدة بصیغة الجمع.(63)

إِنّ توفّی الله تعالى تستعمل فی القرآن الکریم بالنسبة إِلى النفس حین الوفاة(64) وحین النوم(65)، وتستعمل أَیضا بالنسبة إِلى عیسى بن مریم علیه السلام ونجاته من أیدی المخالفین(62)؛ والظاهر أَنّ المراد فیجمیع الموارد أَخذ مورد التوفّی بتمامه وحفظه.

وجاء إِیفاء الله وتوفّیه فی القرآن الکریم بالنسبة إِلى العهد، والأَعمال، والأُجور، والأرزاق، والحساب. ویبدو أَنّ المقصود فی جمیع هذه الموارد إِعطاؤها وافیةً على سبیل المثال عندما یقول القرآن الکریم: «أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ»(66) فإنّ القصد منها هو أَنّ النَّاس إِذا عملوا بعهدهم فإنّ الله سبحانه یعمل بعهده تماما ویفی بوعده وفاءً.

3 / 57

مُتَوفّى، مُوفى، مُوَفّى

واژه‌شناسى «مُتَوفّى»، «مُوفى» و «مُوَفّى»

صفت «مُتوفّى (تمام گیرنده)»، اسم فاعل از «توفّى، یتوفّى» و صفت «مُوفى (وفا کننده)»، اسم فاعل از «أوفى، یُوفى» و صفت «مُوَفّى (تمام دهنده)»، اسم فاعل از «وفّى، یوفّى» است.

هر سه واژه، از ریشه «وفى» برگرفته شده‌اند که بر کامل کردن و تمام کردن دلالت مى‌کند واژه «وفاء»، به معناى تمام کردن پیمان و کامل کردن شرط، از همین ریشه است وقتى گفته مى‌شود: «توفّیتُ الشىء و استوفیتُه»، که تمام چیزى را برداشته باشى، به گونه‌اى که چیزى از آن را رها نکرده باشى از همین ریشه است که در مورد مُرده مى‌گویند: «توفّاه الله؛ خدا [روح] او را به تمامى گرفت» . دو جمله «أوفاه حقّه» و «وفّاه» به یک معناست؛ یعنى: حقّ او را به طور کامل به او داد.

مُتوفّى و مُوفى و مُوَفّى، در قرآن و حدیث

مشتقّات ریشه «وفى»،22 بار در قرآن کریم آمده و به خداى متعال، نسبت داده شده است و صفت «مُتوفّى»، یک بار و صفت «موفّى»، یک بار به صورت جمع، به کار رفته است.

در قرآن کریم، تَوَفّىِ خدا در مورد نفس انسان، هنگام مرگ و خواب، و نیز در مورد عیسى بن مریم علیهماالسلام و رهایى او از دست مخالفان، به کار رفته است به نظر مى‌رسد در همه این موارد، منظور، گرفتن و برداشتنِ مورد توفّى به صورت کامل و حفظ آن از آفات است.

در قرآن کریم، مُوفى بودن و مُوَفّى بودن خدا نسبت به پیمان، اعمال، پاداش‌ها، روزى‌ها و حساب، آمده است چنین مى‌نماید که در همه این موارد، مقصود، بخشیدن موارد یاد شده به صورت کامل است براى مثال، وقتى قرآن کریم مى‌گوید: «به پیمان من وفا کنید تا به پیمان شما وفا کنم»، مقصود این است که اگر انسان‌ها به پیمان خود عمل کنند، خدا نیز به طور کامل به پیمان خود عمل مى‌کند و به وعده‌اش به طور کامل، عمل خواهد کرد.

الکتاب

«مَنْ کانَ یُرِیدُ اَلْحَیاةَ اَلدُّنْیا وَ زِینَتَها نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِیها وَ هُمْ فِیها لا یُبْخَسُونَ» .(67)

«وَ إِنَّ کُلاًّ لَمّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمالَهُمْ إِنَّهُ بِما یَعْمَلُونَ خَبِیرٌ» .(68)

«وَ أَمَّا اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اَللهُ لا یُحِبُّ اَلظّالِمِینَ» .(69)

«وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ اَلظَّمْآنُ ماءً حَتّى إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اَللهَ عِنْدَهُ فَوَفّاهُ حِسابَهُ وَ اَللهُ سَرِیعُ اَلْحِسابِ» .(70)

«إِذْ قالَ اَللهُ یا عِیسى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا وَ جاعِلُ اَلَّذِینَ اِتَّبَعُوکَ فَوْقَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِلى یَوْمِ اَلْقِیامَةِ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ» .(62)

«اَللهُ یَتَوَفَّى اَلْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ اَلَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیُمْسِکُ اَلَّتِی قَضى عَلَیْهَا اَلْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اَلْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» .(64)

قرآن

«کسانى که زندگى دنیا و زیور آن را بخواهند، [جزاى]کارهایشان را در آن جا به طور کامل به آنان مى‌دهیم؛ و به آنان در آنجا کم داده نخواهد شد» .

«و قطعاً پروردگارت [نتیجه]اعمال هر یک را به تمام [و کمال]به آنان خواهد داد؛ چرا که او به آنچه انجام مى‌دهند، آگاه است» .

«و اما کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده‌اند، [خداوند]مزدشان را به تمامى به آنان مى‌دهد؛ و خداوند، بیدادگران را دوست نمى‌دارد» .

«و کسانى که کفر ورزیدند، کارهایشان چون سرابى در زمینى هموار است که تشنه، آن را آبى مى‌پندارد، تا چون بدان رسد، آن را چیزى نیابد و خدا را نزد خویش یابد و حسابش را تمام به او دهد؛ و خدا، زودشمار است» .

«[یاد کن]هنگامى را که خدا گفت: «اى عیسى! من تو را برگرفته و به سوى خویش بالا مى‌برم، و تو را از [آلایش]کسانى که کفر ورزیده‌اند پاک مى‌گردانم، و تا روز رستاخیز، کسانى را که از تو پیروى کرده‌اند، بالاتر از کسانى که کافر شده‌اند، قرار خواهم داد آن گاه، فرجام شما به سوى من است پس در آنچه بر سرِ آن اختلاف مى‌کردید، میان شما داورى خواهم کرد» .

«خدا، روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى بازمى‌ستانَد، و [نیز]روحى را که در [موقع]خوابش نمرده است [قبض مى‌کند] پس آن [نفسى]را که مرگ را بر او واجب کرده، نگاه مى‌دارد، و آن دیگر [نَفْس‌ها]را تا هنگامى معیّن [به سوى زندگىِ دنیا]بازپس مى‌فرستد. قطعاً در این [امر]، براى مردمى که مى‌اندیشند، نشانه‌هایى [از قدرت خدا] است» .

«وَ هُوَ اَلَّذِی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» .(65)

«یا بَنِی إِسْرائِیلَ اُذْکُرُوا نِعْمَتِیَ اَلَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَ إِیّایَ فَارْهَبُونِ» .(66)

الحدیث

1380 . رسول الله صلى الله علیه و آله فی دُعاءِ الجَوشَنِ الکَبیرِ : یا فارِجَ الهَمِّ، یا کاشِفَ الغَمِّ، یا غافِرَ الذَّنبِ، یا قابِلَ التَّوبِ، یا خالِقَ الخَلقِ، یا صادِقَ الوَعدِ، یا موفِیَ العَهدِ.(71)

1381 . عنه صلى الله علیه و آله أیضا : یا کافِیَ مَنِ استَکفاهُ، یا هادِیَ مَنِ استَهداهُ، یا کالِیَ(72) مَنِ استَکلاهُ، یا راعِیَ مَنِ استَرعاهُ، یا شافِیَ مَنِ استَشفاهُ، یا قاضِیَ مَنِ استَقضاهُ، یا مُغنِیَ مَنِ استَغناهُ، یا موفِیَ مَنِ استَوفاهُ.(73)

1382 . عنه صلى الله علیه و آله: أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّ اللهَ موفی کُلِّ عَبدٍ ما کَتَبَ لَهُ مِنَ الرِّزقِ، فَأَجمِلوا(74) فِی الطَّلَبِ، خُذوا ما حَلَّ ودَعوا ما حَرَّمَ.(75)

1383 . عنه صلى الله علیه و آله: إِنَّ اللهَ عز و جل یوفی عَبدَهُ ما کَتَبَ لَهُ مِنَ الرِّزقِ، فَأَجمِلوا فِی الطَّلَبِ، خُذوا ما حَلَّ ودَعوا ما حَرَّمَ.(76)

«و اوست کسى که شبانگاه، روح شما را [به هنگام خواب]مى‌گیرد؛ و آنچه را در روز به دست آورده‌اید، مى‌داند سپس شما را در آن بیدار مى‌کند، تا هنگامى معیّن به سر آید آن گاه، بازگشت شما به سوى اوست سپس شما را به آنچه انجام مى‌داده‌اید، آگاه خواهد کرد» .

«اى فرزندان اسرائیل! نعمت‌هایم را که بر شما ارزانى داشتم، به یاد آورید و به پیمانم وفا کنید تا به پیمانتان وفا کنم، و تنها از من بترسید» .

حدیث

1380 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعاى «جوشن کبیر» : اى از بین برنده نگرانى [و غصّه]، اى دور کننده غم [و اندوه]، اى آمرزنده گناه، اى پذیرنده توبه، اى آفریننده آفریدگان، اى راستْ وعده، اى وفا کننده به پیمان!

1381 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعاى «جوشن کبیر» : اى کفایت کننده آن که از او کفایت خواهد، اى راه‌نماىِ کسى که از او راه‌نمایى خواهد، اى مراقبت کننده کسى که از او مراقبت خواهد، اى نگه دارنده کسى که از او نگهدارى خواهد، اى شفابخش کسى که از او شفا خواهد، اى برآورنده خواسته کسى که از او خواسته‌اى دارد، اى بى‌نیاز کننده کسى که از او بى‌نیازى خواهد، اى وفا کننده به کسى که از او وفا خواهد!

1382 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: اى مردم! خدا به هر بنده‌اى، آن روزى‌اى را که برایش نوشته، به تمامى مى‌دهد پس در جستجو [ى روزى]، میانه‌روى کنید آنچه را حلال کرده، بردارید و آنچه را حرام کرده، رها کنید

1383 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: خداوند عز و جل به بنده‌اش آن روزى‌اى را که برایش نوشته، به تمامى مى‌دهد پس در جستجو [ى روزى]، میانه‌روى کنید آنچه را حلال کرده، بردارید و آنچه را حرام کرده، رها کنید

3 / 58

المُجیبُ

المجیب لغةً

«المجیب» اسم فاعل من أَجاب، یُجیب من مادّة «جوب» وهو مراجعة الکلام.(77) یقال: أَجاب عن سؤاله.(78) ولا یُسمّى جوابا إِلّا بعد طلب.(79) المجیب، هو الذی یقابل الدعاء والسؤال بالقبول والعطاء.(80)

المجیب فی القرآن والحدیث

لقد وردت مشتقّات مادّة «جوب» أربع عشرة مرّةً بالنسبة إلى الله تعالى فی القرآن الکریم؛ وجاءت صفة «المجیب» مرّةً واحدةً فی الآیة الکریمة: «إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ» .(81)

وقد استعمل القرآن والأحادیث صفة «المجیب» والأفعال المتعلّقة به فی الدعاء والطلب، والله یُجیب الداعین والمحتاجین والمضطرّین والتوّابین ویقضی حوائجهم.

الکتاب

«وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ یا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ اَلْأَرْضِ وَ اِسْتَعْمَرَکُمْ فِیها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ» .(81)

3 / 58

مجیب

واژه‌شناسى «مُجیب»

صفت «مُجیب (اجابت کننده / پاسخ دهنده)»، اسم فاعل از «أجابَ، یُجیبُ» و از ریشه «جوب» به معناى «باز گرداندن سخن» است.

گفته مى‌شود: «أجاب عن سؤاله»؛ یعنى «جواب پرسش او را داد»؛ امّا سخن، «جواب» نامیده نمى‌شود، مگر این که پس از پرسش و درخواست باشد مُجیب، کسى است که در برابر دعا و درخواست، قبول و بخشش مى‌کند.

مجیب، در قرآن و حدیث

در قرآن کریم، برگرفته‌هاى از ریشه «جوب»، چهارده بار در مورد خداى متعال به کار رفته است و صفت «مُجیب»، یک بار در این آیه کریم آمده است: «پروردگار من، نزدیک و پاسخ دهنده است» .

در قرآن و احادیث، صفت «مجیب» و افعال هم‌ریشه آن، در مورد دعا و درخواست به کار رفته است، و خداوند است که به دعاکنندگان و نیازمندان و درماندگان و توبه‌کنندگان، پاسخ مثبت مى‌دهد و نیازهایشان را برآورده مى‌سازد.

قرآن

«و به سوى [قوم]ثمود، برادرشان صالح را [فرستادیم] گفت: «اى قوم من! خدا را بپرستید. براى شما هیچ معبودى جز او نیست. او شما را از زمین، پدید آورد و در آن، شما را استقرار داد. پس، از او آمرزش بخواهید، آن گاه به درگاه او توبه کنید، که پروردگارم نزدیک [و]اجابت‌کننده است»» .

«وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ اَلدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ» .(82)

«وَ قالَ رَبُّکُمُ اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ اَلَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ» .(83)

«إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ اَلْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ» .(84)

«فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ» .(85)

«أَمَّنْ یُجِیبُ اَلْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ اَلسُّوءَ وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ اَلْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اَللهِ قَلِیلاً ما تَذَکَّرُونَ» .(86)

الحدیث

1384 . رسول الله صلى الله علیه و آله فی دُعاءِ الجَوشَنِ الکَبیرِ : یا مَن هُوَ لِمَن دَعاهُ مُجیبٌ.(87)

1385 . عنه صلى الله علیه و آله مِن دُعائِهِ لَیلَةَ الأَحزابِ : یا صَریخَ المَکروبینَ(88)، ویا مُجیبَ المُضطَرّینَ، ویا کاشِفَ الکَربِ العَظیمِ.(89)

1386 . عنه صلى الله علیه و آله فی دُعاءِ الجَوشَنِ الکَبیرِ : یا مُجیبَ مَن لا مُجیبَ لَهُ.(90)

1387 . عنه صلى الله علیه و آله: اللهُمَّ إِنَّکَ حَیٌّ لا تَموتُ، وصادِقٌ لا تَکذِبُ، وقاهِرٌ لا تُقهَرُ، وبَدیءٌ لاتَنفَدُ، وقَریبٌ لا تَبعُدُ، وقادِرٌ لا تُضادُّ، وغافِرٌ لا تَظلِمُ، وصَمَدٌ لا تَطعَمُ، وقَیّومٌ لاتَنامُ، ومُجیبٌ لا تَسأَمُ، وجَبّارٌ لا تُعانُ.(91)

«و هرگاه بندگان من، از تو در باره من بپرسند، [بگو:] «من نزدیکم و دعاى دعاکننده را به هنگامى که مرا بخواند اجابت مى‌کنم» . پس [آنان]باید فرمان مرا گردن نهند و به من ایمان آورند، باشد که راه یابند» .

«و پروردگارتان فرمود: «مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم» . در حقیقت، کسانى که از پرستش من کبر مى‌ورزند، به زودى، خوار در دوزخ در مى‌آیند» .

«[به یاد آورید]زمانى را که پروردگار خود را به فریاد مى‌طلبیدید پس دعاى شما را اجابت کرد که: «من، شما را با هزار فرشته پیاپى، یارى خواهم کرد»» .

«پس پروردگارش [دعاى]او را اجابت کرد و نیرنگِ زنان را از او بگردانید. آرى او شنواىِ داناست» .

«یا [کیست]آن کس که درمانده را چون وى را بخواند اجابت مى‌کند و گرفتارى را برطرف مى‌گرداند و شما را جانشینان این زمین قرار مى‌دهد؟ آیا معبودى با خداست؟ چه کم پند مى‌پذیرید!» .

حدیث

1384 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعاى «جوشن کبیر» : اى کسى که به فردى که او را مى‌خوانَد، پاسخ دهنده‌اى!

1385 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعایش در شب جنگ احزاب : اى فریادرسِ اندوهگینان، و اى پاسخ دهنده درماندگان، و اى برطرف کننده اندوه بزرگ!

1386 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعاى «جوشن کبیر» : اى پاسخ دهنده به کسى که پاسخ دهنده‌اى ندارد!

1387 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: بار خدایا! تویى زنده‌اى که نمى‌میرى، و راستگویى که دروغ نمى‌گویى، و غالبى که مغلوب نمى‌شوى، و آغازگرى که تمام نمى‌شوى، و نزدیکى

که دور نمى‌شوى، و توانایى که با او مخالفت نمى‌شود، و آمرزنده‌اى که ستم نمى‌کنى، و بى‌نیازى که تغذیه نمى‌کنى، و پاینده‌اى که نمى‌خوابى، و اجابت کننده‌اى که خسته نمى‌شوى، و چیره‌اى که یارى نمى‌شوى

3 / 59

المُحیطُ

المحیط لغةً

«المحیط» اسم فاعل من أَحاط، یُحیط، من مادّة «حوط» وهو الشیء یُطیف بالشیء. الحوط: شیء مستدیر تعلّقه المرأَة على جبینها، من فضّة.(92) الحائط: الجدار؛ لأَنّه یحوط مافیه.(93) أَحاط القوم بالبلد إِحاطةً: استداروا بجوانبه،(94) ثمّ یستعمل فی الحفظ والصیانة.

قال ابن الأَثیر: حاطه، یحوطه حوطا وحیاطةً: إِذا حفظه وصانه وذبّ عنه وتوفّر على مصالحه.(95)

والمناسبة بین الإطافة والاستدارة وبین الحفظ والصیانة واضحة؛ کأنّ الحافظ بإطافته واستدراته بالشیء یحفظه من الآفات و الأَخطار أَحطتُ به علما، أَی: أَحدق علمی به من جمیع جهاته وعرفته،(95) ولم یفته شیء منها.(96)

3 / 59

محیط

واژه‌شناسى «مُحیط»

صفت «مُحیط (فراگیرنده)»، اسم فاعل از «أحاطَ، یُحیطُ» و از ریشه «حوط» به معناى «حلقه زدن چیزى بر چیز دیگر» است. «حوط»، چیز گِردى از نقره است که زن بر پیشانى خود مى‌بندد. «حائط»، به معناى دیوار است؛ چون دیوار، اشیاى درون خود را فرا مى‌گیرد جمله «أحاط القوم بالبلد إحاطةً»، به این معناست که: «مردم از همه طرف به دور شهر، حلقه زدند» . از سوى دیگر، حَوَطَ، در نگهدارى و مراقبت نیز به کار مى‌رود.

ابن اثیر گفته است: حاطه، یحوطه، حوطاً و حیاطةً، وقتى به کار مى‌رود که کسى چیزى را نگهدارى و مراقبت کرده، از آن دفاع کند و همه توجّه خود را معطوف بر مصالح (منافع) آن نماید.

و مناسبت میان حلقه زدن و دور چیزى چرخیدن، و نگهدارى و مراقبت، روشن است گویا نگهدارى کننده از چیزى، با حلقه زدن و دور آن چیز چرخیدن، آن را از آسیب‌ها و خطرها حفظ مى‌کند جمله «أَحطتُ به علماً»، بدین معناست که دانش من، آن را از هر سو فرا گرفته (بدان احاطه یافته) است و به آن، آگاهى دارم و چیزى از آن، از دست نرفته است.

المحیط فی القرآن والحدیث

لقد وردت مشتقّات مادّة «حوط» منسوبةً إِلى الله سبحانه فی القرآن الکریم ثلاث عشرة مرّةً، فقد جاءت صفة «المحیط» ثلاث مرّات فی قوله: «بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ»(97)، ومرّتین بقوله: «بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ»(98)، ومرّة واحدة بلفظ«بِما تَعْمَلُونَ مُحِیطٌ»(99)، ومرّة واحدة أَیضا بلفظ «وَ اَللهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ»(100)، ومرّة واحدة بلفظ «مِنْ وَرائِهِمْ مُحِیطٌ»(101)، وقد وصف القرآن والأَحادیث الله بأنّه محیط بکلّ شیء بما فی ذلک النَّاس، وهذه الإحاطة من حیث العلم والقدرة، کما فی قوله تعالى «وَ أَنَّ اَللهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً»(102) لا بالذات، لأَنّ الأَماکن محدودة تحویها حدود أَربعة، فإذا کان بالذات لزمها الحوایة.(103)

الکتاب

«أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ» .(104)

«وَ لِلّهِ ما فِی اَلسَّماواتِ وَ ما فِی اَلْأَرْضِ وَ کانَ اَللهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطاً» .(105)

«اَللهُ اَلَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ اَلْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ اَلْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اَللهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ اَللهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً» .(102)

محیط، در قرآن و حدیث

برگرفته‌ها از ریشه «حوط»، سیزده بار در قرآن کریم به خداوند نسبت داده شده است صفت «مُحیط» سه بار به صورت «به آنچه مى‌کنند، فراگیرنده است»، دو بار به صورت «همه چیز را فراگیرنده است»، یک بار به صورت «به آنچه مى‌کنید، فراگیرنده است»، یک بار به صورت «و خدا، فراگیرنده کافران است»، و یک بار به صورت «از هر سو، آنان را فراگیرنده است»، به کار رفته است.

در قرآن و احادیث، خداوند، محیط بر هر چیزى از جمله انسان‌ها دانسته شده است و این احاطه، از جهت علم و قدرت اوست، چنان که در آیه: «و خداوند، به همه چیز، احاطه علمى دارد»، آمده است، نه با ذاتش؛(106) چون مکان‌ها محدودند و جهت‌هاى چهارگانه آنها را در برگرفته‌اند و اگر [احاطه خدا] با ذاتش بود، ذات خدا، الزاما داراى جهت‌هاى چهارگانه مى‌شد؛ یعنى خدا، بالا و پایین و چپ و راست، پیدا مى‌کرد.

قرآن

«آرى! آنان در لقاى پروردگارشان تردید دارند. آگاه باش که مسلّماً او به هر چیزى احاطه دارد» .

«و آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمین است، از آنِ خداست؛ و خدا، همواره بر هر چیزى احاطه دارد» .

«خدا، همان کسى است که هفت آسمان و همانند آنها، هفت زمین آفرید. فرمان [خدا] در میان آنها فرود مى‌آید، تا بدانید که خدا بر هر چیزى تواناست؛ و به راستى دانش وى هر چیزى را در بر گرفته است» .

«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً – حَتّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ اَلشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً – کَذلِکَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً» .(107)

«إِلاّ مَنِ اِرْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً – لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ أَحْصى کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً» .(108)

«إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِها وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً إِنَّ اَللهَ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ» .(109)

الحدیث

1388 . رسول الله صلى الله علیه و آله: الحَمدُ للهِ‌ِ الَّذی عَلا فی تَوَحُّدِهِ، ودَنا فی تَفَرُّدِهِ، وجَلَّ فی سُلطانِهِ، وعَظُمَ فی أَرکانِهِ، وأَحاطَ بِکُلِّ شَیءٍ عِلما وهُوَ فی مَکانِهِ.(110)

1389 . عنه صلى الله علیه و آله: أَشهَدُ أَنَّ اللهَ عَلى کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ، وأَنَّ اللهَ قَد أَحاطَ بِکُلِّ شَیءٍ عِلما، وأَحصى کُلَّ شَیءٍ عَدَدا، وأَحاطَ بِالبَرِیَّةِ خُبرا.(111)

1390 . عنه صلى الله علیه و آله: اللهُمَّ إِنّی أَسأَ لُکَ بِرَحمَتِکَ الَّتی وَسِعَت کُلَّ شَیءٍ، وبِعِزَّتِکَ الَّتی قَهَرَت کُلَّ شَیءٍ، وبِعِزَّتِکَ(112) الَّتی ذَلَّ لَها کُلُّ شَیءٍ، وبِقُوَّتِکَ الَّتی لا یَقومُ لَها شَیءٌ، وبِسُلطانِکَ الَّذی عَلا کُلَّ شَیءٍ، وبِعِلمِکَ الَّذی أَحاطَ بِکُلِّ شَیءٍ.(113)

«سپس، راهى [دیگر]را دنبال کرد، تا آن گاه که به جایگاهِ برآمدنِ خورشید رسید. [خورشید]را [چنین]یافت که بر قومى طلوع مى‌کرد که براى ایشان در برابر آن، پوششى قرار نداده بودیم. این چنین [مى‌رفت]و قطعاً به خبرى که پیش او بود، احاطه داشتیم» .

«جز پیامبرى را که از او خشنود باشد، که [در این صورت] براى او از پیشِ رو و از پشتِ سرش نگاهبانانى بر خواهد گماشت، تا معلوم بدارد که پیام‌هاى پروردگار خود را رسانیده‌اند؛ و [خدا]بدانچه نزد ایشان است، احاطه دارد و هر چیزى را به عدد، شماره کرده است» .

«اگر به شما خوشى رسد، آنان را بدحال مى‌کند؛ و اگر به شما گزندى رسد، بِدان شاد مى‌شوند؛ و اگر شکیبایى کرده، پرهیزگارى نمایید، نیرنگشان هیچ زیانى به شما نمى‌رساند یقیناً خداوند به آنچه مى‌کنند، احاطه دارد» .

حدیث

1388 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: ستایش، خدایى راست که در یگانگى‌اش بلندمرتبه است و در یکتایى‌اش، نزدیک است و در سلطنتش، شکوهمند است و در ارکانش، بزرگ است و دانش او، همه چیز را فراگرفته و او در جایگاه خویش است

1389 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: گواهى مى‌دهم که خدا بر هر چیزى تواناست، و این که دانش خدا، هر چیزى را فرا گرفته است، و عدد هر چیز را شمار کرده است، و آگاهى‌اش، آفریدگان را فرا گرفته است

1390 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: بار خدایا! از تو مى‌خواهم به رحمتت که هر چیزى را فراگرفته است، و به عزّتت که بر هر چیزى چیره است، و به عزّتت که هر چیزى در برابرش خوار است، و به نیرومندى‌ات که چیزى با آن، برابرى نمى‌کند، و به سلطنتت که بر هر چیزى برترى دارد، و به دانشَت که هر چیزى را فرا گرفته است.

1391 . عنه صلى الله علیه و آله: اللهُمَّ بِما وارَتِ(114) الحُجُبُ مِن جَلالِکَ وجَمالِکَ، وبِما أَطافَ بِهِ العَرشُ مِن بَهاءِ کَمالِکَ، وبِمَعاقِدِ العِزِّ مِن عَرشِکَ، وبِما تُحیطُ بِهِ قُدرَتُکَ مِن مَلَکوتِ سُلطانِکَ. . . .(115)

1392 . عنه صلى الله علیه و آله فی حِرزٍ لَهُ : أَعوذُ بِاللهِ المُحیطِ بِکُلِّ شَیءٍ ولا یُحیطُ بِهِ شَیءٌ، وهُوَ بِکُلِّ شَیءٍ مُحیطٌ.(116)

3 / 60

المُحیی، المُمیتُ

المحیی و الممیت لغةً

«المحیی» اسم فاعل من أَحیا، یُحیی، من مادّة «حیّ» وهو یدلّ على خلاف الموت(117) «الممیت» اسم فاعل من أَمات، یُمیت، من مادّة «موت» وهو یدلّ على ذهاب القوّة من الشیء. منه الموت خلاف الحیاة.(118) فالمحیی والممیت هو الذی أَعطى الحیاة والموت.

المحیی والممیت فی القرآن والحدیث

وردت صفة «المحیی» فی القرآن الکریم مرّتین، ولفظها «لَمُحْیِ اَلْمَوْتى»(119)، ونُسبت صفة الإحیاء إِلى الله بشکل فعلیّ سبعا وأَربعین مرّةً، ولم ترد صفة «الممیت» فی القرآن‌الکریم، أَمّا صفة الإماتة فقد نُسبت إِلى الله سبحانه بشکل فعلیّ عشرین مرّةً.

وقد تکرّرت عبارة «یُحیی ویُمیت» فی القرآن الکریم تسع مرّات(120)، وجاء مضمون جملة «یُحیی الله الموتى» سبع مرّات(121)، ومعنى «إِخراج الحیّ من المیّت» وبالعکس فی أَربع آیات(122)، ومعنى «إِحیاء الأَرض بعد موتها» تسع مرّات(123)

لقد ذکر القرآن الکریم والأَحادیث أَنّ الله تعالى مصدر الحیاة والموت، لکنّ الحیاة والموت وردا بمعنیین ظاهریّ ومعنویّ، والقصد من الحیاة والموت الظاهریّین حیاة الأَرض والنبات والحیوان والإنسان وموتها، ومن آثار هذه الحیاة التغذّی، والنموّ، والإدراک، والقدرة، ومن آثار الموت الظاهریّ انعدام آثار الحیاة الظاهریّة. أَمّا الحیاة والموت المعنویّان فهما حیاة القلوب وموتها إِذ إِنّ مصدر الحیاة المعنویّة الحکمة والفضائل الأَخلاقیّة وعنایة الله ومصدر الموت المعنویّ اتّباع الأَهواء، والمعاصی، والجهل.

إِنّ الله جلّ شأنه منشئ الحیاة والموت الظاهریّین، وکذلک منشئ الحیاة المعنویّة. أَمّا مصدر الموت المعنویّ فالإنسان نفسه وإِرادته للسوء.

1391 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: بار خدایا! به آنچه پوشش‌ها از شُکوه و زیبایى تو پنهان کرده‌اند، و به آنچه از درخشش کمال تو که عرش را احاطه کرده است، و به جایگاه عزّتمند عرشَت، و به آنچه توانایى تو از ملکوت سلطنتت، فرا گرفته است. .

1392 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در حِرزش(124) : به خدایى پناه مى‌برم که هر چیزى را فرا گرفته و چیزى او را فرا نگرفته است و او همه چیز را فراگیرنده است

3 / 60

مُحیى، مُمیت

واژه‌شناسى «مُحیى» و «مُمیت»

صفت «مُحیى (زنده کننده)»، اسم فاعل از «أحیا، یُحیى» و از ریشه «حیى» است که بر متضادّ مرگ، دلالت مى‌کند.

صفت «مُمیت (میراننده)» نیز اسم فاعل از «أماتَ، یُمیتُ» و از ریشه «موت» به معناى از دست رفتن توانایى چیزى است از همین ریشه است واژه «مَوت» که به معناى متضادّ زندگى است پس «مُحیى»، بخشنده زندگى و «مُمیت»، مرگ دهنده است.

محیى و ممیت، در قرآن و حدیث

در قرآن کریم، صفت «مُحیى» دو بار به صورت «قطعا زنده کننده مردگان است» به کار رفته است، و «اِحیاء (زنده کردن)» به صورت فعلى،47 بار به خدا نسبت داده شده است صفت «مُمیت» در قرآن کریم به کار نرفته؛ امّا «اِماته (میراندن)»،

بیست بار به صورت فعلى به خدا نسبت داده شده است.

در قرآن کریم، عبارت «زنده مى‌کند و مى‌میراند»، نُه بار تکرار شده است، و مضمون «خدا مردگان را زنده مى‌کند»، هفت بار و معناى «بیرون آوردن زنده از مُرده» و عکس آن، چهار بار، و معناى «زنده کردن زمین پس از مرگ آن»، نُه بار آمده است.

قرآن و احادیث، خدا را سرچشمه زندگى و مرگ، ذکر کرده‌اند؛ امّا زندگى و مرگ، به دو معناى ظاهرى و معنوى آمده است:

منظور از «زندگى و مرگ ظاهرى»، زندگى و مرگ زمین و گیاه و حیوان و انسان است از آثار این زندگى، تغذیه، رشد، ادراک و توانایى است و از آثار مرگ ظاهرى، نابودى آثار زندگى ظاهرى است.

مقصود از «زندگى و مرگ معنوى»، زندگى و مرگ دل‌هاست؛ زیرا سرچشمه زندگى معنوى، حکمت، فضایل اخلاقى و عنایت خداوند، و سرچشمه مرگ معنوى، پیروى از تمایلات نفْسانى و گناهان و نادانى است.

خدا، سرچشمه زندگى و مرگ ظاهرى، و نیز سرچشمه زندگى معنوى است؛ امّا سرچشمه مرگ معنوى، خود انسان و اراده سوء اوست.

الکتاب

«لَهُ مُلْکُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» .(125)

«أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اَللهُ اَلْمُلْکَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّیَ اَلَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ قالَ أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ قالَ إِبْراهِیمُ فَإِنَّ اَللهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ اَلْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ

اَلْمَغْرِبِ فَبُهِتَ اَلَّذِی کَفَرَ وَ اَللهُ لا یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّالِمِینَ – أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلى قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنّى یُحْیِی هذِهِ اَللهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اَللهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ اُنْظُرْ إِلى حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنّاسِ وَ اُنْظُرْ إِلَى اَلْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اَللهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ – وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ اَلْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ اَلطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اِجْعَلْ عَلى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ اُدْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً وَ اِعْلَمْ أَنَّ اَللهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» .(126)

قرآن

«فرمان‌روایىِ آسمان‌ها و زمین، از آنِ اوست زنده مى‌کند و مى‌میراند، و او بر هر چیزى تواناست» .

«آیا از [حالِ] آن کس که چون خدا به او پادشاهى داده بود [و بدان مى‌نازید و] با ابراهیم درباره پروردگارش محاجّه [مى] کرد، خبر نیافتى؟ آن گاه که ابراهیم گفت: «پروردگار من، همان کسى است که زنده مى‌کند و مى‌میرانَد» . گفت: «من [هم] زنده مى‌کنم و [هم] مى‌میرانم» . ابراهیم گفت: «خدا [ىِ من]، خورشید را از خاور برمى‌آورَد، تو آن را از باختر

برآور» . پس آن کس که کفر ورزیده بود، مبهوت ماند. و خداوند، قوم ستمکار را هدایت نمى‌کند. یا چون آن کس که به شهرى که بام‌هایش یکسر فرو ریخته بود، عبور کرد [و با خود مى] گفت: «چگونه خداوند، [اهلِ] این [ویرانکده] را پس از مرگشان زنده مى‌کند؟» . پس خداوند، او را [به مدّت]صد سال میرانْد. آن گاه او را برانگیخت [و به او] گفت: «چه‌قدر درنگ کردى؟» گفت: «یک روز یا پاره‌اى از روز را درنگ کردم» . گفت: «[نه] بلکه صد سال درنگ کردى به خوراک و نوشیدنىِ خود بنگر [که طعم و رنگِ آن] تغییر نکرده است، و به درازگوش خود نگاه کن [که چگونه متلاشى شده است. این ماجرا براى آن است که هم به تو پاسخ گوییم] و هم تو را [در مورد معاد]نشانه‌اى براى مردم قرار دهیم. و به [این] استخوان‌ها بنگر که چگونه آنها را برداشته، به هم پیوند مى‌دهیم، سپس گوشت بر آن مى‌پوشانیم» . پس هنگامى که [چگونگىِ زنده ساختن مُرده]براى او آشکار شد، گفت: «[اکنون]مى‌دانم که خداوند بر هر چیزى تواناست» . و [یاد کن] آن گاه که ابراهیم گفت: «پروردگارا! به من نشان ده چگونه مُردگان را زنده مى‌کنى؟» . فرمود: «مگر ایمان نیاورده‌اى؟» . گفت: «چرا؛ ولى تا دلم آرامش یابد» . فرمود: «پس چهار پرنده برگیر و آنها را پیش خود، ریز ریز گردان سپس بر هر کوهى پاره‌اى از آنها را قرار ده آن گاه آنها را فرا خوان، شتابان به سوى تو مى‌آیند؛ و بدان که خداوند، توانا و حکیم است»» .

«یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللهَ یَحُولُ بَیْنَ اَلْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ» .(127)

«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» .(128)

«أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی اَلنّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی اَلظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» .(129)

الحدیث

1393 . رسول الله صلى الله علیه و آله فی دُعاءِ الجَوشَنِ الکَبیرِ : یا مُنشِئَ کُلِّ شَیءٍ ومُقَدِّرَهُ، یا مُکَوِّنَ کُلِّ شَیءٍ ومُحَوِّلَهُ، یا مُحیِیَ کُلِّ شَیءٍ ومُمیتَهُ، یا خالِقَ کُلِّ شِیءٍ ووارِثَهُ.(87)

1394 . عنه صلى الله علیه و آله فِی الدُّعاءِ : یا مُمیتَ کُلِّ شَیءٍ ووارِثَهُ.(130)

«اى کسانى که ایمان آورده‌اید! چون خدا و پیامبر، شما را به چیزى فرا خواندند که به شما حیات مى‌بخشد، آنان را اجابت کنید، و بدانید که خدا میان آدمى و دلش حایل مى‌گردد، و هم در نزد او محشور خواهید شد» .

«هر کس از مرد یا زن، کار شایسته کند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگى پاکیزه‌اى، حیاتِ [حقیقى]بخشیم؛ و مسلّماً به آنان، بهتر از آنچه انجام مى‌دادند، پاداش خواهیم داد» .

«آیا کسى که مُرده [دل]بود و زنده‌اش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن، در میان مردم، راه برود، چون کسى است که گویى گرفتار در تاریکى‌هاست و از آن بیرون‌آمدنى نیست؟ این گونه براى کافران، آنچه انجام مى‌دادند، زینت داده شده است» .

حدیث

1393 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعاى «جوشن کبیر» : اى نوپدید آورنده و تقدیر کننده هر چیز، اى به وجود آورنده و دگرگون کننده هر چیز، اى زنده کننده و میراننده هر چیز، اى آفریدگار و میراثدار هر چیز!

1394 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعا : اى میراننده و میراثدار هر چیز!

1395 . عنه صلى الله علیه و آله: اللهُمَّ أَنتَ المُحیی لِلأَمواتِ، وَالمُمیتُ لِلأَحیاءِ، وَالقادِرُ عَلى ما تَشاءُ.(131)

1396 . عنه صلى الله علیه و آله: إِنَّ لُقمانَ قالَ لِابنِهِ: یا بُنَیَّ عَلَیکَ بِمَجالِسِ العُلَماءِ وَاستَمِع کَلامَ الحُکَماءِ، فَإِنَّ اللهَ یُحیِی القَلبَ المَیِّتَ بِنورِ الحِکمَةِ کَما یُحیِی الأَرضَ المَیتَةَ بِوابِلِ المَطَرِ.(132)

1397 . عنه صلى الله علیه و آله فی الدُّعاءِ : یا مُحیِیَ کُلِّ نَفسٍ بَعدَ المَوتِ.(133)

1398 . عنه صلى الله علیه و آله فی الدُّعاءِ المُسَمّى بِالأَسماءِ الحُسنى : یا مُثبِتَ أَهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ یا اللهُ، یا مُحیِیَ أهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ یا اللهُ، یا مُمیتَ أهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ یا اللهُ.(134)

3 / 61

المُخرِجُ

المُخرِج لغةً

«المخرِج» اسم فاعل من أَخرج، یُخرج، من مادّة «خرج» نقیض «دخل»، فالخروج نقیض الدخول(135)؛ المخرج هو الذی أَخرج الشیء من الشیء.

المُخرِج فی القرآن والحدیث

لقد نسب القرآن الکریم مشتقّات «خرج» إِلى الله اثنتین وخمسین مرّة، و وردت صفة «المخرج» ثلاث مرّات فی قوله تعالى: «وَ اَللهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»(136)،

وقوله: «إِنَّ اَللهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ»(137)، وقوله: «مُخْرِجُ اَلْمَیِّتِ مِنَ اَلْحَیِّ»(138)، وقد نسب القرآن والأَحادیث إِلى الله سبحانه إِخراج الشیء من الشیء بأَشکال مختلفة، یمکننا فی تقسیم عام أَنّ نقسّم هذه الصور إِلى قسمین هما: الإخراج المادّی، والإخراج المعنویّ، ومن القسم الأَوّل لنا أَن نشیر إِلى الآیة الکریمة: «مُخْرِجُ اَلْمَیِّتِ مِنَ اَلْحَیِّ»، والحدیث: «مُخرِجُ المَوجودِ مِنَ العَدَمِ»(139)، ومن القسم الثانی لنا أَن نشیر إِلى الآیة الکریمة: «هُوَ اَلَّذِی یُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آیاتٍ بَیِّناتٍ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ اَلظُّلُماتِ إِلَى اَلنُّورِ»(140)، والنوع الأَخیر مشروط باختیار العبد وتقواه.

1395 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: بار خدایا! تویى زنده‌کننده مُردگان، و میراننده زندگان، و توانا بر هر چه خواهى

1396 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: لقمان به پسرش گفت: «اى فرزندم! به مجالس دانشمندان برو و سخن فرزانگان را گوش بده؛ چرا که خدا، دلِ مُرده را با نور فرزانگى زنده مى‌کند، همان طور که زمین مُرده را با باران فراوان، زنده مى‌سازد» .

1397 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعا : اى زنده‌کننده هر نفْس، پس از مرگ!

1398 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعایش معروف به «اسماءُ الحُسنى» : اى استوار دارنده اهل آسمان‌ها و زمین، اى خدا! اى زنده‌کننده اهل آسمان‌ها و زمین، اى خدا! اى میراننده اهل آسمان‌ها و زمین، اى خدا!

3 / 61

مُخرِج

واژه‌شناسى «مُخرِج»

صفت «مُخرج (بیرون آورنده)»، اسم فاعل از «أخْرَجَ، یُخْرِجُ»، و از ریشه «خرج» (نقیض «دخل») است پس خروج، نقیض دخول است، و مُخرِج، کسى است که چیزى را از چیزى بیرون مى‌آورد.

مُخرِج، در قرآن و حدیث

در قرآن کریم، برگرفته‌ها از مادّه «خرج»،52 بار به خدا نسبت داده شده‌اند و صفت «مُخرِج»، سه بار در این آیات به کار رفته است: «و خدا، آنچه را پنهان مى‌داشتید،

بیرون آورنده است»، «خدا آنچه را که از آن مى‌پرهیزید، بیرون آورنده است»، و «و بیرون آورنده مُرده از زنده است» .

در قرآن و احادیث، بیرون آوردن چیزى از چیزى، به گونه‌هاى مختلف به خدا نسبت داده شده است در یک تقسیم، مى‌توان این گونه‌ها را به دو قسمِ: بیرون آوردن مادّى (تکوینى) و بیرون آوردن معنوى (تشریعى) تقسیم کرد.

از قسم نخست، مى‌توان به آیه کریم: «بیرون آورنده مُرده از زنده است» و حدیث: «بیرون آورنده هستى از نیستى است»، و از قسم دوم، مى‌توان به آیه کریم: «اوست آن که بر بنده خود، آیات روشنى فرو مى‌فرستد تا شما را از تاریکى‌ها به روشنایى در آورد»، اشاره کرد نوع اخیر، مشروط به خواست بنده و پرهیزگارى اوست.

الکتاب

«أَلاّ یَسْجُدُوا لِلّهِ اَلَّذِی یُخْرِجُ اَلْخَبْءَ فِی اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ» .(141)

«اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَلْأَرْضَ فِراشاً وَ اَلسَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ اَلثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» .(142)

«یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ وَ مِمّا أَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ اَلْأَرْضِ وَ لا تَیَمَّمُوا اَلْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِیهِ إِلاّ أَنْ تُغْمِضُوا فِیهِ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ» .(143)

الحدیث

1399 . رسول الله صلى الله علیه و آله فِی الدُّعاءِ : أَنتَ سَیِّدی. . . فالِقُ الحَبِّ وَالنَّوى، مولِجُ اللَّیلِ فِی النَّهارِ ومولِجُ النَّهارِ فِی اللَّیلِ، ومُخرِجُ الحَیِّ مِنَ المَیِّتِ ومُخرِجُ المَیِّتِ مِنَ الحَیِّ.(144)

قرآن

«[آرى! شیطان چنین کرده بود]تا براى خدایى که نهان را در آسمان‌ها و زمین، بیرون مى‌آورد و مى‌داند آنچه را پنهان مى‌دارید و آنچه را آشکار مى‌نمایید، سجده نکنند» .

«همان [خدایى]که زمین را براى شما فرشى [گسترده] و آسمان را بنایى [افراشته] قرار داد؛ و از آسمان، آبى فرود آورد؛ و بدان، از میوه‌ها رزقى براى شما بیرون آورد پس براى خدا همتایانى قرار ندهید، در حالى که خود مى‌دانید» .

«اى کسانى که ایمان آورده‌اید! از چیزهاى پاکیزه‌اى که به دست آورده‌اید و از آنچه براى شما از زمین برآورده‌ایم، انفاق کنید، و در پىِ ناپاکِ آن نروید که [از آن]انفاق نمایید، در حالى که آن را [اگر به خودتان مى‌دادند،]جز با چشم‌پوشى [و بى‌میلى]نسبت به آن، نمى‌گرفتید؛ و بدانید که خداوند، بى‌نیازِ ستوده [صفات]است» .

حدیث

1399 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعا : تو، سروَر منى. اى شکافنده دانه و هسته، درآورنده

شب در روز و درآورنده روز در شب، و بیرون آورنده زنده از مُرده و بیرون آورنده مُرده از زنده!

1400 . عنه صلى الله علیه و آله: اللهُمَّ إِنّی أَسأَ لُکَ. . . یا مُنبِتَ الأَشجارِ فِی الأَرضِ القِفارِ(145)، یا مُخرِجَ النَّباتِ.(146)

1401 . عنه صلى الله علیه و آله فی دُعاءِ الجَوشَنِ الکَبیرِ : یا مَن خَلَقَ الأَشیاءَ مِنَ العَدَمِ.(147)

3 / 62

المُدَبِّرُ

المُدبِّر لغةً

«المدبّر» اسم فاعل من دبّر، یدبّر من مادّة «دبر» وهو آخر الشیء وخلفه خلاف قبله، والتدبیر: أَن یدبّر الإنسان أَمرَه، وذلک أَنّه ینظر إِلى ما تصیر عاقبته وآخره، وهو دبره.(148)

المُدبِّر فی القرآن والحدیث

نسب القرآن الکریم التدبیر إِلى الله سبحانه بشکل فعلیّ أَربع مرّات: «یُدَبِّرُ اَلْأَمْرَ» .(149) لکنّ صفة «المدبّر» لم ترد فیه.

وجاء فی القرآن والأَحادیث أَنّ تدبیر السَّماوات والأرض والدنیا والآخرة، وبعامّة کلّ شیء بالله تعالى، ویدلّ هذا الموضوع على أَنّ الله سبحانه یلاحظ مصلحة کلّ شیء وعاقبته فی خلقه وإِدارته.

1400 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: بار خدایا! . اى رویاننده درختان در زمینِ تهى از آب و گیاه، اى بیرون آورنده گیاه! من از تو مى‌خواهم

1401 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعاى «جوشن کبیر» : اى کسى که اشیا را از نیستى آفرید!

3 / 62

مُدبّر

واژه‌شناسى «مُدبّر»

صفت «مُدبّر (تدبیرکننده)»، اسم فاعل از «دَبَّرَ، یُدَبِّر» است ریشه «دبر»، به معناى انتهاى چیزى و پشت آن است، در مقابلِ جلوى آن تدبیر هم، یعنى این که انسان، کارش را ساماندهى و مدیریت کند، به این صورت که به فرجام و انتهاى آن کار، یعنى آثارى که پشت سرِ آن کار رُخ مى‌دهد، توجّه کند.

مُدبّر، در قرآن و حدیث

تدبیر، در قرآن کریم به صورت فعلى: «کار راى تدبیر مى‌کند»، چهار بار به خدا نسبت داده شده است؛ امّا صفت «مُدبّر»، در قرآن نیامده است.

در قرآن و احادیث، تدبیر آسمان‌ها و زمین و دنیا و آخرت، و به طور کلّى همه چیز، با خداست این مطلب، بیانگر آن است که خداوند، مصلحت و عاقبتِ همه چیز را در آفرینش و اداره آنها رعایت کرده است.

1402 . رسول الله صلى الله علیه و آله فی الدُّعاءِ : یا دَیّانَ(150) العِبادِ، ومُدَبِّرَ اُمورِهِم بِتَقدیرِ أَرزاقِهِم.(151)

3 / 63

المُصَوِّرُ

المُصوِّر لغةً

«المصوِّر» اسم فاعل من صوّر، یصوّر من مادّة «صور» . والصورة: التمثال، وصورة کلّ مخلوق هی هیئة خلقته(152)، والمصوِّر هو الذی أَعطى الصورة على الشیء.

المصوِّر فی القرآن والحدیث

نُسبت مشتقّات «التّصویر» إِلى الله ستّ مرّات فی القرآن الکریم(153)، و وردت صفة «المصوِّر» مرّةً واحدةً فی قوله تعالى: «هُوَ اَللهُ اَلْخالِقُ اَلْبارِئُ اَلْمُصَوِّرُ» .

وجاء فی القرآن والأحادیث أَنّ الله تعالى مصوّر صور المخلوقین، وجمیع الصور التی صوّرها الله سبحانه إِبداعیّة غیر مستندة إِلى مثال قبلها.(154)

1402 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعا : اى حاکم و حسابگر و جزا دهنده بندگان، و کسى که با اندازه نهادنِ روزى‌هاى بندگان، کارهاى آنها را تدبیر مى‌کنى!

3 / 63

مصوّر

واژه‌شناسى «مُصوِّر»

صفت «مُصوِّر (صورتگر)»، اسم فاعل از «صَوَّرَ، یُصَوِّرُ»، از ریشه «صور» است و «صورت»، به معناى پیکره و شکل ظاهرى است صورت هر آفریده، شکل ظاهرى آفرینش آن است و صورتگر، کسى است که به چیزى شکل و صورت بخشیده باشد.

مُصوّر، در قرآن و حدیث

در قرآن کریم، برگرفته‌هاى «تصویر»، شش بار به خدا نسبت داده شده است و صفت «مُصوّر»، یک بار در این سخن خدا آمده است: «اوست خداى آفریدگار، آفریننده صورتگر» .

در قرآن و احادیث آمده است که خداى متعال، صورتگر شکل‌هاى آفریدگان است و همه شکل‌هایى که خداى سبحان، آنها را صورتگرى کرده، نوآورانه است و به نمونه‌اى پیش از آن، مستند نیست.

الکتاب

«هُوَ اَللهُ اَلْخالِقُ اَلْبارِئُ اَلْمُصَوِّرُ لَهُ اَلْأَسْماءُ اَلْحُسْنى یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ» .(155)

«خَلَقَ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ إِلَیْهِ اَلْمَصِیرُ» .(156)

«یا أَیُّهَا اَلْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ اَلْکَرِیمِ – اَلَّذِی خَلَقَکَ فَسَوّاکَ فَعَدَلَکَ – فِی أَیِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَکَّبَکَ» .(157)

«وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ اَلسّاجِدِینَ» .(158)

«هُوَ اَلَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی اَلْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ» .(159)

الحدیث

1403 . رسول الله صلى الله علیه و آله فی دُعاءِ الجَوشَنِ الکَبیرِ : یا مَن یَخلُقُ ما یَشاءُ، یا مَن یَفعَلُ ما یَشاءُ، یا مَن یَهدی مَن یَشاءُ، یا مَن یُضِلُّ مَنَ یَشاءُ، یا مَن یُعَذِّبُ مَن یَشاءُ، یا مَن یَغفِرُ لِمَن یَشاءُ، یا مَن یُعِزُّ مَن یَشاءُ، یا مَن یُذِلُّ مَن یَشاءُ، یا مَن یُصَوِّرُ فِی الأَرحامِ ما یَشاءُ، یا مَن یَختَصُّ بِرَحمَتِهِ مَن یَشاءُ.(160)

قرآن

«اوست خداى خالق نوساز صورتگر [که] بهترین نام‌ها [و صفات]از آنِ اوست. آنچه در آسمان‌ها و زمین است، [جمله] او را تسبیح مى‌گویند و او شکست‌ناپذیر فرزانه است» .

«آسمان‌ها و زمین را به حق آفرید و شما را صورتگرى کرد و صورت‌هایتان را نیکو آراست؛ و فرجام به سوى اوست».

«اى انسان! چه چیز تو را در باره پروردگار بزرگوارت، مغرور ساخته؟ همان کس که تو را آفرید و [اندام] تو را درست کرد و [آن گاه] تو را سامان بخشید و به هر صورتى که خواست، تو را ترکیب کرد».

«و در حقیقت، شما را خلق کردیم سپس به صورتگرى شما پرداختیم آنگاه به فرشتگان گفتیم: «براى آدم، سجده کنید» . پس [همه]سجده کردند، جز ابلیس که از سجده‌کنندگان نبود» .

«اوست کسى که شما را آن گونه که مى‌خواهد، در رَحِم‌ها صورتگرى مى‌کند. هیچ معبودى جز آن تواناى فرزانه نیست» .

حدیث

1403 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعاى «جوشن کبیر» : اى کسى که آنچه را بخواهد، مى‌آفریند؛ اى کسى که آنچه را بخواهد، انجام مى‌دهد؛ اى کسى که هر که را بخواهد، راه مى‌نماید؛ اى کسى که هر که را بخواهد، راه نمى‌نماید؛ اى کسى که هر که را بخواهد، عذاب مى‌دهد؛ اى کسى که هر که را بخواهد، مى‌آمرزد؛ اى کسى که هر که را بخواهد، عزیز مى‌کند؛ اى کسى که هر که را بخواهد، خوار مى‌کند؛ اى کسى که آنچه را که بخواهد، در رَحِم‌ها صورتگرى مى‌کند؛ اى کسى که هر که را بخواهد، با رحمتش برمى‌گُزیند!

3 / 64

المُفضِل، المتفضّل

المُفْضل، المُتَفَضِّل لغةً

إِنّ «المُفْضِل» اسم فاعل من أَفضل، یُفضل، و «المتفضّل» اسم فاعل من تفضّل، یتفضّل، کلاهما من مادّة «فضل»، وهو یدلّ على زیادة فی شیء من ذلک الفضل: الزیادة، والخیر والإفضال: الإحسان، والمفضل: المُحسن، والمتفضّل جاء بمعنى المفضل والمحسن، وجاء بمعنى الذی یدّعی الفضل على أَقرانه.(161)

المُفْضل والمتفضِّل، فی القرآن والحدیث

لقد وردت مشتقّات مادّة «فضل» فی القرآن الکریم مئة وأربع مرّات، لکنّ صفتی «المفضل» و «المتفضّل» لم تردا فیه.

إِنّ الله سبحانه فی القرآن والأَحادیث مفضل ومتفضّل، بل هو ذوالفضل العظیم، فینبغی أَن نقول فی توضیح هذا المطلب: أَنّ الفضل بمعنى الزیادة، والمقصود إِعطاء شیء أَکثر من الاستحقاق، ولمّا لم یکن للموجودات حقّ على الله، ولم تکن النعم التی وهبها الله لها فی هذا العالم من باب الاستحقاق، فجمیع النعم المُعطاة التی هی نعم عظیمة من باب الفضل.

لقد جاءَ فی بعض الآیات والأَحادیث أَن الله سبحانه ذو فضلٍ على النَّاس کلّهم، وفی بعضها الآخر ذو فضلٍ على الخاصة منهم کالمؤمنین، فتشیر هاتان الطائفتان من الآیات والأَحادیث إِلى نوعین من الفضل، أَی: الفضل العامّ الذی یشمل النَّاس بأسرهم، والفضل الخاصّ الذی یشمل بعض النَّاس الذین یطیعون الله تعالى.

3 / 64

مُفْضِل و متفضِّل

واژه‌شناسى «مُفْضِل» و «مُتَفضِّل»

صفت «مُفضِل (بیش از استحقاقْ بخشنده)»،(162) اسم فاعل از «أَفْضَلَ، یُفْضِلُ» است و «مُتفضِّل»، اسم فاعل از «تَفَضَّلَ، یَتَفَضَّلُ» است این هر دو، از ریشه «فضل» هستند که به فزونى در چیزى دلالت مى‌کند و از همین معناست واژه «فضل»، به معناى فزونى و نیکى، و «إفضال» به معناى احسان و نیکى کردن.

مُفضِل، به معناى کسى‌است که بیش‌از استحقاقْ مى‌بخشد ونیکى مى‌کند مُتفضِّل نیز گاه به همان معناى مُفضِل و احسان کننده است، و گاه به معناى کسى است که ادّعاى برترى بر همتایان خود را مى‌کند، که به این معنا، در مورد خدا به کار نمى‌رود.

مُفْضِل و مُتَفضِّل، در قرآن و حدیث

در قرآن کریم، برگرفته‌هاى ریشه «فضل»،104 بار در مورد خدا به کار رفته است؛ امّا صفات مُفضِل و مُتفضِّل، به کار نرفته‌اند بر اساس قرآن و احادیث، خداى پاک، بیش از استحقاقْ بخشنده است؛ بلکه او داراى فزون‌بخشىِ سترگ است.

در توضیح این مطلب، باید گفت که فضل، به معناى فزونى است و مقصود، بخشیدن چیزى بیش از شایستگى است از آن جا که موجودات جهان، حقّى بر خدا ندارند و هیچ یک از نعمت‌هایى که خدا در این جهان به آنان داده، از سرِ استحقاق نبوده است، پس همه نعمت‌هاى بخشیده شده که نعمت‌هاى سترگى هستند، از سرِ فضل و بخششِ بیش از استحقاق، داده مى‌شوند.

در برخى آیات و احادیث، خدا نسبت به همه انسان‌ها داراى فضل دانسته شده و در برخى آیات و احادیث دیگر، تنها نسبت به انسان‌هایى خاص، همچون ایمان‌آورندگان این دو دسته از آیات و احادیث، به دو نوع فضل و بخشش اشاره دارند: بخشش عمومى، که همه انسان‌ها را فرا مى‌گیرد، و بخشش ویژه، که تنها شامل برخى انسان‌ها مى‌شود؛ یعنى کسانى که خدا را اطاعت مى‌کنند.

الکتاب

«فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اَللهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اِتَّبَعُوا رِضْوانَ اَللهِ وَ اَللهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ» .(163)

«ذلِکَ فَضْلُ اَللهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اَللهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ» .(164)

«لِئَلاّ یَعْلَمَ أَهْلُ اَلْکِتابِ أَلاّ یَقْدِرُونَ عَلى شَیْءٍ مِنْ فَضْلِ اَللهِ وَ أَنَّ اَلْفَضْلَ بِیَدِ اَللهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اَللهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ» .(165)

«یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اَللهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اَللهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ» .(166)

«وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاّ لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ قُلْ إِنَّ اَلْهُدى هُدَى اَللهِ أَنْ یُؤْتى أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِیتُمْ أَوْ یُحاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ قُلْ إِنَّ اَلْفَضْلَ بِیَدِ اَللهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اَللهُ واسِعٌ عَلِیمٌ – یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اَللهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ» .(167)

«ما یَوَدُّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ اَلْکِتابِ وَ لاَ اَلْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ اَللهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اَللهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ» .(168)

«وَ بَشِّرِ اَلْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اَللهِ فَضْلاً کَبِیراً» .(169)

«أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ اَلْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اَللهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ إِنَّ اَللهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى اَلنّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّاسِ لا یَشْکُرُونَ» .(170)

قرآن

«پس با نعمت و بخششى از جانب خدا، [از میدان نبرد]بازگشتند، در حالى که هیچ آسیبى به آنان نرسیده بود، و همچنان، از خشنودى خدا پیروى کردند؛ و خداوند داراى بخششى عظیم است» .

«این فضل خداست آن را به هر که بخواهد، عطا مى‌کند؛ و خدا داراى فضلِ بسیار است» .

«تا اهل کتاب بدانند که به هیچ وجه، فزون‌بخشى خدا در [حیطه]قدرت آنان نیست و فضل [و عنایت، تنها]در دست خداست [که] به هر کس بخواهد، آن را عطا مى‌کند؛ و خدا داراى کَرَم بسیار است» .

«اى کسانى که ایمان آورده‌اید! اگر از خدا پروا دارید، براى شما [نیروى]تشخیص [حق از باطل]قرار مى‌دهد و گناهانتان را از شما مى‌زداید و شما را مى‌آمرزد؛ و خدا داراى بخششِ بزرگ است» .

«و [گفتند:] «جز به کسى که از دین شما پیروى کند، ایمان نیاورید» . بگو: «هدایت، هدایت خداست» . مبادا به کسى نظیر آنچه به شما داده شده، داده شود، یا در پیشگاه پروردگارتان با شما محاجه کنند بگو: «[این]تفضّل به دست خداست آن را به هر کس که بخواهد، مى‌دهد»؛ و خداوند، گشایشگر داناست. رحمت خود را به هر کس که بخواهد، مخصوص مى‌گرداند، و خداوند، داراى بخششِ بزرگ است» .

«نه کسانى که از اهل کتاب کافر شده‌اند، و نه مشرکان، [هیچ کدام]دوست نمى‌دارند خیرى از جانب پروردگارتان بر شما فرود آید، با آن که خدا هر که را بخواهد به رحمت خود اختصاص مى‌دهد؛ و خدا داراى فزون‌بخشىِ عظیم است» .

«و مؤمنان را مژده دِه که براى آنان از جانب خدا بخشایشى فراوان خواهد بود» .

«آیا از [حال]کسانى که از بیم مرگ از خانه‌هاى خود خارج شدند و هزاران تن بودند، خبر نیافتى؟ پس خداوند به آنان گفت: «تن به مرگ بسپارید» . آن گاه آنان را زنده ساخت. آرى خداوند، نسبت به مردم، صاحب بخشش است؛ ولى بیشتر مردم سپاس‌گزارى نمى‌کنند» .

«فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اَللهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اَللهُ اَلْمُلْکَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمّا یَشاءُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اَللهِ اَلنّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اَلْأَرْضُ وَ لکِنَّ اَللهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى اَلْعالَمِینَ» .(171)

الحدیث

1404 . رسول الله صلى الله علیه و آله فِی الدُّعاءِ : سُبحانَهُ مِن جوادٍ ما أَفضَلَهُ، وسُبحانَهُ مِن مُفضِلٍ ما أَنعَمَهُ.(172)

1405 . عنه صلى الله علیه و آله فی خُطبَتِهِ یَومَ الغَدیرِ : قُدّوسٌ سُبُّوحٌ رَبُّ المَلائِکَةِ وَالرّوحِ، مُتَفَضِّلٌ عَلى جَمیعِ مَن بَرَأَهُ(173)، مُتَطَوِّلٌ عَلى مَن أدناهُ.(174)

1406 . عنه صلى الله علیه و آله فی دُعاءٍ عَلَّمَهُ أَمیرَالمُؤمِنینَ علیه السلام : یا مُحسِنُ یا مُجمِلُ، یا مُنعِمُ یا مُفضِلُ.(175)

1407 . عنه صلى الله علیه و آله کانَ إِذا أَتاهُ الأَمرُ ممّا یُعجِبُهُ قالَ : الحَمدُ للهِ‌ِ المُنعِمِ المُفضِلِ، الَّذی بِنِعمَتِهِ‌تَتِمُّ الصالِحاتُ.(176)

1408 . عنه صلى الله علیه و آله: یَقولُ اللهُ تَعالى: تَفَضَّلتُ عَلى عَبدی بِأَربَعِ خِصالٍ: سَلَّطتُ الدّابَّةَ عَلَى الحَبَّةِ، ولَو لا ذلِکَ لَادَّخَرَهَا المُلوکُ کَما یَدَّخِرونَ الذَّهَبَ وَالفِضَّةَ، وأَلقَیتُ النَّتنَ(177) عَلَى الجَسَدِ، ولَو لا ذلِکَ ما دَفَنَ خَلیلٌ خَلیلَهُ أَبَدا، وسَلَّطتُ السَّلوَ عَلَى الحُزنِ، ولَو لا ذلِکَ لَانقَطَعَ النَّسلُ، وقَضَیتُ الأَجَلَ وأَطَلتُ الأَمَلَ، ولَولا ذلِکَ لَخَرِبَتِ الدُّنیا، ولَم یَتَهَنَّ ذو مَعیشَةٍ بِمَعیشَتِهِ.(178)

«پس آنان را به اذن خدا شکست دادند، و داوود، جالوت را کشت و خداوند به او پادشاهى و حکمت ارزانى داشت و از آنچه مى‌خواست، به او آموخت. و اگر خداوند، برخى از مردم را به وسیله برخى دیگر دفع نمى‌کرد، قطعاً زمین تباه مى‌گردید؛ ولى خداوند نسبت به جهانیان، تفضّل دارد» .

حدیث

1404 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعا : پاک است بى‌عوضْ بخشنده‌اى که چه بیش از استحقاقْ بخشنده است! پاک است بیش از استحقاقْ بخشنده‌اى که چه نعمت‌دهنده است!

1405 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در خطبه‌اش در روز غدیر : بسى پاک است و منزّه از عیب، پروردگار فرشتگان و روح (روح القُدُس / جبرئیل) ! بیش از استحقاقْ بخشنده است بر همه کسانى که آنها را آفریده است؛ منّت‌گذارنده است بر کسى که او را [به خود،]نزدیک ساخته است

1406 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعایى که به امیر مؤمنان آموخت : اى خوبى کننده، اى نیکى کننده، اى نعمت دهنده، اى بیش از استحقاقْ بخشنده!

1407 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله وقتى به چیزى بر مى‌خورْد که او را خوش‌حال مى‌کرد : ستایش، براى خداى نعمت دهنده و بیش از استحقاقْ بخشنده است؛ کسى که با نعمت او، نیکى‌ها به انجام مى‌رسند

1408 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: خداى متعال مى‌فرماید: «به بنده‌ام، چهار ویژگى را بیش از استحقاقْ بخشیدم: حشرات را بر غلّات مسلّط کردم که اگر این طور نبود، پادشاهان، آنها را [جمع‌آورى و] ذخیره مى‌کردند، همان طور که زر و سیم را پس‌انداز مى‌کنند؛ و بوى بد را در جسد [مُرده] قرار دادم که اگر چنین نبود، هیچ دوستى، دوستش را به خاک نمى‌سپرد؛ و فراموشى را بر اندوه مسلّط کردم که اگر چنین نبود، نسل آدمى برچیده مى‌شد؛ و مهلت زندگى را معیّن کردم و آرزو را دور و دراز ساختم که اگر

چنین نبود، دنیا ویران مى‌شد و زندگى، براى هیچ زندگى کننده‌اى خوشایندِ دل‌پذیر نمى‌شد» .

1409 . عنه صلى الله علیه و آله فِی الدُّعاءِ : یا مَن أَیادیهِ عَلى أَهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ یا اللهُ، یا مَن فَضلُهُ عَلى أَهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ یا اللهُ، یا مَن تَفَضُّلُهُ عَلى أَهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ یا اللهُ، یا مَن تَعَطُّفُهُ عَلى أَهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ یا اللهُ، یا مَن نِعَمُهُ مَبسوطَةٌ عَلى أَهلِ السَّماواتِ وَالأَرضِ یا اللهُ.(179)

3 / 65

المقدِّر

المقدّر لغةً

«المقدِّر» اسم فاعل من قَدَّر، یقدِّر من مادّة «قدر» وهو یدلّ على مبلغ الشیء وکنهه ونهایته(180)، فالمقدِّر هو الذی یعیّن مبلغ الشیء الذی یریده ونهایته وحجمه.

المقدِّر فی القرآن والحدیث

أُسندت مشتقّات «التقدیر» إِلى الله سبحانه قرابة ثلاث وعشرین مرّةً فی القرآن الکریم، أَمّا صفة «المقدِّر» فلم ترد فیه، فقد ذکرت الأَحادیث التقدیر بأنّه یمثّل مرحلة من مراحل الفعل وخلقة الموجودات التی تتحقّق بعد المشیئة والإرادة، وقبل القضاء: «لا یَکونُ إِلّا ما شاءَ اللهُ وأَرادَ وقَدَّرَ وقَضى»(181)، ووردت فی تفسیر التقدیر أَلفاظ مثل «الهندسة مِنَ الطّولِ وَالعَرضِ وَالبَقاءِ»(181)، و «تَقدیرُ الشَّیءِ مِن طولِهِ وعَرضِهِ»(182)، و «وضع الحُدود مِنَ الآجالِ وَالأَرزاقِ وَالبَقاءِ وَالفَناءِ»(183)، وتدلّ هذه الأَحادیث على أَنّ کلّ شیء فی النظام الکَونیّ یقوم على مقیاس وتقدیر خاصّین من جهات مختلفة کالطول والعرض والبقاء والآجال والأَرزاق.

1409 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعا : اى کسى که نعمت‌هایش، شامل اهل آسمان‌ها و زمین است، اى خدا! اى که فزون‌بخشى‌اش، شامل اهل آسمان‌ها و زمین است، اى خدا! اى کسى که بخششِ بیش از استحقاقش شامل اهل آسمان‌ها و زمین است، اى خدا! اى که عنایتش، شامل اهل آسمان‌ها و زمین است، اى خدا! اى کسى که نعمت‌هایش، بر اهل آسمان‌ها و زمین، گسترانیده شده است، اى خدا!

3 / 65

مُقدِّر

واژه‌شناسى «مُقدِّر»

صفت «مُقدِّر (اندازه‌گذارنده)»، اسم فاعل از «قَدَّرَ، یُقَدِّرُ»، از ریشه «قدر» است که بر اندازه و حقیقت و نهایت چیز، دلالت مى‌کند بنا بر این، مُقدِّر، کسى است که مقدار و نهایت و اندازه چیزى را که اراده کرده، معیّن مى‌کند.

مُقدِّر، در قرآن و حدیث

برگرفته‌ها از مصدر «تقدیر»،23 بار در قرآن کریم درباره خدا به کار رفته است؛ امّا صفت مُقدِّر، در قرآن به کار نرفته است در احادیث، تقدیر، یکى از مراحل آفرینش موجودات به شمار مى‌آید که پس از مشیّت و اراده و قبل از قضاست: «چیزى موجود نمى‌شود، مگر آن که خدا بخواهد و اراده کند و تقدیر کند و حکم کند» .

در تفسیر تقدیر نیز سخنانى از این دست، گفته شده است: «اندازه طول و

عرض و بقا»، «اندازه نهادن طول و عرض چیزى» و «قرار دادن اندازه‌هاى مهلت‌ها و روزى‌ها و بقا و نابودى» .

این احادیث، نشان مى‌دهند که در نظام آفرینش، همه چیز بر اساس اندازه‌گیرى و تقدیر خاصّى از جهات مختلف، چون طول و عرض و دوام و مهلت‌ها و روزى‌ها استوار است.

الکتاب

«اَلَّذِی لَهُ مُلْکُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی اَلْمُلْکِ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً» .(51)

«إِنّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ» .(184)

«اَللهُ یَعْلَمُ ما تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثى وَ ما تَغِیضُ اَلْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ» .(185)

«وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اَللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اَللهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اَللهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً» .(186)

«وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» .(187)

«نَحْنُ قَدَّرْنا بَیْنَکُمُ اَلْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ» .(188)

«فالِقُ اَلْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اَللَّیْلَ سَکَناً وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ حُسْباناً ذلِکَ تَقْدِیرُ اَلْعَزِیزِ اَلْعَلِیمِ» .(189)

«وَ اَللهُ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَکُمْ أَزْواجاً وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ إِلاّ بِعِلْمِهِ وَ ما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاّ فِی کِتابٍ إِنَّ ذلِکَ عَلَى اَللهِ یَسِیرٌ» .(190)

قرآن

«همان کس که فرمان‌روایى آسمان‌ها و زمین، از آنِ اوست، و فرزندى اختیار نکرده، و براى او شریکى در فرمان‌روایى نبوده است، و هر چیزى را آفریده و بدان گونه که درخور آن بوده، اندازه‌گیرى کرده است» .

«ماییم که هر چیزى را به اندازه آفریده‌ایم» .

«خدا مى‌داند آنچه را که هر مادّه‌اى [در رَحِم]بار مى‌گیرد، و [نیز]آنچه را که رَحِم‌ها مى‌کاهند و آنچه را مى‌افزایند؛ و هر چیزى نزد او اندازه‌اى دارد» .

«و از جایى که حسابش را نمى‌کند، به او روزى مى‌رسانَد، و هر کس بر خدا اعتماد کند، او براى وى بس است. خدا فرمانش را به انجام‌رساننده است. به راستى خدا براى هر چیزى اندازه‌اى مقرّر کرده است» .

«و هیچ چیز نیست، مگر آن که گنجینه‌هاى آن، نزد ماست، و ما آن را جز به اندازه‌اى معیّن، فرو نمى‌فرستیم» .

«ماییم که میان شما مرگ را مقدّر کرده‌ایم و بر ما سبقت نتوانید جُست» .

«[هموست که]شکافنده صبح است، و شب را براى آرامش، و خورشید و ماه را وسیله حساب قرار داده. این، اندازه‌گیرىِ آن تواناىِ داناست» .

«و خدا [است که] شما را از خاکى آفرید، سپس از نطفه‌اى. آن گاه، شما را جفتْ جفت گردانید، و هیچ مادینه‌اى بار نمى‌گیرد و بار نمى‌نهد، مگر به علمِ او. و هیچ سالخورده‌اى عمر دراز نمى‌یابد و از عمرش کاسته نمى‌شود، مگر آن که در کتابى [مندرج]است. در حقیقت، این [کار] بر خدا آسان است» .

الحدیث

1410 . رسول الله صلى الله علیه و آله فی دُعاءِ الجَوشَنِ الکَبیرِ : یا مُنشِئَ کُلِّ شَیءٍ ومُقَدِّرَهُ.(87)

1411 . عنه صلى الله علیه و آله فِی الدُّعاءِ : یا مَن لَهُ التَّدبیرُ وإِلَیهِ التَّقدیرُ.(191)

1412 . عنه صلى الله علیه و آله عن جبرئیل علیه السلام: سُبحانَ اللهِ المَلِکِ الواحِدِ الحَمیدِ. قادِرٌ عَلى ما یَشاءُ، مُقَدِّرُ المَقدورِ.(192)

3 / 66

المنّان

المنّان لغةً

«المنّان» صیغة مبالغة من مادّة «منن»، وهو یدلّ على اصطناع خیر.(193) المنّ: العطاء، فالمنّان هو المنعم المعطی، وکثیرا ما یرد المنّ فی کلام العرب بمعنى الإحسان إِلى من لا یستثیبه ولا یطلب الجزاء علیه.(194)

المنّان فی القرآن والحدیث

لقد نُسبت مشتقّات مادّة «منن» إِلى الله تعالى فی القرآن الکریم اثنتی عشرة مرّةً، لکنّ صفة «المنّان» لم ترد فیه، وقد حصر بعض الأَحادیث هذه الصفة بالله وحده، لأنّه المعطی ابتداءً وجمیع العطایا تعود إِلى الله فی نهایة المطاف، وهو سبحانه

المصدر النهائیّ لکافّة النعم، والموجودات الأُخرى وسائط لإیصال المنّ إِلى شتّى النَّاس.

کما ذُکرت فی الأَحادیث أُمور متنوّعة بصفة المنّ، منها: العلم، والعقل، والمُلک، والعدل، والنصرة، والنبوّة، والشریعة والطاعات، والإیمان، والهدایة، وولایة أَهل البیت والجنّة، وهذه الأُمور فی الحقیقة نعم إِلهیّة، لکنّ أغلب الترکیز من بین النعم الإلهیّة على النعم المعنویّة وتأکیدها أَکثر من تأکید النعم المادّیّة.

حدیث

1410 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعاى «جوشن کبیر» : اى آفریننده همه چیز و اندازه‌گذارنده آن!

1411 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعا : اى کسى که تدبیر کردن، از آنِ اوست و اندازه نهادن، به او بر مى‌گردد!

1412 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله به نقل از جبرئیل علیه السلام : پاک است خدایى که فرمان‌رواىِ بى‌همتا و ستوده است. تواناست بر آنچه بخواهد و اندازه‌گذارنده مقدور است

3 / 66

منّان

واژه‌شناسى مَنّان

واژه «منّان (گشاده‌دست / بسیار بخشنده)»، صیغه مبالغه از ریشه «منن» است که بر نیکى کردن دلالت مى‌کند. «مَنّ»، یعنى بخشیدن پس «مَنّان»، نعمت دهنده و بخشنده است در زبان عربى، در بسیارى موارد، «مَنّ» به معناى نیکى کردن به کسى است که نیکى کننده، از او پاداش نمى‌جوید و در برابر نیکى، عوض نمى‌خواهد.

منّان، در قرآن و حدیث

در قرآن کریم، برگرفته‌هاى ریشه «منن»، دوازده بار به خداى متعال نسبت داده شده، امّا صفت «مَنّان»، به کار نرفته است برخى احادیث، این صفت را به خدا اختصاص داده‌اند؛ زیرا بخشنده نخستین، خداست و همه نعمت‌ها، در نهایت به خدا باز مى‌گردند و او سرچشمه نهایىِ همه نعمت‌هاست و دیگر موجودات، واسطه‌هاى رسیدن بخشش به مردمان هستند.

در احادیث، امور گوناگونى به عنوان منّت ذکر شده‌اند؛ از جمله: دانش، عقل، فرمان‌روایى، عدالت، یارى، پیامبرى، شریعت و طاعات، ایمان، راهیابى، ولایت اهل بیت علیهم السلام و بهشت همه این امور، در واقعْ نعمت‌هاى الهى هستند؛ امّا از میان نعمت‌هاى الهى، بیشتر بر نعمت‌هاى معنوى تأکید شده است تا نعمت‌هاى مادّى.

الکتاب

«قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَ لکِنَّ اَللهَ یَمُنُّ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ إِلاّ بِإِذْنِ اَللهِ وَ عَلَى اَللهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ» .(195)

«یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اَللهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» .(196)

«لَقَدْ مَنَّ اَللهُ عَلَى اَلْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ اَلْکِتابَ وَ اَلْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» .(197)

«یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اَللهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَیْکُمُ اَلسَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ اَلْحَیاةِ اَلدُّنْیا فَعِنْدَ اَللهِ مَغانِمُ کَثِیرَةٌ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اَللهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوا إِنَّ اَللهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً» .(198)

«قالُوا إِنّا کُنّا قَبْلُ فِی أَهْلِنا مُشْفِقِینَ – فَمَنَّ اَللهُ عَلَیْنا وَ وَقانا عَذابَ اَلسَّمُومِ» .(199)

قرآن

«پیامبرانشان به آنان گفتند: «ما جز بشرى مثل شما نیستیم»؛ ولى خدا بر هر یک از بندگانش که بخواهد، منّت مى‌نهد و ما را نرسد که جز به اذن خدا براى شما حجّتى بیاوریم؛ و مؤمنان باید تنها بر خدا توکّل کنند» .

«از این که اسلام آورده‌اند، بر تو منّت مى‌نهند بگو: «بر من با اسلام‌آوردنتان منّت مگذارید؛ بلکه [این]خداست که با هدایت‌کردن شما به ایمان، بر شما منّت مى‌گذارد، اگر راستگو باشید» .

«به یقین، خدا بر مؤمنان منت نهاد [که] پیامبرى از خودشان در میان آنان برانگیخت، تا آیات خود را بر ایشان بخواند و پاکشان گردانَد و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد قطعاً پیش از آن، در گم‌راهىِ آشکارى بودند» .

«اى کسانى که ایمان آورده‌اید! چون در راه خدا سفر مى‌کنید، [خوب] رسیدگى کنید و به کسى که نزد شما [اظهارِ] اسلام مى‌کند، مگویید: «تو مؤمن نیستى»، [تا بدین بهانه]متاع زندگى دنیا را بجویید؛ چرا که غنیمت‌هاى فراوانى نزد خداست. قبلاً خودتان [نیز]همین گونه بودید و خدا بر شما منّت نهاد. پس خوب رسیدگى کنید، که خدا همواره به آنچه انجام مى‌دهید، آگاه است» .

«مى‌گویند: «ما پیش‌تر در میان خانواده خود، بیمناک بودیم. پس خدا بر ما منّت نهاد و ما را از عذاب کُشنده، حفظ کرد».

الحدیث

1413 . رسول الله صلى الله علیه و آله: إِنَّ للهِ‌ِ عز و جل تِسعَةً وتِسعینَ اسما مِئَةً إِلّا واحِدا مَن أَحصاها دَخَلَ الجَنَّةَ، وهِیَ:

اللهُ، الإِلهُ، الواحِدُ، الأَحَدُ، الصَّمَدُ. . . المَنّانُ.(200)

1414 . عنه صلى الله علیه و آله: اللهُمَّ لَکَ الحَمدُ کُلُّهُ، ولَکَ المَنُّ کُلُّهُ.(201)

1415 . عنه صلى الله علیه و آله: الحَمدُ للهِ‌ِ الَّذی یُطعِمُ ولا یَطعَمُ، مَنَّ عَلَینا فَهَدانا، وأَطعَمَنا وسَقانا.(202)

1416 . عنه صلى الله علیه و آله: مَن مَنَّ اللهُ عَلَیهِ بِمَعرِفَةِ أَهلِ بَیتی ووِلایَتِهِم فَقَد جَمَعَ اللهُ لَهُ الخَیرَ کُلَّهُ.(203)

1417 . عنه صلى الله علیه و آله: ما مِن یَومٍ ولا لَیلَةٍ ولا ساعَةٍ إِلّا للهِ‌ِ تَعالى فیهِ صَدَقَةٌ یَمُنُّ بِها عَلى مَن یَشاءُ مِن عِبادِهِ، وما مَنّ اللهُ عز و جل عَلى عَبدٍ بِمِثلِ أَن یُلهِمَهُ ذِکْرَهُ.(204)

1418 . عنه صلى الله علیه و آله: إِنَّ اللهَ عز و جل مَنَّ عَلى قَومٍ فَأَلهَمَهُمُ الخَیرَ وأَدخَلَهُم فی رَحمَتِهِ، وَابتَلى قَوما فَخَذَلَهُم وذَمَّهُم عَلى أَفعالِهِم ولَم یَستَطیعوا غَیرَمَا ابتَلاهُم بِهِ، فَعَذَّبَهُم وقَد عَدَلَ فیهِم.(205)

1419 . عنه صلى الله علیه و آله: إِذا کانَ یَومُ الفِطرِ، وَقَفَتِ المَلائِکَةُ عَلى أَبوابِ الطُّرُقِ فَنادَوا: أُغدوا یا مَعشَرَ المُسلِمینَ إِلى رَبٍّ کَریمٍ، یَمُنُّ بِالخَیرِ ثُمَّ یُثیبُ عَلَیهِ الجَزیلَ.(206)

1420 . عنه صلى الله علیه و آله: اللهُمَّ إِنّی أَسأَ لُکَ بِنِعمَتِکَ السّابِغَةِ عَلَیَّ، وبَلائِکَ الحَسَنِ الَّذی أَبلَیتَنی بِهِ، وفَضلِکَ الَّذی أَفضَلتَ عَلَیَّ، أَن تُدخِلَنِی الجَنَّةَ بِمَنِّکَ وفَضلِکَ ورَحمَتِکَ.(207)

حدیث

1413 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: خدا، نَوَد و نُه نام دارد، یکى کمتر از صد هر کس آنها را بر شمارد، وارد بهشت مى‌شود این نام‌ها عبارت‌اند از: الله، خدا، یگانه، بى‌همتا، صمد. گشاده‌دست

1414 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: بار خدایا! همه ستایش‌ها، براى توست و همه گشاده‌دستى‌ها، از آنِ توست

1415 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: ستایش، براى خدایى است که غذا مى‌دهد و غذا نمى‌خورَد به ما بخششى سترگ داده است پس ما را ره‌نمون شده و به ما غذا داده و سیرابمان کرده است

1416 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: کسى که خدا به او شناخت اهل بیتِ من و ولایت آنان را سترگْ‌بخشى کرده باشد، به درستى که همه خوبى‌ها را براى او فراهم کرده است

1417 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: هیچ روز و شب و ساعتى نیست، مگر آن که در آن، خداى متعال را صدقه‌اى است که با آن بر آن بنده‌اش که مى‌خواهد، گشاده‌دستى مى‌کند، و هیچ گشاده‌دستىِ خداى عز و جل بر بنده‌اى، مثل الهامِ یاد خود بر او نیست

1418 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: خداوند عز و جل به گروهى گشاده‌دستى کرد پس خیر را به آنها الهام کرد و آنان را در رحمتش وارد کرد؛ و گروهى را گرفتار کرد، پس یارى‌شان را ترک کرد و به خاطر کارهایشان، آنان را نکوهش کرد و نتوانستند به [حالت دیگرى] جز آن حالتى که گرفتار شده بودند، درآیند پس آنها را عذاب داد، در حالى که با آنان به عدالتْ رفتار کرد

1419 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: چون روز فطر شود، فرشتگان بر درهاى راه‌ها [ى خیر و سعادت و بهشت]مى‌ایستند و [مردم را]فرا مى‌خوانند: «اى جماعت مسلمانان! روانه شوید به سوى پروردگار بزرگوارى که خیر را گشاده‌دستى مى‌کند، سپس در مقابل آن، پاداش بزرگ مى‌دهد» .

1420 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: بار خدایا! از تو به خاطر نعمت‌هایى که قبل از من قرار دادى، از تو درخواست مى‌کنم، و [به] بلاى نیکویت که مرا بِدان، گرفتار ساختى، و [به] بخششت که بر من

بخشیدى که مرا به بهشت وارد سازى، به گشاده‌دستى و بخشش و رحمتت

3 / 67

المنتقم

المُنتقِم لغةً

«المنتقم» اسم فاعل من انتقم، ینتقم، من مادّة «نقم»، وهو یدلّ على إِنکار شیء وعَیبه، نقمتُ علیه، أَنقم: أَنکرتُ علیه فعله وعِبتهُ وکرهته أَشدّ الکراهة لسوء فعله، والنقمة من العذاب والانتقام، کأنّه أَنکر علیه فعاقبه.(208)

قال ابن‌الأَثیر: فی أَسماء الله تعالى «المنتقم» هو المبالغ فی العقوبة لمن یشاء.(209)

المنتقم فی القرآن والحدیث

لقد نُسبت مشتقّات مادّة «نقم» إِلى الله تعالى ثلاث عشرة مرّةً فی القرآن الکریم ووردت عبارة «عزیز ذوانتقام» فی الله عز و جل أَربع مرّات(210)، وصفة «منتقمون» ثلاث مرّات(211).

إِنّ انتقام الله فی هذه الآیات یشمل الکفّار، والمکذّبین، والمجرمین، والعاصین، وبالنظر إِلى المعنى اللغویّ لمادّة «نقم» و «انتقام» فإنّ ملاحظتین جدیرتان بالاهتمام:

الأُولى: لا یَصدُق الانتقام إِلّا إِذا کان الجُرم المرتکب کبیرا، ومن ثمّ تکون

عقوبته ثقیلةً أَیضا، لذا جاء فی الحدیث: «المُنتَقِمُ مِمَّن عَصاهُ بِأَلیمِ العَذابِ»(212).

والثانیة: إِنّ الانتقام لا یعنی العقوبة والعذاب فحسب، بل هما مع الإنکار؛ لأنَّ کراهة الله سبحانه بمعنى إنکاره، وهاتان الملاحظتان تبیّنان التفاوت بین صفة المنتقم والصفات المماثلة کالمعذّب، والمخزی، والمهلک.

إِنّ النقطة الأَخیرة هی انّه استبان من المباحث المذکورة أَنّ الانتقام الإلهیّ یعنی العقوبة على الجرم الکبیر مصحوبةً بالإنکار، وهذا المعنى یتحققّ على أَساس العدل الإلهیّ، من هنا یتباین انتقام الله والانتقام المألوف بین النَّاس الذی یجری تشفّیا للقلب وقد یرافقه الظلم والعدوان عادةً.

3 / 67

مُنتقِم

واژه‌شناسى «مُنتقِم»

صفت «مُنتقِم (سخت‌کیفر)»، اسم فاعل از «اِنْتَقَمَ، یَنْتَقِمُ»، از ریشه «نقم» است که بر ناپسند دانستن و سرزنش چیزى دلالت مى‌کند. «نقمتُ علیه، أنْقَمُ» یعنى: به خاطر بدى کارش، آن را ناپسند دانستم و او را سرزنش کردم و از او، به شدیدترین شکلى، نفرت پیدا کردم، و نقمت، از قبیل عذاب و کیفر (مجازات) سخت است پس «اِنتَقَمَ» به این معناست که کار کسى را ناپسند دانست و او را کیفر داد.

ابن اثیر مى‌گوید: مُنتقِم، در نام‌هاى خداى متعال، به معناى کسى است که کیفر را بر هر که بخواهد، سخت مى‌گردانَد.

مُنتقِم، در قرآن و حدیث

در قرآن کریم، برگرفته‌ها از ریشه «نقم»، سیزده بار به خدا نسبت داده شده‌اند تعبیر «شکست‌ناپذیر و داراى کیفر سخت»، چهار بار و صفت «سختْ‌کیفران»، سه بار در مورد خدا به کار رفته است.

در این آیات، کیفر سخت خدا، شامل حال کافران، دروغ‌انگاران، بدکاران و نافرمانان، دانسته شده است.

با توجّه به معناى واژگانى ریشه «نقم» و «انتقام»، دو نکته به نظر مى‌رسد:

نخست، این که «انتقامْ» صدق نمى‌کند، مگر آن که جرمِ انجام شده، بزرگ و کیفرش سنگین باشد از این رو، در حدیثى آمده است: «[خداوند] کسى را که نافرمانى کرده، با عذاب دردناک، سختْ کیفر دهنده است».

دوم، این که: سخت کیفر دادنِ یک گناه، به معناى کیفر دادن و عذاب کردنِ تنها نیست؛ بلکه کیفر دادن و عذاب کردن همراه با نفرت و ناپسند دانستن آن گناه است.

این دو نکته، تفاوت‌صفت «منتقم» وصفات مشابه، همچون: «مُعذِّب (عذاب دهنده)»، «مُخزى (خوار کننده)»، و «مُهلک (هلاک کننده)» را روشن مى‌کند.

از مباحث بالا روشن مى‌شود که کیفر سخت الهى، به معناى کیفر گناه بزرگ، همراه با ناپسند دانستن آن است و این معنا، بر اساس «عدل الهى» تحقّق مى‌یابد در همین جاست که تفاوت انتقام خدا با انتقام رایج در میان انسان‌ها که به جهت آرام شدن دل و معمولاً همراه با ستم و دشمنى است مشخّص مى‌گردد.

الکتاب

«فَلا تَحْسَبَنَّ اَللهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اَللهَ عَزِیزٌ ذُو اِنتِقامٍ» .(213)

«مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنّاسِ وَ أَنْزَلَ اَلْفُرْقانَ إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اَللهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ اَللهُ عَزِیزٌ ذُو اِنْتِقامٍ» .(214)

«وَ مَنْ یَهْدِ اَللهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَ لَیْسَ اَللهُ بِعَزِیزٍ ذِی اِنْتِقامٍ» .(215)

الحدیث

1421 . رسول الله صلى الله علیه و آله فِی الدُّعاءِ : اللهُمَّ إِنّی أَسأَ لُکَ بِاسمِکَ. . . یا ناصِرُ یا مُنتَصِرُ، یا مُهلِکُ یا مُنتَقِمُ.(216)

قرآن

«پس مپندار که خدا، وعده خود را به پیامبرانش خلاف مى‌کند، که خدا شکست‌ناپذیرِ انتقام‌گیرنده است» .

«[کتاب‌هایى] پیش از آن براى ره‌نمود مردم، فرو فرستاد، و فرقان (جداکننده حق از باطل) را نازل کرد. کسانى که به آیات خدا کفر ورزیدند، بى‌تردید، عذابى سخت خواهند داشت؛ و خداوند، شکست‌ناپذیر انتقام گیرنده است» .

«و هر که را خدا هدایت کند، گم‌راه‌کننده‌اى ندارد. مگر خدا نیست که نیرومندِ کیفرخواه است؟» .

حدیث

1421 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعا : خدایا! از تو مى‌خواهم به نامت. اى یارى‌رسان، اى پیروزگر، اى هلاک‌کننده، اى سخت کیفر!

3 / 68

المُنذِر

المُنذِر لغةً

«المنذر» اسم فاعل من أَنذر، یُنذِر، من مادّة «نذر» وهو یدلّ على تخویف أَو تخوّف والإنذار: الإبلاغ، ولا یکاد یکون إِلّا فی التخویف.(217)

المنذر فی القرآن والحدیث

لقد نُسبت مشتقّات مادّة «الإنذار» إِلى الله ثلاث مرّات فی القرآن الکریم(218)، بَیْدَ أَنّ صفة «المنذر» لم ترد فیه، ونلاحظ فی هذه الآیات أَنّ الله أَنذر النَّاس وخوّفهم الآخرة والعذاب ونار جهنّم، وحذّرهم فی إِحدى الآیات وأَنذرهم «یوم التلاق»(219)، وقد فسّر بعض الأَحادیث «یوم التلاق» ب‍ «یوم یلتقی أَهل السماوات والأرض»(220) کنایةً عن یوم القیامة، وجاء فی حدیثٍ أَنّ الله سبحانه أَنذر المتکبّرین والمخالفین للحقّ، وذکر أَنّ سبب هذا الإنذار هو إِشعارهم بعاقبة سوء أَعمالهم، وتثبیت الحجّة علیهم، ورفض کلّ ما یأتون به من عذرٍ یوم القیامة.

1422 . رسول الله صلى الله علیه و آله فی دُعاءِ الجَوشَنِ الکَبیرِ : اللهُمَّ إِنّی أَسأَ لُکَ بِاسمِکَ یا مُصَوِّرُ یا مُقَدِّرُ، یا مُدَبِّرُ یا مُطَهِّرُ، یا مُنَوِّرُ یا مُیَسِّرُ، یا مُبَشِّرُ یا مُنذِرُ، یا مُقدِّمُ یا مُؤَخِّرُ.(20)

3 / 68

مُنذِر

واژه‌شناسى «مُنذِر»

صفت «مُنذِر (هشدار دهنده)»، اسم فاعل از «أنذَرَ، یُنذِرُ» از ریشه «نذر» است که بر ترساندن یا ترسیدن دلالت مى‌کند و «اِنذار»، به معناى اطّلاع رساندن است و تقریباً به کار نمى‌رود، مگر در اطّلاع‌رسانى براى ترساندن.

مُنذِر، در قرآن و حدیث

در قرآن کریم، برگرفته‌ها از ریشه «إنذار»، سه بار به خدا نسبت داده شده‌اند؛ امّا صفت «مُنذِر» به کار نرفته است در آیات یاد شده، خداوند، مردم را نسبت به آخرت و عذاب و آتش دوزخ، هشدار داده و ترسانده است در یکى از این آیات، خدا مردم را از «یوم التلاق (روز دیدار)» بر حذر داشته است در برخى احادیث، «یوم التلاق» به «روزى که اهل آسمان‌ها و زمین با یکدیگر دیدار مى‌کنند» تفسیر شده است که کنایه از روز قیامت است.

در حدیثى، خدا به خودبزرگ‌بینان و مخالفانِ حق، هشدار داده و دلیل آن را آگاه کردن آنان به نتیجه بد کارهایشان و استوار کردن حجّت (دلیل) و برطرف ساختن زمینه هر گونه بهانه‌اى در روز قیامت، ذکر کرده است.

1422 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعاى «جوشن کبیر» : خدایا! من از تو مى‌خواهم، به نامت، اى صورتگر و اى اندازه‌گذار! اى تدبیر کننده و اى پاک کننده! اى روشن کننده و اى آسان کننده! اى بشارت دهنده و اى هشدار دهنده! اى جلو اندازنده و اى عقب اندازنده!

3 / 69

المُنزِل

المُنزل لغةً

«المُنْزِل» اسم فاعل من أَنزل، یُنزل، من مادّة «نزل» وهو یدلّ على هبوط شیء ووقوعه، والنزول: الهبوط من عُلوّ إِلى سُفل والوقوع والحلول.(221)

المُنْزِل فی القرآن والحدیث

لقد نُسبت صفة «المُنْزِل» إِلى الله سبحانه فی القرآن الکریم أربع مرّات تمثّلت فی قوله تعالى: «نَحْنُ اَلْمُنْزِلُونَ»،(222) وقوله: «خَیْرُ اَلْمُنْزِلِینَ»،(223) وقوله تعالى: «إِنّا مُنْزِلُونَ عَلى أَهْلِ هذِهِ اَلْقَرْیَةِ رِجْزاً مِنَ اَلسَّماءِ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ»(224) وقوله: «وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ. . .» .(225) ووردت هذه الصفة بصیغة الفعل فی مواضع کثیرة.

لقد جاء فی الآیات والأَحادیث أَنّ الله تعالى مُنْزِل کلّ شیء سواء ما نص علیه القرآن الکریم بالإنزال من کالملائکة والکتاب، والسکینة، والماء، والمنّ، والسلوى، واللباس، والأَنعام، والنعاس، والبرکات أَو غیر ذلک.

والدلیل أَنّ کلّ شیء من أَشیاء العالم مخلوق لله، والعنایة فی إِطلاق اسم المنزل على الله تعالى أَنّ مقامه تعالى العلوّ ومقام المخلوقات السُفل، والنزول: هبوط الشیء من علو إِلى سفل.

3 / 69

مُنزِل

واژه‌شناسى «مُنزِل»

صفت «مُنزِل (فروآور)»، اسم فاعل از «أنزَلَ، یُنزِلُ»، از ریشه «نزل» است که بر فرود آمدن و افتادن شىء دلالت مى‌کند، و «نزول» به معناى فرو افتادن از بالا و افتادن و فرود آمدن است.

مُنزِل، در قرآن و حدیث

در قرآن کریم، صفت «مُنزِل» چهار بار به این صورت‌ها به خدا نسبت داده شده است: «ما فرو آورنده‌ایم» و «بهترینِ فرو آورندگان است» و «ما بر اهل این شهر، به خاطر فسادى که مى‌کردند، عذابى از آسمان فرو خواهیم آورد» و «پس از وى بر قومش فرو نیاوردیم» . این صفت در موارد بسیارى به صورت فعلى به کار رفته است.

در آیات و احادیث آمده است که خداى متعال، فرو آورنده همه چیز است، چه چیزهایى که قرآن به فرو آوردن آنها تصریح کرده است (همچون: فرشتگان، قرآن، آرامش، آب، مَنّ و سَلوا،(226) لباس، چارپایان، خواب سبک، و برکت‌ها) و چه غیر آنها دلیل این مطلب، آن است که همه موجودات جهان، آفریده خدایند.

نکته قابل توجّهى که در به کار بردن نام «مُنزل (فروآور)» براى خداى متعال وجود دارد، این است که مقام خداى متعال، بالا و مقام آفریدگان، پایین است، و نزول نیز به معناى فرو افتادن چیزى از بالا به پایین است.

الکتاب

«إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ اَلْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ اَلنّاسِ بِما أَراکَ اَللهُ وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنِینَ خَصِیماً» .(227)

«وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ اَلْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ اَلْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اَللهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَکَ مِنَ اَلْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اَللهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فِی ما آتاکُمْ فَاسْتَبِقُوا اَلْخَیْراتِ إِلَى اَللهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ» .(228)

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ اَلَّذِی أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ اَلْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً» .(229)

الحدیث

1423 . رسول الله صلى الله علیه و آله: اللهُمَّ رَبَّنا ورَبَّ کُلِّ شَیءٍ، مُنزِلَ التَّوراةِ وَالإِنجیلِ وَالفُرقانِ، فالِقَ الحَبِّ وَالنَّوى.(230)

3 / 70

المنشئ

المُنشِئ لغةً

«المنشئ» اسم فاعل من أَنشأ، یُنشئ، إِنشاءً من مادّة «نشأ» وهو یدلّ على ارتفاع فی شیء وسمّو(231) والإنشاء: الابتداء نشأ الشیء: حدث وتجدّد أَنشأ السحاب یمطر: بدأَ، وفلان یُنشئ الأَحادیث، أَی: یضعها أَنشأه الله: ابتدأَ خَلْقَه وخَلَقَهُ(232)، فالمنشئ هو خالق الشیء ابتداءً، والمناسبة بین الخلقة الابتدائیّة وبین الارتفاع والسموّ هو أَنّ الشیء فی الخلقة الابتدائیّة یرتفع من حضیض العدم لِیَصِل إِلى کمال الوجود.

قرآن

«ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم، تا میان مردم به [موجب]آنچه خدا به تو آموخته، داورى کنى؛ و زنهار جانبدارِ خیانتکاران مباش!» .

«و ما این کتاب (قرآن) را به حق به سوى تو فرو فرستادیم، در حالى که تصدیق کننده کتاب‌هاى پیشین و حاکم بر آنهاست. پس میان آنان، بر وفق آنچه خدا نازل کرده، حکم کن، و از هواهایشان [با دور شدن]از حقّى که به سوى تو آمده، پیروى مکن. براى هر یک از شما [امّت‌ها]شریعت و راه روشنى قرار داده‌ایم. و اگر خدا مى‌خواست، شما را یک امّت قرار مى‌داد؛ ولى [خواست]تا شما را در آنچه به شما داده است، بیازماید. پس در کارهاى نیک بر یکدیگر سبقت گیرید. بازگشت [همه]شما به سوى خداست آن گاه درباره آنچه در آن اختلاف مى‌کردید، آگاهتان خواهد کرد» .

«ستایش، خدایى را که این کتاب [آسمانى]را بر بنده خود فرو فرستاد و هیچ گونه کژى‌اى در آن ننهاد» .

حدیث

1423 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: بار خدایا! اى پروردگار ما و پروردگارِ همه چیز، اى فروآورِ تورات و انجیل و فرقان! اى شکافنده دانه و هسته!

3 / 70

مُنشِئ

واژه‌شناسى «مُنشِئ»

صفت «مُنشئ (نو پدیدآور)»، اسم فاعل از «أنشَأَ، یُنشِئُ، إنشاءً»، از ریشه «نشأ» است که بر بلندى و والایى در چیزى دلالت مى‌کند و «إنشاء» یعنى آغازگرى. «نشأ الشىء»، یعنى آن چیز از نو پدید آمد و نو شد. «أنشأ السحابُ یمطر»، یعنى ابر

شروع به باریدن کرد. «فلانٌ یُنشئُ الأحادیث»، یعنى: فلانى احادیث را جعل مى‌کند. «أنشأه الله»، یعنى: خدا آفرینش آن را آغاز کرد و آن را آفرید پس «مُنشئ»، آفریننده آغازین هر چیز است، و مناسبت و ارتباط میان آفرینش آغازین و بلندى و والایى، این است که پدیده در آفرینش آغازین، از پستىِ نیستى بالا مى‌رود و به کمال هستى دست مى‌یابد.

المنشئ فی القرآن والحدیث

نُسبت مشتقّات مادّة الإنشاء الى الله سبحانه اثنتین وستّین مرّة فی القرآن الکریم، ووردت صفة المنشئ مرّةً واحدةً فی قوله تعالى: «نَحْنُ اَلْمُنْشِؤُنَ»(233)، والله تعالى فی القرآن والأَحادیث مُنشئُ کلِّ شیء، والإنشاء فی الأَحادیث بمعنى الخلقة الابتدائیّة من دون سابقة مثال وصورة وعیّنة، وقد صُرِّح أَیضا أنّ إِنشاء الله یتحقّق بغیر رویّة وتجربة واقتداء وشریک.(234)

الکتاب

«هُوَ اَلَّذِی یُرِیکُمُ اَلْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ یُنْشِئُ اَلسَّحابَ اَلثِّقالَ» .(235)

الحدیث

1424 . رسول الله صلى الله علیه و آله: اللهُمَّ مُعتِقَ الرِّقابِ، ورَبَّ الأَربابِ، ومُنشِئَ السَّحابِ، ومُنزِلَ القَطرِ مِنَ السَّماءِ إِلَى الأَرضِ بَعدَ مَوتِها، فالِقَ الحَبِّ وَالنَّوى، ومُخرِجَ النَّباتِ، وجامِعَ الشَّتاتِ(236)، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ.(237)

مُنشئ، در قرآن و حدیث

در قرآن کریم، برگرفته‌ها از ریشه «إنشاء»،62 بار به خدا نسبت داده شده‌اند و صفت «منشئ» یک بار در این سخن خداى متعال: «ما نو پدید آورنده هستیم» به کار رفته است در قرآن و احادیث، خداى متعال، نو پدید آورنده همه چیز دانسته شده است.

در احادیث، «إنشاء» به معناى آفرینش آغازین و بدون داشتن مثال، صورت و الگوست همچنین تصریح شده که نو پدیدآورى خدا، بدون اندیشه، تجربه، پیروى از دیگران و شریک داشتن است.

قرآن

«اوست کسى که برق را براى بیم و امید به شما مى‌نمایانَد و ابرهاى گران‌بار را پدیدار مى‌کند» .

حدیث

1424 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: بار خدایا! اى آزاد کننده بندگان و پروردگارِ پرورش دهندگان و نو پدیدآور ابرها و فروآورِ قطره‌هاى باران از آسمان به سوى زمین پس از مرگ زمین! اى شکافنده دانه و هسته، و بیرون آورنده گیاه، و جمع کننده پراکنده‌ها! بر محمّد

و خاندان محمّد، درود فرست

1425 . عنه صلى الله علیه و آله فی دُعاءِ الجَوشَنِ الکَبیرِ : یا أَوَّلَ کُلِّ شَیءٍ وآخِرَهُ، یا إِلهَ کُلِّ شَیءٍ ومَلیکَهُ، یا رَبَّ کُلِّ شَیءٍ وصانِعَهُ، یا بارِئَ کُلِّ شَیءٍ وخالِقَهُ، یا قابِضَ کُلِّ شَیءٍ وباسِطَهُ، یا مُبدِئَ کُلِّ شَیءٍ ومُعیدَهُ، یا مُنشِئَ کُلِّ شَیءٍ ومُقَدِّرَهُ، یا مُکَوِّنَ کُلِّ شَیءٍ ومُحَوِّلَهُ، یا مُحیِیَ کُلِّ شَیءٍ ومُمیتَهُ، یا خالِقَ کُلِّ شَیءٍ ووارِثَهُ.(87)

1426 . عنه صلى الله علیه و آله فی صِفَةِ اللهِ جَلَّ وعَلا : لَهُ الإِحاطَهُ بِکُلِّ شَیءٍ، وَالغَلَبَةُ عَلى کُلِّ شَیءٍ، وَالقُوَّةُ فی کُلِّ شَیءٍ، وَالقُدرَةُ عَلى کُلِّ شَیءٍ ولَیسَ مِثلَهُ شَیءٌ، وهُوَ مُنشِئُ الشَّیءِ حینَ لا شَیءَ، دائِمٌ قائِمٌ بِالقِسطِ لا إِلهَ إِلّا هُوَ العَزیزُ الحَکیمُ، جَلَّ عَن أَن تُدرِکَهُ الأَبصارُ وهُوَ یُدرِکُ الأَبصارَ وهُوَ اللَّطیفُ الخَبیرُ.(238)

3 / 71

المُهلِک

المُهلک لغةً

«المهلک» اسم فاعل من أَهلک، یُهلک من مادّة «هلک» وهو یدلّ على کسر وسقوط، منه الهلاک: السقوط، ولذلک یقال للمیّت: هلک.(239) یقال: هلک النَّاس، أَی: استوجبوا النَّار بسوء أَعمالهم.(240)

1425 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعاى «جوشن کبیر» : اى نخستینِ همه چیزها و آخرینِ آنها! اى خداى هر چیز و فرمان‌رواى آن! اى پروردگار هر چیز و سازنده آن! اى آفریننده هر چیز و آفریدگار آن! اى تنگ گیرنده هر چیز و گستراننده آن! اى آغازگر آفرینش و بازگرداننده آفریدگان! اى نو پدیدآور هر چیز و اندازه گذارنده آن! اى موجود کننده هر چیز و دگرگون کننده آن! اى زنده کننده هر چیز و میراننده آن! اى آفریدگار هر چیز و وارث آن!

1426 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در وصف خداوند عز و جل : براى اوست فراگیرندگى نسبت به هر چیز، و چیرگى بر هر چیز، و نیرومندى در هر چیز، و توانایى بر هر چیز، و چیزى همانند او نیست اوست نو پدیدآورِ چیز، آن گاه که چیزى نبود همیشگى است و استوار به دادگرى است خدایى جز او که شکست‌ناپذیر و فرزانه است وجود ندارد فراتر از آن است که چشم‌ها به او برسند اوست که چشم‌ها را در مى‌یابد، و اوست باریک‌بینِ آگاه

3 / 71

مُهلِک

واژه‌شناسى «مُهلِک»

صفت «مُهلِک (هلاک کننده)»، اسم فاعل از «أَهْلَکَ، یُهْلِکُ»، از ریشه «هلک» است، که بر در هم شکستن و سرنگون شدن دلالت مى‌کند. «هلاک (سرنگون شدن)» نیز از همین ریشه است و از این رو، درباره مرده گفته مى‌شود: «هَلَکَ» . همچنین گفته مى‌شود: «هَلَکَ الناسُ»؛ به این معنا که مردم، به جهت بدى کارهایشان، سزاوار آتش جهنّم شدند.

المهلک فی القرآن والحدیث

لقد نَسَبَ القرآن الکریم مشتقّات مادّة «هلکَ» إِلى الله تعالى قُرابةَ أَربع وأَربعین مرّةً وأَورد صفة «المهلک» خمسَ مرّاتٍ(241)، وقد فسّر القرآن والأَحادیث الهلاک بالموت والإبادة فی هذه الدنیا، وبالموت والفناء فیها مع إِنزال العذاب، وبدخول جهنّم فی الآخرة، والحدیث القائل: «مُبیدُ کُلِّ شَیءٍ ومُهلِکُهُ»(242) یشیر إِلى المعنى الأَوّل، لأَنّ لکلّ موجود عمرا محدودا فی هذا العالم، ویبدو أَنّ الآیات والأَحادیث التی وصفت الله سبحانه بأنّه مهلک المذنبین والفاسقین والظالمین والمسرفین تقصد المعنى الثانی والثالث معا، أَی: عندما یقول القرآن الکریم: «وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا اَلْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَمّا ظَلَمُوا»(243) فالمراد إِنزال العذاب علیهم فی الدنیا وإِدخالهم فی جهنّم یوم القیامة.

الکتاب

«وَ إِنْ مِنْ قَرْیَةٍ إِلاّ نَحْنُ مُهْلِکُوها قَبْلَ یَوْمِ اَلْقِیامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِیداً کانَ ذلِکَ فِی اَلْکِتابِ مَسْطُوراً» .(244)

الحدیث

1427 . رسول الله صلى الله علیه و آله مِن خُطبَتِهِ یَومَ الغَدیرِ : مَعاشِرَ النّاسِ، إِنَّهُ ما مِن قَریَةٍ إِلّا وَاللهُ مُهلِکُها بِتَکذیبِها، وکَذلِکَ یُهلِکُ القُرى وهِیَ ظالِمَةٌ کَما ذَکَرَ اللهُ تَعالى، وهذا عَلِیٌّ إِمامُکُم ووَلِیُّکُم، وهُوَ مَواعیدُ اللهِ وَاللهُ یَصدُقُ ما وَعَدَهُ.

مَعاشِرَ النّاسِ، قَد ضَلَّ قَبلَکُم أَکثَرُ الأَوَّلینَ، وَاللهُ لَقَد أَهلَکَ الأَوَّلینَ وهُوَ مُهلِکُ

الآخِرینَ، قالَ اللهُ تَعالى: «أَ لَمْ نُهْلِکِ اَلْأَوَّلِینَ – ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ اَلْآخِرِینَ – کَذلِکَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ – وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ»(245) (246)

مُهلِک، در قرآن و حدیث

در قرآن کریم، برگرفته‌ها از ریشه «هلک» در حدود 44 بار به خداى متعال نسبت داده شده و صفت «مُهلِک» پنج بار به کار رفته است.

در قرآن و احادیث، «هلاکت»، گاه به معناى مرگ و از بین رفتن در این دنیا، گاه به معناى مرگ و نابودى در دنیا همراه با فرو آوردن عذاب، و گاه به معناى ورود به جهنّم در آخرت، آمده است.

حدیثى که مى‌گوید: «[خدا] نابود کننده همه چیزها و هلاک کننده آنهاست»، به معناى نخست اشاره دارد؛ زیرا همه موجودات، عمر محدودى در این جهان دارند نیز به نظر مى‌رسد که آیات و احادیثى که خداى سبحان را هلاک کننده گناهکاران و نافرمانان و ستمکاران و گزافکاران وصف مى‌کنند، معناى دوم و سوم را با هم قصد کرده‌اند؛ یعنى وقتى قرآن مى‌گوید: «و بى‌گمان، ما مردمِ دوره‌هاى پیش از شما را، چون ستم کردند، هلاک کردیم»، مقصود، فرو آوردن عذاب بر آنان در دنیا و وارد کردن آنها به دوزخ در آخرت است.

قرآن

«و هیچ شهرى نیست، مگر این که ما آن را [در صورت نافرمانى،]پیش از روز رستاخیز، به هلاکت مى‌رسانیم یا آن را سخت عذاب مى‌کنیم. این [عقوبت] در کتاب [الهى] نوشته شده است» .

حدیث

1427 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله از سخنرانى ایشان در روز غدیر : اى جماعت مردم! هیچ شهرى نیست، مگر آن که خدا آن را به جهت دروغ‌انگارى [مردم] آن، هلاک کرده است همچنین، شهرها را هلاک مى‌کند، در حالى که [مردم] آنها ستمکارند، همان طور که خداى متعال [در قرآن]ذکر کرده است این، على، امام و سرپرست شماست او وعده‌هاى خداست(247) و خدا به آنچه وعده کرده است، وفا مى‌کند.

اى جماعت مردم! پیش از شما بیشتر پیشینیان، گم‌راه شدند و بى‌گمان، خدا آنان را هلاک کرد او هلاک کننده پسینیان است خداى متعال فرمود: «آیا پیشینیان را هلاک نکردیم؟ پس از آن، پسینیان را از پىِ آنها خواهیم آورد بدین گونه، با بدکاران رفتار مى‌کنیم. در آن روز، واى بر دروغ‌انگاران!» .

3 / 72

النّور

النُّور لغةً

«النور» فی اللغة بمعنى الضوء والضیاء، وهو خلاف الظلمة(248)، والنُّور هو الظاهر الذی به کلّ ظهور، فالظاهر فی نفسه، المُظهِر لغیره یسمّى نورا(249).

النُّور فی القرآن والحدیث

لقد وصف القرآن الکریم، الله سبحانه بأنّه نور، وذلک فی قوله: «اَللهُ نُورُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ»(250)، وأُضیف النُّور إِلى الله تعالى فی خمس آیات بشکل نور الله(251)، ونسبت آیات عدیدة، جَعْل النُّور، وإِنزال النُّور، وإِخراج النَّاس من الظلمات إِلى النُّور، إِلى الله(252).

لقد نُسب النُّور إِلى الله فی القرآن الکریم بأَشکال متنوّعة کما أُشیر إِلى ذلک، فوُصِف الله بالنُّور تارةً، وعُدَّ النُّورُ من مخلوقات الله تارةً أُخرى، وقد فسّر الشیخ الصدوق رحمه‌اللهالنُّور فی الآیة، التی وصفت الله سبحانه بالنُّور، أَنّه المنیر، فقال: النُّور معناه المنیر، ومنه قوله عز و جل: «اَللهُ نُورُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ»(250) أَی: منیر لهم وآمرهم وهادیهم، فهم یهتدون به فی مصالحهم، کما یهتدون فی النُّور والضیاء، وهذا توسّع.(253) وفی الحدیث المنقول عن الإمام الرضا علیه السلام: «هُوَ نورٌ، بِمَعنى أَنَّهُ هادٍ لِخَلقِهِ مِن أَهلِ السَّماءِ وأهلِ الأَرضِ» .(254)

إِنّ إِطلاق اسم النُّور على الله سبحانه لا یعنی النُّور الحسّیّ؛ لأَنّ الله جلّ شأنه لیس بجسمٍ، بل کما أَنّ النُّور ظاهر بذاته ومُظهر الأَشیاء الأُخرى ومُنیرها فکذلک الله تعالى لیس فیه ظُلمةٌ، وهو مُظهر الأَشیاء الأُخرى ومُنیرها.

یمکن أَن نقدّم احتمالین فی تفسیر ظاهریّة الله الذاتیّة، الأَوّل: إِنّ المراد من فقدان الظُلمة فی الذات الإلهیّة هو أَنّ الله فاقد کلّ نقصٍ، کما فی الدّعاء: «یا مَوصوفا بِغَیرِ کُنهٍ… وموجِدَ کُلِّ مَوجودٍ، ومُحصِیَ کُلِّ مَعدودٍ وفاقِدَ کُلِّ مَفقودٍ» .(255) والثانی هو نفس ما قلناه فی کلامنا حول اسم «الظاهر».

إِنّ ثمّة احتمالین أَیضا یتسنّى عرضهما فی تفسیر إِظهار الله الأَشیاءَ الأُخرى، الأَوّل: إِنّ الله سبحانه هو أَصل الموجودات الأُخرى ومصدرها، والآخر: إِنّه تعالى هادی الأَشیاء الأُخرى، وهذه الهدایة یمکن أَن تکون بالمعنى التکوینیّ والتشریعیّ على حدٍّ سواء، والحدیث المأثور عن الإمام الرضا علیه السلام یشیر إِلى الاحتمال الثانی.

3 / 72

نور

واژه‌شناسى «نور»

واژه «نور»، مصدر است و در لغت، به معناى روشنایى و درخشندگى و متضادّ «ظلمت (تاریکى)» است. «نور»، یعنى چیزى که روشن است و هر چیز روشنى، به واسطه آن، روشن مى‌شود پس چیزى که خودش روشن است و غیر خودش را روشن مى‌کند، «نور» نامیده مى‌شود.

نور، در قرآن و حدیث

قرآن کریم، خداى سبحان را در آیه «خدا، نور آسمان‌ها و زمین است» با «نور» توصیف کرده است در پنج آیه، نور به «خدا» اضافه شده و به صورت «نُورَ اَللهِ» به کار رفته است نیز در آیات متعدّدى، قرار دادن نور، فرو فرستادن نور، وبیرون آوردن مردم از تاریکى‌ها به سوى نور، به خدا نسبت داده شده است.

همان طور که اشاره شد، در قرآن کریم، «نور» به صورت‌هاى مختلف به خدا نسبت داده شده است گاه خدا با «نور» توصیف شده و گاه نور، آفریده خدا شمرده شده است.

شیخ صدوق رحمه‌الله نور را در آیه‌اى که در آن، خداى سبحان با نور توصیف شده، به معناى «منیر (روشن کننده)» تفسیر کرده، مى‌گوید: «معناى نور، روشن کننده است، و از همین معناست سخن خدا که: «خداوند، نور آسمان‌ها و زمین است»، یعنى روشن کننده آنها و فرمان دهنده آنها و راه‌نماى آنهاست پس آنها با [کمک]خدا در نیازمندى‌ها و منافعشان راه رامى‌یابند، همان طور که در روشنایى و درخشندگى، راه را پیدا مى‌کنند، و این [استعمال،]توسّع (گسترش دادن معناى ظاهرى نور به معانى دیگر به جهت مشابهت و از باب مجاز) است در حدیثى که از امام رضا علیه السلام نقل شده، آمده است: “او نور است، به این معنا که راه‌نماى آفریده‌هاى خود از آسمانیان و زمینیان است”».

در به کار بردن صفت «نور» در مورد خداى سبحان، نور حسّى مقصود نیست (زیرا خدا جسم نیست)؛ بلکه همان طور که نور، خودش روشن است و روشن کننده دیگر چیزهاست، خداى متعال نیز خودش روشن است (تاریکى‌اى در او نیست) و آشکار کننده و روشن کننده چیزهاى دیگر است.

در تفسیر «روشن بودن ذات خدا»، دو احتمال مى‌توان داد:

اوّل مقصود از نبودن تاریکى در ذات الهى، این است که خدا پیراسته از هر گونه کاستى‌اى است، همان طور که در دعا آمده است: «اى توصیف شده، نه از راه توصیف ذات. و هستى‌بخش هر موجود، و شمارنده هر شمارش شده، و پیراسته از هر چیزى که از دست رفته است!».

دوم روشن بودن ذات خدا، همان است که در سخنمان در باره صفت «ظاهر» گفته شد؛ یعنى ذات خدا از طریق ارائه آثار و نشانه‌هاى تدبیر خدا در جهان بر خرد، روشن و اثبات مى‌شود.

در تفسیر این که «خدا، روشن کننده چیزهاى دیگر است» نیز دو احتمال وجود دارد:

اوّل خدا، اصل و آفریننده دیگر موجودات است.

دوم خدا، هدایتگر چیزهاى دیگر است این هدایت مى‌تواند به معناى هدایت تکوینى و تشریعى باشد حدیث نقل شده از امام رضا علیه السلام به احتمال دوم اشاره دارد.

1428 . رسول الله صلى الله علیه و آله: بِاسمِ اللهِ النُّورِ، بِاسمِ اللهِ نورِ النُّورِ، بِاسمِ اللهِ نورٌ عَلى نورٍ، بِاسمِ اللهِ الَّذی هُوَ مُدَبِّرُ الأُمورِ، بِاسمِ اللهِ الَّذی خَلَقَ النّورَ مِنَ النّورِ، الحَمدُ للهِ‌ِ الَّذی خَلَقَ النّورَ مِنَ النّورِ، وأَنزَلَ النُّورَ عَلَى الطّورِ(256)، فی کِتابٍ مَسطورٍ، فی رِقٍّ(257) مَنشورٍ، بِقَدَرٍ مَقدورٍ، عَلى نَبِیٍّ مَحبورٍ.(258)

1428 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: به نام خدا که نور است به نام خدایى که روشنایىِ روشنایى است به نام خدایى که روشنایى در روشنایى است به نام خدایى که تدبیر کننده کارهاست به نام خدایى‌که روشنایى را از روشنایى‌آفرید ستایش، براى خدایى است که روشنایى را از روشنایى آفرید و روشنایى را بر کوه طور، فرود آورد، در کتابى نوشته شده، در برگه‌اى گشوده، به اندازه‌اى معیّن، بر پیامبرى شادمان

1429 . عنه صلى الله علیه و آله فِی الدُّعاءِ : یا شاهِدَ کُلِّ نَجوى، یا رَبّاهُ یا سَیِّداهُ، أَنتَ النّورُ فَوقَ النّورِ، ونورُ النّورِ، فَیا نورَ النّورِ أَسأَ لُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وآلِهِ أَن تُصَلِّیَ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ.(259)

1430 . عنه صلى الله علیه و آله فی دُعاءِ الجَوشَنِ الکَبیرِ : اللهُمَّ إِنّی أَسأَ لُکَ بِاسمِکَ. . . یا نورَ النّورِ، یا مُنَوِّرَ النّورِ، یا خالِقَ النّورِ، یا مُدَبِّرَ النّورِ، یا مُقَدِّرَ النّورِ، یا نورَ کُلِّ نورٍ، یا نورا قَبلَ کُلِّ نورٍ، یا نورا بَعدَ کُلِّ نورٍ، یا نورا فَوقَ کُلِّ نورٍ، یا نورا لَیسَ کَمِثلِهِ نورٌ.(260)

1431 . عنه صلى الله علیه و آله فِی الدُّعاءِ : أَسأَ لُکَ بِاسمِکَ البُرهانِ المُنیرِ الَّذی سَکَنَ لَهُ الضِّیاءُ وَالنّورُ یا أللهُ.(261)

3 / 73

الوَدود

الودود لغةً

«الودود» فعول بمعنى فاعل من مادّة «ودّ» وهو یدلّ على المحبّة ویُستعمل فی التمنّی یقال: وَدِدتُه، أی: أَحببتُه ویُقال: وَدِدْتُ أنّ ذاک کان، إذا تمنّیتَه. «الودّ» یدلّ على المحبّة و «الودادة» تدلّ على التمنّی.(262)

قال ابن الأَثیر: فی أَسماء الله تعالى «الودود» هو فعول بمعنى مفعول أی:

محبوب فی قلوب أَولیائه، أو هو فعول بمعنى فاعل، أی: إنّه یحبّ عباده الصالحین، بمعنى أنّه یرضى عنهم.(263)

1429 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعا : اى گواه هر راز و نیاز، اى پروردگار، اى سروَر! تو روشنایى‌اى بر فراز روشنایى هستى روشنایىِ روشنایى هستى پس، اى روشنایىِ روشنایى! به حقّ محمّد و خاندان او، از تو مى‌خواهم که بر محمّد و خاندان او درود بفرستى

1430 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعاى «جوشن کبیر» : خدایا! به واسطه نامت. اى روشنایىِ روشنایى، اى روشن کننده روشنایى، اى آفریدگار روشنایى، اى تدبیر کننده روشنایى، اى اندازه‌گذار روشنایى، اى روشنایىِ هر روشنایى، اى روشنایى پیش از هر روشنایى، اى روشنایى پس از هر روشنایى، اى روشنایى بالاتر از هر روشنایى، اى روشنایى‌اى که هیچ روشنایى همانند او نیست! از تو مى‌خواهم

1431 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعا : به واسطه نام روشنِ روشن کننده‌ات که درخشندگى و روشنایى براى آن آرام گرفت اى خدا از تو مى‌خواهم

3 / 73

وَدود

واژه‌شناسى «وَدود»

صفت «ودود» (دوستدار)، [بر وزن] «فعول» به معناى «فاعل» و از ریشه «ودد» است که بر دوست داشتن دلالت مى‌کند و در معناى آرزو کردن نیز به کار مى‌رود گفته مى‌شود: «وَددتُه» یعنى: او را دوست داشتم همچنین گفته مى‌شود: وددتُ أنّ ذاک کان؛ یعنى آرزو داشتم چنان مى بود، هنگامى که آرزوى چیزى در میان باشد. «وُدّ» بر دوست داشتن دلالت مى‌کند و «وَدادة» بر آرزو کردن.

ابن اثیر گفته است: در صفات خداى متعال، «ودود» یا بر وزن «فعول» به معناى «مفعول» است، یعنى: در دل‌هاى پیروانش محبوب است، یا بر وزن «فعول» به معناى «فاعل» است، یعنى: بندگان شایسته‌اش را دوست دارد، به این معنا که از آنان خشنود است.

الودود فی القرآن والحدیث

لقد وردت صفة «الودود» فی القرآن الکریم مرّةً واحدةً مع صفة «الرحیم»(264) ومرّة واحدة مع صفة «الغفور»(265).

أَمّا صفة «الودود» فی الآیات والأَحادیث ففعول بمعنى فاعل لا مفعول، وتدلّ على محبّة الله لعباده، وممّا یؤیّد هذا المطلب أَنّ الصفة المذکورة وردت مع صفات مثل «الغفور» و «الرَّحیم» بمعناها الفاعلیّ.

1432 . رسول الله صلى الله علیه و آله فِی الدُّعاءِ : أَسأَ لُکَ بِاسمِکَ الوَدودِ المُتَوَحِّدِ یا أللهُ، وأَسأَ لُکَ بِاسمِکَ الرَّشیدِ مُرشِدَنا یا أللهُ، وأَسأَ لُکَ بِاسمِکَ الواهِبِ الموهِبِ یا وَهّابُ یا أللهُ، وأَسأَ لُکَ بِاسمِکَ الغائِبِ فی خَزائِنِ الغَیبِ یا عَلّامَ الغُیوبِ یا أللهُ.(266)

3 / 74

الوکیل

الوکیل لغةً

«الوکیل» على وزن فعیل مشتقّ من «وکل» وهو یدلّ على اعتماد غیرک فی أَمرک، والتوکّل هو إِظهار العجز فی الأَمر والاعتماد على غیرک، وقد سمّی الوکیل؛ لأَنّه یوکل إلیه الأَمر(267).

قال الفیومیّ: الوکیل، فعیل بمعنى مفعول؛ لأنّه موکول إِلیه، ویکون بمعنى فاعل إذا کان بمعنى الحافظ، ومنه«حَسْبُنَا اَللهُ وَ نِعْمَ اَلْوَکِیلُ»(268) (269)

قال ابن الأَثیر: فی أَسماء الله تعالى «الوکیل» هو القیّم الکفیل بأرزاق العباد، وحقیقته أنّه یستقلّ بأمر الموکول إلیه(270) وقیل: الوکیل: الکافی(271).

ودود، در قرآن و حدیث

صفت «ودود»، در قرآن کریم یک بار با صفت «رحیم» و یک بار با صفت «غفور» به کار رفته است.

صفت «ودود» در آیات و احادیث، بر وزن «فعول» به معناى «فاعل» است، نه «مفعول»، و بر دوستى خدا نسبت به بندگانش دلالت مى‌کند آنچه این مطلب را تأیید مى‌کند، آن است که این صفت، همراه با صفت‌هایى همچون: «رحیم (آمرزنده)» و «غفور (مهربان)» (هر کدام یک بار) که معناى فاعلى دارند به کار رفته است.

1432 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعا : از تو مى‌خواهم به نامت، اى دوستدار و یگانه، اى خدا! و از تو مى‌خواهم به نامت، اى نیکو تقدیر کننده و اى راه‌نماى ما، اى خدا! و از تو مى‌خواهم به نامت، اى بى‌مزدْ بخشنده و اى بخششگر بى‌پاداش و اى بى‌مزدْ بسیار بخشنده، اى خدا! و از تو مى‌خواهم به حقّ آن نامت که در خزانه‌هاى غیب، پنهان است، اى بسیار دانا به نهان‌ها، اى خدا!

3 / 74

وکیل

واژه‌شناسى «وکیل»

صفت «وکیل (حمایتگر / کارساز)»، بر وزن «فعیل»، از ریشه «وکل» برگرفته شده است که بر اعتماد کردن به دیگرى در کارى دلالت مى‌کند، و توکّل، به معناى ابراز ناتوانى در کار و

اعتماد کردن به دیگرى است و شخص، از آن رو «وکیل» نامیده مى‌شود که کار به او واگذار مى‌گردد.

فَیّومى گفته است: وکیل، بر وزن «فعیل» به معناى «مفعول» است؛ زیرا کارها به او واگذار شده است و به معناى «فاعل» است، آن‌گاه که به معناى نگهدار باشد و از همین معناست این آیه شریف: «خدا، ما را بس است و نیکو حمایتگرى است» .

ابن اثیر گفته است: وکیل، در نام‌هاى خداى متعال، به معناى کسى است که سرپرست و عهده‌دار روزىِ بندگان است، و حقیقت آن، این است که وکیل، عهده‌دار کارى است که به او واگذار شده است نیز گفته شده که وکیل به معناى بَسَنده (کفایت کننده) است.

الوکیل فی القرآن والحدیث

لقد نُسبت مشتقّات مادّة «وکل» إِلى الله سبحانه خمسا وخمسین مرّةً فی القرآن الکریم، ووردت صفة «الوکیل» فیه ستّ مرّات فی مثل قوله تعالى: «کَفى بِاللهِ وَکِیلاً»(272)، وثلاث مرّات بلفظ «عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ»(273)، ومرّتین بشکل«عَلى ما نَقُولُ وَکِیلٌ»(274)، ومرّةً واحدةً بصورة «حَسْبُنَا اَللهُ وَ نِعْمَ اَلْوَکِیلُ»(268)، ومرّةً واحدةً بشکل «فَاتَّخِذْهُ وَکِیلاً»(275)، ومرّةً واحدةً بلفظ «أَلاّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِی وَکِیلاً»(276)، وکما قیل فی البحث اللغویّ فإنّ صفة «الوکیل» یمکن أن تکون بصیغة المفعول ومعناها

«الشخص الذی توکل إلیه الأُمور»، ویمکن أن تکون بصیغة الفاعل أَیضا ومعناها الحافظ والقیّم والکفیل والکافی.

من جهة أُخرى یتسنّى لنا أن ننظر إلى صفة «الوکیل» من الوجهة التکوینیّة والتشریعیّة، فوکالة الله من الوجهة التشریعیّة بمعنى أنّ المؤمنین یوکلون أُمورهم إلى الله ویثقون به ویتبعون تعالیم رسله، وقوله تعالى: «رَبُّ اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکِیلاً»(275) یشیر إلى هذا النوع من الوکالة.

أَمّا الوکیل من الوجهة التکوینیّة فبمعنى أنّ أُمور الموجودات فی العالم من حیث التکوین، أی: الخلقة والحفظ والتدبیر، بید الله تعالى ولا صلة لهذا النوع من وکالة الله بإرادة النَّاس واختیارهم، ولله کلّ ما یتعلّق بهذا الضرب من الوکالة، والآیة الکریمة «وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ»(277) تدلّ على هذه الوکالة التکوینیّة لله تعالى.

وکیل، در قرآن و حدیث

در قرآن کریم، برگرفته‌ها از ریشه «وکل»55 بار به خداى سبحان نسبت داده شده است و صفت «وکیل»، شش بار مانند این آیه: «خدا حمایتگرى بسنده است»، سه بار به صورت: «حمایتگر هر چیزى است»، دو بار به صورت: «بر آنچه مى‌گوییم، حمایتگر است»، یک بار به صورت: «خدا ما را بس است و نیکو حمایتگرى است»، یک بار به صورت: «او را وکیل بگیر»، و یک بار به صورت: «که جز مرا حمایتگر نگیرید»، به کار رفته است.

همان طور که در بحث لغوى گفته شد، صفت «وکیل»، هم مى‌تواند به صورت مفعولى (به معناى شخصى که کارها به او واگذار مى‌شود) باشد، و هم به صورت

فاعلى (به معناى نگهدار، سرپرست، ضامن و بسنده) .

از جهت دیگر، صفت وکیل را مى‌توان از جهت تکوینى و تشریعى مورد توجّه قرار داد وکیل بودن خدا، به لحاظ تشریعى، به این معناست که مؤمنان، امور خود را به خدا واگذار مى‌کنند و به او اعتماد مى‌ورزند و از آموزه‌هاى رسولان او پیروى مى‌کنند این سخن خداى متعال: «اوست پروردگار خاور و باختر خدایى جز او نیست پس، او را کارسازِ خویش اختیار کن»، به این نوع از وکالت اشاره دارد.

وکیل به لحاظ تکوینى نیز به این معناست که امور موجودات از لحاظ تکوینى، یعنى آفرینش و نگهدارى و تدبیر، در دست خداست این نوع وکالت، ارتباطى با اراده و اختیار انسان‌ها ندارد، و خدا، این نوع وکالت را نسبت به همه چیز دارد آیه کریمِ: «و او حمایتگر هر چیزى است»، بر وکالت تکوینى خداى متعال، دلالت مى‌کند.

الکتاب

«اَلَّذِینَ قالَ لَهُمُ اَلنّاسُ إِنَّ اَلنّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اَللهُ وَ نِعْمَ اَلْوَکِیلُ» .(268)

«رَبُّ اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکِیلاً» .(275)

«وَ آتَیْنا مُوسَى اَلْکِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِی إِسْرائِیلَ أَلاّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِی وَکِیلاً» .(276)

الحدیث

1433 . رسول الله صلى الله علیه و آله: آخِرُ ما تَکَلَّمَ بِهِ إِبراهیمُ علیه السلام حینَ أُلقِیَ فِی النَّارِ: «حَسبی اللهُ ونِعمَ الوَکِیل» .(278)

قرآن

«همان کسانى که [برخى از]مردم به ایشان گفتند: «مردمان براى [جنگ با]شما گِرد آمده‌اند پس، از آن بترسید»؛ و [لى این سخن]بر ایمانشان افزود و گفتند: «خدا، ما را بس است، و نیکو حمایتگرى است»» .

«[اوست]پروردگار خاور و باختر خدایى جز او نیست پس او را کارسازِ خویش اختیار کن» .

«و کتاب آسمانى را به موسى دادیم و آن را براى فرزندان اسرائیل، ره‌نمودى گردانیدیم که: زنهار! غیر از من، کارسازى مگیرید» .

حدیث

1433 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: آن گاه که ابراهیم علیه السلام در آتشْ پرتاب شد، واپسین سخن او این بود:

«خدا مرا بس است و نیکو حمایتگرى است» .

1434 . عنه صلى الله علیه و آله فی حَدیثِ المِعراجِ : نادانی رَبّی جَلَّ جَلالُهُ: یا مُحَمَّدُ، أَنتَ عَبدی وأَنَا رَبُّکَ، فَلی فَاخضَع، وإِیّایَ فَاعبُد، وعَلَیَّ فَتَوَکَّل، وبی فَثِق.(279)

1435 . عنه صلى الله علیه و آله فی دُعاءِ الجَوشَنِ الکَبیرِ : یا مَن لا یُتَوَکَّلُ إِلّا عَلَیهِ.(280)

1436 . عنه صلى الله علیه و آله: لا تَتَّکِل إِلى(281) غَیرِ اللهِ، فَیَکِلَکَ اللهُ إِلَیهِ.(282)

3 / 75

الولیّ، المولى

الولیّ لغةً

«الولیّ» على وزن فعیل مشتقّ من «ولی» بمعنى القرب والدنوّ.(283)

قال الفیومیّ: «الولیّ» فعیل بمعنى فاعل من «ولیه» إِذا قام به، ومنه «اَللهُ وَلِیُّ اَلَّذِینَ آمَنُوا»(284) . . . و «الولیّ» بمعنى مفعول فی حقّ المطیع فیقال: المؤمن ولیّ الله.(285)

قال ابن الأَثیر: فی أَسماء الله تعالى «الولیّ» هو الناصر وقیل: المتولّی لأُمور العالم والخلائق، القائم بها.(286)

1434 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در حدیث معراج : پروردگارم مرا ندا کرد: «اى محمّد! تو بنده منى و من، پروردگار توام پس در برابرم فروتنى کن و مرا پرستش کن و به من توکّل کن و به من اعتماد نما» .

1435 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعاى «جوشن کبیر» : اى کسى که جز او به کسى توکّل نمى‌شود!

1436 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: به غیر خدا اعتماد نکن؛ چرا که [در این صورت،] خدا تو را به او مى‌سپارد

3 / 75

ولى، مولا

واژه‌شناسى «ولىّ»

صفت «ولىّ (سرپرست)»، بر وزن «فعیل» است که از ریشه «ولى» به معناى قُرب و نزدیکى برگرفته شده است.

فیّومى گفته است: ولى، بر وزن «فعیل» به معناى «فاعل»، از «وَلِیَه؛ سرپرست او شد» برگرفته شده است و از همین معناست «خدا، سرپرست کسانى است که ایمان آورده‌اند» . . و ولىّ به معناى مفعول، در مورد شخص فرمان‌بُردار به کار مى‌رود و [با این معنا] گفته مى‌شود: «المؤمن ولىّ الله»؛ یعنى: مؤمن، تحت سرپرستى خداست.

ابن اثیر گفته است: ولى، در نام‌هاى خدا، به معناى یارى‌رسان است و گفته شده به معناى سرپرست و عهده‌دار کارهاى جهان و آفریدگان است.

الولیّ فی القرآن والحدیث

إِنّ مشتقّات مادّة «ولی» قد نسبت إِلى الله تعالى زُهاء ستّ وأَربعین مرّة، وقد وردت صفة «الولیّ» بصیغة الإفراد والجمع ثلاثا وعشرین مرّةً، کما حصرت سبعُ آیات صفة «الولیّ» مع صفة «النَّصیر» فی الله عز و جل،(287) کما انحصرت الولایة فی الله تعالى فی أَربع آیات،(288) وقد ذکرت عشر آیات أَنّ الله ولیّ المؤمنین والخاصّة من النَّاس،(289) وجاءت صفة «الولیّ» مع صفة «الحمید» فی آیة واحدة،(290) وورد تعبیر «کفى بالله ولیّا» فی آیة واحدة أَیضا.(5)

عندما تنسب الآیات والأَحادیث صفة «الولیّ» إِلى الله، فهی ترید القائم بالأُمور، أمّا مناسبة هذا المعنى للمعنى الأَصلیّ لمادّة «ولى» أی: القرب والدنوّ، فیبدو أنّ بین الولیّ بمعنى الفاعل، والولیّ بمعنى المفعول قُربا؛ لأنّ الولیّ بمعنى المفعول یتبع الولیّ بمعنى الفاعل، فلا افتراق ولا انفصال بینهما، بل بینهما فی الحقیقة صلة إِشراف وطاعة ودّیّة قائمة على الاعتقاد.

إنّنا نلاحظ فی بعض الآیات والأَحادیث أنّ الولایة قد انحصرت فی الله وحده حینا، وولایته سبحانه بالنسبة إِلى جمیع الموجودات هی المقصودة حقّا، لکنّها اختصّت بثلّة خاصّة کالمؤمنین حینا آخر، فیتسنى لنا أن نقول فی هذا المجال أنّ ولایة الله تنقسم إلى ولایة عامّة وولایة خاصّة، فولایته العامّة سبحانه تشمل جمیع الموجودات، ذلک أنّه تعالى قائم بأُمور جمیع الموجودات فی العالم أمّا ولایته الخاصّة فتقتصر على من رضی بولایته الشرعیّة جلّ شأنه واتّبع تعالیمه وأَحکامه طوعا، ویتولّى الله تعالى ولایته بالنسبة إلى أَمثال هؤلاء عن طریق إِرسال الرسل وإِنزال الشرائع، وکذلک الإمدادات الخاصّة.

ولى، در قرآن و حدیث

در قرآن کریم، برگرفته‌ها از ریشه «ولىّ»،46 بار به خدا نسبت داده شده است و صفت «ولىّ» به صورت مفرد و جمع،23 بار به کار رفته است: در هفت آیه، صفت «ولىّ» همراه با صفت «نصیر» به خدا اختصاص داده شده است، همان طور که در چهار آیه، «سرپرستى»، در خداى متعال منحصر شده است ده آیه خدا را سرپرستِ مؤمنان و گروه خاصّى از مردم، ذکر کرده است و در یک آیه، صفت «ولىّ» همراه با صفت «حمید» و در یک آیه، جمله «خدا، براى سرپرستى، بسنده است» آمده است.

در آیات و احادیث، وقتى صفت «ولىّ» به خدا نسبت داده مى‌شود، مقصود، این است که او سرپرست کارهاست در مورد مناسبت این معنا با معناى اصلى ریشه «ولىّ»، یعنى قُرب و نزدیکى، چنین مى‌نماید که میان ولىّ به معناى فاعل (سرپرست) و ولىّ به معناى مفعول (سرپرستى شده / فرمان‌بردار) نزدیکى وجود دارد؛ زیرا ولىّ به معناى مفعول، از ولىّ به معناى فاعل، دنباله‌روى مى‌کند و میان آن دو، فاصله و جدایى نمى‌افتد؛ بلکه در واقع، میان این دو، رابطه سرپرستى و فرمان‌بردارى دوستانه و مبتنى بر اعتقاد وجود دارد.

در آیات و احادیث، گاه ولایت (سرپرستى)، در خدا منحصر شده است که در واقع، سرپرستى خدا نسبت به همه موجودات، مورد نظر است؛ امّا گاه، سرپرستى خدا مختصّ عدّه‌اى خاص (مثل مؤمنان) دانسته شده است در این باره مى‌توان گفت: ولایت خدا به دو قسم ولایت عام و ولایت خاص، تقسیم مى‌شود.

ولایت عامّ خداى سبحان، شامل همه موجودات مى‌شود؛ چرا که خدا، سرپرست همه موجودات جهان است؛ امّا ولایت خاصّ خدا، تنها شامل کسانى مى‌شود که با خشنودى، ولایت شرعى خدا را قبول کرده‌اند و از فرمان‌هاى او پیروى مى‌کنند، و خدا نیز از طریق فرستادن پیامبران و شریعت‌ها و نیز امدادهاى خاص، سرپرستى خود را در باره این افراد، اجرا مى‌کند.

الکتاب

«إِنَّ أَوْلَى اَلنّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اِتَّبَعُوهُ وَ هذَا اَلنَّبِیُّ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اَللهُ وَلِیُّ اَلْمُؤْمِنِینَ» .(291)

«إِنَّهُمْ لَنْ یُغْنُوا عَنْکَ مِنَ اَللهِ شَیْئاً وَ إِنَّ اَلظّالِمِینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ اَللهُ وَلِیُّ اَلْمُتَّقِینَ» .(292)

«اَللهُ وَلِیُّ اَلَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ اَلظُّلُماتِ إِلَى اَلنُّورِ وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ اَلطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ اَلنُّورِ إِلَى اَلظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ اَلنّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ» .(284)

«لَهُمْ دارُ اَلسَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» .(293)

«قُلْ لَنْ یُصِیبَنا إِلاّ ما کَتَبَ اَللهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اَللهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ» .(294)

«بَلِ اَللهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ اَلنّاصِرِینَ» .(295)

«ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اَللهِ مَوْلاهُمُ اَلْحَقِّ أَلا لَهُ اَلْحُکْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ اَلْحاسِبِینَ» .(296)

الحدیث

1437 . رسول الله صلى الله علیه و آله فِی الدُّعاءِ : یا وَلِیَّ المُؤمِنینَ أَنتَ المُستَعانُ، وعَلَیکَ المُعَوَّلُ(297)، وإِلَیکَ المُشتَکى، وبِکَ المُستَغاثُ، وأَنتَ المُؤَمَّلُ وَالرَّجاءُ وَالمُرتَجى لِلآخِرَةِ وَالأُولى.(298)

قرآن

«در حقیقت، نزدیک‌ترینِ مردم به ابراهیم، همان کسانى هستند که از او پیروى کرده‌اند، و [نیز]این پیامبر و کسانى که [به آیین او]ایمان آورده‌اند؛ و خدا، سروَر مؤمنان است» .

«آنان، هرگز در برابر خدا از تو حمایت نمى‌کنند [و به هیچ وجه به کار تو نمى‌آیند]، و ستمگران، بعضى‌شان دوستان بعضى [دیگر]ند؛ و خدا، یار پرهیزگاران است» .

«خداوند، سروَر کسانى است که ایمان آورده‌اند آنان را از تاریکى‌ها به سوى روشنایى به در مى‌برد؛ و [لى]کسانى که کفر ورزیده‌اند، سروَرانشان [همان عصیانگران]طاغوت‌اند، که آنان را از روشنایى به سوى تاریکى‌ها به در مى‌برند. آنان، اهل آتش‌اند که خود، در آن جاودان‌اند» .

«براى آنان، نزد پروردگارشان، سراى عافیت است، و به [پاداش]آنچه انجام مى‌دادند، او یارشان خواهد بود» .

«بگو: «جز آنچه خدا براى ما مقرّر داشته، هرگز به ما نمى‌رسد. او سرپرست ماست و مؤمنان، باید تنها بر خدا توکّل کنند»» .

«آرى خدا، مولاى شماست؛ و او بهترین یارى‌دهندگان است» .

«آن گاه به سوى خداوند، مولاى بر حقّشان، برگردانیده مى‌شوند آگاه باشید که داورى از آنِ اوست؛ و او سریعترینِ حسابرسان است» .

حدیث

1437 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله در دعا : اى سرپرستِ مؤمنان! تویى به یارى خواسته شده که بر تو

تکیه مى‌شود و به تو، شکایت آورده مى‌شود و از تو دادرسى طلب مى‌شود تویى آرزو و امید که در آخرت و دنیا، امیدوارى به توست

1438 . عنه صلى الله علیه و آله: اللهُمَّ أَنتَ ثِقَتی عِندَ شِدَّتی، ورَجائی عِندَ کُربَتی، وعُدَّتی عِندَ الأُمورِ الَّتی تَنزِلُ بی، فَأَنتَ وَلِیِّی فی نِعمَتی، وإِلهی وإِلهُ آبائی، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وآلِهِ.(299)

1439 . عنه صلى الله علیه و آله مِن دُعائِهِ یَومَ بَدرٍ : اللهُمَّ أَنتَ ثِقَتی فی کُلِّ کَربٍ، وأَنتَ رَجائی فی کُلِّ شِدَّةٍ، وأَنتَ لی فی کُلِّ أَمرٍ نَزَلَ بی ثِقَةٌ وعُدَّةٌ، وکَم مِن کَربٍ. . . أَنزَلتُهُ بِکَ وشَکَوتُهُ إِلَیکَ راغِبا فیهِ إِلَیکَ عَمَّن سِواکَ فَفَرَّجتَهُ وکَشَفتَهُ، فَأَنتَ وَلِیُّ کُلِّ نِعمَةٍ وصاحِبُ کُلِّ حاجَةٍ ومُنتَهى کُلِّ رَغبَةٍ، فَلَکَ الحَمدُ کَثیرا ولَکَ المَنُّ فاضِلاً.(300)

3 / 76

الوهّاب

الوهّاب لغةً

«الوهّاب» على وزن «فعّال» مبالغة فی «الواهب» مشتق من مادّة «وهب» . وهو یدلّ على العطیّة الخالیة من الأَعواض والأَغراض.(301)

الوهّاب فی القرآن والحدیث

إنّ مشتقّات مادّة «وهب» قد نسبت إلى الله سبحانه أکثر من عشرین مرّة فی القرآن الکریم، وقد وردت صفة «الوهّاب» فیه ثلاث مرّات، مرّتین بشکل «إِنَّکَ أَنْتَ اَلْوَهّابُ»(302)، ومرّة مع صفة «العزیز»(303)، کما تتعلّق هبة الله سبحانه فی الآیات القرآنیّة بأُمور کالرحمة، والحکم، والملک، والذرّیّة، والأَزواج(304)، ولا ریب فی أنّ جمیع النِعَم التی یمنّ الله بها على الموجودات هی من نوع الهبة، ذلک أنّها لا تستطیع أن تجزی الله علیها؛ لأنّه تعالى الغنیّ المطلق.

1438 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: بار خدایا! تویى مورد اعتماد من در سختى‌ام، و امید من، در گرفتارى‌ام، و ساز و برگ منى در امورى که بر من مقدّر مى‌کنى پس تو در نعمت من، سرپرست منى و خداى من و خداى پدران منى بر محمّد و خاندان او درود فرست!

1439 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله از دعاى ایشان در روز (جنگ) بدر : بار خدایا! تویى مورد اعتماد من در هر گرفتارى تویى امید من در هر سختى تویى مورد اعتماد و ساز و برگم در هر چه بر من فرود مى‌آید چه بسیار گرفتارى‌اى که. به آستان تو آوردم و شکایتش را براى تو بُردم، در حالى که از غیر تو به سوى تو روى گردانده بودم پس تو آن را گشودى و برطرف کردى پس تویى صاحب‌اختیارِ هر نعمت، همراه هر نیاز و نهایت هر خواستن پس ستایشِ بسیار، از آنِ توست و گشاده‌دستى بیش از استحقاق، براى توست

3 / 76

وهّاب

واژه‌شناسى «وهّاب»

«وهّاب (بى مزدْ بسیار بخشنده)»، بر وزن «فعّال»، صیغه مبالغه «واهب» و از ریشه «وهب» برگرفته شده است که بر بخششِ بدون جایگزین و قصد برگشت، دلالت مى‌کند.

وهّاب، در قرآن و حدیث

در قرآن کریم، مشتقّات ریشه «وهب»، بیش از بیست بار به خداى سبحان نسبت

داده شده است و صفت «وهّاب»، سه بار به کار رفته است: دو بار به صورت «بى‌گمان، تویى بى‌مزدْ بسیار بخشنده» و یک بار همراه با صفت «عزیز (شکست‌ناپذیر» . به‌علاوه، بخشش بى‌مزد خداى سبحان، در آیات قرآن به امورى مانند: رحمت، فرمان، فرمان‌روایى، فرزندان و همسران بر مى‌گردد، و شکّى نیست که همه نعمت‌هاى خدا به موجودات، از نوع بخششِ بى‌مزد است؛ چرا که آنها نمى‌توانند در مقابل نعمت‌ها به خدا مزد دهند، که خداى متعال، بى‌نیازِ مطلق است.

الکتاب

«قالَ رَبِّ اِغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنْتَ اَلْوَهّابُ» .(305)

«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ اَلْوَهّابُ» .(306)

الحدیث

1440 . رسول الله صلى الله علیه و آله: اللهُمَّ أَنتَ حَیٌّ لا تَموتُ. . . ومَعروفٌ لا تُنکَرُ، ووَکیلٌ لا تُخفَرُ، وغالِبٌ لا تُغلَبُ، وقَدیرٌ لا تُستَأمَرُ، وفَردٌ لا تَستَشیرُ، ووَهّابٌ لا تَمَلُّ، وسَریعٌ لا تَذهَلُ، وجَوادٌ لا تَبخَلُ، وعَزیزٌ لا تَزالُ، وحافِظٌ لا تَغفُلُ، وقائِمٌ لا تَنامُ، ومُحتَجِبٌ لا تُرى، ودائِمٌ لا تَفنى، وباقٍ لا تَبلى، وواحِدٌ لاتُشَبَّهُ، ومُقتَدِرٌ لا تُنازَعُ.(307)

قرآن

«گفت: «پروردگارا! مرا ببخش و مُلکى به من ارزانى دار که هیچ کس را پس از من، سزاوار نباشد، در حقیقت، تویى که خود بسیار بخشنده‌اى»» .

«[مى‌گویند:] «پروردگارا! پس از آن که ما را هدایت کردى، دل‌هایمان را دست‌خوش انحراف مگردان، و از جانب خود، رحمتى بر ما ارزانى دار، که تو خود بخشایشگرى»» .

حدیث

1440 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: بار خدایا! تو زنده‌اى هستى که نمى‌میرى. .، و شناخته شده‌اى هستى که انکار نمى‌شوى، و حمایتگرى هستى که مراقبت نمى‌شوى، و چیره‌اى هستى که شکست نمى‌خورى، و توانایى هستى که فرمان‌بُردار نمى‌شوى، و یگانه‌اى هستى که مشورت نمى‌خواهى، و بى‌مزدْ بسیار بخشنده‌اى هستى که خسته نمى‌شوى، و سریعْ عمل کننده‌اى هستى که [چیزى را]فروگذار نمى‌کنى، و بى‌عوضْ بخشنده‌اى هستى که بُخل نمى‌ورزى، و شکست‌ناپذیرى هستى که نابود نمى‌شوى، و نگاهبانى هستى که غفلت نمى‌کنى، و استوارى هستى که نمى‌خوابى، و پوشیده‌اى هستى که دیده نمى‌شوى، و آن همیشگى‌اى هستى که از بین نمى‌روى، و پایدارى هستى که فرسوده نمى‌شوى، و یگانه‌اى هستى که [چیزى را] به تو همانند نمى‌کنند، و بسیارْ توانایى هستى که با تو ستیزه نمى‌نمایند

3 / 77

الهادی

الهادی لغةً

«الهادی» اسم فاعل من مادّة «هدى» بمعنى التقدّم للإرشاد والدلالة یقال: هدیتُه الطریق، هدایةً، أی: تقدّمته لأُرشده، أو عرّفته.(308)

الهادی فی القرآن والحدیث

لقد أُسندت مشتقّات مادّة «هدی» إلى الله تعالى قُرابة مئة مرّة فی القرآن الکریم، ووردت صفة «الهادی» مرّتین، إحداهما بلفظ «وَ کَفى بِرَبِّکَ هادِیاً وَ نَصِیراً»(309)، والاُخرى بلفظ «إِنَّ اَللهَ لَهادِ اَلَّذِینَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»(310).

وقد استعملت الهدایة فی الآیات والأَحادیث بالمعنى التکوینیّ تارةً، والمعنى التشریعیّ تارةً أُخرى، والهدایة التکوینیّة تعنی أنّ الله سبحانه یدبّر أَمر الموجودات کلّها على أَساس قوانین معیّنة ونظم خاصّ، وهذه الموجودات جمیعا تتبع الهدایة المذکورة جبرا.(311) أَمّا الهدایة التشریعیّة لله فهی توجیه النَّاس وإِرشادهم إِلى الکمال والطریق الصحیح للحیاة والنجاة من الغی والضلال، ویتحقّق ذلک عادةً عبر إِرسال الرسل والأَنبیاء، والنَّاس مختارون حیال هذه الهدایة، فلهم أَن یؤمنوا ولهم أَن یکفروا.(312)

إِنّ الهدایة التشریعیة تنقسم إِلى قسمین أَیضا: هدایة عامّة، وهدایة خاصّة، أَمّا الهدایة العامّة فهی الهدایة التی تُمنح لجمیع النَّاس، وأَمّا الهدایة الخاصّة فهی للمؤمنین والأَولیاء الرّبانیّین.(313)

3 / 77

هادى

واژه‌شناسى «هادى»

صفت «هادى (راه‌نما)»، اسم فاعل از ریشه «هدى» به معناى پیش‌قدم شدن براى نشان دادن حق و راه‌نمایى است گفته مى‌شود: «هدیتُه الطریق هدایةً»، یعنى: براى نشان دادن راه، پیشاپیش او رفتم و راه را به او شناساندم.

هادى، در قرآن و حدیث

در قرآن کریم، مشتقّات ریشه «هدى»، در حدود صد بار به خداى متعال نسبت داده شده است، و صفت «هادى» دو بار به صورت: «و پروردگار تو، راه‌نما و یاورى بسنده است» و «بى گمان، خدا کسانى را که ایمان آورده‌اند، به راه راست، راه‌نمایى کننده است» به کار رفته است.

در آیات و احادیث، هدایت (راه‌نمایى)، گاه به معناى تکوینى و گاه به معناى تشریعى به کار رفته است هدایت تکوینى، به این معناست که خدا همه موجودات را بر اساس قوانین و نظم خاصّى اداره مى‌کند همه موجودات، جبراً از چنین هدایتى پیروى مى‌کنند؛ امّا هدایت تشریعى خدا، راه‌نمایى مردم به کمال و راه درست زندگى کردن و نجات از انحراف و گم‌راهى است که معمولاً از راه ارسال رسولان و پیامبران، محقّق مى‌شود، و انسان‌ها در مقابل چنین هدایتى مختارند و مى‌توانند از آن پیروى کنند، یا به آن کفران ورزند.

هدایت تشریعى، خود به دو قسم تقسیم مى‌شود: هدایت عام، که به همه انسان‌ها داده مى‌شود، و هدایت خاص، که ویژه مؤمنان و اولیاى الهى است.

الکتاب

«وَ کَفى بِرَبِّکَ هادِیاً وَ نَصِیراً» .(309)

«وَ إِنَّ اَللهَ لَهادِ اَلَّذِینَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» .(314)

الحدیث

1441 . رسول الله صلى الله علیه و آله: إِنَّما أَنَا مُبَلِّغٌ وَاللهُ یَهدی، وقاسِمٌ وَاللهُ یُعطی.(315)

قرآن

«اما [براى تو] همین بس که پروردگارت هادى و یاور [تو] باشد» .

«و خداوند، کسانى را که ایمان آوردند، به سوى صراط مستقیم، هدایت مى‌کند» .

حدیث

1441 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: من، تنها پیام‌رسانم و خدا، هدایت مى‌کند من، تنها تقسیم کننده‌ام و خدا، بخشنده است


1) معجم مقاییس اللغة: ج 5 ص 188، المصباح المنیر: ص 537.

2) الزمر:36، وراجع: الحجر:95 والبقرة:137.

3) النساء:81.

4) النساء:132.

5) النساء:45.

6) بحار الأنوار: ج 94 ص 311 نقلاً عن الشیخ محمد بن على الجبعى نقلاً من خط الشهید محمد بن مکى عن الإمام الصادق علیه السلام.

7) معجم مقاییس اللغة: ج 5 ص 171.

8) المصباح المنیر: ص 531.

9) الصحاح: ج 5 ص 2019.

10) النهایة: ج 4 ص 166.

11) النمل:40.

12) الانفطار:6.

13) العلق:3.

14) الرحمن:27،78.

15) راجع: مصباح المتهجد: ص 220، المصباح للکفعمی: ص 105، بحارالأنوار: ج 86 ص 165 ح 44.

16) راجع: جمال الاُسبوع: ص 194.

17) راجع: مصباح المتهجد: ص 832، الإقبال: ج 3 ص 316، بحارالأنوار: ج 98 ص 410 ح 1.

18) العلق:3 و 4.

19) البلد الأمین: ص 418، بحار الأنوار: ج 93 ص 263 ح 1.

20) البلد الأمین: ص 404، بحار الأنوار: ج 94 ص 387.

21) جمال الاُسبوع: ص 194 عن جعفر بن عمارة و عتبة بن الزبیر عن الإمام الصادق عن أبیه عن جدّه عن الإمام علیّ علیهم السلام، بحار الأنوار: ج 89 ص 374.

22) معجم مقاییس اللغة: ج 5 ص 351.

23) لسان العرب: ج 10 ص 492.

24) الصحاح: ج 4 ص 1610.

25) المصباح المنیر: ص 579.

26) راجع: التبیان فی تفسیر القرآن: ج 1 ص 34، مجمع البیان: ج 1 ص 98، المیزان فی تفسیر القرآن: ج 1 ص 21،22.

27) مناهج البیان فی تفسیر القرآن: ج 1 ص 118.

28) طه:114، المؤمنون:116، الحشر:23، الجمعة:1، الناس:2.

29) الفاتحة:4، آل عمران:26.

30) القمر:55.

31) طه:114، المؤمنون:116.

32) الحشر:23، الجمعة:1.

33) الناس:3.

34) مصباح المتهجد: ص 455 ح 559.

35) بحار الأنوار: ج 94 ص 121 ح 19.

36) راجع: الدروع الواقیة: ص 90، بحارالأنوار: ج 97 ص 141 ح 4.

37) بحار الأنوار: ج 97 ص 145 ح 7.

38) راجع: الأمان: ص 64، بحارالأنوار: ج 95 ص 138 ح 1.

39) راجع: الإقبال: ج 1 ص 239.

40) راجع الإقبال: ج 2 ص 133.

41) الفاتحة:4، بحار الأنوار: ج 86 ص 369 وفی بعض القراءات «ملک یوم الدین» راجع: التبیان فی تفسیر القرآن: ج 1 ص 33 ویؤیدها ما ورد فی المحاسن: ج 1 ص 108 ح 95، ثواب الأعمال: ص 29 ح 1؛ سنن الترمذی: ج 5 ص 185.

42) بحار الأنوار: ج 53 ص 224.

43) راجع: نهج البلاغة: الکتاب 31.

44) راجع المزار للشهید الأول: ص 270 و المزار الکبیر: ص 149.

45) راجع مصباح المتهجد: ص 137 ح 223 و الاقبال: ج 3 ص 154.

46) آل عمران:26.

47) بحار الأنوار: ج 91 ص 70 ح 3.

48) راجع: مصباح المتهجد: ص 165، البلد الأمین: ص 47، بحار الأنوار: ج 87 ص 259 ح 63.

49) المائدة:18.

50) المائدة:120.

51) الفرقان:2.

52) فاطر:13.

53) الحشر:23.

54) طه:114.

55) تحف العقول: ص 37 و 231 عن الإمام الحسن علیه السلام، بحار الأنوار: ج 77 ص 140 ح 22.

56) صحیح مسلم: ج 4 ص 2273 ح 3 عن مطرف عن أبیه؛ الأمالی للطوسی: ص 519 ح 1141 عن هارون بن عمرو المجاشعی عن الإمام الرضا عن آبائه علیهم السلام عنه صلى الله علیه و آله، بحار الأنوار: ج 73 ص 138 ح 6.

57) الإقبال: ج 1 ص 239 عن المفضّل بن عمر عن الإمام الصادق علیه السلام، جمال الاُسبوع: ص 126 من دون إسناد إلیه صلى الله علیه و آله، بحار الأنوار: ج 98 ص 11 ح 2.

58) مسند ابن حنبل: ج 3 ص 550 ح 10388 عن أبی هریرة.

59) صحیح مسلم: ج 3 ص 1688 ح 21 عن أبی هریرة.

60) معجم مقاییس اللغة: ج 6 ص 129.

61) الصحاح: ج 6 ص 2526.

62) آل عمران:55.

63) هود:109.

64) الزمر:42.

65) الأنعام:60.

66) البقرة:40.

67) هود:15.

68) هود:111.

69) آل عمران:57.

70) النور:39.

71) البلد الأمین: ص 404، بحار الأنوار: ج 94 ص 386.

72) کَلَأَهُ اللهُ: أی حفظه وحرسه (الصحاح: ج 1 ص 69 «کلأ»).

73) البلد الأمین: ص 407، بحار الأنوار: ج 94 ص 392.

74) أجْمَلَ فی طلب الشیء: اِتّأَدَ واعتدل فلم یُفرِط (لسان العرب: ج 11 ص 127 «جمل»).

75) تهذیب الکمال: ج 19 ص 515.

76) مسند أبی یعلى: ج 6 ص 100 ح 6552 عن أبی هریرة.

77) معجم مقاییس اللغة: ج 1 ص 491.

78) الصحاح: ج 1 ص 104.

79) المصباح المنیر: ص 113.

80) النهایة فی غریب الحدیث: ج 1 ص 310.

81) هود:61.

82) البقرة:186.

83) غافر:60.

84) الأنفال:9.

85) یوسف:34.

86) النمل:62.

87) البلد الأمین: ص 410، بحار الأنوار: ج 94 ص 396.

88) الکَرْبُ: الحُزن والغَمّ الذی یأخذ بالنفس (لسان العرب: ج 1 ص 711 «کرب»).

89) تفسیر القمّی: ج 2 ص 186، بحار الأنوار: ج 20 ص 230 ح 3.

90) البلد الأمین: ص 407، بحار الأنوار: ج 94 ص 391.

91) مهج الدعوات: ص 174 عن سلمان عن الإمام علیّ علیه السلام، بحار الأنوار: ج 95 ص 389 ح 29.

92) معجم مقاییس اللغة: ج 2 ص 120.

93) لسان العرب: ج 7 ص 279.

94) المصباح المنیر: ص 156.

95) النهایة: ج 1 ص 461.

96) أساس البلاغة: ص 99.

97) آل عمران:120، النساء:108، الأنفال:47.

98) فصّلت:54، النساء:126.

99) هود:92.

100) البقرة:19.

101) البروج:20.

102) الطلاق:12.

103) راجع: مهج الدعوات: ص 16.

104) فصّلت:54.

105) النساء:126.

106) به این معنا که ذات خدا در اشیا حلول کند.

107) الکهف:89 91.

108) الجنّ:27 و 28.

109) آل عمران:120.

110) الاحتجاج: ج 1 ص 138 ح 32 عن علقمة بن محمّد الحضرمی عن الإمام الباقر علیه السلام، بحار الأنوار: ج 37 ص 204 ح 86.

111) بحار الأنوار: ج 94 ص 223 ح 19 نقلاً عن بعض الکتب عن أبی دجانة الأنصاری.

112) فی بحار الأنوار نقلاً عن المصدر: «وبعظمتک» بدل «وبعزّتک» .

113) مهج الدعوات: ص 215 عن وهب بن إسماعیل عن الإمام الباقر عن أبیه عن جدّه علیهم السلام، بحار الأنوار: ج 86 ص 326 ح 69.

114) وارَیتُ الشَّیء: أخْفَیتُه، وتوارى هو: استتر (الصحاح: ج 6 ص 2523 «ورى»).

115) مهج الدعوات: ص 354، بحار الأنوار: ج 94 ص 372 ح 1.

116) مهج الدعوات: ص 16، بحار الأنوار: ج 94 ص 215 ح 14.

117) معجم مقاییس اللغة: ج 2 ص 122.

118) معجم مقاییس اللغة: ج 5 ص 283.

119) الروم:50، فصّلت:39.

120) البقرة:258، آل عمران:156، الأعراف:158، التوبة:116، یونس:56، المؤمنون:80، غافر:68، الدخان:8، الحدید:2.

121) الروم:50، فصّلت:39، الحجّ:6، الشورى:9، الأحقاف:33، القیامة:40، یس:12.

122) آل عمران:27، الأنعام:95، یونس:31، الروم:19.

123) البقرة:164، النحل:65، العنکبوت:63، الجاثیة:5، فاطر:9، الروم:19،24،50، الحدید:17.

124) حِرز: دعا یا ذکر یا هر چه براى دفع چشمْ زخم و بلا به کار مى‌رود.

125) الحدید:2.

126) البقرة:258 260.

127) الأنفال:24.

128) النّحل:97.

129) الأنعام:122.

130) جمال الاُسبوع: ص 221 عن وهب بن منبّه والحسن البصری والإمام الصادق علیه السلام، بحار الأنوار: ج 90 ص 58 ح 14.

131) التفسیر المنسوب إلى الإمام العسکری علیه السلام: ص 668، بحار الأنوار: ج 37 ص 56 ح 27.

132) المعجم الکبیر: ج 8 ص 199 ح 7810 عن أبی اُمامة وراجع: تحف العقول: ص393.

133) مهج الدعوات: ص 196 عن الإمام الحسین عن الإمام علیّ علیهماالسلام، بحار الأنوار: ج 95 ص 400 ح 33.

134) البلد الأمین: ص 420، بحار الأنوار: ج 93 ص 266 ح 1.

135) ترتیب کتاب العین: ص 218.

136) البقرة:72.

137) التوبة:64.

138) الأنعام:95.

139) راجع: بحارالأنوار: ج 94 ص 158 ح 22.

140) الحدید:9.

141) النمل:25.

142) البقرة:22.

143) البقرة:267.

144) الإقبال: ج 1 ص 372، بحار الأنوار: ج 98 ص 54 ح 2.

145) القَفْرُ: المَفَازَةُ لاماء بها ولا نبات (المصباح المنیر: ص 511 «قفر»).

146) مهج الدعوات: ص 119، بحار الأنوار: ج 95 ص 281 ح 4.

147) البلد الأمین: ص 409، بحار الأنوار: ج 94 ص 394.

148) معجم مقاییس اللغة: ج 2 ص 324 وراجع: المصباح المنیر: ص 189.

149) یونس:3،31، الرعد:2، السجدة:5.

150) الدَّیّانُ: الحَکَمُ القاضی (لسان العرب: ج 13 ص 166 «دین»).

151) البلد الأمین: ص509 عن الإمام الباقر عن الإمام علی علیهماالسلام، بحار الأنوار: ج95 ص314 ح1.

152) المصباح المنیر: ص 350، معجم مقاییس اللغة: ج 3 ص 320.

153) غافر:64، التغابن:3، الأعراف:11، آل عمران:6، الانفطار:8.

154) یقول أفلاطون فی حواره مع تیماؤس بشأن کیفیة خلق الکون: «لأنّ الله أراد أن یکون کلّ شیء قدر الإمکان حسنا لا سیئا؛ ولأنّه رأى کلّ محسوس مرئی [المادة الأولیّة الأزلیة]لیس له ثبات واستقرار، بل إنّه یعانی من اضطراب وعدم انتظام، لذلک بدّل هذا الاضطراب إلى انتظام. . [لکن] ما الّذات الحیّة التی اتخذها الاُستاذ الصانعِ، عند خلقه العالم، مثالاً کی یکون ما یخلقه یشبه تلک الذات؟ إنّ العالَم لایمکن تشبیهه بأحد الأشیاء الّتی هی من نوع «الجزء» [الجزئیات]؛ لأنّ ما یشبه الناقص لایمکن أن یکون جمیلاً، ولکن یمکن أن نجد شِبْها تامّا بین الکون وبین ذلک الشیء الذی تُشکّل کلّ الذّوات الحیّة، واحدة واحدة، وبحسب النّوع جزءا منه [الکلیات، الصور، أو المثل] مترجم من الفارسیة، مجموعه آثار افلاطون (بالفارسیة) : ج 6 ص 1839 1840، محاورة تیماؤس.

155) الحشر:24.

156) التغابن:3.

157) $الانفطار:6 8.

158) الأعراف:11.

159) آل عمران:6.

160) البلد الأمین: ص 409، بحار الأنوار: ج 94 ص 395.

161) معجم مقاییس اللغة: ج 4 ص 508، الصحاح: ج 5 ص 1791.

162) مقصود از «بیش از استحقاقْ بخشنده»، اعم از موردى است که دریافت کننده بخشش، حقّى داشته، امّا بیش از آن دریافت کرده، و موردى که هیچ حقّى در میان نباشد دلیلِ آن که در مورد اخیر، از واژه «بى‌استحقاقْ بخشنده» استفاده‌نشد، این بود که ریشه «فضل»، بر فزونى دلالت‌دارد وکلمه «بیش» نیز بیانگر فزونى است.

163) آل عمران:174.

164) الجمعة:4.

165) الحدید:29.

166) الأنفال:29.

167) آل عمران:73 و 74.

168) البقرة:105.

169) الأحزاب:47.

170) البقرة:243.

171) البقرة:251.

172) مهج الدعوات: ص 110، بحار الأنوار: ج 95 ص 367 ح 22.

173) بَرَأ اللهُ الخلق: خَلَقَهُم (لسان العرب: ج 1 ص 31 «برأ»).

174) الاحتجاج: ج 1 ص 139 ح 32 عن علقمة بن محمّد الحضرمی عن الإمام الباقر علیه السلام، بحار الأنوار: ج 37 ص 204.

175) الخصال: ص 510 عن ابن عبّاس، بحار الأنوار: ج 89 ص 374؛ شواهد التنزیل: ج 2 ص 509 عن فاطمة بنت عبدالله بن إبراهیم عن الإمام الصادق علیه السلام.

176) المصنف لابن أبی شیبة: ج 7 ص 90 ح 1.

177) النَّتْنُ: الرائحة الکریهة (الصحاح: ج 6 ص 2210 «نتن»).

178) تاریخ بغداد: ج 9 ص 109 الرقم 4714 عن البراء.

179) البلد الأمین: ص 420، بحار الأنوار: ج 93 ص 264.

180) معجم مقاییس اللغة: ج 5 ص 62، الصحاح: ج 2 ص 786.

181) راجع: المحاسن: ج 1 ص 380 ح 840، بحارالأنوار: ج 5 ص 122 ح 69.

182) راجع: المحاسن: ج 1 ص 380 ح 839، بحارالأنوار: ج 5 ص 122 ح 68.

183) راجع: تفسیر القمی: ج 1 ص 24، بحارالأنوار: ج 5 ص 117 ح 49.

184) القمر:49.

185) الرعد:8.

186) الطلاق:3.

187) الحجر:21.

188) الواقعة:60.

189) الأنعام:96.

190) فاطر:11.

191) مهج الدعوات: ص 120، بحار الأنوار: ج 95 ص 282 ح 4.

192) مهج الدعوات: ص 118 عن أنس، بحار الأنوار: ج 95 ص 374 ح 25.

193) معجم مقاییس اللغة: ج 5 ص 267.

194) النهایة: ج 4 ص 365.

195) إبراهیم:11.

196) الحجرات:17.

197) آل عمران:164.

198) النساء:94.

199) الطور:26 و 27.

200) الخصال: ص 593 ح 4 عن سلیمان بن مهران عن الإمام الصادق عن آبائه علیهم السلام، بحار الأنوار: ج 4 ص 186 ح 1.

201) الکافی: ج 2 ص 581 ح 16، بحار الأنوار: ج 95 ص 413 ح 41.

202) السنن الکبرى للنسائی: ج 6 ص 82 ح 10133 عن أبی هریرة.

203) الأمالی للصدوق: ص 561 ح 751 عن أبی قدامة الفدّانی، بحار الأنوار: ج 27 ص 88 ح 36.

204) الآحاد والمثانی: ج 2 ص 231 ح 987 عن أبی ذرّ.

205) الفردوس: ج 1 ص 161 ح 595 عن أبی هریرة.

206) المعجم الکبیر: ج 1 ص 226 ح 617 عن أوس الأنصاری.

207) الفردوس: ج 1 ص 455 ح 1849 عن عبدالله بن مسعود.

208) معجم مقاییس اللغة: ج 5 ص 464، المصباح المنیر: ص 623.

209) النهایة: ج 5 ص 110.

210) آل عمران:4، المائدة:95، إبراهیم:47، الزمر:37.

211) السجدة:22، الزخرف:41، الدخان:16.

212) راجع: البلد الأمین: ص 113، بحارالأنوار: ج 90 ص 171 ح 19.

213) إبراهیم:47.

214) آل عمران:4.

215) الزمر:37.

216) مهج الدعوات: ص 194 عن الإمام الحسین عن الإمام علیّ علیهماالسلام، بحار الأنوار: ج 95 ص 398 ح 33.

217) معجم مقاییس اللغة: ج 5 ص 414، المصباح المنیر: ص 599.

218) اللیل:14، النبأ:40، غافر:15.

219) غافر:15.

220) نور الثقلین: ج 4 ص 514 ح 24.

221) معجم مقاییس اللغة ج 5: ص 417، المصباح المنیر: ص 600، لسان العرب: ج 11 ص 656.

222) الواقعة:69.

223) المؤمنون:29.

224) العنکبوت:34.

225) یس:28.

226) دو نعمت بهشتى که براى نسل بنى اسرائیل فرستاده شد و احتمالاً خوراک گیاهى (مثل ترنجبین) و مرغى مخصوص یا عسل بوده است.

227) النساء:105.

228) المائدة:48.

229) الکهف:1.

230) مهج الدعوات: ص 178 عن فاطمة علیهاالسلام، بحار الأنوار: ج 95 ص 406 ح 37، صحیح مسلم: ج 4 ص 3084 ح 61 عن أبی هریرة نحوه.

231) معجم مقاییس اللغة: ج 5 ص 428.

232) الصحاح: ج 1 ص 77، النهایة: ج 1 ص 51، المصباح المنیر: ص 606، لسان العرب: ج 1 ص 170.

233) الواقعة:72.

234) الإمام علیّ علیه السلام: لا إِلهَ إِلَا اللهُ البارِئُ المُنشِئُ بِلا مِثالٍ خَلا مِن غَیرِهِ (الدروع الواقیة: ص 254، مصباح المتهجّد: ص 602 ح 693، الإقبال: ج 1 ص 181 کلاهما عن إدریس علیه السلام، العدد القویّة: ص 368 من دون إسنادٍ إلى أحدٍ من أهل البیت علیهم السلام، بحار الأنوار: ج 97 ص 222 ح 3).

235) الرعد:12.

236) شَتَّ الأمرُ شَتاتا: تفرّق (الصحاح: ج 1 ص 254 «شتت»).

237) البلد الأمین: ص 166، بحار الأنوار: ج 91 ص 339 ح 25.

238) الاحتجاج: ج 1 ص 139 ح 32 عن علقمة بن محمّد الحضرمی عن الإمام الباقر علیه السلام، بحار الأنوار: ج 37 ص 204 ح 86.

239) معجم مقاییس اللغة: ج 6 ص 62.

240) النهایة: ج 5 ص 269.

241) الأنعام:131، القصص:59، الأعراف:164، الإسراء:58.

242) راجع: البلد الأمین: ص 96، بحارالأنوار: ج 90 ص 146 ح 9.

243) یونس:13.

244) الإسراء:58.

245) $المرسلات:16 19.

246) الاحتجاج: ج 1 ص 151 ح 32 عن علقمة بن محمّد الحضرمی عن الإمام الباقر علیه السلام، بحار الأنوار: ج 37 ص 212 ح 86.

247) وعده‌هاى مکرّر خدا در طول 23 سال رسالت پیامبر اسلام به امامت و ولایت على بن ابى طالب علیه السلام، در آیات و احادیث متعدّدى وارد شده‌اند که آخرینِ آنها در روز غدیر بود.

248) المصباح المنیر: ص 629، الصحاح: ج 2 ص 838، معجم مقاییس اللغة: ج 5 ص 368.

249) النهایة: ج 5 ص 124.

250) النور:35.

251) النور:35، التوبة:32، الزمر:69، الصفّ:8.

252) راجع على سبیل المثال: الأنعام:1، التغابن:8، البقرة:257.

253) التوحید: ص 213 وراجع: مفردات ألفاظ القرآن: ص 828.

254) التوحید: ص 433، بحار الأنوار: ج 10 ص 312.

255) مصباح المتهجّد: ص 804.

256) الطُّوْرُ: هو جبل کلّم الله تعالى علیه موسى علیه السلام فی الأرض‌المقدّسة (مجمع البحرین: ج2 ص1119 «طور») .

257) الرقّ بالفتح والکسر: جلد یکتب فیه (المصباح المنیر: ص 235 «رقق»).

258) مهج الدعوات: ص 19 عن سلمان عن فاطمة علیهاالسلام، بحار الأنوار: ج 86 ص 323 ح 68.

259) البلد الأمین: ص 196، بحار الأنوار: ج 98 ص 75 ح 2.

260) البلد الأمین: ص 406، بحار الأنوار: ج 94 ص 390.

261) البلد الأمین: ص 412، بحار الأنوار: ج 93 ص 254 ح 1.

262) معجم مقاییس اللغة: ج 6 ص 75.

263) النهایة: ج 5 ص 165.

264) هود:90.

265) البروج:14.

266) البلد الأمین: ص 417، بحار الأنوار: ج 93 ص 262 ح 1.

267) معجم مقاییس اللغة: ج 6 ص 136 وراجع: الصحاح: ج 5 ص 1844.

268) آل عمران:173.

269) المصباح المنیر: ص 670.

270) النهایة: ج 5 ص 221.

271) لسان العرب: ج 11 ص 734.

272) النساء:81 و 132 و 171، الأحزاب:3 و 48، الإسراء:65.

273) الأنعام:102، هود:12، الزمر:62.

274) یوسف:66، القصص:28.

275) المزمّل:9.

276) الإسراء:2.

277) الأنعام:102.

278) تاریخ بغداد: ج 9 ص 118 الرقم 4728 عن أبی هریرة.

279) الأمالی للصدوق: ص 731 ح 1002 عن ابن عبّاس، بحار الأنوار: ج 18 ص 341 ح 49.

280) البلد الأمین: ص 405، بحار الأنوار: ج 94 ص 389.

281) کذا فی المصدر والصحیح: «على» .

282) مستدرک الوسائل: ج 11 ص 217 ح 12790 نقلاً عن القطب الراوندی فی لبّ اللباب.

283) الصحاح: ج 6 ص 2528، معجم مقاییس اللغة: ج 6 ص 141، المصباح المنیر: ص 672.

284) البقرة:257.

285) المصباح المنیر: ص 672.

286) النهایة: ج 5 ص 227.

287) البقرة:107، التوبة:116، الکهف:26؛ العنکبوت:22، الأحزاب:65،17، الشورى:31.

288) الأنعام:51،70، هود:113، الشورى:9.

289) البقرة:257، آل عمران:68،122، النساء:173، المائدة:55، الأنعام:127، الأعراف:196، سبأ:41، الجاثیة:19، یوسف:101.

290) الشورى:28.

291) آل عمران:68.

292) الجاثیة:19.

293) الأنعام:127.

294) التوبة:51.

295) آل عمران:150.

296) الأنعام:62.

297) عَوَّلْتُ على الشیء: اعتمدت علیه (المصباح المنیر: ص 438 «عول»).

298) البلد الأمین: ص 421، بحار الأنوار: ج 93 ص 267 ح 1.

299) مصباح المتهجّد: ص 16 ح 15، بحار الأنوار: ج 81 ص 243 ح 28 وراجع: کنز العمّال: ج 2 ص 236 ح 3909.

300) مهج الدعوات: ص 93، بحار الأنوار: ج 94 ص 211 ح 4.

301) المصباح المنیر: ص 673؛ النهایة: ج 5 ص 231.

302) آل عمران:8، ص:35.

303) ص:9.

304) على سبیل المثال، راجع: مریم:50 و 53، الشعراء:83، ص:35، آل عمران:38، الفرقان:74.

305) ص:35 وراجع: آل عمران:8 و 38، مریم:5 و 49 و 50 و 53، الشعراء:21 و 83، الصافات:100 و الشورى:49، الفرقان:74، الأنعام:84، الأنبیاء:72 و 90، العنکبوت:27، ص:30 و 43، إبراهیم:39.

306) آل عمران:8.

307) تاریخ دمشق: ج 9 ص 410 ح 2440 عن اُویس القرنی عن الإمام علیّ علیه السلام وعمر بن الخطّاب؛ الإقبال: ج 2 ص 214 من دون إسناد إلیه صلى الله علیه و آله، بحار الأنوار: ج 91 ص 72 ح 3.

308) معجم مقاییس اللغة: ج 6 ص 42، الصحاح: ج 6 ص 2533.

309) الفرقان:31.

310) الحجّ:54.

311) راجع: طه:50.

312) راجع: الإنسان:3.

313) راجع: التغابن:11، یونس:9.

314) الحج:54.

315) مسند ابن حنبل: ج 6 ص 33 ح 16934.