پژوهشى درباره معناى «عقل» و «جهل»
اندیشه و تعقّل، اصلىترین تکیهگاههاى اسلام در عقاید، اخلاق و اعمال اند. از نظر این آیین آسمانى، انسان حق ندارد آنچه را که خردْ نادرست مىداند، باور کند و به صفاتى که خردْ ناپسند مىداند، متّصف شود و کارهایى را که خردْ ناشایست مىداند، انجام دهد.
از این رو، در فرهنگ قرآن و احادیث پیامبر خدا و اهل بیت آن بزرگوار، واژههایى که مردم را به تعقّل و اندیشه دعوت مىکنند (مانند: تفکّر، تذکّر، تدبّر، تعقّل، تعلّم، تفقّه، ذکر، لُبّ و نُهى) ، به عنوان محور و اساس سخن آنان با مردم و بیش از هر چیز دیگر، مورد توجه و تأکیدند.
در قرآن کریم، مشتقّات «علم»779 بار، «عقل»49 بار، «فقه»20 بار، «فکر»18 بار، «ذکر»274 بار، «تدبّر»4 بار و «لُبّ»16 بار آمده است.
از نظر اسلام، خرد، اصل انسان، معیار ارزش و درجات کمال او، ملاک ارزیابى اعمال، میزان جزا و حجّت باطنى خداوند متعال است.(1)
خرد، از بهترین هدیههاى الهى به انسان، نخستین پایگاه اسلام، اساسىترین پایه زندگى و زیباترین زیور انسان است. خرد، گرانبهاترین ثروت، بهترین دوست و راهنما، و اصلىترین تکیهگاه اهل ایمان است.
از نظر اسلام، علم، نیازمند خرد است؛ زیرا علمِ بدون خرد، براى عالم، زیانبار است و هر که دانشش بر خردش فزونى یابد، بارى بر او خواهد بود.(1)
کوتاه سخن، این که: از نظر اسلام، تنها راه تکامل مادّى و معنوى و سازندگى دنیا و آخرت و رسیدن به جامعه مطلوب و مقصد اعلاى انسانیت، درست فکر کردن است و همه گرفتارىهاى انسان، نتیجه نادانى و به کار نگرفتن اندیشه است.
از این رو، در جهان پس از مرگ، آنان که به فرجام عقاید، اخلاق و اعمال ناشایسته خود گرفتار مىشوند، درباره ریشه گرفتارىهاى خود، چنین مىگویند:
«وَ قالُوا لَوْ کُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنّا فِی أَصْحابِ اَلسَّعِیرِ- فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ اَلسَّعِیرِ.(2)
و گویند: اگر [سخن حق را]شنیده [و پذیرفته]بودیم یا خردورزى مىنمودیم، در [میان]دوزخیان نبودیم. پس به گناه خود، اقرار مىکنند؛ و مرگ باد بر اهل جهنّم!» .
واژه «عقل» در لغت
واژه «عقل» در زبان عرب، به معناى نگه داشتن، باز داشتن و حبس کردن است، همانند بستن شتر با عقال.(3)
همان گونه که عقال، شتر را از حرکت بىجا باز مىدارد، نیرویى در جان انسان به نام «عقل» وجود دارد که او را از نادانى و لغزش در اندیشه و عمل، باز مىدارد. از
این رو، پیامبر گرامى اسلام مىفرماید:
العَقلُ عِقالٌ مِنَ الجَهلِ.(4)
خرد، بازدارنده از نادانى است.
واژه «عقل» در احادیث اسلامى
محدّث بزرگوار، شیخ حرّ عاملى رحمهالله، در انتهاى باب «وجوب طاعة العقل و مخالفة الجهل (لزوم پیروى از عقل و نافرمانى از نادانى)» درباره معانى عقل، چنین مىگوید:
عقل، در سخن اندیشمندان و حکیمان، معانى بسیار دارد(5) و با جستجو در احادیث، سه معنا برایش به دست مىآید:
1. نیرویى که بِدان، خوبىها و بدىها و تفاوتها و زمینههاى آنها، شناخته مىشوند، و این، معیار تکلیف شرعى است.
2. ملکهاى که به انتخاب خوبىها و پرهیز از بدىها فرا مىخواند.
3. تعقّل و دانستن، که در برابر جهل (نادانى) قرار مىگیرد، نه در برابر دیوانگى.
بیشترین استعمال «عقل» در احادیث، معناى دوم و سوم اند.(6)
با تتبّع و تأمّل در مواردى که کلمه «عقل» و کلماتِ همخانواده آن در متون اسلامى به کار رفته است، معلوم مىشود که این کلمه، گاه درباره منشأ ادراکات انسان و گاه، درباره نتیجه ادراکات او به کار رفته است، که در هر یک از این دو نیز کاربردهاى مختلفى دارد.
الف کاربردهاى «عقل» به عنوان منشأ ادراکات انسان
1. منشأ تمام معارف انسانى
احادیثى که حقیقت عقل را به نور، تفسیر مىکنند(7) و یا مبدأ پیدایش عقل را نور مىدانند(8) و یا عقل را هدیه الهى و اصل انسان مىدانند،(9) اشاره به این معنا دارند.
طبق این احادیث، انسان در ژرفاى هستى خود، از نیرویى نورانى برخوردار است که حیات روح او محسوب مىشود. اگر این نیرو پرورش یابد، انسان در پرتو آن مىتواند حقایق هستى را درک کند و حقایق محسوس را از نامحسوس، حق را از باطل، خیر را از شر، و نیک را از بد، تشخیص دهد.
اگر این نیروى نورانى و این شعور مرموز و پیچیده تقویت شود، انسان از ادراکاتى فوق تصوّر، برخوردار مىگردد و مىتواند با دیده غیبى، در جهان غیب سیر کند و اینچنین غیب براى او مبدّل به شهود مىگردد(10) که از این مرتبه از عقل، در متون اسلامى به «یقین» تعبیر مىشود.
2. منشأ تفکّر
کاربرد دیگر «عقل» در متون اسلامى، به عنوان منشأ فکر است. در این کاربرد، عقل به عنوان منشأ «الفطنة (زیرکى)» و «الفهم (دانستن)» و «الحفظ (نگهدارى)»(11)
تعریف مىشود و جایگاه آن، «دِماغ (مغز)» معرّفى مىگردد.(12)
آیات و احادیثى که بر تعقّل و تفکّر تأکید مىکنند، همچنین احادیثى که عقل تجربى و عقل تعلّمى را در کنار عقل طبعى و عقل موهبتى مطرح مىنمایند، نمونههایى از استعمال واژه «عقل» در منشأ تفکّرند.
3. منشأ وجدان اخلاقى
وجدان اخلاقى، نیرویى در متن وجود انسان است که او را به ارزشهاى اخلاقى دعوت مىکند و از ضدّ ارزشها باز مىدارد. به عبارت دیگر، احساس جاذبه فطرى نسبت به ارزشهاى اخلاقى و احساس نفرت طبیعى نسبت به ضدّ ارزشها، وجدان اخلاقى نامیده مىشود.
اگر انسان، خود را از همه عقاید و رسوم و آداب مذهبى و اجتماعى جدا فرض کند و مفهوم عدل و ظلم، خیر و شر، صدق و کذب، وفا به عهد و عهدشکنى را تصوّر نماید، فطرت او داورى مىکند که عدل، خیر، صدق و وفا به عهد، زیبا، و ظلم، شر، کذب و عهدشکنى، زشتاند.
احساس جاذبه نسبت به ارزشها و نفرت نسبت به ضدّ ارزشها، از نظر قرآن کریم، الهام الهى است:
«وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها- فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.(13)
سوگند به نفْس و آن کس که آن را درست کرد [و]سپس پلیدکارى و پرهیزگارىاش را به آن، الهام کرد» .
این احساس و الهام، اساسىترین بخش هدیه معرفتى خداوند متعال به انسان است. در متون اسلامى، مبدأ این شعور مرموز که احساس ارزشهاى اخلاقى را در انسان به وجود مىآورد، «عقل» نامیده مىشود. از این رو، همه ارزشهاى اخلاقى، جنود عقل،(14) و همه ضدّ ارزشها، جنود جهل شمرده مىشوند.
توجّه به یک نکته
در برخى از کتب فلسفى، درباره تفسیر «عقل» ، سخنى به امام على علیه السلام نسبت داده شده که منطبق با یکى از معانى «عقل» در فلسفه است. متن سخن، این است:
العَقلُ جَوهرٌ دَرّاکٌ، مُحیطٌ بِالأَشیاءِ مِن جَمیعِ جِهاتِها، عارِفٌ بِالشَّىءِ قَبلَ کَونِهِ فَهُوَ عِلَّةُ المَوجوداتِ و نِهایَةُ المَطالِبِ.(15)
خرد، گوهرى درک کننده است که بر حقایق از همه جهت، احاطه دارد و اشیا را قبل از آفرینش مىشناسد. این گوهر، علّت موجودات و پایان خواستههاست.
گفتنى است که با همه تفحّصى که در منابع حدیثى در این زمینه انجام گرفت، مصدرى براى آن، یافت نشد.
ب کاربردهاى «عقل» به عنوان نتیجه ادراکات انسان
1. شناخت حقایق
در متون اسلامى، واژه «عقل» ، علاوه بر استعمال در مبدأ ادراکات، در مُدرَکات عقلى و شناخت حقایق مربوط به مبدأ و معاد نیز به کار مىرود.
نمونه این استعمال، احادیثى هستند که عقل را در کنار انبیاى الهى، حجّت باطنى خداوند متعال معرّفى مىکنند،(16) یا احادیثى که عقل را قابل پرورش و تهذیب معرّفى و آن را به عنوان معیار سنجش انسان و سنجش پاداش و کیفر، ذکر مىکنند و نیز احادیثى که عقل را به «طبع» و «تجربه» ، و «مطبوع» و «مسموع» تقسیم مىکنند. مقصود از عقل در تمام این موارد، شناخت و آگاهى است.
2. کار کردن بر پایه عقل
گاه کلمه «عقل» از باب مبالغه، براى عمل کردن به مقتضاى قوّه عاقله به کار مىرود، چنان که از پیامبر خدا در تعریف عقل، روایت شده است که:
العَمَلُ بِطاعَةِ اللّهِ، وَ إنَّ العُمّالَ بِطاعَةِ اللّهِ هُمُ العُقَلاءُ.(17)
[خِرد،]پیروى از دستورهاى خداوند است. به درستى که خردمندان، کسانى هستند که فرمان خداوند را پیروى مىکنند.
نیز از امام على علیه السلام روایت شده است:
العَقلُ أن تَقولَ ما تَعرِفُ و تَعمَلَ بِما تَنطِقُ بِهِ.(18)
خِرد، آن است که آنچه مىدانى، بر زبان بیاورى و به آنچه مىگویى، عمل کنى.
در مقابل، جهل نیز در عمل کردن به مقتضاى نادانى به کار رفته است، چنان که در مقام طلب مغفرت از خداوند متعال مىگوییم:
أسأَلُکَ. . . أن تَهَبَ لى کُلَّ جُرمٍ أجرَمتُهُ. . . وکُلَّ جَهلٍ عَمِلتُهُ.(19)
از تو مىخواهم. . . که بر من ببخشى، هر جُرمى را که مرتکب شدهام و هر [کار]جاهلانهاى را که انجام دادهام.
زندگى عقل
هر چند عقل، حیات روح است،(20) لیکن از نظر متون اسلامى، خودش نیز حیات و مرگ دارد و تکامل مادّى و معنوى انسان، در گرو حیات آن است. میزان حیات عقلى بشر، به اندازه فعالیت قوّه عاقله به عنوان محرّک اخلاقى است و این، یکى از رازهاى اصلى بعثت انبیاى الهى است.
امام على علیه السلام در بیان فلسفه بعثت پیامبران مىفرماید:
و یُثیروا لَهُم دَفائِنَ العُقولِ.(21)
و [این که]گنجینههاى خرد را در آنان، آشکار کنند.
فعّال کردن اندیشه در جهت کشف اسرار طبیعت، از انسان، ساخته است؛ ولى زنده کردن عقل در زمینه شناخت کمال مطلق و برنامهریزى براى حرکت در مسیر مقصد اعلاى انسانیت، جز از انبیاى الهى ساخته نیست.
آنچه در کتاب و سنّت درباره عقل (اسباب، موانع، آثار، علائم و احکام) و جهل آمده است، همگى مربوط به این معنا از معانى عقل و اندیشهاند.
هنگامى که انسان در پرتو تعالیم پیامبران الهى به بالاترین مراتب حیات عقلى رسید، به نورانیت و معرفتى دست مىیابد که نه تنها خطاپذیر نیست، بلکه او را تا رسیدن به مقصد اعلاى انسانیت همراهى مىکند. امام على علیه السلام در این باره
مىفرماید:
قَد أَحیا عَقلَهُ، و أَماتَ نَفسَهُ، حَتّى دَقَّ جَلیلُهُ، و لَطُفَ غَلیظُهُ، و بَرَقَ لَهُ لامِعٌ کَثیرُ البَرقِ؛ فَأَبانَ لَهُ الطَّریقَ، و سَلَکَ بِهِ السَّبیلَ، و تَدافَعَتهُ الأَبوابُ إِلى بابِ السَّلامَةِ و مَنزِلِ الإِقامَةِ، و ثَبَتَت رِجلاهُ بِطُمَأنینَةِ بَدَنِهِ فى قَرارِ الأَمنِ و الرّاحَةِ بِمَا استَعمَلَ قَلبَهُ و أَرضى رَبَّهُ.(22)
خِردش را زنده گردانید و نفْسش را میرانید تا پیکر ستبر او لاغر شد و دل سختش به لطافت گرایید. فروغى سختْ روشن بر او تابید و راهش را روشن ساخت و به راه راستش روان داشت. درها او را به آستان سلامت و سراى اقامت راندند و به آرامشى که در بدنش پدید آمده بود، پاهایش در قرارگاه ایمنى و آسایش استوار بمانْد؛ زیرا دل خود را به کار وا داشت و پروردگارش را خشنود ساخت.
بر این اساس و بر مبناى آنچه در تعریف علم و حکمت حقیقى خواهد آمد، علم و حکمت و عقل، در متون اسلامى، سه تعبیر مختلف از یک نیروى نورانىِ باطنى و سازنده در وجود انسان اند. این نیرو، از آن جهت که انسان را به تکامل مادّى و معنوى هدایت مىکند، نورِ علم، و به دلیل آن که از استحکامى برخوردار است که خطاناپذیر است، حکمت حقیقى، و به لحاظ آن که انسان را به انتخاب کردار نیک، وادار مىسازد و از لغزشهاى فکرى و عملى باز مىدارد، عقل نامیده مىشود.
بررسى زمینهها، عوامل، آثار، آفات و موانع علم، حکمت(23) و عقل،(24) به روشنى،
این مدّعا را اثبات مىکند.
عقل نظرى و عقل عملى
در تفسیر عقل نظرى و عقل عملى، دو نظریه وجود دارد:
نظریه اوّل، این است که عقل، مبدأ ادراک است و در این مورد، تفاوتى میان عقل نظرى و عقل عملى وجود ندارد؛ بلکه تفاوت، در هدف است. اگر هدف از ادراک چیزى، شناخت بود، مبدأ ادراک آن، عقل نظرى نامیده مىشود، مانند شناخت حقیقت هستى؛ و اگر هدف از ادراک چیزى، عمل بود، مبدأ ادراک آن، عقل عملى نامیده مىشود، مانند شناختِ نیکو بودنِ عدل و زشت بودن ظلم، پسندیده بودن صبر و ناپسند بودن جزع و. . . .
این نظریه به مشهورِ فلاسفه نسبت داده شده است. بر اساس این نظریه، عقل عملى، مبدأ ادراک است، نه تحریک.
نظریه دوم، این است که تفاوت میان عقل نظرى و عقل عملى، جوهرى است؛ یعنى تفاوت، در ماهیت کارکرد آنهاست. عقل نظرى، مبدأ ادراک است، خواه هدف از ادراک، معرفت باشد یا عمل؛ و عقل عملى، مبدأ تحریک است و نه ادراک. به بیان دیگر، وظیفه عقل عملى، اجراى مدرَکات عقل نظرى است.
نخستین کسى که این نظریه را در برابر مشهورْ اختیار کرده، ابن سینا و پس از وى، قطبالدین رازى، صاحب محاکمات و اخیرا محقّق نراقى، صاحب جامع السعادات است.(25)
به نظر مىرسد که نظریه نخست، به مفهوم واژه «عقل» ، نزدیکتر است و صحیحتر، آن است که عقل عملى، به مبدأ ادراک و تحریک تفسیر شود؛ زیرا شعورى که بایدها و نبایدهاى اخلاقى و عملى را هدف قرار مىدهد، هم مبدأ ادراک است و هم مبدأ تحریک، و این نیروى ادراکى، همان است که قبلاً وجدان اخلاقى نامیده شد و در متون اسلامى از آن به «عقل طبع» یاد شده است.
عقل طبع و عقل تجربه
در متون اسلامى به جاى تقسیم عقل به نظرى و عملى، تقسیمبندى دیگرى وجود دارد و آن، تقسیم عقل به «عقل طبع» و «عقل تجربه» یا «عقل مطبوع» و «عقل مسموع» است. امام على علیه السلام مىفرماید:
العَقلُ عَقلانِ: عَقلُ الطَّبعِ و عَقلُ التَّجرِبَةِ، و کِلاهُما یُؤَدِّى المَنفَعَةَ.(26)
عقل، دو گونه است: طبیعى و تجربى، و هر دو، سودآورند.
و نیز فرموده است:
رَأیتُ العَقلَ عَقلَینِ
فَمَطبوعٌ و مَسموع،
و لا یَنفَعُ مَسموع
إذا لَم یَکُ مَطبوع،
کما لا یَنفَعُ الشَّمس
و ضَوءُ العَینِ مَمنوع.
عقل را دو گونه یافتم:
مطبوع و مسموع(27)
عقل مسموع، بدون عقل طبیعى
سودمند نیست
چنان که با فقدان نور چشم
خورشید، سودى ندارد.(28)
جالب توجّه است که از ایشان همین تقسیم، درباره علم، روایت شده است:
العِلمُ عِلمانِ: مَطبوعٌ و مَسموعٌ و لایَنفَعُ المَسموعُ إذا لَم یَکُنِ المَطبوعُ.(29)
دانش، دو گونه است: مطبوع و مسموع. دانش مسموع، بدون دانش طبیعى، سودمند نیست.
سؤال، این است که عقل و علمِ مطبوع چیست و چه تفاوتى با عقل و علم مسموع دارد، و چرا اگر عقل و علمِ مطبوع نباشد، عقل تجربه و علم مسموع براى انسان مفید نیست؟
پاسخ، این است که به حسب ظاهر، مقصود از عقل و علم مطبوع، معارفى هستند که خداوند متعال در طبیعت همه انسانها نهاده تا بتوانند راه کمال را بیابند و به مقصد نهایى آفرینش خود، راه یابند. قرآن کریم، از این معارف فطرى به «الهام فجور و تقوا» تعبیر کرده است:
«وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها- فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.(13)
سوگند به نفْس و آن کس که آن را درست کرد [و]سپس پلیدکارى و پرهیزگارىاش را به آن، الهام کرد» .
عقل طبع که امروزه از آن به وجدان اخلاقى یاد مىشود هم مبدأ ادراک است و هم مبدأ تحریک، و اگر بر اساس تعالیم پیامبران الهى احیا شود و رشد کند، انسان مىتواند از سایر معارفى که از طریق تحصیل و تجربه مىاندوزد، بهره بگیرد و به حیات طیّبه انسانى دست یابد.
اگر عقل طبع (وجدان اخلاقى) در اثر پیروى از تمایلات نفسانى و وساوس
شیطانى بمیرد، هیچ معرفتى براى رساندن انسان به زندگى مطلوبش سودمند نیست. همان گونه که در کلام زیباى امیر مؤمنان آمد، عقل طبع، نقش چشم را دارد و عقل تجربه، نقش خورشید را. براى دیدن حقایق، هم چشم سالم لازم است و هم نور خورشید، و چنان که نور خورشید نمىتواند جلوى لغزش نابینا را بگیرد، عقل تجربه هم نمىتواند مانع لغزش و انحطاط کسانى گردد که عقل طبع آنان مرده است.
فرق عاقل و عالم
در درآمد بخش چهارم خواهد آمد که واژه «علم» در متون اسلامى، دو کاربرد دارد: یکى جوهر و حقیقت علم، و دیگرى، پوسته و ظاهر آن. در کاربرد اوّل، عقل و علم، تلازم دارند، همان گونه که امیر مؤمنان فرموده است:
العَقلُ وَ العِلمُ مَقرونانِ فى قَرنٍ لا یَفتَرِقانِ و لایَتَبایَنانِ.(30)
خرد و دانش، همراهاند؛ نه از یکدیگر جدا مىشوند و نه با یکدیگر ستیز مىکنند.
بر این مبنا فرقى میان عالم و عاقل نیست. عاقل، عالم است و عالم، عاقل. خداوند نیز فرموده است:
«وَ تِلْکَ اَلْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ اَلْعالِمُونَ.(31)
و این مَثَلها را براى مردم مىزنیم؛ و [لى]جز دانشوران، آنها را در نمىیابند» .
امّا در کاربرد دوم، عاقل و عالم، متفاوتاند و علم، به عقل نیازمند است؛ چرا که ممکن است کسى عالم باشد، ولى عاقل نباشد. اگر علمْ همراه عقل شد، براى عالِم و عالَم، سودمند است، و اگر از عقل جدا شد، نه تنها سودمند نیست، بلکه زیانبار و خطرناک است.
خطر علمِ بدون عقل
به فرموده امام على علیه السلام:
العَقلُ لَم یَجنِ عَلى صاحِبِهِ قَطُّ وَ العِلمُ مِن غَیرِ عَقلٍ یَجنى عَلى صاحِبِهِ.(32)
خرد، هرگز، بر صاحبش جنایت نمىورزد؛ امّا دانشِ بدون خرد، بر صاحب خویش جنایت مىکند.
در جهان امروز، علمْ رشد کرده؛ ولى عقلْ کاهش یافته است. جامعه کنونى، مصداق این فرمایش آن امامِ بزرگ است که:
مَن زادَ عِلمُهُ عَلى عَقلِهِ کانَ وَبالاً عَلَیهِ.(33)
هر که دانش وى بر خردش افزون شود، دانش، بارى بر او خواهد بود.
و نیز مصداق این شعر است:
إذا کُنتَ ذا عِلمٍ وَ لَم تَکُ عاقِلاًفَأنتَ کَذى نَعلٍ وَ لَیسَ لَهُ رِجلُ (34) اگر دانشورِ بدون خردى بهسان کسى هستى که کفش دارد؛ ولى پا ندارد.
امروز، علم در اثر جدا شدن از عقل، به جاى آن که عامل آرامش، آسایش، رشد و تکامل مادّى و معنوى جامعه بشر باشد، موجب ناامنى، اضطراب، فساد و انحطاط مادّى و معنوى انسانها گردیده است؛ چرا که در جهان امروز، علم، به صورت ابزارى براى رسیدن به مطامع سیاسى و اقتصادى و لذایذ مادّىِ جمعى رفاهطلب و مستکبر و بىعقل در آمده که با استفاده از این ابزار کارآمد، بیش از هر زمان دیگر، تودههاى مردم را به انحراف و استضعاف مىکشند.
تا زمانى که علم در کنار عقل قرار نگیرد و عقل به موازات علم، رشد نکند، جامعه بشر روى آرامش و آسایش را نخواهد دید و به گفته امام على علیه السلام:
أفضلُ ما مَنَّ اللّهُ سُبحانَهُ بِهِ عَلى عِبادِهِ عِلمٌ و عَقلٌ، و مُلکٌ و عَدلٌ.(35)
برترین بخشش خداوند بر بندگانش، دانش و خرد است و حکمرانى و عدالتپیشگى.
بنا بر این، علم در جهان امروز، بیش از هر وقت دیگر، نیازمند عقل است و بخش یکم از کتاب حاضر، بیش از هر زمان دیگر، کاربرد فرهنگى، اجتماعى و سیاسى دارد.
خطر جهل
ملاحظه آنچه اسلام در ابواب مختلف معرفتشناختى آورده، نشان مىدهد که این آیین الهى، براى ساختن جامعه ارزشىِ مورد نظر خود، پیش و بیش از هر چیز دیگر، به اندیشه و شناخت و آگاهى، اهمّیت داده و انسانها را از خطر «جهل» و به کار نینداختن اندیشه، بر حذر داشته است.
از منظر اسلام، جهل، آفت شکوفایى انسانیت و ریشه همه مفاسد فردى و اجتماعى است(36) و تا این آفت، ریشهکن نشود، ارزشها شکوفا نمىگردند و جامعه انسانى تحقّق نمىیابد.
از دیدگاه اسلام، جهل، ریشه همه بدىها،(37) بزرگترین مصیبت،(38) زیانبارترین
بیمارى(39) و خطرناکترین دشمن(40) است و شخص جاهل، بدترینِ جنبندهها، بلکه مردهاى در میان زندگان است.(41)
براى فهم درست آیات و احادیثى که درباره مذمّت جهل و جاهل و علائم و احکام آن، و در یک کلمه، ضرورتِ «جهلزدایى» وارد شده، نخستین مسئله این است که: جهل چیست؟ و آیا از منظر اسلام، مطلق جهل، مذموم و خطرناک است، یا معناى خاصّى از آن؟ و در صورت دوم، آن معناى خاص کدام است؟
به عبارت دیگر، باید فهمید که: کدام جهل، ریشه همه شرور است؟ کدام جهل، بزرگترین مصیبت است؟ کدام جهل، بدترین و زیانبارترینِ دردها است؟ کدام جهل، شدیدترین فقر است؟ کدام جهل، خطرناکترین دشمن است؟ و کدام جاهل به فرموده قرآن کریم، «شرّ الدّواب (بدترین جنبنده)» است و به گفته امام على علیه السلام، مردهاى در میان زندگان است.
معانى واژه «جهل»
به طور کلّى، براى جهلِ مذموم، چهار معنا متصوّر است:
اوّل. همه گونه نادانى،
دوم. نادانى نسبت به علوم و معارف مفید و سازنده،
سوم. نادانى نسبت به ضرورىترین معارف مورد نیاز انسان،
چهارم. نیرویى در مقابل خِرد.
و اینک، توضیح این معانى:
1. همه گونه نادانى
هر چند در نگاه ابتدایى، به نظر مىرسد که هر نوع نادانىاى، زیانبار و مذموم است، ولى با تأمّل، معلوم مىشود که حقیقت، این است که هر ندانستنى، نکوهیده و هر دانستنى، پسندیده نیست؛ بلکه بر عکس، برخى از دانستنها زیانبار، و برخى از ندانستنها مفید و سازندهاند و درست به همین دلیل، در اسلام، تلاش و تحقیق براى کشف برخى از امور و اسرار، ممنوع شده است.
توضیح بیشتر این موضوع، در متن احادیث باب «وظایف نادان» از این بخش،(42) نیز در بند «آنچه آموختنش حرام است» از احکام تعلّم،(43) و همچنین در بند «پرسیدن از چیزهایى که پاسخش زیانبار است» از آداب پرسش،(44) آمده است.
2. نادانى نسبت به معارف مفید
بىتردید، اسلام براى همه علوم و معارفى که در خدمت انسان اند، ارزش قائل است و تحصیل آنها را در صورتى که جامعه نیازمند به آنها باشد و افرادِ آگاه به آنها به اندازه کافى وجود نداشته باشند، واجب مىداند؛(45) لیکن این، بدان معنا نیست که نادانى نسبت به همه این علوم، براى همه مردم، مذموم یا خطرناک است.
به بیان دیگر، ادبیات، صرف و نحو، منطق، کلام، فلسفه، ریاضى، فیزیک، شیمى و سایر رشتههاى علوم و فنون ، در خدمت انسان، و از منظر اسلام، ارزشمندند؛ ولى نمىتوان پذیرفت که ندانستن این علوم، ریشه همه شرور، بزرگترین مصیبت، زیانبارترینِ دردها، خطرناکترین دشمن و شدیدترین فقر است و چنانچه کسى برخى از این علوم و یا همه آنها را نداند، بدترینِ جنبندگان بر روى زمین و همانند مردهاى در میان زندههاست.
3. نادانى نسبت به ضرورىترین معارفِ مورد نیاز انسان
علوم و معارفى که انسان را با مبدأ و مقصد خود آشنا مىکنند و راه رسیدن به فلسفه آفرینش خود را به او نشان مىدهند، ضرورىترین معارفِ مورد نیاز اویند. انسان باید بداند که: چگونه پدید آمده و هدف از آفرینش او چه بوده است؟ چه باید بکند تا به فلسفه آفرینش خود برسد؟ به کجا مىرود؟ و چه خطرهایى، او را تهدید مىکنند؟
معارفى که به این مسائل پاسخ مىدهند، همان میراث پیامبران الهى اند. این معارف، مبدأ همه خیرها و مقدّمه شکوفایى عقل عملى و جوهر علماند و جهل به این معارف، جامعه انسانى را در معرض دشوارترین مصیبتها و شُرور، قرار مىدهد. البتّه تنها، شناخت این معارف، کارساز نیست؛ بلکه این معارف، در صورتى کارآیى دارند که «جهلِ» به مفهوم چهارم، به وسیله خرد، مهار شود.
4. نیرویى در مقابل عقل
در متون اسلامى، جهل، مفهومى دارد که بر خلاف معانى گذشته، امرى وجودى است نه عدمى، و آن، شعور مرموزى در مقابل خرد است که همانند خرد،
آفریده خداوند متعال است(46) و آثار و پیامدهایى دارد که از آنها به «سپاهیان نادانى» (در برابر «سپاهیان خرد») تعبیر شده است.(47)
وجه تسمیه این نیرو به «جهل» ، دقیقا همان وجه تسمیه نامیدن نیروى مقابل آن به «عقل» است. این نیرو، نامهاى دیگرى نیز دارد که شرح آن در مبحث «آفرینش نادانى» آمد.
چنان که در باب اوّل از «نشانههاى خرد» آمد، همه زیبایىهاى اعتقادى، اخلاقى و عملى (مانند: خیر، علم، معرفت، حکمت، ایمان، عدالت، انصاف، اُلفت، رحمت، مودّت، رأفت، برکت، قناعت، سخاوت، امانت، شهامت، حیا، پاکیزکى، امید، پیماندارى، صدق، بردبارى، شکیبایى، فروتنى، غنا و نشاط) از سپاهیان خرد، شمرده شدهاند.
در مقابل آنها نیز همه زشتىهاى اعتقادى، اخلاقى و عملى (مانند: شر، جهل،(48) حماقت، کفر، ستم، جدایى، قساوت، قطع رحم، عداوت، بغض، غضب، مَحق، حرص، بخل، خیانت، کودنى، جَلع، پردهدرى، پلیدى، ناامیدى، خیانت، دروغگویى، ناشکیبایى، بىتابى، تکبّر، فقر و کسالت) از سپاهیان نادانى، شمرده شدهاند.
انسان در انتخاب و پرورش هر یک از این دو نیرو و پیروى از آن، آزاد است. او مىتواند از نیروى خرد خود پیروى کند و با احیاى آن، نیروى نادانى و یا نفْس
امّاره و شهوت را بمیراند(22) و با پرورش سپاهیان خرد، به مقصد اعلاى انسانیت برسد و خلیفه خداوند متعال شود، و نیز مىتواند با پیروى از نیروى نادانى و پرورش سپاهیان آن، به اسفل السافلین، سقوط کند.(49)
دو نکته قابل توجّه
با عنایت به این شرح، دو نکته مهم و قابل توجّه روشن مىگردد:
1. خطرناکترین جهل
هر چند اسلام با جهلِ مذموم، بویژه با مفهوم سوم آن، به شدّت مبارزه مىکند، لیکن خطرناکترین جهل از منظر این مکتب، جهل به مفهوم چهارم است؛ یعنى انتخاب راهى که نیروى نادانى، انسان را بِدان دعوت مىکند و پیروى از آن؛ زیرا اگر انسان، راهى را که خرد براى او ترسیم کرده، انتخاب کند، بىتردید، علم و حکمت و سایر سپاهیان خرد، او را به مبدأ و مقصد انسانیت و راه وصول به آن و نیز همه معارف مفید و سازنده، هدایت خواهند کرد و او به میزان استعداد و تلاش خود، به فلسفه آفرینش خویش خواهد رسید.
امّا اگر انسان، از روى نادانى، راهى را انتخاب کرد، سپاهیان نادانى، راه شناخت معارف سازنده و حقایق والاى انسانى و رسیدن به مقصد اعلاى انسانیت را بر او مسدود مىنمایند و در این حال، اگر کسى بزرگترین دانشمند روى زمین هم بشود، دانش او براى هدایتش سودى نمىبخشد و بیمارى نادانى، او را از پاى در
خواهد آورد:
«وَ أَضَلَّهُ اَللّهُ عَلى عِلْمٍ.(50)
و خداوند، او را دانسته، گمراه گردانیده است» .
بر این اساس، محور اصلى سخن در متون اسلامى، هنگامى که «جهلْ» مورد بررسى قرار مىگیرد، معناى چهارم آن است و سایر معانى جهل، به ترتیب اهمّیت، مورد توجّه اند.
2. رویارویى عقل و جهل
نکته دوم، روشن شدن سرّ تقابل «عقل» و «جهل» در متون اسلامى است. سؤال، این است که: چرا بر خلاف متعارف که «جهل» در مقابل «علم» مطرح مىشود، در قرآن و حدیث، «جهل» در برابر «عقل» قرار گرفته است؟
وقتى به کتب حدیثى مراجعه کنید، عنوان «علم و جهل» را نخواهید یافت، بر خلاف عنوان «عقل و جهل» که در اغلب مجموعههاى حدیثى وجود دارد. راز این مسئله، آن است که اسلام، «جهل» به مفهوم چهارم را که امرى وجودى و در برابر «عقل» است خطرناکتر از «جهل» به مفهوم دوم و سوم که امرى عدمى و در برابر «علم» است مىداند.
به تعبیر دیگر، تقابل میان «عقل» و «جهل» در متون اسلامى، نشانه آن است که اسلام، جهلِ در مقابل عقل را خطرناکتر از جهلِ در مقابل علم مىداند و تا این جهل، ریشهکن نشود، ریشهکن شدنِ جهلِ در مقابل علم، براى جامعه سودى اساسى در بر نخواهد داشت و این، نکتهاى است بسیار ظریف و مهم.
1) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / بخش دوم: خرد / فصل دوم: ارزش خرد.
2) ملک: آیه 10 11.
3) ر. ک: النهایة: ج 3 ص 278، الصحاح: ج 5 ص 1769، المصباح المنیر: ص 422 423، معجم مقاییس اللّغة: ج 4 ص 69، مفردات ألفاظ القرآن: ص 577 578، التعریفات، جرجانى: ص 65، العین: ص 565.
4) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / ح 316.
5) ر. ک: نهایة الحکمة: ص 305 و 308، کشف المراد: ص 234 و 245، بحار الأنوار: ج 1 ص 99 101.
6) وسائل الشیعة: ج 15 ص 208.
7) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / بخش دوم: خرد / فصل یکم: شناخت خرد / حقیقت خرد و آفرینش خرد و نادانى.
8) همان.
9) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / بخش دوم: خرد / فصل دوم: ارزش خرد / ارمغان خدایى و بهترین بخشش و بنیاد انسان.
10) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / بخش ششم: مبادى شناخت / فصل یکم: ابزارهاى دانش و حکمت / دل.
11) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / ح 55.
12) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / ح 19 21.
13) شمس: آیه 7 8.
14) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / بخش دوم: خرد / فصل پنجم: نشانههاى خرد / سپاهیان خِرد و نادانى.
15) کلمات مکنونه، فیض کاشانى: ص 76، اتحاد عاقل به معقول: ص 12، شرح الأسماء الحسنى: ج2 ص46.
16) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / بخش دوم: خرد / فصل سوم: خردورزى / حجیت خرد.
17) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / ح 400.
18) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / ح 409.
19) مفاتیح الجنان: دعاى کمیل.
20) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / ح 4.
21) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / ح 240.
22) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / ح 647.
23) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / بخش ششم: مبادى شناخت / فصل چهارم: خاستگاه الهام و بخش هفتم: موانع شناخت / فصل یکم: حجابهاى دانش و حکمت و فصل دوم: آنچه حجابها را مىزداید.
24) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / بخش دوم: خرد / فصل چهارم: عوامل رشد خرد / آنچه خرد را نیرومند مىسازد و فصل پنجم: نشانههاى خرد و فصل ششم: آسیبهاى خرد و فصل هفتم: وظایف خردمند.
25) جامع السعادات: ج 1 ص 75. براى توضیح بیشتر، ر. ک: حسن و قبح عقلى: فصل ششم: عقل نظرى و عقل عملى.
26) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / ح 22.
27) عقل مسموع، یعنى آنچه با اسباب و عوامل بیرونى (چون آموزش، تربیت و. . .) حاصل مىشود. مترجم.
28) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / ح 23.
29) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / ح 1284.
30) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / ح 315.
31) عنکبوت: آیه 43.
32) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / ح 105.
33) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / ح 107.
34) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / ح 111.
35) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / ح 108.
36) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / بخش سوم: نادانى / فصل سوم: نشانههاى نادانى / آثار نادانى.
37) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / ح 910.
38) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / بخش سوم: نادانى / فصل یکم: پرهیز دادن از نادانى / بزرگترینِ مصیبت.
39) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / بخش سوم: نادانى / فصل یکم: پرهیزدادن از نادانى / ناگوارترین بیمارى.
40) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / بخش سوم: نادانى / فصل یکم: پرهیزدادن از نادانى / زیانبارترین دشمن.
41) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / ح 922.
42) نیز، ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / بخش سوم: نادانى / فصل چهارم: وظایف نادان.
43) نیز، ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / بخش هشتم: کسب شناخت / فصل پنجم: احکام آموختن / آنچه آموختنش حرام است.
44) نیز، ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / بخش هشتم: کسب شناخت / فصل چهارم: آداب پرسیدن / پرسیدن از چیزهایى که پاسخش زیانبار است.
45) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / بخش هشتم: کسب شناخت / فصل پنجم: احکام آموختن / توضیحى درباره احکام آموختن.
46) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / بخش دوم: خرد / فصل یکم: شناخت خرد / آفرینش خرد و نادانى.
47) ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: معرفتشناسى / بخش دوم: خرد / فصل پنجم: نشانههاى خرد / سپاهیان خرد و نادانى.
48) مقصود از جهلى که از «سپاهیان نادانى» شمرده مىشود، جهلى است که از جهل به معناى چهارم که جهل اصلى و در مقابل «خرد» است سرچشمه مىگیرد و در مقابل «علم» قرار دارد.
49) آن گونه که در قرآن کریم آمده است: «ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ ؛ سپس او راى به پستترین [مراتب]پستى باز مىگردانیم» (تین: آیه 5).
50) جاثیه: آیه 23.