«احمل نفسک من أخیک عند صرمه علی الصلة، و عند صدوده علی اللطف و المقاربة، و عند جموده علی البذل، و عند تباعده علی الدنو، و عند شدته علی اللین، و عند جرمه علی العذر، حتی کأنک له عبد، و کأنه ذو نعمة علیک و ایاک أن تضع ذلک فی غیر موضعه، أو ان تفعله بغیر أهله لاتتخذن عدو صدیقک صدیقا فتعادی صدیقک، و امحض أخاک النصیحة، حسنة کانت أو قبیحة».
ترجمه:
چون برادرت از تو ببرد خود را به پیوند با او وادار، و چون از تو روی
گرداند، با لطف و مهربانی با او روی آر، و چون با تو بخل ورزد به او بخشش کن، و چون از تو دوری گزیند به او نزدیک شو، و چون با تو تندی کند با او نرمی بورز، و چون خطایی کند پوزش او را بپذیر، چنانکه گویی تو بنده ی اویی و او خداوندگار نعمت توست، و مبادا که این خوی ها را در غیر جای خود بنهی، و یا درباره ی نااهلان (ناشایستگان) به کارگیری. با دشمن دوستت دوستی مکن که در این صورت با دوستت دشمنی کرده ای، و برادرت را خالصانه اندرز ده؛ چه آن اندرز خوشایند او باشد یا ناخوشایند.
تفسیر و توضیح:
این بخش بر یک رشته از مکارم اخلاق مشتمل است، همان مکارم اخلاقی که پیامبر اعظم صلی الله علیه و اله و سلم فرمود: «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»(1) همانا من مبعوث شدم تا مکارم اخلاق را کامل گردانم.
دانشمندان علم اخلاق مطابق روایات، اخلاق را به دو گونه تقسیم کرده اند: محاسن اخلاق و مکارم اخلاق، و در تعریف آن گفته اند: محاسن اخلاق خوی هایی است که حسن اجتماعی و عرفی دارد و عموم انسان ها آنها را خوب می دانند مانند راستی، درستی، امانتداری، وفای به عهد، عدالت و … و مکارم اخلاق، خوی هایی است که به انسان کرامت و بزرگواری و کمال روحی می بخشد و در سطحی بالاتر از قضاوت عرف و دید اجتماعی است مانند: ایثار، عفو از برادری که به تو ستم کرده، و صله ی
رحم با کسی که قطع رحم کرده است.
امام علی علیه السلام می فرماید: «ذللوا اخلاقکم بالمحاسن و قودوها الی المکارم»(2) خوی های خود را با محاسن اخلاق رام کنید و به سوی مکارم اخلاق بکشانید.
امام علیه السلام در این بخش به شش خوی از مکارم اخلاق اشاره می کند:
1. هر گاه برادر دینی تو از تو ببرد، با او بپیوند.
2. هر گاه از تو روی برگرداند، به او روی آور.
3. هر گاه نسبت به تو بخل ورزد، به او بخشش کن.
4. هر گاه از تو دور شود، به او نزدیک شو.
5. هر گاه با تو تندی کند، به او نرمی روا دار.
6. و هر گاه خطایی کرد، پوزش او را بپذیر.
سپس هشدار می دهد که مبادا این خوی ها در جایی که مناسب، و با فردی که شایسته نیست به کار بری. زیرا هدف از این اخلاق اصلاح دوست است نه جری شدن او، و تصور اینکه تو به او نیازمندی و در نتیجه جسورتر گردد و سوء استفاده کند.
و منظور از جمله ی اخیر (حسنه کانت او قبیحه) این نیست که نصیحت خوب باشد یا بد، زیرا نصیحت آن هم نصیحت خالصانه، خیرخواهی است و خیرخواهی بد نیست، بلکه منظور این است که تو خالصانه نصیحت کن، خواه نصیحت تو در دید او نیکو باشد یعنی از آن خوشش بیاید و یا زشت باشد یعنی از آن بدش آید.
و به گفته سعدی:
من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال(3)
این چند بیت از دیوان سنائی مناسب این بخش است:
وان که سیمت نداد زر بخشش
وان که پایت نداد سر بخشش
با تو گویم که چیست غایت حلم
هر که زهدت دهد شکر بخشش
کم مباش از درخت سایه فکن
هر که سنگت زند ثمر بخشش
هر که بخراشدت جگر ز جفا
همچو کان کریم زر بخشش
از صدف یادگیر نکته ی حلم
آنکه برد سرت، گهر بخشش
و در قرآن کریم می فرماید: (ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینک و بینه عداوه کانه ولی حمیم)(4) بدی را با نیکی دفع کن، که ناگاه همان کس که میان تو و او دشمنی است، گویی دوست گرمی است.
در کتاب «داستان راستان» علامه شهید مطهری آمده است که: شخصی از اهل شام به مدینه آمد، چشمش به مردی افتاد که توجهش را جلب کرد،
پرسید این مرد کیست؟ گفتند: حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام است. سوابق تبلیغاتی عجیبی که در روحش بود، موجب شد که دیگ خشمش به جوش آید و هر چه می تواند به آن حضرت دشنام دهد. پس از آنکه هر چه خواست گفت، امام حسین علیه السلام بدون آنکه خشم بگیرد، نگاهی پر از مهر و عطوفت به او کرده، چند آیه از قرآن که درباره ی حسن خلق و عفو و گذشت بود، تلاوت نموده به او فرمود: ما برای هر نوع خدمت و کمک به تو آماده ایم، آن گاه از او پرسید: آیا از اهل شامی؟ جواب داد: آری، فرمود من با این خلق و خوی آشنایی دارم و سرچشمه ی آن را می دانم، سپس فرمود: تو در شهر ما غریبی، اگر احتیاج داری، حاضریم به تو کمک کنیم، حاضریم در خانه ی خود از تو پذیرایی کنیم، حاضریم به تو پول بدهیم، مرد شامی که منتظر بود با عکس العمل شدیدی، روبه رو شود، چنان منقلب شد که گفت: آرزو داشتم در آن وقت زمین شکافته می شد و من به زمین فرو می رفتم و این چنین نشناخته و نسنجیده گستاخی نمی کردم، تا آن ساعت برای من در همه ی روی زمین کسی از حسین و پدرش مبغوض تر نبود و از آن ساعت کسی نزد من از او و پدرش محبوب تر نیست.
1) مستدرک الوسایل، ج 2، ص 282.
2) تحف العقول، ص 224.
3) قصاید سعدی.
4) سوره ی فصلت، آیه ی 34.