3 / 1
عدد أسماء الله
1182. رسول لله صلی الله علیه وآله: ان فی القرآن تسعة و تسعین اسما، من أحصاها کلها دخل الجنة.(1).
1183. عنه صلی الله علیه وآله: ان الله- تبارک و تعالی- تسعة و تسعین اسما؛ مئة الا واحدا، من أحصاه دخل الجنة، و هی:
الله، الاله، الواحد، الأحد، الصمد(2)، الأول، الآخر، السمیع، البصیر، القدیر، القاهر، العلی، الأعلی، الباقی، البدیع، الباری، الأکرم، الظاهر، الباطن، الحی، الحکیم، العلیم، الحلیم، الحفیظ، الحق، الحسیب(3)، الحمید، الحفی، الرب، الرحمن، الرحیم، الذاری(4)، الرازق، الرقیب، الرؤوف، الرائی، السلام، المؤمن، المهمین، العزیز، الجبار، المتکبر، السید، السبوح(5)، الشهید، الصادق، الصانع،
3 / 1
تعداد نام های خدا
1182. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله: در قرآن، نود و نه نام [برای خدا] هست که هر کسی آنها را بر شمارد، به بهشت در می آید.
1183. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله: بی گمان، برای خداوند- تبارک و تعالی-، نود و نه نام است؛ صد نام بجز یکی. هر کس آنها را به شماره در آورد، به بهشت در خواهد آمد. آنها این نام هایند:
الله (خداوندگار)، اله (خدا)، واحد (یکتا)، احد (یگانه)، صمد (بی یاز)،(6) اول (نخستین)، آخر (واپسین)، سمیع (شنوا)، بصیر (بینا)، قدیر (توانا)، قاهر (چیره)، علی (والا)، اعلی (برترین)، باقی (پاینده)، بدیه (نوآور)، باری (آغازگر)، اکرم (گرامی ترین)، ظاهر (پیدا)، باطن (نهان)، حی (زنده)، حکیم (فرزانه)، علیم (دانا)، حلیم (بردبار)، حفیظ (نگاهدار)، حق، حسیب (حسابگر)، حمید (ستوده)، حفی (عنایتگر)، رب (پروردگار)، رحمان (بخشاینده)، رحیم (بخشنده)، ذارئ (آفریننده)، رزاق (روزق رسان)، رقیب (مراقب)، رئوف، رائی (بیننده)، سلام (سلامت بخش)، مؤمن (پناه دهنده)، مهیمن (پر هیمنه)، عزیز (پیروزمند)، جبار (جبران کننده)، متکبر (بس سترگ)، سید (سرور)، سبوح (منزه)، شهید (گواه)، صادق (راستگو)، صانع (سازنه)، طاهر (پاک)،
الطهر، العدل، العفو، الغفور، الغنی، الغیاث، الفاطر، الفرد، الفتاح، الفالق، القدیم، الملک، القدوس، القوی، القریب، القیوم، القابض، الباسط، قاضی الحاجات، المجید، المولی، المنان، المحیط، المبین، المقیت، المصور، الکریم، الکبیر، الکافی، کاشف الضر، الوتر، النور، الوهاب، الناصر، الواسع، الودود، الهادی، الوفی، الوکیل، الوارث، البر، الباعث، التواب، الجلیل، الجواد، الخبیر، الخالق، خیر الناصرین، الدیان(7)، الشکور، العظیم، اللطیف، الشافی.(8).
3 / 2
ماروی فی تفسیر الاسمه الاعظم
1184. رسول الله صلی الله علیه وآله: (بسم الله الرحمن الرحیم) أقرب الی الاسم الأعظم(9)، من سواد العین الی بیاضها.(10).
1185. عنه صلی الله علیه وآله- و قد سئل عن بسم الله الرحمن الرحیم-: هو اسم من أسماء الله، و ما بینه و بین اسم الله الأکبر، الا کما بین سواد العین و بیاضها من القرب.(11).
عدل (دادگر)، عفو (درگذرنده)، غفور (آمرزشگر)، غنی (توانگر)، غیاث (فریادرس)، فاطر (پدید آورنده)، فرد (یکتا)، فتاح (گشایشگر)، فالق (شکافنده)، قدیم، ملک (فرمان روا)، قدوس (پاکیزه)، قوی (نیرومند)، قریب (نزدیک)، قیوم (برپا دارنده)، قابض (تنگ گیرنده)، باسط (گستراننده)، قاضی الحاجات (برآورنده ی نیازها)، مجید (بشکوه)، مولی (اختیاردار)، منان (بسیار نعمت دهنده)، محیط (فراگیر)، مبین (آشکار)، مقیت (نگه دارنده)، مصور (تصویرگر)، کریم، کبیر (بزرگ)، کافی (کفایت کننده)، کاشف الضر (گشایش دهنده در سختی)، وتر (تنها)، نور، وهاب (بسیار بخشنده)، ناصر (یاور)، واسع (وسعت بخش)، ودود (مهرورز)، هادی (راه نما)، وفی (وفادار)، وکیل، وارث (ارث برنده)، بر (نیکوکار)، باعث (برانگیزنده)، تواب (بازگردنده)، جلیل (پر شکوه)، جواد (باسخاوت)، خبیر (آگاه)، خالق (آفریدگار)، خیر الناصرین (بهترین یاوران)، دیان (داور)، شکور (بسیار سپاس گزارنده)، عظیم (باعظمت)، لطیف (ریزبین) و شافی (شفا دهنده).
3 / 2
روایاتی در تفسیر اسم اعظم
1184. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله: نزدیکی «بسم الله الرحمن الرحیم» به اسم اعظم،(12) بیشتر از نزدیکی سیاهی چشم به سفیدی آن است.
1185. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله- در پاسخ به سؤال از «بسم الله الرحمن الرحیم»-: آن، نامی از نام های خداست و نزدیکی آن به اسم اعظم خداوند، مانند نزدیکی سیاهی چشم به سفیدی آن است.
1186. عنه صلی الله علیه و آله: اسم الله الأعظم فی هاتین الآیتین: (الله لا اله الا هو الحی القیوم)(13)، و (الهکم اله واحد)(14)،(15).
1187. عنه صلی الله علیه و آله: اسم الله الأعظم فی هاتین الآیتین: (و الهکم اله واحد لا اله الا هو الرحمان الرحیم)(14)، و فاتحة سورة آل عمران: (الم- الله لا اله الا هو الحی القیوم)(16)،(17).
1188. عنه صلی الله علیه و آله: اسم الله الأعظم الذی اذا دعی به أجاب فی هذه الآیة من آل عمران: (قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء)(18)، الی آخره.(19).
1189. عنه صلی الله علیه و آله: اسم الله الأعظم فی ست آیات فی آخر سورة الحشر.(20).
1190. مهج الدعوات عن أبی امامة عن رسول الله صلی الله علیه وآله: اسم الله الأعظم الذی إذا دعی به أجاب، فی سور ثلاث: فی البقرة وآل عمران، و طه.
قال أبو امامة: فی البقرة آیةالکرسی، و فی آل عمران: (الم – الله لا إله الا هو
1186. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: اسم اعظم خدا، در این دو آیه است: (خداست که معبودی جز او نیست. زنده و برپا دارنده است) و (خدای شما، خدای یگانه است).
1187. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: اسم اعظم خدا، در این دو آیه است: (و خدای شما، خدایی یکتاست که بجز او خدایی نیست؛ بخشنده و مهربان است) و آغاز آل عمران: (الف، لام، میم. خداوند، [چنان است که] بجز او خدایی نیست؛ زنده و برپا دارنده است).
1188. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: اسم اعظم خدا- که چون او را بدان بخوانند، اجابت می کند- در این آیه ی سوره ی آل عمران است: (بگو: خداوندا! ای فرمان روای هستی! به هر کس که می خواهی، فرمان روایی می بخشی) تا پایان آیه.
1189. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: اسم اعظم خدا، در شش آیه ی پایانی سوره ی حشر است.
1190. مهج الدعوات- به نقل از ابوامامه-: پیامبر خدا فرمود: «اسم اعظم خدا که هر گاه با آن خوانده شود، پاسخ می دهد، در سه سوره ی بقره و آل عمران و طه است».
ابو امامه گفت: در بقره، آیة الکرسی است، در آل عمران، (الف، لام، میم. خداست که معبودی جز او نیست. زنده و برپا دارنده است) و در طه، (و چهره ها برای آن زنده ی برپا دارنده، خضوع می کنند).
الحی القیوم)(16) و فی طه: (و عنت الوجوه للحی القیوم).(21)،(22).
1191. المستدرک علی الصحیحین عن سعد بن مالک عن رسول الله صلی الله علیه و آله: هل أدلکم علی اسم الله الأعظم الذی اذا دعی به أجاب، و اذا سئل به أعطی؟ الدعوة التی دعا بها یونس، حیث ناداه فی الظلمات الثلاث: (لا اله الا أنت سبحانک انی کنت من الظالمین).
فقال رجل: یا رسول الله، هل کانت لیونس خاصة أم للمؤمنین عامة؟
فقال رسول الله صلی الله علیه و آله: ألا تسمع قول الله عزوجل: (و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المؤمنین)(23)،(24).
1192. کنزالعمال عن البراء بن عازب: قلت لعلی علیه السلام: یا أمیرالمؤمنین، أسألک بالله و رسوله الا خصصتنی بأعظم ما خصک به رسول الله صلی الله علیه و آله، و اختصه به جبریل، و أرسله به الرحمان، فضحک، ثم قال له: یا براء اذا أردت أن تدعوالله عزوجل باسمه الأعظم، فاقرأ من أول سورة الحدید الی آخر ست آیات منها الی (… علیم بذات الصدور)، و آخر سورة الحشر یعنی أربع آیات، ثم ارفع یدیک فقل: «یا من هو هکذا، أسألک بحق هذه الأسماء أن تصلی علی محمد و آل محمد، و أن تفعل بی کذا و کذا مما ترید». فوالذی لا اله غیره لتقبلن(25) بحاجتک ان شاء الله.(26).
1193. سنن ابن ماجة عن أنس بن مالک: سمع النبی صلی الله علیه و آله رجلا یقول: اللهم انی أسألک بأن لک
1191. المستدرک علی الصحیحین- به نقل از سعد بن مالک-: پیامبر خدا فرمود: «آیا شما را به اسم اعظم خدا راه نمایی کنم؛ همان که هرگاه به آن خوانده شود، پاسخ می دهد و هر گاه به آن از او درخواست شود، عطا کند؟ [همان] دعایی که یونس علیه السلام با آن دعا کرد، آن گاه که در تاریکی های سه گانه، او را صدا زد: (معبودی جز تو نیست. منزهی تو! من از ستمکاران بودم)».
مردی گفت: ای پیامبر خدا! آیا این دعا اختصاص به یونس داشت، یا برای همه ی مؤمنان است؟
پیامبر خدا فرمود: «آیا فرموده ی خداوند عزوجل را نمی شنوی که: (و او را از اندوه رهانیدیم و این چنین، ما مؤمنان را می رهانیم)؟».
1192. کنزالعمال- به نقل از براء بن عازب-: به علی علیه السلام گفتم: ای امیرمؤمنان! به حق خدا و پیامبرش، از تو می خواهم که بزرگ ترین آموزه ی ویژه ات را- که پیامبر خدا، آن را تنها به تو داد و جبرئیل علیه السلام هم تنها به پیامبر صلی الله علیه و آله داده بود و او را هم خدای رحمان فرستاده بود- تنها به من [یاد] بدهی.
علی علیه السلام خندید و سپس فرمود: «[ای براء!] چون خواستی خداوند عزوجل را به اسم اعظمش بخوانی، از آغاز سوره ی حدید تا پایان آیه ی ششم را؛ یعنی تا (دانا به راز سینه هاست) بخوان و نیز چهار آیه ی پایانی سوره ی حشر را. سپس دستت را بالا ببر و بگو: “ای کسی که این گونه ای! به حق این نام ها، از تو می خواهم که بر محمد و خاندان محمد، درود بفرستی و برایم چنین و چنان کنی” و خواسته ات را بگو. به خدای بی همتا سوگند، حاجت روا باز می گردی، ان شاء الله!».
1193. سنن ابن ماجة- به قنل از انس بن مالک-: پیامبر صلی الله علیه و آله شنید مردی می گوید: بار خدایا! من از تو می خواهم، به [حرمت] این که ستایش، ویژه توست، خدایی جز تو
الحمد لا اله الا أنت وحدک لا شریک لک، المنان، بدیع السماوات والأرض، ذوالجلال والاکرام.
فقال: لقد سأل الله الله باسمه الأعظم، الذی اذا سئل به أعطی، و اذا دعی به أجاب.(27).
1194. سنن الترمذی عن بریدة: سمع النبی صلی الله علیه و آله رجلا یدعو و هو یقول: اللهم انی أسألک بأنی أشهد أنک أنت الله لا اله الا أنت، الأحد الصمد الذی لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا أحد.
فقال صلی الله علیه و آله: والذی نفسی بیده لقد سأل الله باسمه الأعظم الذی اذا دعی به أجاب، و اذا سئل به أعطی.(28).
1195. مسند ابن حنبل عن أنس: کنت مع رسول الله صلی الله علیه و آله جالسا فی الحلقة و رجل قائم یصلی، فلما رکع و سجد فتشهد ثم قال فی دعاه: اللهم انی أسألک بأن لک الحمد، لا اله الا أنت المنان، یا بدیع السماوات والأرض، یا ذالجلال والاکرام، یا حی یا قیوم انی أسألک.
فقال النبی صلی الله علیه و آله: أتدرون بما دعا الله؟ قال: فقالوا: الله و رسوله أعلم. قال: والذی نفسی بیده لقد دعا الله باسمه الأعظم الذی اذا دعی به أجاب. و اذا سئل به أعطی.(29).
1196. الأدب المفرد عن أنس: کنت مع النبی صلی الله علیه و آله دعا رجل فقال: یا بدیع السماوات، یا حی یا قیوم، انی أسألک.
فقال: أتدرون بما دعا؟ والذی نفسی بیده، دعا الله باسمه الذی اذا دعی به
نیست و بی همتایی، [تویی] نعمت بخش، پدید آورنده ی آسمان ها و زمین، با جلال و شکوه.
سپس فرمود: «بی گمان، خدا را به همان اسم اعظمش خواند که چون بدان درخواست شود، عطا می کند و چون او را بدان بخوانند، اجابت می کند».
1194. سنن الترمذی- به نقل از بریده-: پیامبر صلی الله علیه و آله شنید فردی دعا می کند و می گوید: بار خدایا! به حق این که گواهی می دهم تویی خدای یکتا و معبودی جز تو نیست و یگانه ی بی نیازی که نه فرزند دارد و نه فرزند کسی است و هیچ کس همتای او نیست، از تو درخواست میکنم.
فرمود: «سوگند به آن کسی که جانم در دست اوست، این مرد از خداوند به اسم اعظمش درخواست کرد؛ اسمی که هر گاه با آن خوانده شود، پاسخ می دهد و هر گاه با آن از او درخواست شود، عطا می کند».
1195. مسند ابن حنبل- به نقل از انس-: با پیامبر خدا در مجلسی نشسته بودم و مردی ایستاده بود و نماز می خواند. پس از آ که رکوع و سجود کرد و تشهدش را خواند، در دعایش گفت: بار خدایا! از تو درخواست می کنم، به حق این [معا] که ستایش، ویژه ی توست و معبودی جز توی نعمت بخش نیست. ای پدید آورنده ی آسمان ها و زمین، ای باشکوه و ارج، ای زنده، ای پایند]! از تو درخواست می کنم.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آیا می دانید او خدار ا به چه خواند؟».
گفتند: خدا و پیامبر او بهتر می دانند.
فرمود: «سوگند به آن که جانم در دست اوست، او خدا را به بزرگترین نامش خواند؛ همان که هر گاه با آن خوانده شود، پاسخ می دهد و هر گاه با آَن از او درخواست شود، عطا می کند».
1196. الأدب المفرد- به نقل از انس-: با پیامبر صلی الله علیه و آله بودم که مردی دعا کرد و گفت: ای پدید آورنده ی آسمان ها، ای زنده، ای برپا دارنده! من از تو می خواهم.
پیامبر خدا فرمود: «آیا می دانید که به چه دعا کرد؟ سوگند به آن کس که جانم به
أجاب.(30).
1197. رسول الله صلی الله علیه و آله- لما سئل عن اسم الله الأعظم-: کل اسم من أسماء الله، ففرغ قلکب عن کل ما سواه، و ادعه بأی اسم شئت، فلیس فی الحقیقة لله اسم دون اسم، بل هو الواحد القهار.(31).
1198. الامام الحسین عن الامام علی علیهماالسلام: رأیت الخضر علیه السلام فی المنام قبل بدر بلیلة، فقلت له: علمنی شیئا أنصر به علی الأعداء، فقال: قل: «یا هو، یا من لا هو الا هو»، فلما أصبحت قصصتها علی رسول الله صلی الله علیه و آله، فقال لی: یا علی علمت الاسم الأعظم. فکان علی لسانی یوم بدر.
و ان أمیرالمؤمنین علیه السلام قرء: «قل هو الله أحد»، فلما فرغ قال: یا هو، یا من لا هو الا هو، اغفر لی، و انصرنی علی القوم الکافرین.
و کان علی علیه السلام یقول ذلک یوم صفین و هو یطارد، فقال له عمار بن یاسر: یا أمیرالمؤمنین، ما هذه الکنایات؟
قال: اسم الله الأعظم، و عماد التوحید الله(32) لا اله الا هو. ثم قرأ: (شهد الله أنه لا اله الا هو)، و آخر الحشر، ثم نزل فصلی أربع رکعات قبل الزوال.(33).
دست اوست، خدا را به آن نامش خواند که چون بدان خوانده شود، اجابت می کند».
1197. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- چون از ایشان درباره ی اسم اعظم خدا پرسیده شد-: هر نامی، از نام های الهی است. پس دلت را از هر چه غیر اوست، تهی ساز و او را با هر نامی که خواستی، بخوان؛ چرا که در حقیقت، این گونه نیست که خداوند، نام خاصی داشته باشد و نام دیگری را نداشته باشد؛ بلکه او یکتای چیره است.
1198. امام حسین علیه السلام: [پدرم] علی علیه السلام فرمود: «یک شب قبل از [جنگ] بدر، خضر علیه السلام را خواب دیدم و به او گفتم: چیزی به من بیاموز که با آن بر دشمنان، نصرت داده شوم.
گفت: بگو: ای او، ای آن که اویی جز او نیست!
چون صبح شد، آن را برای پیامبر خدا باز گفتم. فرمود: “ای علی! اسم اعظم به تو آموخته شده است”. در روز بدر، پیوسته این جمله بر زبانم بود».
نیز امیرمؤمنان، (قل هو الله أحد) را خواند و چون آن را تمام کرد، فرمود: «ای او، ای آن که اویی جز او نیست! مرا بیامرز و بر گروه کافران، پیروزم گردان».
در روز صفین نیز، در حالی که حمله می کرد، این دعا را می خواند. عمار بن یاسر به ایشان گفت: ای امیرمؤمنان! این اشارات چیست؟
فرمود: «اسم اعظم خدا و ستون توحید است. خدا، که معبودی جز او نیست». سپس آیه ی: (شهدالله أنه لا اله الا هو؛ خدا، خود، گواهی می دهد که معبودی جز او نیست) و [آیات] آخر حشر را قرائت کرد. آن گاه پیاده شد و چهار رکعت پیش از زوال خواند.
پژوهشی درباره ی معنای اسم اعظم
موضوع اسم اعظم خداوند عزوجل، در احادیث اسلامی، بویژه در دعاها، بسیار تکرار شده و این نکته نیز آمده است که هر کس خدا را با آن نام بخواند، دعایش مستجاب می شود و اهل بیت علیهم السلام این نام (بجز یک حرف از آن) را می داند. اما آن نام چیست؟
همان طور که ملاحظه شد، روایات، در این باره، مختلف اند و نمی توان پاسخ قاطعی از نظر روایات اسلامی، به این سؤال داد؛ لیکن می توان گفت که به فرض صحت این روایات، اسم اعظمی که نزد انبیای الهی و اهل بیت علیهم السلام بوده، با توجه به خصوصیاتی که برای آنها ذکر شده، بی تردید، چیزی غیر از الفاظی است که در روایات یاد شده، آمده است.
نبودن دلیل قاطعی بر مراد از اسم اعظم، موجب شده است که دیدگاه های مختلفی درباره ی آنارائه گردد، تا آن جا که سیوطی، بیست قول را در این زمینه نقل کرده است.
گروهی مانند ابوجعفر طبری و ابوالحسن اشعری و ابوحاتم بن حیان و باقلانی، بر این باورند که همه ی اسمای الهی، بزرگ اند و اسمی که بزرگ تر از اسمای
دیگر باشد، وجود ندارد.
برخی می گویند: اسم اعظم، وجود دارد؛ اما کسی جز خداوند متعال، از آن آگاهی ندارد.
برخی می گویند: اسم اعظم خدا، در میان اسمای حسنا، پنهان است.
برخی می گویند: اسم اعظم، هر اسمی است که بنده، پروردگار خود را با آن، با همه ی وجود، بخواند.(34).
برخی گفته اند: اسم اعظم، نامی است که جامع همه ی نام های الهی باشد.(35).
برخی گفته اند: انبیا، نمودهای نام های اصلی حق اند و این نام های اصلی، همگی داخل در اسم اعظم (اسم جامع) و مظهر حقیقت محمدی اند.(36).
باری! اختلاف نظر در تبیین آنچه حقیقتش، حتی برای محققان مشخص نیست، طبیعی است؛ ولی از آن جا که دیدگاه های مختلف در این زمینه مطالعه شد، سخن علامه ی طباطبایی را در تبیین اسم اعظم، بهترین تحقیق یافتیم.
بهترین تحقیق در تبیین اسم اعظم
علامه سید محمدحسین طباطبایی رحمته الله در پاسخ به این سؤال که معنای اسم اعظم چیست، می گوید:
در میان مردم، شایع شده است که اسم اعظم، اسمی است لفظی، از اسمای خدای متعال، که اگر خدا را به آن بخوانند، دعا مستجاب می شود و در هیچ مقصدی، از تأثیر باز نمی ماند و چون در میان اسمای حسنای خدا، به چنین اسمی دست نیافته اند و در لفظ جلاله (الله) نیز چنین ندیده اند، معتقد شده اند که اسم اعظم،
مرکب از حروفی است که هر کسی، آن حروف و نحوه ی ترکیب آنها را نمی داند و اگر کسی به آن دست بیابد، همه ی موجودات، در برابرش خاضع می شوند و به فرمانش در می آیند.
به نظر افسونگران و دعانویسان [که به علوم غریبه پایبندند]، اسم اعظم، دارای لفظی است که به حسب طبع دلالت بر آن می کند، نه به حسب وضع لغوی. چیزی که هس، ترکیب حروف آن، به حسب اختلاف حوایج و مقاصد، مختلف می شود و برای به دست آوردن آن، راه های مخصوصی هست که نخست، حروف آن را از آن راه ها به دست می آورند و سپس، آن حروف را در هم می آمیزند و با آنها دعا می کنند و تفصیل آن، محتاج به مراجعه به آن فن است.
در بعضی روایات نیز، اندک اشعاری به این معنا هست، مثل آن روایتی که می گوید: «بسم الله الرحمن الرحیم، نسبت به اسم اعظم، نزدیک تر است از سفیدی چشم به سیاهی آن» و آن روایتی که می گوید: «اسم اعظم، در آیة الکرسی و اول سوره ی آل عمران است» و نیز روایتی که می گوید: «حروف اسم اعظم، در سوره ی حمد پراکنده اند و امام، آن حروف را می شناسد و هر وقت بخواهد، آنها را ترکیب می کند و با آنها دعا می کند و در نتیجه، دعایش مستجاب می شود».
نیز این روایت که آصف بن برخیا، وزیر سلیمان علیه السلام، با حروفی از اسم اعظم که پسشش بود، دعا کرد و توانست تخت بلقیس، ملکه ی سبأ را در مدتی کمتر از چشم بر هم زدن، نزد سلیمان علیه السلام حاضر سازد، و یا این روایت که اسم اعظم، مرکب از 73 حرف است و خداوند، 72 حرف از این حروف را در میان پیامبرانش تقسیم کرده است و یکی را در علم غیب، به خودش اختصاص داده است. همچنین، روایات دیگری که اشعار دارند بر این که اسم اعظم، مرکب لفظی است؛ ولی بحث حقیقی درباره ی علت و معلول و خواص آن، همه ی این سخنان را نفی می کند؛ زیرا تأثیر حقیقی، به وجود اشیا و قوت و ضعف وجود آنها و سنخیت بین مؤثر و متأثر
بستگی دارد و اسم لفظی، از نظر خصوص لفظ آن، چیزی جز مجموعه ای از صوت های شنیدنی نیست و شنیدنی ها، از کیفیات عرضی هستند و اگر از جهت، معنای متصورشان اعتبار شود، صورتی ذهنی هستند که به خودی خود، هیچ اثری در هیچ موجودی ندارد و محال است صوتی که ما آن را از حنجره ی خود خرج می کنیم ویا صورت خیالی ای که ما آن را در ذهن خود تصور می نماییم، آن گونه باشد که به وجود خود، وجود هر چیزی را مقهور سازد و در آنچه ما میل داریم، به دلخواه ما، تصرف کند؛ مثلا آسمان را زمین و زمین را آسمان کند، دنیا را آخرت و آخرت را دنیا کند و کارهایی از این دست، حال آن که خود آن صورت، معلول اراده ی ماست.
افزون بر این، اسمای الهی و مخصوصا اسم اعظم او، هر چند در عالم، مؤثر باشند و اسباب و وسایطی برای نزول فیض از ذات خدای متعال در این عالم مشهود بوده باشند، این تأثیرشان به خاطر حقایقشان است، نه الفاظی که در فلان گویش، دلالت بر فلان معنا دارند. همچنین به خاطر معانی شان که از الفاظ فهمیده می شوند و در ذهن تصور می شوند نیز نیستد؛ بلکه معنای این تأثیر، این است که خدیا متعال- که پدید آورنده ی هر چیزی است- هر چیزی را با یکی از صفات کریمش پدید می آورد که مناسب آن چیز است و در قالب اسمی است، نه این که لفظ خشک و خالی اسم و یا معنای آن و یا حقیقت دیگری غیر از ذات متعالی خداوندی، چنین تأثیری داشته باشد.
چیزی که هست، خدای متعال، وعده داده است که دعای دعا کننده را اجابت می کند و فرموده است:
(أجیب دعوة الداع اذا دعان.(37).
اجابت می کنم دعای دعا کننده را، وقتی مرا بخواند).
و این اجابت، موقوف بر دعا و طلب حقیقی و جدی است و نیز- همان طور که در تفسیر این آیه گذشت- موقوف بر این است که درخواست، از خود خدا شود و نه از دیگری. آری. کسی که دست از تمامی وسایل و اسباب بردارد و برای یکی از حوایجش، به پروردگارش متصل شود، در حقیقت متصل به حقیقت آن اسمی شده است که با حاجتش تناسب دارد و در نتیجه، آن اسم نیز با حقیقتش تأثیر می کند و دعای او مستجاب می شود.
این است حقیقت دعا به اسم و به همین جهت، خصوصیت و عمومیت تأثیر، به حال آن اسمی بستگی دارد که حاجتمند، به آن تمسک جسته است. پس اگر این اسم، اسم اعظم باشد، تمامی اشیا، در برابر حقیقت آن اسم، رام می شوند و دعای کسی که با آن اسم دعا کرده، به طور مطلق مستجاب می شود.
بنابراین، روایات و ادعیه ی این باب را باید بر این معنا حمل کرد، نه بر اسم لفظی یا مفهوم آن. این که در روایت آمده است که: «خداوند، اسمی از اسمای خود و یا چیزی از اسم اعظم خود را به یکی از پیامبران یا بندگانش آموخته»، معنایش این است که راه انقطاع به سوی خود را به وی آموخته است؛ بدین گونه که اسم خداوندی مناسب اب دعا و درخواست او را بر زبانش جاری ساخته است. پس اگر واقعا اسم لفظی ای در کار باشد و معنای روشنی هم داشته باشد، باز هم تأثیر آن دعا، از این باب است که الفاظ و معانی، وسایل و اسبابی هستند که به نحوی، حقایق را حفظ می کنند. دقت فرمایید.(38).
3 / 3
دور اسماء الله فی تدبیر العالم
1199. رسول الله صلی الله علیه و آله- فی دعائه المسمی بالأسماء الحسنی-: أسألک و أدعوک باسمک الذی تقطع به العروق من العظام، ثم تنبت علیها اللحم بمشیئتک، فلا ینقص منها مثقال ذرة بعظیم ذلک الاسم بقدرتک یا الله.
و أسألک اسمک الذی تعلم به ما فی السماء و ما فی الأرض و ما فی الأرحام و لا یعلم ذلک أحد غیرک یا الله.
و أسألک باسمک الذی تنفخ به الأرواح فی الأجساد فیدخل بعظیم ذلک الاسم کل روح الی جسدها، و لا یعلم بتلک الأرواح التی صورت فی جسدها المسمی فی ظلمات الأحشاء الا أنت یا الله.
و أسألک باسمک التی(39) تعلم به ما فی القبور و تحصل به ما فی الصدور یا الله.
و أسألک باسمک الذی أنبت به اللحوم علی العظام فتنبت علیها بذلک الاسم یا الله.
و أسألک باسمک القادر بک علی کل شیء یا الله.
و أسألک باسمک الذی خلقت به الحیاة من مشیئتک العظمی الی أجل مسمی یا الله.
و أسألک باسمک الذی خلقت به الموت و أجریته فی الخلق عند انقطاع آجالهم و فراغ أعمالهم یا الله.
و أسألک باسمک الذی طیبت به نفوس عبادک، فطابت لهم أسماؤک الحسنی
3 / 3
نقش اسمای الهی در تدبیر عالم
1199. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعایش معروف به «اسماء الحسنی»-: از تو می خواهم و تو را می خوانم به نامت که رگ ها را بدان از استخوان جدا می کنی و سپس به اراده ات، بر آنها گوشت می رویانی، بی آن که سر سوزنی از آنها کم آید. ای خدا! تو را به این نام بزرگت، به قدرتت می خوانم و از تو می خواهم به اسمی که بدان می دانی چه چیزی در آسمان و زمین و زهدان هاست، و خداوندا! اینها را کسی جز تو نمی داند.
از تو می خواهم به آن نامت که روح ها را بدان در کالبدها می دمی و به عظمت آن، هر روحی به درون جسدش می رود و خداوندا! جز تو کسی از این روح هایی که در اجسادشان تنیده و در تاریکی های اندرون نام گذاری شده اند، آگاهی ندارد.
از تو می خواهم به آن نامت که بدان، هر چه را در قبرهاست، می دانی و آنچه را در سینه هاست، حاصل می کنی، ای خدا!
از تو می خواهم به آن نامت که بدان، گوشت ها را بر استخوان ها می رویانی و به همان نام، بر آنها می رویند، ای خدا!
از تو می خواهم به آن نامت که تو را بر هر چیزی توانا می کند، ای خدا!
از تو می خواهم به آن نامت که بدان، به خواست سترگت، زندگی را تا مدتی معین آفریدی، ای خدا!
از تو می خواهم به آن نامت که بدان، مرگ را آفریدی و آن را به گاه سر رسیدن اجل های مردم و پایان گرفتن اعمالشان، در میان انان جاری کردی، ای خدا!
از تو می خواهم به آن نامت که بدان، جان های بندگانت را پاکیزه کردی و از این رو، نام های زیبایت و نعمت های بزرگت، بر ایشان خوش آمد، ای خدا!
و آلاؤک الکبری یا الله.
و أسألک باسمک المصور الماجد الواحد الذی خشعت له الجبال و ما فیها یا الله.
و أسألک باسمک الذی تقول به للشیء کن فیکون بقدرتک یا الله…
و أسألک باسمک الذی تجری به الفلک فی البحر المسلسل المحبوس بقدرتک یا الله.
و أسألک باسمک الذی یسبح لک به قطر المطر والسحاب الحاملات قطرات رحمتک یا الله.
و أسألک باسمک الذی أجریت به وابل السحاب فی الهواء بقدرتک یا الله.
و أسألک باسک الذی تنزل به قطر المطر من المعصرات ماء ثجاجا(40) فتجعله فرجا یا الله.
و أسألک باسمک الذی ملأت به قدسک بعظیم التقدیس یا قدوس یا الله.
و أسألک باسمک الذی استعان به حملة عرشک فأعنتهم و وطوقتهم احتماله فحملوه بذلک الاسم یا الله.
و أسألک باسمک الذی خلقت به الکرسی سعة السماوات والأرض یا الله.
و أسألک باسمک الذی خلقت به العرش العظیم الکریم و عظمت خلقه فکان کما شئت أن یکون بذلک الاسم یا عظیم یا الله.
و أسألک باسمک الذی طوقت به العرش بهیبة العزة والسلطان یا الله.
و أسألک باسمک الذی تخرج به نبات الأرض منافع لخلقک و غیاثا یا الله…
و أسألک باسمک الذی خلقت به النجوم و جعلت منها رجوما للشیاطین ما بین
از تو می خواهم به نام تصویرگر با شکوه یگانه ات که کوه ها و آنچه در آنهاست، در برابرش فروتنی می کنند، ای خدا!
از تو می خواهم به آن نامت که به هر چیز با آن بگویی: «باش!» به قدرتت موجود می شود، ای خدا!
از تو می خواهم به آن نامت که بدان، کشتی را در دریای به هم پیوسته ی حبس شده، به قدرتت جاریمی کنی، ای خدا!
از تو می خواهم به آن نامت که بدان، قطره های باران و ابرهای حامل این قطره های رحمتت، تو را تسبیح می کنند، ای خدا!
از تو می خواهم به آن نامت که بدان، ابرهای پر باران را به قدرت خویش، در هوا جاری می کنی، ای خدا!
از تو می خواهم به آن نامت که بدان، قطره های باران را از ابرهای فشرده، به صورت آبی ریزان، فرو می فرستی و آن را [مایه ی] گشایش [زندگی] قرار می دهی، ای خدا!
از تو می خواهم به آن نامت که بدان، مقام قدس خود را با تقدیسی عظیم، آکنده ساختی، ای پاک، ای خدا!
از تو می خواهم به آن نامت که حاملان عرشت از آن یاری جستند و یاری شان دادی و توان تحمل آن را بدیشان دادی و آن را بدان نام، حمل کردند، ای خدا!
از تو می خواهم به آن نامت که بدان، تخت [فرمان فرمایی ات] را به گستره ی آسمان ها و زمین آفریدی، ای خدا!
از تو می خواهم به آن نامت که بدان، عرش بزرگ گرامی ات را آفریدی و آفرینش آن را بزرگ داشتی تا با عظمت آن، نامت آن گونه شد که خودت خواستی، ای بزرگ، ای خدا!
از تو می خواهم به آن نامت که بدان، عرشت را با هیبت عزت و فرمان روایی، حلقه زدی، ای خدا!
از تو می خواهم به آن نامت که بدان، گیاه زمین را برای منفعت خلقت و یاری ایشان، بیرون آوردی، ای خدا!….
از تو می خواهم به آن نامت که بدان، ستارگان را آفریدی و آنها را وسیله ی راندن شیطان های میان آسمان و زمین قرار دادی، ای خدا!
السماء والأرض یا الله.
و أسألک باسمک الذی تنتثر به الکواکب نثرا لدعوتک یا الله.
و أسألک باسمک الذی یطیر به الطیر فی جو السماء صافات بأمرک یا الله.
و أسألک باسمک الذی أحضرت به الأرضون لأمرک یا الله.
و أسألک باسمک الذی یسبح لک به کل شیء بلغات مختلفة یا الله…
و أسألک باسمک الذی شققت به الأرض شقا، و أنبت فیها حبا و عنبا و قضبا(41)، و زیتونا و نلا، و حدائق غلبا(42)، و زیتونا و نخلا، و حدائق غلبا(42)، و فاکهة و أبا(43) یا الله.
و أسألک باسمک الذی تخرج به الحبوب من الأرض، فتزین بها الأرض، فتذکر بنعمتک یا الله.
و أسألک باسمک الذی تسبح لک به الضفادع فی البحار والأنهار والغدران بألوان صفاتها و اختلاف لغاتها یا الله…
و أسألک باسمک الظاهر فی کل شیء بالقدرة و الکبریاء والبرهان والسلطان یا الله.(44).
3 / 4
ما یحب فی معرفة صفات الله
1200. رسول الله صلی الله علیه و آله: آن الخالق لا یوصف الا بما وصف به نفسه، و کیف یوصف الخالق الذی
از تو می خواهم به آن نامت که بدان، ستارگان برای دعوتت کاملا پراکنده گشتند، ای خد!
از تو می خواهم به آن نامت که بدان، پرندگان صفت کشیده در فضای آسمان، به امر تو پرواز می کنند، ای خدا!
از تو می خواهم به آن نامت که زمین ها، با آن برای امرت حاضر شدند، ای خدا!
از تو می خواهم به آن نامت که بدان، همه چیز، با زبان های گوناگون تسبیحت می کنند، ای خدا!
از تو می خواهم به آن نامت که بدان، زمین را کاملا شکافتی و دانه[ی گندم] و انگور و شاخهی تزه و زیتون و نخل و باغ هایی انبوه و میوه و مرتع را رویاندی، ای خدا!
از تو می خواهم به آن نامت که بدان، دانه ها را از زمین بیرون می کشی و زمین را بدانها می آرایی تا نعمتت را به یادها آورده باشی، ای خدا!
از تو می خواهم به آن نامت که قورباغه ها، در دریاها و رودها و برکه ها، با همه ی تفاوت های نژادی و زبانی، با آن تو را تسبیح می کنند، ای خدا!
از تو می خواهم به آن نامت که با قدرت و شوکت و دلیل و برهان، در هر چیزی آشکار است، ای خدا!
3 / 4
بایسته ها در شناختن صفات خد
1200. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: آفریدگار، جز به آنچه خود وصف کرده، توصیف نمی شود، و چگونه توصیف شود آفریدگاری که حواس، از ادراک او و اوهام، از رسیدن به او و
تعجز الحواس أن تدرکه، والأوهام أن تناله، والخطرات أن تحده، والأبصار الاحاطة به؟! جل عما یصفه الواصفون، نأی(45) فی قربه و قرب فی نأیه، کیف الکیفیة؛ فلا یقال له: کیف، و أین الأین؛ فلا یقال له: أین، و هو منقطع الکیفیة فیه والأینونیة، فهو الأحد الصمد کما وصف نفسه، والواصفون لا یبلغون نعته، لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا أحد(46).
3 / 5
الأحد
الأحد والواحد لغة
«الأحد»: صفة مشبهة، و «الواحد»: اسم فاعل، و کلاهما مشتقان من مادة «وحد»، و هو یدل علی الانفراد(47)، و بما أن دلالة الصفة المشبهة علی الجذر والمادة أکثر و أقوی من دلالة اسم الفاعل، لذا فان دلالة «الأحد» علی الانفراد أکثر من دلالة «الواحد»، و من الطبیعی هناک تفاوت بین الصفتین فی مقام الاستعمال، بحیث لا یمکن استعمال الا احدی الصفتین فی بعض الموارد، مثلا لم تستعمل کلمة «أحد» فی مقام الوصف لغیر الله تعالی، بینمااستعملت «أحد عشر» و لم تستعمل «واحد عشر»، و قال أبو اسحاق النحوی: «ان الأحد شیء بنی لنفی ما یذکر معه من العدد والواحد اسم لمفتتح العدد و أحد یصلح فی الکلام فی موضع الجحود و واحد فی موضع الاثبات»(48)، و بغض النظر عن هذه النکات فان الأحد بمعنی الواحد، لذا
رهیافت ها [ی ذهنی و قلبی]، از تعریف کردن او و اندیشه ها، از احاطه بر او ناتوان اند؟!
او از وصف وصف کنندگان، برتر است. در [عین] نزدیکی، دور و در [عین] دوری، نزدیک است. او چگونگی را پدید آورد. پس درباره ی او نمی توان گفت: «چگونه است؟». و کجایی را پدید آورد. پس درباره ی او گفته نمی شود: «کجاست؟» چگونگی و کجایی درباره ی او جاری نیستند. پس اوست یگانه ی بی نیاز- همان سان که خود را توصیف کرده است- و وصف کنندگان به توصیف او نمی رسند. نزاده و زاده نشده است و کسی همتای او نیست.
3 / 5
احد
واژه شناسی «احد» و «واحد»
صفت «احد (یگانه)»، صفت مشبهه است و صفت «واحد (یکتا)»، اسم فاعل و هر دو برگرفته از ماده ی «وحد» هستند که بر یگانگی، دلالت دارد. از آن جا که دلالت صفت مشبهه بر ماده، بیشتر و قوی تر از دلالت اسم فاعل است، دلالت «احد» بر یگانگی، بیشتر از دلالت «واحد» است. طبیعی است که این دو صفت، در کاربرد، با هم تفاوت دارند، به گونه ای که در برخی موارد، تنها یکی از دو صفت به کار می رود. برای مثال، واژه «احد»، در مقام وصف غیر خداوند متعال به کار نرفته است؛ اما در عدد «أحد عشر (یازده)» به کار می رود، به خلاف واژه ی واحد» که برای عدد یازده به صورت «واحد عشر» به کار نمی رود. ابواسحاق نحوی نیز این مطلب را گفته و افزوده که «احد» در سخن منفی به کار می رود و «واحد» در سخن مثبت، ینی گفته می شود: «ما أتانی منهم أحد؛ هیچ یک از آنها نزد من نیامد»؛ ولی برای رساندن همین معنا گفته نمی شود: «ما أتانی منهم واحد».
صرح الجوهری بأن الأحد بمعنی الواحد(49)، و یقول الفیومی: الواحد هو الأحد.(50)
الأحد والواحد فی القرآن والحدیث
لقد وصف تعالی فی القرآن الکریم بصفة الأحد مرة واحدة فی سورة التوحید، و وصف «21» مرة بصفة الواحد فی مواضع مختلفة من سور القرآن الکریمف و لم یرد فی الحدیث ثمة تفاوت بین الأحد والواحد، و قد نقل عن الامام الباقر علیه السلام قوله: «الأحد والواحد بمعنی واحد، و هو المتفرد الذی لا نظیر له».(51).
الکتاب
(یأهل الکتاب لا تغلوا فی دینکم و لا تقولوا علی الله الا الحق انما المسیح عیسی ابن مریم رسولالله و کلمته ألقائها الی مریم و روح منه فآمنوا بالله و رسله و لا تقولوا ثلاثة انتهوا خیرا لکم انما الله اله واحد سبحانه أن یکون له ولد له ما فی السماوات و ما فی الأرض و کفی بالله وکیلا).(52).
(لقد کفر الذین قالوا ان الله ثالث ثلاثة و ما من اله الا اله واحد و انلم ینتهوا عما یقولون لیمسن الذین کفروا منهم عذاب ألیم).(53).
(اتخذوا أحبارهم و رهبانهم أربابا من دون الله و المسیح ابن مریم و ما أمروا الا لعیبدوا الها واحدا لا اله الا هو سبحانه عما یشرکون) .(54).
راجع: البقرة: 133، یوسف: 39، ابراهیم: 48 و 52، النحل: 22، الأنبیاء: 108، الحج: 34، العنکبوت: 46، الصافات: 4، الزمر: 4، غافر: 16، فصلت: 6.
با چشم پوشی از این نکات، «احد» به معنای «واحد» است. از همین رو، جوهری (واژه شناس مشهور عرب) نیز بر این مطلب، تصریح کرده و فیومی گفته: «واحد»، همان «احد» است.
احد و واحد، در قرآن و حدیث
در قرآن کریم، توصیف خداوند متعال به صفت «احد»، یک بار (در سوره ی توحید) و توصیف به صفت «واحد»، بیست و یک بار آمده است. نیز در احدیث، تفاوتی میان «احد» و «واحد» مشاهده نمی شود و از امام باقر علیه السلام نقل شده است که: «احد و واحد، به یک معنایند و آن عبارت است از: یگانه ی بی همتا».
قرآن
(ای اهل کتاب! در دین خود غلو مکنید، و درباره ی خدا جز [سخن] درست مگویید. مسیح، عیسی بن مریم، فقط پیامبر خدا و کلمه ی اوست که آن را به سوی مریم افکنده، و روحی از جانب اوست. پس به خدا و پیامبرانش ایمان بیاورید و نگویید [خدا] سه گانه است. باز ایستید که برای شما بهتر است. خدا، فقط معبودی یگانه است. منزه از آن است که برای او فرزندی باشد. آنچه در زمین است، از آن اوست؛ و خداوند، بس کارساز است).
(کسانی که [به تثلیث قائل شده و] گفتند: خدا، سومین [شخص از] سه [شخص یا سه اقنوم] است، قطعا کافر شده اند؛ و حال آن که هیچ معبودی جز خدای یکتا نیست. و اگر از آنچه می گویند باز نایستند، به کافران ایشان، عذابی دردناک خواهد رسید).
(اینان، دانشمندان ور اهبان خود و مسیح پسر مریم را به جای خدا به الوهیت گرفتند، با آن که مأمور نبودند، جز این که خدایی یگانه را بپرستند که هیچ معبودی جز او نیست. منزه است و از آنچه [با وی] شریک می گردانند).
ر.ک: البقرة: 133، یوسف: 39، ابراهیم: 48 و 52، النحل: 22، الأنبیاء: 108، الحج: 34، العنکبوت: 46، الصافات: 4، الزمر: 4، غافر: 16، فصلت: 6 .
الحدیث
1201. رسول الله صلی الله علیه و آله- فی الدعاء-: اللهم أنت الواحد فلا ولد لک.(55).
1202. عنه صلی الله علیه و آله- فی الدعاء-: أسألک باسمک یا لا اله الا أنت الواحد الفرد الصمد…(56).
3 / 6
الأول، الآخر
الأول والآخر لغة
الأول فی الغة بمعنی مبتدأ الشیء والآخر منتهاه. و ذکر ابن فارس معنیین أصلیین للهمزة والواو واللام:
أحدهما الابتداء، والآخر الانتهاء، والبناء الذی یدل علی المعنی الأول، هو الأول، والذی یدل علی المعنی الثانی، هو الأیل.(57).
و قال فی المعنی الآخر: الهمزة والخاء والراء أصل واحد و الیه یرجع جمیع فروعه و هو خلاف التقدم.(58).
الأول والآخر فی القرآن والحدیث
جاء الأول و الآخر فی القرآن والحدیث، بمعنیین هما:
1. الأول والآخر المطلقان
و هذا المعنی لله تعالی وحده لا یشارکه فیه غیره، و ما من أول مطلق و آخر
حدیث
1201. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: خدایا! تو یگانه ای هستی که فرزندی نداری.
1202. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: درخواست می کنم تو را به نامت، ای کسی که خدایی جز تو نیست، یکتای بی نیاز!….
3 / 6
اول، آخر
واژه شناسی «اول» و «آخر»
صفت «اول»، در لغت به معنای ابتدا و آغاز یک شیء، و صفت «آخر»، به معنای انتها و پایان آن است.
ابن فارس برای همزه، واو و لام (أول) دو معنای اصلی ذکر کرده است: یکی ابتدا و دیگری انتها. ساختاری که معنای نخست را نشان می دهد، «أول» و ساختاری که معنای دوم را می رساند، «أیل» است. ابن فارس درباره ی معنای «آخر» نیز می گوید: «أخر»، یک معنا دارد که تمام برگرفته ها به آن بر می گردند و آن، خلاف تقدم است.
اول و آخر، در قرآن و حدیث
دو واژه «اول» و «آخر» در قرآن و حدیث، در دو معنا به کار رفته اند:
1. اول و آخر مطلق
این معنا به خداوند متعال اختصاص دارد و هیچ کس جز او، اول و آخر مطلق نیست. در قرآن کریم، این دو واژه تنها یک بار به این معنا آمده اند. در آیه ی سوم
مطلق الا هو. وورد هذان اللفظان بهذا المعنی مرة واحدة فی القرآن الکریم، و ذلک فی الآیة الثالثة من سورة الحدید. قال سبحانه:
(هو الأول والآخر والظهر والباطن و هو بکل شیء علیم).
و قال العلامة الطباطبائی قدس سره:
«المراد من أولیته و آخریته سبحانه احاطته بجمیع الأشیاء… فکل ما فرض أولا فهو قبله، فهو الأول دون الشیء المفروض أولا، و کل ما فرض آخرا فهو بعده لاحاطة قدرته به من فوقه… فأولیته و آخریته تعالی فرعان من فروع اسمه «المحیط»، والمحیط من فروع قدرته المطلقة… و یمکن تفریع الأسماء الأربعة علی احاطة وجوده بکل شیء… فان وجوده تعالی قبل وجود کل شیء و بعده…»(59).
و من الجدیر ذکره أن أولیة الله و آخریته فی الروایات التی ستلاحظونها بمعنی أولیته و آخریته فی الوجود، من هنا تعود أولیته و آخریته الی تفرده فی الأزلیة والأبدیة.
2. الأول والآخر النسبیان
ان اطلاق الأول والاخر علی غیر الله سبحانه فی القرآن والحدیث نسبی، مثل: (أول المسلمین)(60) و (أول العابدین)(61) و غیرهما.
من هنا نری أن ما ورد فی زیارة أهل البیت علیهم السلام تبیانا لخصائصهم عند مخاطبتهم: «أنتم الأول و الآخر»(62) هو بمعنی الأولیة والآخریة النسبیتین ولا غلو
از سوره ی حدید آمده است: (اوست اول و آخر و ظاهر و باطن؛ و او به هر چیزی داناست).
علامه سید محمد حسین طباطبایی گفته است:
منظور از اول بودن و آخر بودن خداوند، احاطه ی او به تمام اشیاست. هر موجودی که اول فرض شود، از آن جا که خداوند متعال بر آن احاطه دارد، خداوند، پیش از او قرار می گیرد، و هر موجودی که آخر فرض گردد، خداوند متعال به دلیل احاطه بر او، پس از آن است… بنابراین، اول بودن و آخر بودن خداوند، دو فرع از فروع صفت «محیط» است و محیط، خود از شاخه های قدرت مطلق اوست… و ممکن است که چهار نام (اول، آخر، ظاهر، و باطن) را از فروع احاطه ی وجودی او بگیریم….؛ چون وجود او قبل از وجود هر چیز و بعد از وجود هر چیز است.(63).
گفتنی است در احادیثی که ملاحظه خواهیم کرد، اول و آخر بودن خداوند، به معنای اول و آخر بودن در وجود، تفسیر شده است. بنابراین، اول و آخر بودن خداوند، به یگانگی او در ازلی و ابدی بودن باز می گردد.
2. اول و آخر نسبی
کاربرد واژه ی «أول» و «آخر» در قرآن و حدیث، برای غیر خداوند متعال، نسبی است، مانند: (أول المسلمین(64) (نخستین مسلمان) و (أول العابدین(65) (نخستین پرستشگر)) و غیر این دو.
بنابراین، آنچه در تبیین ویژگی های اهل بیت علیهم السلام در زیارت آنان آمده که: «شما
فی حقهم.(66).
الکتاب
(هو الأول و الآخر والظاهر و الباطن و هو بکل شیء علیم).(67).
الحدیث
1203. رسول الله صلی الله علیه و آله- فی بعض خطبه-: الحمدلله الذی کان فی أولیته وحدانیا، و فی أزلیته متعظما بالالهیة، متکبرا بکبریائه و جبروته، ابتدأ ما ابتدع، و أنشأ ما خلق علی غیر مثال کان سبق بشیء مما خلق، ربنا القدیم بلطف ربوبیته، و بعلم خبره فتق، و باحکام قدرته خلق جمیع ما خلق، و بنور الاصباح فلق؛ فلا مبدل لخلقه، ولا مغیر لصنعه، و لا معقب لحکمه، و لا راد لأمره، و لا مستراح عن دعوته، و لا زوال لملکه، و لا انقطاع لمدته، و هو الکینون أولا و الدیموم أدبا، المحتجب بنوره دون خلقه فی الأفق الطامح، والعز الشامخ، والملک الباذخ، فوق کل شیئ علا، و من کل شیء دنا، فتجلی لخلقه من غیر أن یکون یری و هو بالمنظر الأعلی.
فأحب الاختصاص بالتوحید اذ احتجب بنوره، وسما فی علوه، و استتر عن خلقه، و بعث الیهم الرسل لتکون له الحجة البالغة علی خلقه، و یکون رسله الیهم شهداء علیهم، ابتعث فیهم النبیین مبشرین و منذرین (لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینة)(68)، و لیعقل العباد عن ربهم ما جهلوه فیعرفوه بربوبیته بعدما أنکروا، و یوحدوه بالالهیة بعدما عضدوا.(69).
اول و آخرید»(62)، به معنای اول و آخر بودن نسبی است و غلو نیست.(70).
قرآن
(اوست اول و آخر، و ظاهر و باطن؛ و او به هر چیزی داناست).
حدیث
1203. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در یکی از خطبه هایش-: ستایش، برای خدایی است که در نخستین بودنش یکتاست و در بی آغاز بودن و جاودانگی اش به خدایی، سترگ است و با بزرگی و چیرگی اش، بزرگ است. آغازگری کرد آنچه را که نوآوری کرد و آنچه را آفرید، بدون نمونه ای پیشی گرفته بر آفریده ای، نو پدید آورد. پروردگار بی پایان و همیشگی ما، به لطف پروردگاری اش و به دانش آگاهانه و کاملش، [موجودات را از عدم] شکافت و با استواری توانایی اش، همه ی آفریدگان را آفرید و با روشنایی صبح، [تاریکی شب را] درید. پس برای آفرینش او، جایگزین کننده ای نیست و برای سازندگی او، دگرگون کننده ای وجود ندارد و حکم او را بازپس برنده ای نیست و فرمان او را باز گرداننده ای نیست و از دعوت او، رها شده ای نیست و فرمان روایی او تمامی ندارد و ادامه ی وجودش، باز نمی ایستد؛ و اوست هستی نخستین و پایدار همیشگی و بی پایان.
فراتر از آفریدگانش، با روشنایی اش در افق بلند و عزت والا و فرمان روایی ارجمند، پوشیده است؛ [و در همین حال] بر فراز هر چیزی برتری یافته و به هر چیزی نزدیک گشته است. پس بدون آن که دیده شود و در حالی که رد بلند پایه ترین چشم انداز است، خود را به آفریدگانش نمایانده است.
پس آن گاه که با نورش پوشیده شد و در بلندمرتبگی خود، برتری یافت و از آفریدگانش نهان شد، خواست که یگانگی، تنها برای او باشد و فرستادگان را به سوی آنان، گسیل داشت تا دلیل فراگیر و استوار بر آفریدگانش، از آن او باشد و فرستادگان او به سوی آنان، گواهانی بر آنان باشند و در میان آنها، پیامبران را بشارت دهنده و بیم دهنده برانگیخت (تا هر که هلاک شد [و گم راهی را خواست] با دلیل روشن هلاک شود و هر که زندگی یافت [و هدایت را خواست] با دلیل روشن، زندیگ یابد) و برای این که بندگان، آنچه را درباره ی پروردگارشان نمی دانستند، فرا گیرند و پس از آن که خدا را انکار می کردند، او را به پروردگاری اش بشناسند و پس از ستیزه جویی، او را در خدایی، یگانه بدانند.
1204. عنه صلی الله علیه و آله: اللهم أنت الأول فلیس قبلک شیئ، و أنت الآخر فلیس بعدک شیء.(71).
1205. عنه صلی الله علیه و آله: یوشک قلوب الناس أن تمتلی شرا حتی یجری الناس فضلا بین الناس ما یجد قلبا یدخله، و لا یزال الناس یسألون عن کل شی حتی یقولوا: کان الله قبل کل شیئ، فما کان قبل الله؟ فاذا قالوا لکم فقولوا: کان الله قبل کل شیء، و لیس فوقه شیء، و هو الآخر بعد کل شیئ؛ فلیس بعده شیء.(72).
1206. عنه صلی الله علیه و آله: لا یزال الناس یسألون عن کل شیء حتی یقولوا: هذا الله کان قبل کل شیء، فماذا کان قبل الله؟ فان قالوا لکم ذلک، فقولوا: هو الأول قبل کل شیئ؛ فلیس بعده شیء، هو الظاهر فوق کل شیء، و هو الباطن دون کل شیء، و هو بکل شیء علیم.(73).
1207. عنه صلی الله علیه و آله: اللهم انی أسألک… بوجهک الباقی بعد فناء کل شیء(74).
3 / 7
البارئ
البارئ لغة
البارئ فی اللغة اسم فاعل من مادة «برأ»، و هو أصلان: أحدهما «الخلق»، والآخر «التباعد من الشیء و مزایلته». و من الأصل الأول یقال: برأ لله الخلق، یبرؤهم، برءا: خلقهم، و هو البارئ: الخالق.(75).
1204. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خدایا! تو اول هستی و پیش از تو چیزی نیست. تو آخر هستی و پس از تو چیزی نیست.
1205. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: نزدیک است که دل های مردمان، چنان از بدی آکنده شود که بدی،(76) در میان مردم به فزونی روان شود و دلی را نیابد که بتواند بر آن در آید! و مردم پیوسته درباره ی هر چیزی می پرسند، تا این که می گویند: «خداوند، پیش از هر چیز بوده است. پس، چه چیزی پیش از خدا بوده است؟». هر گاه به شما چنین گفتند، بگویید: خداوند، پیش از هر چیز بوده است و پیش(77) از او چیزی نیست و او آخر پس از هر چیز است و پس از او چیزی نیست.
1206. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: مردمان، پیوسته درباره ی هر چیزی سؤال می کنند تا این که می گویند: «خداوند، پیش از هر چیزی بوده است. پس، چه چیزی پیش از او بوده است؟» اگر به شما چنین گفتند: بگویید: اوست اول پیش از هر چیز و پس از او چیزی نیست، و اوست ظاهر فراتر از هر چیز، و باطن نزدیک هر چیز، و او به هر چیزی داناست.
1207. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بار خدایا! من از تو درخواست می کنم… به ذاتت که پس از نابودی همه چیز، پایدار است.
3 / 7
بارئ
واژه شناسی «بارئ»
صفت «بارئ (آفریننده))»، اسم فاعل از ماده ی «برأ» است که دو معنا دارد: یکی آفریدن، و دیگری دور شدن و جدا شدن از یک چیز. در معنای نخست گفته می شود: «برأ الله الخلق، یبرؤهم، برءا؛ خداوند آنان را آفرید» و «هو البارئ؛ او آفریننده است».
البارئ فی القرآن والحدیث
لقد ورد اسم «البارئ» أربع مرات فی القرآن الکریم، الأولی بلفظ «البارئ»(78) و مرتین بلفظ «بارئکم»(79)، والرابعة بلفظ «نبرأها»(80) کفعل نسب الی الله تعالی.
و بینت الأحادیث خصائص هذه الصفة. فبعضها ذکر أن الله سبحانه بارئ جمیع الأشیاء والخلائق: «یا بارئ کل شیء»(81)، «بارئ الخلائق أجمعین»(82) و بعضها ذکر بارئیته- جل شأنه- بلا مثال احتذی به: «سبحان البارئ لکل شیء علی غیر مثال خلا من غیره».(83).
من هنا، لم یوجد الله الأشیاء فی العالم علی أساس مثل أزلیة غیر مخلوقة، و فعله غیر محکوم بالمثل والصور الأزلیة الثابتة، کما زعم افلاطون(84)، و قد أورد ابن الأثیر هذه الصفة فی تعریف البارئ، فقال: «لبارئ: هو الذی
بارئ. در قرآن و حدیث
در قرآن کریم، صفت «بارئ» چهار بار به کار رفته است: یک بار با واژه ی «البارئ (آفریننده)»، دوبار با واژه ی «بارئکم (آفریننده ی شما)» و یک بار با تعبیر «نبرأها (آن را بیافرینیم)» که در صورت فعلی به خداوند متعال نسبت داده شده است.
احادیث، ویژگی های این صفت را تبیین کرده اند. برخی احادیث، خداوند را بارئ (آفریننده ی) همه ی اشیا و آفریده ها ذکر کردهاند: «ای آفریننده ی هر چیز!»، «آفریننده ی تمام آفریده ها». برخی احادیث نیز آفرینندگی خدا عزوجل را بدون الگوی پیروی شده، دانسته اند: «منزه است آفرینندهی همه چیز، بی هیچ نمونه ای که از دیگری بر جای مانده باشد».
از این رو، خداوند، اشیای جهان را بر پایه ی الگوهای ازلی خلق ناشده نیافریده است و آن گونه که افلاطون می پندارد،(85) فعل خدا تابع مثال ها و صور ازلی ثابت نیست. ابن اثیر، این ویژگی را در تعریف «بارئ» آورده و گفته است: بارئ، کسی است که آفریده ها را بدون الگو آفریده است.(86).
خلق الخلق لا عن مثال»(87)،(88).
الکتاب
(هو الله الخلق البارئ المصور له الأسماء الحسنی یسبح له ما فی السماوات والأرض و هو العزیز الحکیم).(89).
الحدیث
1208. رسول الله صلی الله علیه و آله- فی دعاء الجوشن الکبیر-: یا رب کل شیء و صانعه، یا بارئ کل شیء و خالقه.(90).
1209. عنه صلی الله علیه و آله- فی الدعاء المسمی بالأسماء الحسنی-: یا بارئ السماوات والأرض یا الله.(91).
1210. عنه صلی الله علیه و آله: یا بارئ لا بدء له، یا دائم لا نفاذ له.(92).
1211. عنه صلی الله علیه و آله: أسألک باسمک یا لا اله الا أنت البارئ بغیر غایة یا الله، و أسألک باسمکیا لا اله الا أنت الدائم بغیر فناء یا الله.(93).
قرآن
(اوست خدای خالق نوساز صورتگر [که] بهترین نام ها [و صفات] از آن اوست. آنچه در آسمان ها و زمین است، [جمله] او را تسبیح می گویند؛ و او شکست ناپذیر فرزانه است).
حدیث
1208. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای «جوشن کبیر»-: ای خداوندگار هر چیز و سازنده ی آن، ای آفریننده ی همه چیز و آفریدگار آن!
1209. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعایش معروف به «اسماء الحسنی»-: ای آفریننده ی آسمان ها و زمین، ای خدا!
1210. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: ای آفریننده ی بی آغاز، ای جاودان بی پایان!
1211. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: از تو درخواست می کنم به نامت، ای آن که خدایی جز تو نیست، ای بی نهایت آفریننده، ای خدا!
از تو درخواست می کنم، ای آن که خدایی جز تو نیست، ای پاینده ی فناناپذیر، ای خدا!
3 / 8
الباسط، القباض
الباسط والقابض لغة
ان «الباسط» اسم فاعل من مادة «بسط» و هو امتداد الشیء، فالبساط: ما یبسط والبسطة فی کل شیء: السعة، بسط الله الرزق: کثرة و وسعه.(94).
ان «القابض» اسم فاعل من مادة «قبض» و هی تدل علی شیء مأخوذ، و تجمع فی شیء، و هو فی قبضته، أی: فی ملکه. قبض الله الرزق، خلاف بسطه و وسعه.(95).
الباسط والقابض فی القرآن والحدیث
لقد نسبت مشتقات مادة «بسط» الی اله تعالی احدی عشرة مرة فی القرآن الکریم(96)، مشتقات مادة «قبض» أربع مرات(97) بید أن صفتی الباسط والقابض لم تردا فیه.
و قد استعملت صفة البسط لله فی معظم مواضع القرآن فی مجال الرزق، و وردت فی الریاح فی موضع واحد(98)، کما أن صفة القبض وردت فی موضعین، أحدهما بشأن الظل(99)، والآخر بشأن الأرض(100) أما البسط فی الأحادیث فیدور حول أمور مختلفة کالخیر والرحمة، والسحاب، والرزق، والعدل والحق. و القبض فیها یحوم
3 / 8
باط، قابض
واژه شناسی «باسط» و «قابض»
صفت «باسط (گستراننده)، اسم فاعل از ماده ی «بسط» به معنای «پامتداد یافتن شیء» است و بساط، چیزی است که گسترانده می شود و «بط» در هر چیز، گسترش آن است. «بسط الله الرزق»، یعنی: «خداوند، روزی را فراوان کرد و گسترش داد».
واژه ی «قابض (گیرنده)، اسم فاعل از ماده ی «قبض» است که بر چیز گرفته شده، و جمع شدن در یک چیز، دلالت دارد. «آن چیز، در قبضه ی اوست» یعنی در مالکیت اوست و «خداوند، روزی را تنگ گرفت (دریغ کرد)»، به معنای مخالف بسط (گسترش دادن) است.
باسط و قابض، در قرآن و حدیث
در قرآن کریم، برگرفته ها از ماده ی «بسط»، یازده مرتبه به خداوند نسبت داده شده و برگرفته ها از ماده ی «قبض»، چهار مرتبه آمده اند؛ اما صفت های «باسط» و «قابض» در آن به کار نرفته اند. در قرآن، باسط بودن خداوند، یک مورد درباره ی بادها و در بقیه ی موارد، درباره ی روزی، به کار رفته است. قابض بودن خداوند نیز در دو مورد به کار رفته است: یک بار در مورد سایه و دیگر بار در مورد زمین.
در احادیث، باسط بودن خداوند، برای امور گوناگونی (مانند: نیکی و رحمت، ابر، روزی، عدل و حق) به کار رفته و قابض بودن خداوند، به اموری چون: سایه،
حول أمور کالظل، والأرواح، والأرزاق، کما انحصرت هاتان الصفتان فی الله عزوجل فهو الباسط والقابض لجمیع الأشیاء والمخلوقات.
لقد جاء البسط فی الأحادیث بمعنی الاعطاء والتوسیع، و ذکرت فی تفسیر القبض معانی هی المنع والضیق، والأخذ والقبول، والملک، و هذه المعانی هی المعانی اللغویة نفسها، غیر أن الحری بالتوضیح فی معنی الملک هو أن الملک یناسب الأخذ والمنع؛ لأن مالک الشیء من حیث ملکیته للشیء یأخذ ذلک الشیء، یمنع الآخرین من تملکه.
الکتاب
(من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا فیضفه له أضعافا کثیرة والله یقبض و یبصط والیه ترجعون).(101).
(ألم تر الی ربک کیف مد الظل و لو شاء لجعله ساکنا ثم جعلنا الشمس علیه دلیلا- ثم قبضناه الینا قبضا یسیرا).(102).
(الله یسبط الرزق لمن یشاء من عباده و یقدر له ان الله بکل شیء علیم).(103).
(و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فی الأرض و لکن ینزل بقدر ما یشاء انه بعباده خبیر بصیر).(104).
الحدیث
1212. رسول الله صلی الله علیه و آله: الحمدلله الحق المبین، ذی القوة المتین، والفضل العظیم، الماجد
روح ها و روزی ها تعلق یافته است(105) و در همه ی این موارد، تنها به خداوند، منحصر گشته است. پس خداوند، بسط دهنده و قبض کننده ی همه ی اشیا و مخلوقات است.
در احادیث، «بسط» به معنای اعطا کردن و گسترش دادن آمده و در تفسیر «قبض»، معانی: منع، ضیق، اخذ، قبول و ملک، ذکر شده اند، که همان معنای لغوی آن هستند. در مورد معنای ملک، این توضیح، ضروری است که ملک، با اخذ (گرفتن) و منع (باز داشتن) مناسبت دارد؛ زیرا مالک یک چیز؛ از این جهت که مالک آن است، آن شیء را اخذ می کند و دیگران را از مالکیت آن،منع می کند.
قرآن
(کیست آن کس که به [بندگان] خدا وام نیکویی دهد تا [خدا] آن را برای او چند برابر بیفزاید؟ و خداست که [در معیشت بندگان] تنگی و گشایش پدید می آورد؛ و به سوی او باز گردانده می شوید).
(آیا ندیده ای که پروردگارت چگونه سایه را گسترده است؟ و اگر می خواست، آن را ساکن قرار می داد، آن گاه خورشید را بر آن دلیل گردانیدیم. سپس آن [سایه] را اندک اندک به سوی خود باز می گیریم).
(خدا بر هر کس از بندگانش که بخواهد، روزی را گشاده می گرداند و [یا] بر او تنگ می سازد؛ زیرا خدا به هر چیزی داناست).
(و اگر خدا روزی را بر بندگانش فراخ گرداند، مسلما در زمین، سر به عصیان بر می دارند؛ لیکن آنچه را بخواهد به اندازه ای [که مصلحت است] فرو می فرستد. به راستی که او به [حال] بندگانش آگاه بیناست).
حدیث
1212. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: ستایش، از آن خداوند است که حقیقتی آشکار است و دارای نیرومندی استوار و بخشش سترگ است؛ همان ارجمند کریم، و نعمت دهنده ی بخشنده، گشایشگر… و تنگ گیرنده ی
الکریم، المنعم المتکرم، الواسع… القابض الباسط المنع… باسط الیدین بالرحمة… منزل الغیث، باسط الرزق.(106).
1213. عنه صلی الله علیه و آله- فی الدعاء-: سبحانه من رازق ما أقبضه، و سبحانه من قابض ما أبسطه.(107).
1214. عنه صلی الله علیه و آله- أیضا-: أسألک باسمک الکریم الأکرم، یا أکرم الأکرمین یا الله، و أسألک باسمک العجیب القابض الباسط، یداک مبسوطتان بالخیر والجبروت یا الله.(108).
1215. عنه صلی الله علیه و آله: اللهم أنت… البدیع القابض، الباسط الداعی.(109).
1216. عنه صلی الله علیه و آله- فی دعاء الجوشن الکبیر-: اللهم انی أسألک باسمک یا عاصم یا قائم، یا دائم یا راحم، یا سالم یا حاکم، یا عالم یا قاسم، یا قابض یا باسط.(110).
1217. عنه صلی الله علیه و آله- أیضا-: یا قابض کل شیء و باسطه.(111)
1218. عنه صلی الله علیه و آله: اللهم لا قابض لما بسطت، و لا باسط لما قبضت.(112)
1219. عنه صلی الله علیه و آله- فی الدعاء-: یا من هو باسط السماوات والأرض یا الله.(113)
1220. عنه صلی الله علیه و آله- أإیضا-: یا عظیم الأسماء، یا باسط الأرض، و یا رافع السماء.(114)
گستراننده ی بازدارنده… و گشاینده ی دو دست خود به رحمت… و فرود آورنده ی باران و گستراننده ی روزی.
1213. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: منزه است روزی رسانی که چه تنگ گیرنده است، و منزه است تنگ گیرنده ای که چه گستراننده است!
1214. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: از تو درخواست می کنم، به نام کریم و کریم ترت، ای کریم ترین کریم ترها، ای خدا!
و از تو درخواست می کنم به نام شگفتت: گیرنده ی گستراننده. دو دستت به نیکی و چیرگی، گشوده است، ایخدا!
1215. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوندا! تو… نوآور گیرنده ی گستراننده ی فرا خواننده ای.
1216. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای «جوشن کبیر»-: خداوندا! من از تو به نامت درخواست می کنم، ای نگه دارنده و ای استوار، ای پایدار و ای رحمتگر، ای بی عیب و نقص و ای حاکم، ای دانا و ای قسمت کننده، ای گیرنده و ای گتراننده!
1217. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای «جوشن کبیر»-: ای گیرنده ی هر چیز و گستراننده ی آن!
1218. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوندا! برای آنچه تو عطا کنی، هیچ باز پس گیرنده ای نیست و برای آنچه تو دریغ بورزی، هیچ عطا کننده ای نیست.
1219. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: ای آن که گستراننده ی آسمان ها و زمین است، ای خدا!
1220. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: ای دارنده ی نام های سترگ، ای گستراننده ی زمین، و ای برافرازنده ی آسمان!
1221. عنه صلی الله علیه و آله: اللهم فاصرف عنی مقادیر کل بلاء، و مقضی کل لاواء،(115)، وابسط علی کنفا من رحمتک، و لطفا من عفوک، و حرزا من حفظک، و نجاة من نقمتک، وسعة من فضلک، و تماما من نعمتک.(116).
1222. عنه صلی الله علیه و آله- من دعاء علمه ایاه جبرئیل علیه السلام-: … یا باسط الیدین بالرحمة….(117).
1223. عنه صلی الله علیه و آله- فی الدعاء-: یا من بیده مقالید السماوات والأرض یا الله، یا من یبسط الرزق علی أهل السماوات والأرض یا الله.(118).
1224. عنه صلی الله علیه و آله- من دعائه عقیب صلاة الظهر-: اللهم لا تدع لی دنبا الا غفرته، و لا هما الا فرجته، و لا سقما الا شفیته، و لا عیبا الا سترته، و لا رزقا الا بسطته.(119).
3 / 9
الباقی
الباقی لغة
الباقی فی اللغة اسم فاعل من مادة «بقی» و هو الدوام. قال الخلیل: یقال: بقی الشیء، یبقی بقاء، و هو ضد الفناء.(120).
قال ابن الأثیر: فی أسماء الله تعالی «الباقی»، هو الذی لا ینتهی تقدیره وجوده
1221. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوندا! از میان بلاها، مقدر شده هایش را، و از میان سختی ها، قضا رفته هایش را از من بگردان و پناهی از رحمت خود، و لطفی از گذشت خود، و سنگری از نگهداری خود، و رهایی ای از عذاب خود، و گشایشی از بخشش خود، و تمامتی از نعمت خود را به من عطا کن.
1222. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعایی که جبرئیل علیه السلام به ایشان یاد داد-: ای دو دست به رحمت گشوده!….
1223. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: ای آن که کلیدهای [گنجنیه های] آسمان ها و زمین، در دست اوست، ای خدآ! ای آن که روزی را بر اهل آسمان ها و زمین می گسترانی، ای خدا!
1224. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای خود پس از نماز ظهر-: خداوندا! برای من گناهی باقی مگذار، مگر آن که آن را بیامرزی، و نه اندوهی، مگر آن که آن را برطرف سازی، و نه بیماری ای، مگر آن که آن را بهبود بخشی، و نه عیبی، مگر آن که آن را بپوشانی، و نه روزی ای، مگر آن که آن را بگسترانی.
3 / 9
باقی
واژه شناسی «باقی»
صفت «باقی (پایدار)»، اسم فاعل از ماده ی «بقی» است که همان دوام است. خلیل بن احمد فراهیدی می گوید: گفته می شود: «بقی الشیء، یبقی، بقاء؛ آن چیز، پایدار ماند» و آن، ضد فناتس.
ابن اثیر می گوید: در نام های خدای متعال، باقی، به معنای کسی است که اندازه ی وجود او، در آینده به پایانی منتهی نمی شود و از او به «أبدی الوجود» (وجود
فی الاستقبال الی آخر ینتهی الیه، و یعبر عنه بأنه أبدی الوجود.(121).
فالباقی لغویا هو الذی لا یفنی و لا آخریة له و لا انتهاء، و هو دائم فی طرف الأبد.
الباقی فی القرآن والحدیث
استعملت مشتقات مادة «بقی» التی تتصل بالله سبحانه ست مرات فی القرآن الکریم: (والله خیر و أبقی)(122)؛ (و یبقی وجه ربک ذوالجلال الاکرام)(123)؛ (و ما عندالله باق)(124)؛ (و ما عندالله خیر و أبقی)(125)؛ (و رزق ربک خیر و أبقی).(126).
لقد وردت الخصائص الآتیة لهذه الصفة فی الأحادیث، کما یأتی: «الباقی بلا أجل»(127)، «الباقی بغیر مدة»(128)، «الباقی الدائم بغیر غایة و لا فناء»(129)، «الباقی بعد فناء الخلق»(130)، «الباقی بعد کل شیء»(131)؛ «الباقی الذی لا یزول».(132).
ان هذه الخصائص فی الحقیقة تعبر عن المعنی اللغوی للباقی، و تؤکد اطلاق معناه علی الله سبحانه وحده، و هکذا فبقاء الله تعالی غیر مشروط بأی شرط،
جاودان)» تعبیر می شود.
بنابراین، «باقی» از نظر واژه شناسی، کسی که فناپذیر است و پایان و فرجامی ندارد و بر کرانه ی جاودانگی است.
باقی، در قرآن و حدیث
در قرآن کریم، بر گرفته ها از ماده ی «بقی» در ارتباط با خداوند، شش بار با این تعابیر به کار رفته اند: (و خداوند، بهتر و پایدارتر است)، (و وجه(133) کوهمند و گرامی پروردگار تو، پایدار می ماند)، (و آنچه نزد خداست، پایدار است)، (و آنچه نزد خداست، بهتر و پایدارتر است) و (و روزی پروردگار تو، بهتر و پایدارتر است).
در احادیث، ویژگی های زیر برای این صفت وارد شده اند: «پایدار بی سرآمد»، «پایدار بدون مدت»، «پایدار همیشگی بدون پایان و نابودی»، «پایدار پس از نابودی آفریدگان»، «پایدار پس از هر چیزی» و «پایداری که از میان نمی رود».
در حقیقت، این ویژگی ها، بیانگر همان معنای لغوی «باقی» اندو تأکیدی بر این نکته اند که کاربرد حقیقی و مطلق این واژه، تنها برای خداست. بدین سان، بقای (پایداری) خداوند، مشروط به هیچ شرطی نیست و او عزوجل پس از نابودی همه ی جهان
و سیقی- جل شأنه- بعد فناء العالم کله.
الکتاب
(کل من علیها فان- و یبقی وجه ربک ذولاجلال والأکرام).(134).
1225. رسول الله صلی الله علیه و آله- من دعائه یوم الأحزاب-: یا صریخ المکروبین، یا مجیب دعوة المضطرین… أنت الله قل کل شیء، و أنت الله بعد کل شیء، و أنت الله تبقی و یفنی کل شیء… و أنت الدائم الذی لا یفنی، و أنت الذی أحطت بکل شیء علما، و أحصیت کل شیء عددا، أنت البدیع قبل کل شیء، والباقی بعد کل شیء.(135).
1226. عنه صلی الله علیه و آله- من دعائه فی عرفات-: أمسی ظلمی مستجیرا بعفوک… و أمسی وجهی الفانی مستجیرا بوجهک الباقی.(136).
1227. عنه صلی الله علیه و آله: الحمدلله الذی لا اله الا هو الملک المبین… الباقی بعد فناء الخلق، العظیم الربوبیة.(137).
3 / 10
البدیء، البدیع
البدیء والبدیع لغة
البدیء والبدیع فی اللغة کلاهما فعیل بمعنی فاعل من مادة «بدأ» و «بدع»، و هما
نیز پایدار خواهید بود.
قرآن
(هر چه بر [زمین] است، فانی شونده است و ذات باشکوه و ارجمند پروردگارت باقی خواهد ماند).
حدیث
1225. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعایش در نبرد احزاب-: ای فریادرس اندوهگینان، ای پاسخ دهنده ی دعای بیچارگان!… تو پیش از همه چیز، خدا بوده ای و تو پس از همه چیز، خدایی. تو، آن خداوندی هستی که پایدار می مانی و همه چیز از میان می رود… تو، آن جاودانی هستی که فنا نمی پذیرد. تو کسی هستی که به همه چیز، احاطه ی علمی داری و همه چیز را به شماره در آورده ای. تو نوآور پیش از همه ی چیزها و پایدار پس از همه ی چیزها هستی.
1226. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعایش در عرفات-: ستمم به گذشت تو پناه آورده… و وجه فناپذیرم، به وجه پایدار تو، پناهنده گشته است.
1227. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: ستایش، از آن خدایی است که خدایی جز او نیست و فرمان روای آشکار است… و پایدار پس از نابودی آفریدگان و سترگ ربوبیت است.
3 / 10
بدی، بدیع
واژه شناسی «بدیء» و «بدیع»
دو صفت «بدیء (آغازگر)» و «بدیع (نوآور)»، هر دو در لغت، فعیل به معنای فاعل از ماده ی «بدأ» و «بدع» اند و معنای نزدیک به هم دارند.
متقاربان فی المعنی. قال ابن فارس: «بدأ» من افتتاح الشیء، یقال: بدأت بالأمر و ابتدأـ، من الابتداء(138)، و قال أیضا: «بدع» ابتداء الشیء و صنعه لا عن مثال(139) قال ابن الأثیر: فی أسماء الله تعالی «البمدئ»، هو الذی أنشأ الأشیاء و اخترعها ابتداء من غیر سابق مثال(140)، و قال أیضا: فی أسماء الله تعالی «البدیع»، هو الخالق المخترع لا عن مثال سابق.(141).
بناء علی ما تقدم فالبدیء و البدیع فی اللغة هو الذی أحدث الأشیاء ابتداء وبلا سابق مثال.
البدیء والبدیع فی القرآن والحدیث
وردت مشتقات مادة «بدأ» اثنتی عشرة مرة فی القرآن الکریم فیما یتعلق بالله سبحانه، و ورد اسم «البدیع» مرتین بلفظ (بدیع السماوات والأرض)(142)، و نسیت الأحادیث مزیتین أساسپیتین لهذین الاسمین من أسماء الجلالة، احداهما کونه «لا من شیء»، و الأخری کونه «علی غیر مثال»، علی سبیل المثال: «ابتداء الأشیاء لا من شیء»(143)؛ «ابتدأت الخلق لا من شیء کان من أصل یضاف الیه فعلک»(144)؛ «المبتدع للأشیاء من غیر شیء»(145)؛ «ابتدع الخلق علی غیر مثال المتثله»(146).
ابن فارس می گوید: «بدأ»، از شروع کردن است. گفته می شود: «بدأت بالأمر و ابتدأت من الابتداء؛ آن کار را آغاز کردم». نیز میگوید: «بدع»، آغاز کردن یک چیز و ساختن آن بدون نمونه است.
ابن اثیر می گوید: در اسمای خداوند بلند پایه، «مبدئ»، کسی است که اشیا را پدید آورده و آنها را برای نخستین بار، بدون نمونه ی پیشین، اختراع کرده است. نیز می گوید: در اسمای خداوند بلندمرتبه، «بدیع»، همان آفریدگار پدید آورنده نمونه ی پیشین است.
بنابر آنچه گذشت، «بدیء» و «بدیع»، در لغت، به کسی گفته می شود که ایا را نخستین بار و بدون نمونه ی پیشین، پدید آورده است.
بدیء و بدیع، در قرآن و حدیث
در قرآن کریم، بر گرفته ها از ماده ی «بدأ» در ارتباط با خداوند پاک، دوازده بار، و صفت «بدیع» دو بار با تعبیر: (نوآور آسمان ها و زمین است)، به کار رفته است.
در احادیث، دو ویژگی اساسی برای این دو نام از نام های خداوند عزوجل شمرده شده است: یکی «از هیچ بودن» و دیگری «بدون نمونه بودن»، چنان که گفته می شود: «اشیاء را از هیچ آغاز کرد»، «آفرینش را آغاز کردی، نه از چیزی که از ریشه ای باشد که فعل تو بدان نسبت داده شود»، «نوآور اشیا از هیچ است»، «آفریدگان را پدید آورد، بدون آن که از نمونه ای الگوبرداری کند».
و حری بالقول فی توضیح هاتین المزیتین أن المعنی اللغوی للبدیء والبدیع افتتاح الشیء، والانشاء والاحداث الابتدائی بلا سابقة، و سابقة الشیء و عدم ابتدائیته اما من جهة المادة، أو من جهة الصورة.
بعبارة أخری: وجود سابقة للشیء اما یتمثل فی أن المادة الأولیة لذلک الشیء کانت موجودة سابقا و أنشأ الصانع الشیء منها، أو یتمثل فی وجود صورة الشیء من قبل، و هذان النوعان من السابقة یلاحظان بوضوح فی عمل الخیاط الذی یقص القماش علی أساس عینة موجودة سابقا و یخیطه فیصیر لباسا کان قد صور فی تلک العینة(147)، فی حین نفت الأحادیث کلا النوعین من السابقة لله فی احداث الأشیاء و انشائها.
الکتاب
(بدیع السماوات والأرض و اذا قضی أمرا فانما یقول له کن فیکون).(142).
(ببدیع السماوات والأرض أنی یکون له ولد و لم تکن له صحبة و خلق کل شیء و هو بکل شیء علیم).(148).
(و هو الذی یبدؤا الخلق ثم یعیده و هو أهون علیه و له المثل الأعلی فی السماوات والأرض و هو العزیز الحکیم).(149).
(یوم نطوی السماء کطی السجل للکتاب کما بدأنا أول خلق نعیده و عدا علینا انا کنا فاعلین).(150).
در توضیح این دو ویژگی، باید گفت که معنای لغوی «بدیء» و «بدیع»، آغاز کردن یک شیء و پدید آوردن ابتدایی آن بدون پیشینه است و پیشینه داشتن یک چیز (ابتدایی نبودن آن)، یا از جهت ماده است و یا از جهت صورت. به عبارت دیگر، وجود پیشینه برای یک چیز، یا به این است که ماده ی اولیه ی آن، از پیش موجود باشد و سازنده، شیء را از آن بسیازد و یا به این است که صورت آن، از پیش موجود باشد.
این دو گونه از پیشینه، در کا خیاطی که «پارچه» را بر اساس «الگوی از پیش موجود»، می برند و آن را می دوزند و لباسی به شکل الگو به وجود می آورند، به روشنی قابل ملاحظه است. احادیث، هر دو گونه پیشینه را در پدید آوردن و ایجاد اشیا به وسیله ی خداوند، نفی کرده اند.
قرآن
([او] پدید آورنده ی آسمان ها و زمین [است] و چون به کاری اراده فرماید، فقط می گوید: «[موجود] باش!». پس [فورا موجود] می شود).
(پدید آورنده ی آسمان ها و زمین است. چگونه او را فرزندی باشد، در صورتی که برای او همسری نبوده؟ و هر چیزی را آفریده، و اوست که به هر چیزی داناست).
(و اوست آن کس که آفرینش را آغاز می کند و باز آن را تجدید می نماید؛ و این [کار] بر او آسان تر است. و در آسمان ها و زمین، نمونه ی والا [ی هر صفت برتر] از آن اوست؛ و اوست شکست ناپذیر سنجیده کار).
(روزی که آسمان را همچون درهم پیچیدن صفحه ی نامه ها، درهم می پیچیم. همان گونه که بار نخست، آفرینش را آغاز کردیم، دوباره آن را باز می گردانیم. وعده ای است بر عهده ی ما، که ما انجام دهنده ی آنیم).
(ان بطش ربک لشدید- انه هو یبدی و یعید).(151).
الحدیث
1228. رسول الله صلی الله علیه و آله: الحمدلله الذی کان فی أزلیته(152) وحدانیا… ابتدأ ما ابتدع، و أنشأ ما خلق علی غیر مثال کا سبق بشیء مما خلق.(153).
1229. عنه صلی الله علیه و آله- فی الدعاء-: یا بدیع البدائع و معیدها بعد فنائها بقدرته.(154).
1230. عنه صلی الله علیه و آله- أیضا-: یا مبدئ البدائع، لم یبتغ فی انشاها عون أحد من خلقه.(155).
1231. عنه صلی الله علیه و آله- من دعائه یوم الأحزاب-: أنت البدیع قبل کل شیء، والباقی بعد کل شیء.(156).
1232. عنه صلی الله علیه و آله- من خطبته فی غدیر خم-: أشهد بأنه الله الذی ملأ الدهر قدسه، والذی یغشی الأبد نوره، والذی ینفذ أمره بلا مشاورة مشیر، ولا معه شریک فی تقدیر، و لا تفاوت فی تدبیر، صور ما أبدع علی غیر مثال، و خلق ما خلق بلا معونة من أحد و لا تکلف و لا احتیال.(157).
(آری! مجازات پروردگارت سخت سنگین است. هم اوست که [آفرینش را] آغاز می کند و باز می گرداند).
حدیث
1228. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: ستایش، خدایی راست که در دیرینگی خود، یگانه است.. در آنچه پدید آورد، آغازگر بود و آنچه را آفرید، نو پدید آورد، نه از روی الگویی که بر چیزی که آفرید، پیشی گرفته باشد.
1229. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: ای نوآور پدیده ها و باز گرداننده ی آنها پس از نابودی شان با قدرت خود!
1230. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: ای آغازگر پدیده ها که در پدید آوردن آنها، یاری هیچ یک از آفریدگان را نجسته است!
1231. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای خود در نبرد احزاب-: تو نوآور پیش از همه ی چیزها و پایدار پس از همه ی چیزهایی.
1232. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در سخنرانی خود در غدیرخم-: گواهی می دهم که او خدایی است که پاکی اش روزگار را آکنده اسخته است؛ کسی است که نورش ابد را فرا گرفته است و کسی است که کار خود را بدون مشاوره با مشاوری اجرا می کند. او را شریکی در کار تقدیر و ناهماهنگی ای در تدبیر نیست. آنچه را پدید آورد، بدون هیچ نمونه ای نگارگری کرد و آنچه را آفرید، بدون یاری از کسی و بی زحمت و بی چاره اندیشی آفرید.
3 / 11
البار
البر و البار لغة
«البر» صفة مشبهة، و «البار» اسم فاعل من مادة «بر». قال ابن فارس: «بر» أربعة أصول: الصدق، حکایة صوت، و خلاف البحر، و نبت… [و من الأصل الأول] قولم: هو یبر ذا قرابته، و أصله الصدق فی المحبة، یقال: رجل بر و بار.(158).
قال افیومی: بررت والدی: أحسنت الطاعة الیه و رفقت به و تحریت محابه و توقیت مکارهه.(159).
البر و البار فی القرآن والحدیث
ورد اسم «البر» بشکل «البر الرحیم» مرة واحدة فی القرآن الکریم، و جاء فی الأحادیث أنه تعالی بار بعباده، بل هو أبر من جمیع الخلائق: «یا بر یا رحیم، أنت أبربی من أبی و أمی و من جمیع الخلائق»(160) و جاء أیضا أن بره تعالی تتابع علی عباده، و بره لم یزل فی أیام الحیاة و هو مرجو فی أیام الممات.(161).
3 / 11
بار
واژه شناسی «بر» و «بار»
صفت «بر (نیکوکار)»، صفت مشبه و «بار (نیکی کننده)»، اسم فاعل از ماده ی «برر» است. ابن فارس می گوید: بر، چهار اصل معنایی دارد: راستی، اسم صوت، خلاف دریا (خشکی) و گیاه… و این سخن که «هو یبر ذا قرابته؛ او به نزدیکان خود، نیکی می کند»، [از اصل اول است] و معنای آن، «راستی در محبت» است. گفته می شود: «رجل بر و بار؛ مرد نیکوکار و نیکی کننده».
فیومی می گوید:
«بررت والدی»، یعنی: از پدرم به خوبی اطاعت کردم و با او همراهی کردم و آهنگ اموری کردم که خوش می دارد و از ناخوشی های او پروا کردم.
ابن اثیر گفته است:
در نام های خداوند والا، «بر» یعنی مهربان بر بندگانش با نیکی و لطف خود… و «بر»، یعنی احسان و نیکی.
بر و بار، در قرآن و حدیث
نام «بر» به شکل (نیکی کننده ی مهربان)، یک بار در قرآن کریم به کار رفته و در احادیث آمده است که: خداوند بلندمرتبه، به بندگانش نیکی کننده است؛ بلکه از تمامی آفریده ها نیکی کننده تر است: «ای نیکی کننده، ای مهربان! توبه من از پدرم و مادرم و از همه ی آفریده ها، نیکوکارتری».
و نیز آمده است که نیکی خداوند والا بر بندگانش، پیوسته است و نیکی او، همواره در دوران زندگی بندگان، شامل حال آنهاست و امید می رود پس از مرگ نیز
والدلیل علی ذلک هو أن الانسان یتنعم ببر الله سبحانه و احسانه طوال حیاته، و کل نعمة من النعم، و منها نعمة الوجود والحیاة لیست من حقه، بل تعود الی احسان الله تعالی و بره.
الکتاب
(انا کنا من قبل ندعوه انه هو البر الرحیم).(162).
الحدیث
1233. رسول الله صلی الله علیه و آله- فی الدعاء-: أسألک باسمک العلی العالی المتعالی المبارک البار، یا بار بعباده یا الله.(163)..
3 / 12
البصیر
البصیر لغة
«بصیر» فعیل بمعنی الفاعل مشتبق من مادة «بصر»، و هو أصلان: أحدهما العلم بالشیء، والآخر الغلظة، والبصیر مشتق من الأصل الأول بمعنی العالم.(164).
والبصر بمعنی النور، و مبصرة یعنی مضیئة مشتقة من الأصل الأول؛ لأن النور مصدر العلم والعلم نوع من الاضاءة(165) و یبدو أن السبب فی اطلاق البصر علی العین هو أن العین منأهم طرق العلم، و علی هذا الأساس البصیر یعنی العالم،
ادامه داشته باشد، و دلیل بر آن، این است که آدمی در طول زندگانی خود، از نیکی و احسان خدا بر خوردار است و هیچ نعمتی از نعمت ها، از جمله نعمت هستی و زندگانی، حق او نیست و به احسان و نیکی خداوند والا باز میگردد.
قرآن
(ما از دیرباز، او را می خواندیم، که او همان نیکوکار مهربان است).
حدیث
1233. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: از تو درخواست می کنم، به نامت؛ بلند پایه ی بلند مرتبه ی والای خجسته ی نیکی کننده، ای نیکی کننده به بندگان خود، ای خدا!
3 / 12
بصیر
واژه شناسی «بصیر»
صفت «بصیر (بینا)»، بر وزن فعیل به معنای فاعل، برگرفته از ماده ی «بصر» است که دو اصل معنایی دارد: یکی، آگاهی به یک چیز و دیگری، خشونت (درشتی)، بصیر، برگرفته از اصل نخست به معنای عالم (آگاه) است.
واژه «بصر» به معنای نور و «مبصرة»، یعنی روشنگر، از اصل نخست برگرفته شده اند؛ زیرا نور، منبع علم است و علم، گونه ای از روشنایی است. چنین می نماید که سبب اطلاق «بصر» به چشم نیز آن است که چشم، از مهم ترین راه ها علم است. بر این پایه، «بصیر» به معنای عالم است. ضرورتی ندارد که هر گاه بصر و
و لا ضرورة فی استعمال البصر و البصیر- بمعنی الرؤیة بالعین- والبصیرة هی من مشتقات مادة «البصر» أیضا، و تستعمل بمعنی الحجة، والفطنة، والعبرة، و العقیدة الدینیة الصحیحة، و لا تلاحظ الرؤیة بالعین فی هذه المعانی.(166).
یقول ابن الأثیر:
فی أسماء الله تعالی «البصیر»، هو الذی یشاهد الأشیاء کلها ظاهرها و خافیها بغیر جارحة، والبصر عبارة فی حقه عن الصفة التی ینکشف بها کمال نعوت المبصرات.(167).
البصیر فی القرآن والحدیث
ورد مضمون (ان الله بما تعملون بصیر) تسع عشرة مرة فی القرآن الکریم،(168)، و مضمون (سمیع بصیر) أحد عشر مرة،(169) و مضمون (خبیر بصیر) خمس مرات،(170) و مضمون (ان الله بصیر بالعباد) أربع مرات،(171) و مضمون (کان ربک بصیرا) مرة واحدة،(172) و مضمون (کنت بنا بصیرا) مرة واحدة،(173) و مضمون (ان ربه کان به بصیرا) مرة واحدة،(174) و مضمون (انه بکل شیء بصیر) مرة واحدة.(175).
بصیر به کار می رود، رؤیت با چشم مقصود باشد. بصیرت نیز از برگرفته های ماده ی «بصر» است و به معنای حجت، زیرکی، عبرت و عقیده ی درست دینی به کار می رود و رؤیت با چشم، در این معانی لحاظ نمی شود.
ابن اثیر می گوید:
در نام های خداوند والا مرتبه، «بصیر» به معنای کسی است که همه ی اشیای آشکار و نهان را بدون اندام مشاهده می کند و «بصر» در حق او، عبارت از ویژگی ای است که با آن، کمال اوصاف اشیای دیده شده، آشکار می شود.
بصیر، در قرآن و حدیث
مضمون (خدا به آنچه می کنید، بیناست)، نوزده، بار در قرآن کریم به کار رفته و مضمون (شنوای بینا)، یازده بار و مضمون (آگاه بینا) پنج بار و مضمون (خداوند، به بندگان، بیناست)، چهار بار. مضمون های (پروردگار تو بیناست) و (تو بر احوال ما بینایی) و (پرورگارش بر احوال او بینا بود) و (او به هر چیزی بیناست)، نیز هر کدام یک بار به کار رفته اند.
ان هذه الآیات تدل علی ملاحظتین أساسیتین:
الأولی: اثبات صفة «البصیر» لله.
والثانیة: اطلاق الصفة و تعلقها بکل شیء و منها العباد و أعمالهم.
الکتاب
(والله یقضی بالحق والذین یدعون من دونه لا یقضون بشیء ان الله هو السمیع البصیر).(176).
(و ما أرسلنا قبلک من المرسلین الا انهم لیأکلون الطعام و یمشون فی الأسواق و جعلنا بعضکم لبعض فتنة أتصبرون و کان ربک بصیرا)(172).
(والذی أوحینا الیک من الکتاب هو الحق مصدقا لما بین یدیه ان الله بعباده لخبیر بصیر).(177).
(و أقیموا الصلاة و ءاتوا الزکوة و ما تقدموا لأنفسکم من خیر تجدوه عندالله ان الله بما تعملون بصیر).(178).
(فستذکرون و ما أقول لکم و أفوض أمری الی الله ان الله بصیر بالعباد)(179).
(أولم یروا الی الطیر فوقهم صفات و یقبضن ما یسمکهن الا الرحمن انه بکل شیء بصیر).
(180).
الحدیث
1234. رسول الله صلی الله علیه و آله- فی الدعاء-: یا من لا یحجبه شیء عن شیء(181).
این آیات، بیانگر دو نکته ی اساسی اند: یکی، اثبات صفت «بصیر» برای خدا، و دیگری، مطلق بودن این صفت و تعلق آن به همه چیز، از جمله بندگان و کردارهای ایشان.
قرآن
(و خداست که به حق داوری می کند، و کسانی را که در برابر او می خوانند، [عاجزند و] به چیزی داوری نمی کنند. در حقیقت، خداست که خود، شنوای بیناست).
(و پیش از تو پیامبران [خود] را نفرستادیم، جز این که آنان [نیز] غذا می خورند و در بازارها راه می رفتند، و برخی از شما را برای برخی دیگر [وسیله ی] آزمایش قرار دادیم. آیا شکیبایی می کنید؟ و پروردگار تو همواره بیناست).
(و آنچه از کتاب به سوی تو وحی کرده ایم، خود حق [و] تصدیق کننده ی [کتاب های] پیش از آن است. قطعا خدا نسبت به بندگانش آگاه بیناست).
(و نماز را به پا دارید و زکات را بدهید؛ و هر گونه نیکی که برای خویش از پیش فرستید، آن را نزد خدا باز خواهید یافت. آری، خدا به آنچه می کنید، بیناست).
(پس به زودی آنچه را به شما می گویم، به یاد خواهید آورد. و کارم را به خدا می سپارم؛ خداست که به [حال] بندگان [خود] بیناست).
(آیا در بالای سرشان به پرندگان ننگریسته اند [که گاه] بال می گسترند و [گاه] بال می زنند؟ جز [خدای] رحمان، [کسی] آنها را نگاه نمی دارد، او به هر چیزی بیناست).
حدیث
1234. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: ای آن که چیزی او را از چیزی پوشیده نمی دارد!
3 / 13
التواب
التواب لغة
التواب فی اللغة صیغة مبالغة من مادة «توب» و هو یدل علی الرجوع. یقال: تاب من ذنبه، أی: رجع عنه(182) والتوبة: الرجوع من الذنب(183) فالتواب بمعنی الرجع کثیرا.
التواب فی القرآن والحدیث
نسبت مشتقات مادة «توب» الی الله سبعا و ثلاثین مرة فی القرآن الکریم، فقد جاء مضمون (التواب الرحیم) تسع مرات؛ و (انه کان توابا) مرة واحدة؛ و (تواب حکیم) مرة واحدة و مضمون (قابل التوب) ثاث مرات.
و قد استعملت الأادیث التوبة للانسان ولله أیضا، وعد أحدها توبة الله قبوله توبة الانسان: «التواب القابل للتوبات».(184).
اجابة عن سؤال
قد یثار سؤال حول توبة الله مفاده: اذا نسبت التوبة الی العبد المذنب جاءت بمعنی الرجوع من الذنب، فما معناها اذا نسبت الی الله، و قیل: «تاب الله علیه» و هو «هو التواب»؟ قیل فی الجواب: تاب الله علیه: غفر له و أنقذه من المعاصی(185)، أو وفقه للتوبة(186).
3 / 13
تواب
واژه شنایس «تواب»
صفت «تواب (توبه پذیر)»، صیغه ی مبالغه از ماده ی «توب» است که دلالت بر بازگشت درد. گفته می شود: «تاب من ذنبه؛ از گناهش بازگشت». توبه، رجوع از گناه است. پس تواب، در صفات خداوند، به معنای بسیار بازگردنده (توبه پذیر) است.
تاب، در قرآن و حدیث
برگرفته های ماده ی «توب»، 37 بار در قرآن کریم به خداوند نسبت داده شده است. مضمون (توبه پذیر مهربان) نه بار و (همانا او توبه پذیر است) و (توبه پذیر فرزانه)، هر کدام یک بار و (پذیرنده ی توبه) نیز سه بار به کار رفته است.
احادیث نیز توبه (بازگشت) را برای انسان و خدا به کار برده اند و یک حدیث، توبه ی خدا را به معنای پذیرفتن توبه ی انسان دانسته است: «تواب، همان پذیرنده ی توبه هاست».
پاسخ یک پرسش
گاه پرسشی درباره ی توبه ی خدا مطرح می شود که مفاد آن، این است: هر گاه توبه، به بنده ی گناهکار نسبت داده شود، به معنای بازگشت از گناه است. پس آن گاه که به خدا نسبت داده شود و گفته شود: «خداوند، بر او بازگشت» و «اوست بسیار توبه کننده» به چه معناست؟
أو عاد علیه بالمغفرة، أو یتوب علی عبده بفضله اذا تاب الیه من ذنبه.(187).
اننا نعلم أن المؤمنین والصالحین من عبادالله یحظون بعنایة خاصة من لدنه تعالی، لکن العبد اذا اجترح سیئة فان هذه العنایة تسلب منه، فی حین اذا تاب و رجع عن ارتکاب الذنب فان الله سبحانه یعود الیه أیضا، وعود الله الی التائب بمعنی قبوله توبته، و عفوه عنه، و مغفرته له، و شموله بعنایاته الخاصة مرة أخری.
قال العلامة الطباطبائی قدس سره فی تفسیر قوله تعالی: (فتلقی ءادم من ربه کلمت فتاب علیه):
التلقی هو التلفن، و هو أخذ الکلام مع فهم وفقه و هذا التلقی کان هو الطریق المسهل لآدم علیه السلام توبته. و من ذلک یظهر أن التوبة توبتان: توبه من الله تعالی و هی الرجوع الی العبد بالرحمة، و توبة من العبد و هی الرجوع الی الله بالاستغفار والانقلاع من المعصیة. و توبة العبد محفوفة بتوبتین: من الله تعالی، فان العبد لا یستغنی عن ربه فی حال من الأحوال، فرجوعه عن المعصیة الیه یحتاج الی توفیقه تعالی و اعانته و رحمته حتی یتحقق منه التوبة، ثم تمس الحاجة الی قبوله تعالی و عنایته و رحمته، فتوبة العبد اذا قبلت کانت بین توبتین من الله، کما یدل علیه قوله تعالی: (ثم تاب علیهم لیتوبوا)(188) ،(189).
الکتاب
(یأیها الذین ءامنوا اجتنبوا کثیرا منالظن ان بعض الظن اثم و لا تجسسوا و لا یغتب بعضکم
در پاسخ گفته شده است: «خدا بر او توبه کرد»، یعنی او را آمرزید و از گناهان رهایی بخشید یا به او توفیق توبه داد یا با آمرزش، بر او بازگشت، یا با بخشش خود، بر بنده اش باز می گردد. هنگامی که وی از گناهش به سوی خدا باز می گردد.
ما می دانیم که مؤمنان و بندگان شایسته خدا، از عنایتی خاص از سوی او بهره مند هستند؛ ولی هر گاه بنده مرتکب گناهی شود، این عنایت از او سلب می شود. حال اگر توبه کند و از ارتکاب گناه باز گردد، خدای سبحان نیز به سوی او باز می گردد. بازگشت خدا به سوی توبه کننده، به معنای پذیرش توبه ی او و گذشت از او و آمرزش او و در برگرفتن دوباره ی او با عنایت های ویژه است.
علامه ی طباطبایی قدس سره در تفسیر آیه ی (پس آدم، کلماتی را از پروردگارش فرا گرفت، پس [خداوند] توبه ی او را پذیرفت) گفته است:
تلقی، همان فرا گرفتن است و آن، گرفتن سخن با فهم و دانستن آن است و این فراگیری، همان راه آسان کننده ی توبه برای آدم علیه السلام است. از این جا روشن می شود که توبه، دو گونه است: توبه ای از خداوند والا، که همان بازگشت به سوی بنده با رحمت است؛ و توبه ای از بنده، که همان بازگشت به سوی خدا با آمرزش خواستن و دل کندن از گناه است. توبه ی بنده، پیچیده در دو توبه از خداست؛ زیرا بندهدر هیچ حالی از احوال، از خداوندگارش بی نیاز نیست. پس بازگشت او از گناه به سوی خدا، نیازمند توفیق خدای والا و یاری او و رحمت اوست تا توبه اش جامه ی عمل بپوشد. آن گاه، به پذیرفتن خدای والا و عنایت و رحمت او، حاجت می افتد. از این رو، توبه ی بنده، هر گاه پذیرفته شود، میان دو توبه از خداست، همان گونه که سخن خدای والا بر آن دلالت دارد: (پس بر ایشان بازگشت تا باز گردند).
قرآن
(ای کسانی که ایمان آورده اید! از بسیاری از گمان ها بپرهیزید که پاره ای از گمان ها گناه است.
بعضا أیحب أحدکم أن یأکل لحم أخیه میتا فکرهتموه و اقتوا الله ان الله تواب رحیم).(190).
(و لو لا فضل الله علیکم و رحمته و أن الله تواب حکیم).(191).
(غافر الذنب و قابل التوب شدید العقاب ذی الطول لا اله الا هو الیه المصیر).(192).
(و هو الذی یقبل التوبة عن عباده و یعفوا عن السیئات و یعلم ما تفعلون).(193).
الحدیث
1235. رسول الله صلی الله علیه و آله- فی قصة آدم علیه السلام-: فلما أقرا لربهما بذنبهما و أن الحجة من الله لهما، تدارکتهما رحمة الرحمان الرحیم فتاب علیهما ربهما انه هو التواب الرحیم. قال الله: یا آدم اهبط أنت و زوجک الی الأرض. فاذا أصلحتما أصلحتکما، و ان عملتما لی قویتکما، و ان تعرضتما لرضای تسارعت الی رضاکما، و ان خفتما منی آمنتکما من سخطی.
قال: فبکیا عند ذلک و قالا: ربنا فأعنا علی صلاح أنفسنا و علی العمل بما یرضیک عنا.
قال الله لهما: اذا عملتما سوءا فتوبا الی منه أتب علیکما، و أنا الله التواب الرحیم.(194).
1236. عنه صلی الله علیه و آله– لعلی علیه السلام لما سأله عنالکلمات فی قوله تعالی: (فتلقی ءادم من ربه کلمات)(195).
و جاسوس مکنید، و بعضی از شما غیبت بعضی را نکند. آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ از آن کراهت دارید. [پس] از خدا بترسید. که خدا توبه پذیر مهربان است).
(و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود و این که خدا توبه پذیر سنجیده کار است [رسوا می شدید]).
([که] گناه بخش و توبه پذیر [و] سخت کیفر [و] فراخ نعمت است. خدایی جز او نیست. بازگشت به سوی اوست).
(و اوست کسی که توبه را از بندگان خود می پذیرد و از گناهان در می گذرد و آنچه می کنید، می داند).
حدیث
1235. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در داستان آدم علیه السلام-: پس آن گاه که آن دو (حوا و آدم)، برای پروردگارشان به گناه خود اقرار کردند و به این که حجت از خدا برای آنهاست، رحمت رحمتگر مهربان، آنها را دریافت. پس پروردگارشان، بر آنها بازگشت که او توبه پذیر مهربان است. خدا فرمود: «ای آدم! تو با همسرت، به سوی زمین فرود آی. پس هر گاه صالح گشتید، من شما را به سامان می کنم و اگر برای من کار کنید، شما را نیرومند می کنم و اگر خشنودی مرا نشانه رفتید، به خشنودی شما می شتابم و اگر از من ترسیدید، شما را از ناخشنودی ایمن می سازم».
در آن هنگام، [آدم و حوا] گریستند وگفتند: پروردگار ما! ما را برای صلاح خودمان و بر عمل به آنچه تو را خشنود می سازد، یاری کن.
خداوند به ایشان فرمود: «هر گاه بدی کردید، پس از آن به سوی من باز گردید تا بر شما باز گردم. منم خدای توبه پذیر مهربان».
1236. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- به علی علیه السلام در پاسخ به این سؤال که: مقصود از «کلمات» در آیه ی (پس آدم، کلماتی را از پروردگارش فرا گرفت) چیست؟-: منزهی تو! خدایی جز تو
ما هی؟-: سبحانک لا اله الا أنت، عملت سوءا و ظلمت نفسی، فتب علی انک أنت التواب الرحیم.(196).
1237. عنه صلی الله علیه و آله- فی الدعاء-: یا من هو غافر لأهل السماوات والأرض یا ألله، یا من هو تواب علی أهل السماوات والأرض یا الله.(197).
3 / 14
الجابر، الجبار
الجابر و الجبار لغة
«الجابر» اسم فاعل من «جبر، یجبر» من مادة «جبر» و هو جنس من العظمة و العلو والاستقامة(198)، والجبر أن تغنی الرجل من فقر، أو تصلح عظمه من کسر(199) یقال: جبرت العظم جبرا: أصلحته، و جبرت الیتیم: أعطیته.(200).
قال الراغب:
أصل الجبر: اصلاح الشیء بضرب من القهر… و قد یقال الجبر تارة فی الاصلاح المجرد…و تارة فی القهر المجرد.(201).
قال ابن فارس:
«الجبار» صیغة مبالغة من «أجبر، یجبر» من مادة «جبر». یقال: أجبرت فلانا علی الأمر، و لا یکون ذلک الا بالقهر و جنس من التعظم علیه.(202).
نیست. بدی کردم و بر خویشتن، ستم نمودم. پس بر من باز گرد که تو بی گمان، توبه پذیر مهربانی.
1237. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در نیایش-: ای آن که او آمرزنده ی اهل آسمان ها و زمین است، خدایا! ای آن که او توبه پذیر اهل آسمان ها و زمین است، خدایا!
3 / 14
جابر، جبار
واژه شناسی «جابر» و «جبار»
صفت «جابر (به سامان کننده)»، اسم فاعل از «جبر، یجبر» از ماده ی «جبر» است که آن هم گونه ای از سترگی و بلند پایگی و ایستادگی است و جبر، آن است که اسنان از هر نیازی، بی نیاز گردد. گفته می شود: «جبرت العظم جبرا؛ آن را به سامان کردم» و «جبرت الیتیم؛ به او عطا کردم».
راغب می گوید:
معنای اصلی جبر، به سامان کردن یک چیز با گونه ای از چیرگی است… و گاه جبر، درباره ی به سامان کردن تنها (عاری از قهر)… و گاه درباره ی قهر تنها به کار می رود.
ابن فارس می گوید:
صفت «جبار (چیره» نیز ساخت مبالغه از «أجبر، یجبر» از ماده ی «جبر» است. گفته می شود: «أجبرت فلانا علی الأمر؛ فلانی را برای آن کار، مجبور کردم» و این، جز با چیرگی و گونه ای از بزرگ گیری خود در برابر او، شدنی نیست.
قال ابن الأثیر:
فی أسماء الله تعالی «الجبار» و معناه الذی یقهر العباد علی ما أراد من أمر و نهی.(203).
الجابر والجبار فی القرآن والحدیث
ورد اسم «الجبار» فی صدد الله مرة واحدة فی القرآن الکریم(204) و لم یرد فیه اسم «الجابر»، و ذکر القرآن الکریم صفة «الجباریة» لغیر الله تعالی تسع مرات، و ذمها فی ثمان منها، کقوله علی سبیل المثال: (و خاب کل جبار عنید)(205) و قوله: (کذلک یطبع الله علی کل قلب متکبر جبار)(205) و قد عدت الأحادیث هذه الصفة من صفات الله المختصة به:
«أنت جبار من فی السماوات و جبار من فی الأرض، لا جبار فیهما غیرک».(206).
والدلیل علی حصر هذه الصفة به سبحانه هو أن العظمة المطلقة و القهر والغلبة علی العالم هی لخالق العالم و مالکه وحده، و لیس لمخلوق مثل هذه الصفة، و من هنا لو جعل أحد نفسه مکان الله، و حکم ارادته، لا ارادة الله، علی الآخرین، و تعامل معهم بمنطق القوة والجور، فعمله مصداق الظلم، والذم یلحقه.
قال الراغب فی هذا المجال:
الجبار فی صفة الانسان یقال لمن یجبر نقیصته بادعاء منزلة من التعالی لا یستحقها، و هذا لا یقال الا علی طریق الذم.(207).
و ذکرت الأحادیث المأثورة معطیات و مزایا عدیدة لصفة «الجبار» و «الجابر»،
ابن اثیر گفته است:
در نام های خداوند والا «جبار» هست و معنای آن، کسی است که بندگان را بر هر امر و نهی که بخواهد، وا می دارد.
جابر و جبار، در قرآن و حدیث
نام «جبار»، در قرآن کریم یک بار درباره ی خدا به کار رفته و نام «جابر»، در آن نیامده است. قرآن کریم ویژگی «جباریت» برای غیر خداوند والا را نه بار ذکر کرده و در هشت مورد، آن را نکوهیده است. برای مثال، این دو آیه: (و هر گردن فراز بسیار روی بر تابنده [از حق]، ناکام گشت) و (آن سان خداوند، بر هر دل [انسان] بزرگی فروش گردن فراز، مهر می زند).
احادیث، این صفت را از صفات ویژه ی خدا بر شمرده اند: «تو چیره ی اهل آسمان ها و چیره ی اهل زمین هستی. در آنها هیچ چیره ای جز تو نیست».
و دلیل حصر این صفت به خدای سبحان، آن است که سترگی (سلطه ی) مطلق و قهر و غلبه بر جهان، تنها از آن آفریدگار جهان و مالک آن است و برای هیچ آفریده ای، مانند این صفت نیست. از این جاست که اگر کسی خود را در جایگاه خداوند قرار دهد و اراده ی خود و نه اراده ی خدا را بر دیگران حاکم سازد و با ایشان با منق زور و ستم رفتار کند، کار وی، مصداق ظلم است و سزاوار نکوهش.
راغب در این زمینه گفته است:
جبار در وصف انسان، به کسی گفته می شود که کاستی خود را با ادعای منزلتی از بلند پایگی که شایسته ی آن نیست، جبران کند.
در احادیث، آثار و ویژگی های متعددی برای صفت «جبار» و «جابر» یاد شده است. از جمله آثار و ویژگی های صفت «جبار»: غلبه، نفی ضد، همانند، و وزیر
و من معطیات صفة «الجبار» و مزایاها: الغلبة، و نفی الضد والند والوزیر، و مما یتعلق بجابریة الله تعالی: الفقر، والمسکنة، والمرض.
الکتاب
(هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلم المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون).(204).
الحدیث
1238. رسول الله صلی الله علیه و آله- فی الدعاء-: یا جبار السماوات و جبار الأرضین، و یا من له ملکوت(208) السماوات و ملکوت الأرضین.(209).
1239. عنه صلی الله علیه و آله- من دعاء علمه ایاه جبرئیل علیه السلام-: أنت جبار من فی السماوات و جبار من فی الأرض، لا جبار فیهما غیرک.(210).
1240. عنه صلی الله علیه و آله- من دعائه فی شهر رمضان-: یا رحمان الدنیا و الآخرة و رحیمهما، و جبار الدنیا، و یا ملک الملوک.(211).
1241. الکافی عن أحمد بن محمد بن خالدر فعه: أتی جبرئیل علیه السلام الی النبی صلی الله علیه و آله فقال له: ان ربک یقول لک: اذا أردت أن تعبدنی یوما و لیلة حق عبادتی فارفع یدیک الی و قل:… الهم لک الحمد کله، و لک المن کله، و لک الفخر کله، ولک البهاء کله، و لک النور کله، و لک العزة کلها،؛ و لک الجبروت کلها، و لک العظمة کلها.(212).
است و از جمله اموری که «جابریت» خداوند والا به آنها تعلق گرفته، ناداری، بینوایی و بیماری است.
قرآن
(اوست خدایی که جز او معبودی نیست؛ همان فرمان روای پاک سلامت [بخش و] ایمنی بخش نگهبان شکست ناپذیر چیره ی متکبر است. پاک است خدا از آنچه [با او] شریک می گردانند!).
حدیث
1238. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: ای چیره ی آسمان ها و چیره ی زمین ها، و ای آن که ملکوت (سلطه ی) آسمان ها و ملکوت زمین ها از آن اوست.
1239. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- از دعایی که جبرئیل علیه السلام آن را به وی آموخت-: تو یره ی اهل آسمان ها و چیره ی اهل زمین هستی. هیچ چیره ای جز تو در آنها نیست.
1240. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- از دعای ایشان در ماه رمضان-: ای رحمتگر دنیا و آخرت و مهربان آن دو و چیره ی دنیا، و ای فرمان روای فرمان روایان!
1241. الکافی- به نقل از احمد بن محمد بن خالد، که سند حدیث را به معصوم رسانده است-: جبرئیل علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و به وی گفت: پروردگارت به تو می گوید: «اگر روزی و شبی خواستی مرا آن گونه که شایسته است، پرستش کنی، دستانت را به سوی من بالا بیاور و بگو: “… خداوندا! ستایش، سراسر از آن توست و همه ی لطف، از آن توست و همه ی سربلندی، از آن توست و همه ی شکوه، از آن توست و همه ی نور، برای توست و همه عزت، از آن توست و همه ی چیرگی (جبروت)، از آن توست و همه ی سترگی، همه برای توست”».
1242. رسول الله صلی الله علیه و آله: توکلت علی الجبار الذی لا یقهره أحد.(213).
1243. عنه صلی الله علیه و آله: یا الله یا الله یا الله، أنت الله الذی لا اله غیرک… تکرمت عن أن یکون لک شبیه، و تجبرت عن أن یکون لک ضد، فأنت الله المحمود بکل لسان.(214).
1244. عنه صلی الله علیه و آله-: فی الدعاء-: اللهم انی أسألک یا من احتجب بشعاع نوره عن نواظر خلقه، یا من تسربل بالجلال والعظمة، و اشتهر بالتجبر فی قدسه.(215).
1245. عنه صلی الله علیه و آله- أیضا- سبحانه من کبیر ما أجبره، و سبحاه من جبار ما أدینه، و سبحانه من دیان ما أقضاه.(216).
1246. عنه صلی الله علیه و آله- أیضا-: لا اله غیرک، تعالیت أن یکون لک ولد أو شریک، و تجبرت أن یکون لک ند، لا اله الا أنت وحدک لا شریک لک.(217).
1247. عنه صلی الله علیه و آله: اللهم انک… جبار لا تعان.(218).
1248. عنه صلی الله علیه و آله- فی احتجاجه علی أبی جهل-: أما علمت قصة ابراهیم الخلیل علیه السلام لما رفع فی الملکوت، و ذلک قول ربی (و کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات والأرض ول یکون من الموقنین)(219)، قوی الله بصره لما رفعه دون السماء حتی أبصر الأرض و من علیها ظاهرین و مستتترین، فرأی رجلا و ارأة علی فاحشة فدعا علیهما بالهلاک فهلکا، ثم رأی آخرین فدعا علهیما بالهلاک فهلکا، ثم رأی آخرین فهم بالدعاء علیهما
1242. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: توکل کردم بر چیره ای که کسی بر او غلبه نمی کند.
1243. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: ای خدا، ای خدا، ای خدآ! تو خدایی هستی که خدایی جز تو نیست… بزرگوارتر از آنی که برای تو همانندی باشد و چیره تر و بزرگ تر از آنی که برای تو هماوردی باشد. پس تویی خداوند ستوده به هر زبان.
1244. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: خداوندا! من از تو درخواست می کنم، ای آن که با پرتو فروغ خود، از دیدگان آفریدگانش پنهان گشته است، ای آن که جامه ی شکوه و سترگی بر تن کرده و در پاکی خود، به چیرگی نام بردار گشته است!
1245. پیامبر خداصلی الله علیه و آله- در دعا-: منزه است بزرگی که چه چیره است، منزه است چیره ای که چه حاکم است، و منزه است حاکمی که چه داور است!
1246. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: خدایی جز تو نیست. برتر و بالاتر از آنی که تو را فرزندی یا انبازی باشد و چیره تری از آن که برای همانندی باشد. خدایی جز تو نیست. یگانه ای، بی هیچ انبازی.
1247. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوندا! به درستی که تو.. چنان چیره ای که یاری نمی شوی.
1248. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در احتجاج با ابوجهل-: آیا داستان خلیل را ندانسته ای آن گاه که به ملکوت، بالا برده شد؟ همان سخن خداوندگارم (و آن سان، ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان می دهیم و برای آن که از اهل یقین گردد). خداوند، آن گاه که او را تا آسمان بالا برد، دیده ی او را چنان نیرومند ساخت که زمین و هر کس آشکار و پنهان را بر روی آن دید. پس مرد و زنی را بر کاری زشت دید و آن دو را نفرین کرد و هلاک گشتند. پس دو نفر دیگر را دید و برای آنان نفرین به هلاک کرد، پس هلاک شدند. پس دو نفر دیگر را دید و آهنگ نفرین به هلاکت آنها کرد که خداوند به او وحی فرمود: «ای ابراهیم! نفرینت را از بندگانت و کنیزکان من باز دار؛ زیرا منم آمرزنده ی مهربان چیره ی بردبار. گناهان بندگانم، مرا زیانی نمی رساند، همان سان که
بالهلاک، فأوحی الله الیه:
یا ابراهیم، أکفف دعوتک عن عبادی و امائی؛ فانی أنا الغفور الرحیم الجبار الحلیم، لا تضرنی ذنوب عبادی، کما لا تنفعنی طاعتهم….
یا ابراهیم، فخل بینی و بین عبادی فانی أرحم بهم منک، وخل بینی و بین عبادی، فانی أنا الجبار الحلیم العلام الحکیم، أدبرهم بعلمی و أنفذ فیهم قضائی و قدری.(220).
1249. عنه صلی الله علیه و آله- من دعائه فی الاستسقاء-: اللهم اسقنا غیثا مغیثا سریعا ممرعا(221) عریضا واسعا غزیرا، ترد به النهیض(222)، و تجبر به المریض.(223).
1250. رسول الله صلی الله علیه و آله- فی الدعاء- یا صانع کل مصنوع، و یا جابر کل کسیر.(224).
1251. عنه صلی الله علیه و آله- أیضا- یا رازق الطفل الصغیر، یا جابر العظم الکسیر.(225).
3 / 15
الجاعل
الجاعل لغة
الجاعل فی اللغة اسم فاعل من مادة «جعل»، و تستعمل هذه المادة فی مشتقاتها
اطاعت ایشان، مرا سودی نبخشد…
ای ابراهیم! مرا با بندگانم تنها بگذار که من به ایشان از تو مهربان ترم. مرا با بندگانم تنها بگذار که منم چیره ی بردبار، بسیار دانای فرزانه. به دانش خود، ایشان را تدبیر می کنم و قضا و قدر خود را در میانشان اجرا می کنم».
1249. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای طلب باران-: خداوندا! بارانی فراوان، دستگیر، تند و ثمربخش و دامنه دارو گسترده وانبوهی بر ما بباران که بدان، گیاه بر آمده را به زندگی برگردانی و بیمار را به سامان کنی.
1250. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: ای سازنده ی هر ساخت و ای به سامان کننده ی هر شکسته!
1251. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: ای روزی رسان کودک خردسال، ای سامان دهنده ی استخوان شکسته!
3 / 15
جاعل
واژه شناسی «جاعل»
صفت «جاعل (سازنده، گمارنده، قرار دهنده)»، در لغت، اسم فاعل از ماده ی «جعل» است و این ماده، در بر گرفته های فعلی خود، مانند: «جعل، یجعل»، هم لازم
الفعلیة، مثل جعل: یجعل لازما، و متعدیا الی مفعول به واحد، و متعدیا الی مفعولین، والأول بمعنی: صار و طفق، مثل: «جعل زید یقول کذا»، والثانی بمعنی: خلق، و أوجد، و وضع. و الثالث بمعنی: صنع، وصیر، و ظن، و نسب.(226).
الجاعل فی القرآن والحدیث
استعملت مشتقات مادة «جعل» فی القرآن الکریم ثلاثمئة و ست و أربعین مرة، و اسندت الی الله فی أکثر من مئتین و ثمانین منها، و متعلق جعل الله فی تلک الآیات والأحادیث أشیاء متنوعة، مثل: النور، والظلمة، والشمس، والقمر، والنهار، واللیل، والأنبیاء الخ، و معظم استعمالات جاعل أو المشتقات الأخری لجعل فی القرآن والأحادیث التعدی الی مفعولین و معانیها: صنع وصیر، مثل قوله تعالی: (جعل لکم الأرض فرشا)(227) أی: صنع وصیر لکم الأرض فراشا.
و یستعمل أیضا متعدیا الی مفعول به واحد أحیانا بمعنی خلق و أوجد کقوله تعالی: (و جعل الظلمات والنور).(228).
الکتاب
(الحمدلله الذی خلق السماوات والأرض جعل الظلمات والنور ثم الذین کفروا بربهم یعدلون).(228).
(و اذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الأرض خلیفة قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک
به کار می رود و هم متعدی یک مفعولی و حتی دو مفعولی. در کاربرد نخستین (لازم)، به معنای «صار و طفق (دست به کار شد و آغاز کرد)» است، مانند: «جعل زید یقول کذا؛ زید، آغاز به سخن کرد». کاربرد دوم (متعدی یک مفعولی)، به معنای «آفرید و ایجاد کرد و نهاد» است و کاربرد سوم، به معنای: «ساخت و گرداند و گمان برد و نسبت داد».
جاعل، در قرآن وحدیث
برگرفته های ماده ی «جعل»، 346 بار در قرآن کریم آمده است و در بیش از 280 مورد آن، به خدا نسبت دده شده است. موضوع جعل خدا در آن آیات و احادیث، پدیده های متنوعی مانند: روشنایی، تاریکی و خورشید و ماه و روز و شب و پیامبران و.. است. بیشتر کاربردهای جاعل یا دیگر برگرفته های جعل در قرآن و احادیث، به صورت متعدی دو مفعولی است و به معانی: «ساخت (صنع)» و «گرداند (صیر) است؛ مانند آیه ی (زمین را برای شما بستر ساخت).
گاهی نیز (به صورت) متعدی یک مفعولی و به معنای «آفرید و ایجاد کرد»، به کار می رود؛ مانند: (و تاریکی ها و روشنایی را آفرید).
قرآن
(ستایش، خدایی را که آسمان ها و زمین را آفرید و تاریکی ها و روشنایی را پدید آورد. با این همه، کسانی که کفر ورزیده اند، [غیر او را] با پروردگار خود برابر می کنند).
(و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین، جانشینی خواهم گماشت، [فرشتگان] گفتند: «آیا در آن، کسی را می گماری که در آن، فساد انگیزد و خون ها بریزد، حال آن که ما
الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال انی أعلم ما لا تعلمون).(229).
(والله جعل لکم مما خلق ظلا و جعل لکم من الجبال أکننا و جعل لکم سربیل تقیکم الحر و سربیل تقیکم بأسکم کذلک یتم نعمته علیکم لعلکم تسلمون).(230).
الحدیث
1252. رسول الله صلی الله علیه وآله: یا بدیع السماوات، یا جاعل الظلمات، یا راحم العبرات.(231).
3 / 16
الحافظ، الحفیظ
الحافظ والحفیظ لغة
الحافظ فی اللغة اسم فاعل، والحفیظ فعیل بمعنی فاعل، کلاهما من مادة «حفظ»، و ه یدل علی مراعاة الشیء و منعه من الضیاع والتلف.(232).
قال ابن منظور: الحفیظ من صفات الله عزوجل: لا یعزب عن حفظه الأشیاء کلها مثقال ذرة فی السماوات والأرض، و قد حفظ علی خلقه و عباده ما یعملون من خیر أو شر، و قد حفظ السماوات والأرض بقدرته و لا یؤوده حفظهما و هو العلی العظیم.
و قال: الحفظ نقیض النسیان(233)، و هو أیضا منع الشیء من الضیاع فی العلم والذکر.
با ستایش تو، [تو را] تنزیه می کنیم و به تقدیست می پردازیم؟». فرمود: «من چیزی می دانم که شما نمی دانید»).
(و خدا از آنچه آفریده، به سود شما، سایه هایی فراهم آورده و از کوه ها برای شما پناهگاه هایی قرار داده و برای شما تن پوش هایی مقرر کرده که شما را از گرما [و سرما] حفظ می کند، و تن پوش ها (زره ها)یی که شما را در جنگتان حمایت می نماید. این گونه، وی نعمتش را بر شما تمام می گرداند، امید که شما [به فرمانش] گردن نهید).
حدیث
1252. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله: ای نوآور آسمان ها، ای سازنده ی تاریکی ها، ای رحمت آور اشک ها!
3 / 16
حافظ، حفیظ
واژه شناسی «حافظ» و «حفیظ»
صفت «حافظ»، در لغت، اسم فاعل و «حفیظ (نگاهبان، نگهدار)»، فعیل به معنای فاعل و هر دو از ماده ی «حفظ» است که بر نگهداری و باز داشتن چیزی از گم شدن و تلف شدن دلالت دارند. ابن منظور می گوید: حفیظ، از صفات خداوند عزوجل است که در نگهداری همه ی اشیا، هم وزن ذره ای در آمان ها و زمین، از حفظ او به در نمی رود و هر خوبی و بدی ای که آفریدگان و بندگانش می کنند، نگاه داشته و آسمان ها و زمین را با نیروی خود، نگاه داشته و نگاهداری آنها، بر او گران نیست که بلند مرتبه و سترگ است.
همچنین می گوید: «حفظ» در برابر فراموشی به کار می رود. و آن نیز باز داشتن چیزی از گم شدن در علم و یاد کرد است.
الحافظ والحفیظ فی القرآن والحدیث
ورد اسم «الحافظ» و «الحفیظ» خمس مرات فی القرآن الکریم،(234) و قد ذکرت الآیات و الأحادیث خصائص متنوعة للحافظ کاسمین من أسماء الله تعالی، أهمها اثنتان هما:
1. ذهبت بعض الأحادیث الی أن صفة الحافظ هی لله وحده: «لا حافظ الا أنت».(235)، و فی تبریر هذا الأمر نقطتان جدیرتان بالاهتمام:
الأولی: ان حدوث المخلوقات و بقاءها یتحققان بالله سبحانه، و لو لم یتعلق فیضه و ارادته بالکائنات لحظة واحدة، لفینت، بناء علی ذلک فالحافظ الحقیقی والمطلق لجمیع الموجودات هو الله وحده، والثانیة: اذا وجد کمال الحفظ فی الموجودت فهو کغیره من الکمالات یترشح من الله تعالی و یعود الیه.
2. ان صفة الحافظ لله تعالی فی الآیات والأحادیث تأتی تارة بمعنی الحفظ من الفناء فی الخارج:
(وسع کرسیه السماوات والأرض و لا یؤده حفظهما و هو العلی العظیم).(236).
و تارة أخری بمعنی حفظ الشیء فی العلم: «سبحان من هو حافظ لا ینسی».(237).
و کما جاء فی المعنی اللغوی فان الحفظ فی الأصل یعنی «مراعاة الشیء و منعه من الضیاع والتلف»، و یلاحظ هذا الحفظ أحیانا وجودیا و خارجیا، و أحیانا معرفیا و علمیا، و هما ملحوظان فی اللغة، و فی الآیات والأحادیث علی حد سواء.
حافظ و حفیظ، در قرآن و حدیث
لفظ «حافظ» و «حفیظ»، هر یک، پنج بار در قرآن کریم به کار رفته و آیات و احادیث، ویژگی های متنوعی را برای حفظ و حفیظ به عنوان دو نام از نام های خدای متعال، ذکر کرده اند که مهمترین آنها دو نکته است:
1. برخی احادیث، صفت حافظ (بودن) را منحصر در خدا دانسته اند: «هیچ نگاهبانی جز تو نیست».
در توجیه این ارم، دو نکته در خور توجه است: نخست آن که پیدایش و بقای آفریده ها، از خداوند سبحان تحقق می یابد و اگر فیض و اراده ی او لحظه ای به موجودات تعلق نگیرد، نابود می شوند. بر این پایه، نگاهدار حقیقی و مطلق تمام موجودات، فقط خداست. دوم آن ک هر گاه صفت کمالی حافظ بودن، در موجودات یافت شود، این کمال، مانند دیگر کمالات، از سوی خداست و به او باز می گردد.
2. در آیات و احادیث، صفت حافظ برای خداوند والا، گاه به معنای حفظ از نابودی در خارج است: (کرسی او، آسمان ها و زمین را در بر گرفته و نگهداری آنها، بر او گران نمی آید، و اوست بلند پایه ی سترگ).
و گاه به معنای حفظ چیزی در علم است: «پاک است آن که نگاهبانی است که از یاد نمی برد!»
همچنان که در معنای واژگانی آمد، حفظ، در اصل به معنای «نگهداری چیزی و باز داشتن آن از گم شدن و تلف شدن» است و این نگهداری، گاه وجودی و خارجی است و گاه ذهنی و علمی، و این دو، در لغت و در آیات و احادیث، یکسان لحاظ شده اند.
الکتاب
(الله لا اله الا هو الحی القیوم لا تأخذه سنة و لا نوم له ما فی السماوات و ما فی الأرض من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه یعلم ما بین أیدیهم و ما خلفهم و لا یحطیون بشیء من علمه الا بما شاء وسع کرسیه السماوات والأرض ولا یوذه حفظهما و هو العلی العظیم).(236).
(والذین اتخذوا من دونه أولیاء الله حفیظ علیهم و ما أنت علیهم بوکیل).(238).
(قال هل ءامنکم علیه الا کما أمنتکم علی أخیه من قبل فالله خیر حفظا و هو أرحم الراحمین).(239).
(فان تولوا فقد أبلغتکم ما أرسلت به الیکم و یستخلف ربی قوما غیرکم و لا تضرونه شیئا ان ربی علی کل شیء حفیظ).(240).
1253. رسول الله صلی الله علیه وآله- فی الدعاء-: ارحم ذلی و تضرعی، و فقری و فاقتی، فما لی رجاء غیرک، و لا أمل سواک، و لا حافظ الا أنت.(241).
1254. عنه صلی الله علیه وآله- فی دعاء الجوشن الکبیر-: یا حافظ من استحفظه.(242).
1255. عنه صلی الله علیه وآله-: یا حافظا لا یغفل.(243).
1256. عنه صلی الله علیه وآله: اللهم انک حی لا تموت… و سمیع لا تذهل، و جواد لا تبخل، و حافظ لا تغفل، و قائم لا تسهو، و دائم لا تفنی، و محتجب لا تری، و باق لا تبلی، و واحد لا
قرآن
(خداست که معبودی جز او نیست؛ زنده و برپا دارنده است؛ نه خوابی سبک او را فرو می گیرد و نه خوابی گران. آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است، از آن اوست. کیست آن کس که جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند؟ آنچه در پیش روی آنان و آنچه در پشت سرشان است، می داند؛ و به چیزی از علم او، جز به آنچه بخواهد، احاطه نمی یابند. کرسی او آسمان ها و زمین را در بر گرفته و نگهداری آنها بر او دشوار نیست؛ و اوست والای بزرگ).
(و کسانی که به جای او دوستانی برای خود گرفته اند، خدا بر ایشان نگهبان است و تو بر آنان گمارده نیستی).
([یعقوب] گفت: آیا همان گونه که شما را پیش از این بر برادرش امین گردانیدم، بر او امین سازم؟ پس خدا بهترین نگهبان است؛ و اوست مهربان ترین مهربانان).
(پس اگر روی بگردانید، به یقین، آنچه را که به منظور آن به سوی شما فرستاده شده بودم، به شما رسانیدم، و پروردگارم قومی جز شما را جانشین [شما] خواهد کرد. و به او هیچ زیانی نمی رسانید. در حقیقت، پروردگارم بر هر چیزی نگاهبان است).
حدیث
1253. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله- در دعا-: برخواری و لابه و نیازمندی و تهی دستی من، رحمت آور که مرا جز تو امیدی نیست و جز تو آرزویی ندارم و نگهبانی جز تو ندارم.
1254. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله- در دعای «جوشن کبیر»-: [خداوندا!] ای نگهبان آن که از او نگهبانی خواهد!
1255. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله- ر دعای «جوشن کبیر»-: [خداوندا!] ای نگهبانی که غفلت نمی کنی!
1256. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله: خداوندا! تو زنده ای هستی که نمی میری…، و شنوایی که فراموش نمی کنی، و بخشنده ای که بخل نمی ورزی، و نگهبانی که غفلت نمی کنی، و استواری که از یاد نمی بری، و جاودانی که فنا نمی پذیری، و پنهانی که دیده
تشبه، و مقتدر لا تنازع.(218).
1257. عنه صلی الله علیه وآله:- فی الدعاء- أثبت فی قضائک و قدرک البرکة فی نفسی و أهلی و مالی فی لوح الحفظ المحفوظ بحفظک، یا حفیظ الحافظ حفظه احفظنی بالحفظ الذی جعلت من حفظته به محفوظا.(244).
3 / 17
الحفی
الحافی والحفی لغة
«الحافی» فی اللغة اسم فاعل و «الحفی» فعیل بمعنی فاعل من مادة «حفی» و هو ثلاثة أصول: المنع، استقصاء السؤال، والحفاء خلاف الانتعال. و من الأصل الثانی قولهم: حفیت الیه فی الوصیة: بالغت و تحفیت به: بالغت فی اکرامه. والحفی: المقتضی فی السؤال. حفیت بفلان و تحفیت، اذا عنیت به. والحفی: العالم بالشیء.(245).
حفی فلا بفلان: اذا بره و ألطفه. الحفی: اللطیف. حفی فلان بفلان: اذا قام فی حاجته و أحسن مثواه. التحفی: الکلام واللقاء الحسن.(246).
الحافی والحفی فی القرآن والحدیث
ورد اسم «الحفی» لله سبحانه مرة واحدة فی القرآن الکریم: (انه کان بی حفیا). والحفی والحافی فی هذه الآیة والأحادیث بمعنی المبالغ فی البر والسؤال
نمی شوی، و پایداری که نابودی نمی شوی، و یگانه ای که [به چیزی] همانندت نمی توان کرد، و پر توانی که با تو نمی توان ستیز کرد.
1257. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله- در دعا-: [خداوندا!] در قضا و قدرت، برکت را برای خودم و خانواده ام و دارایی ام در لوح محفوظی که خود نگاهداری اش می کنی، ثبت کن. ای نگاهبان و ای کسی که حفظ تو، نگهدار است! مرا با آن نگهداری خود، نگاه بدار که هر که را با آن حفظ کردی، محفوظ ساختی.
3 / 17
حفی
واژه شناسی «حافی» و «حفی»
صفت «حافی (عنایتگر)» در لغت، اسم فاعل و «حفی»، فعیل به معنای فاعل از ماده ی «حفی» است که در اصل سه معنا دارد: بازداشتن، نیک پرسیدن و بر رسیدن، و «حفاء»، یعنی پا برهنگی، در برابر کفش داشتن. از اصل دوم، این گفتار است که: «حفیت الیه فی الوصیة»، یعنی در سفارش به او، تأکید کردم و «تحفیت به»، یعنی در گرامیداشت او مبالغه کردم. «حفی»، یعنی کسی که در پرسش، موشکافی کند. «حفیت بفلان و تحفیت»، یعنی به او عنایت کردی و «حفی»، یعنی دانا به چیزی. «حفی فلان بفلان»، یعنی کسی به دیگری نیکی کرد و لطف ورزید. «حفی»، یعنی لطف کنده. «فلان حفی بفلان»، یعنی به حاجت وی می پردازد و در حق وی نیکی می کند. «تحفی»، یعنی گفتار و دیدار نیکو.
حافی و حفی، در قرآن و حدیث
نام «حفی»، یک بار در قرآن کریم برای خداوند سبحان به کار رفته است: (او به من، عنایتگر است). حفی و حافی در این آیه و در احادیث، به معنای مبالغه کننده در نیکی و پرسش و مراقبت و عنایت به احوال بندگان است و برگرفته از اصل معنایی دوم
والمراقبة والعنایة بأحوال عباده، و هی مأخوذه من الأصل الثانی لمادة «حفی».
الکتاب
(قال سلم علیک سأستغفر لک ربی انه کان بی حفیا).(247).
الحدیث
1258. رسول الله صلی الله علیه وآله: -فی الدعاء- سیدی أنت بحاجتی علیم، فکن بها حفیا فانک بها عالم غیر معلم، و أنت بها واسع غیر متکلف.(248).
3 / 18
الحاکم
الحاکم لغة
«الحاکم» فی اللغة اسم فاعل من مادة «حکم» و هو المنع(249) و یطلق علی من یبت فی نزاعات الناس، و یؤخذ بکلامه(250)، و حکم الحاکم فی الحقیقة مانع الظلم والنزاع.
الحاکم فی القرآن والحدیث
لقد ورد تعبیر «خیر الحاکمین» فی القرآن الکریم ثلاث مرات، و تعبیر «أحکم الحاکمین» مرتین، موصوفا بهما الله تعالی، و قد نسبت المشتقات الأخری لمادة «حکم» الی الله عز اسمه سبعا و ثلاثین مرة.
ان حکم الله ینقسم فی أحد التقاسیم الی قسمین: تشریعی، و تکوینی، فالحکم
ماده ی «حفی» است.
قرآن
([ابراهیم] گفت: درود بر تو باد! به زودی از پروردگارم برای تو آمرزش می خواهم؛ زیرا او همواره نسبت به من، پر مهر بوده است).
حدیث
1258. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله- در دعا-: سرورم! تو به حاجت من بسیار دانایی. پس بدان عنایتگر باش؛ زیرا تو به آن دانایی، بی آن که به تو آموخته باشند، و آن را گشایش دهنده ای، بی آن که زحمتی بر تو باشد.
3 / 18
حاکم
واژه شناسی «حاکم»
صفت «حاکم» در لغت، اسم فاعل از ماده ی «حکم» ، به معای باز داشتن است و به کسی گفته می شود که اختلافات مردم را فیصله می دهد و مردم به سخن او گردن می نهند و بدین سان، حکم حاکم، در حقیقت مانع ستم و ستیزه می گردد.
حاکم، در قرآن و حدیث
تعبیر «بهترین حاکمان»، در قرآن کریم، سه بار و تعبیر «حاکم ترین حاکمان»، دوبار در وصف خدای متعال به کار فته است. برگرفته های دیگر ماده ی «حکم» نیز، 37 بار به خداوند متعال نسبت دده شده است.
حکم خداوند، از یک جهت، به دو قسم بخش پذیر است: تشریعی و تکوینی. حکم تشریعی، عبارت است از اوامر و نواهی خداوند سبحان که پیامبران و پیشوایان معصوم علیهم السلام، آنها را در قالب احکام تکلیفی پنجگانه به مردم رسانده اند.
التشریعی عبارة عن أوامر الله سبحانه و نواهیه التی بلغها الأنبیاء والأئمة المعصومون علیهم السلام للناس فی قالب الأحکام التکلیفیة الخمسة.
أما حکمه التکوینی تعالی فهو عبارة عن الارادة والقضاء والقدر الالهی الجاری فی العالم.
ان حق التشریع والأمر والنهی لخالق الناس و مالکهم و یجب أن تعود أحکام الآخرین الی الحکم الالهی و تکون مطابقة لشریعة الله، و قد نسبت الأحادیث الی حکم الله خصائص، مثل: العدالة، والانصاف، والخیر، والحسن.
الکتاب
(واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله و هو خیر الحاکمین).(251).
(أفحکم الجاهلیة یبغون و من أحسن منالله حکما لقوم یوقنون).(252).
(و نادی نوح ربه فقال رب ان ابنی من أهلی و ان وعدک الحق و أنت أحکم الحاکمین).(253).
(یا أیها الذین آمنوا أوفوا بالعقود أحلت لکم بهیمة الأنعام الا ما یتلی علیکم غیر محلی الصید و أنتم حرم ان الله یحکم ما یرید).(254).
الحدیث
1259. رسول الله صلی الله علیه وآله: الحمدلله رفیع الدرجات، ذی العرش… و هو أحکم الحاکمین، و أسرع الحاسبین، و حکمه عدل و هو للحمد أهل.(255).
حکم تکوینی خداوند، عبارت است از اراده و قضا و قدر الهی، که در جهان جاری است.
حق قانون گذاری و امر و نهی، از آن آفریدگار و مالک مردمان است و بایسته است که احکام دیگران، به حکم خدا برگردد و بر طبق قانون خدا باشد. احادیث، ویژگی هایی را به حکم خداوند نسبت داده اند، مانند: عادلانه و منصفانه بودن و نیکی و خوبی.
قرآن
(و از آنچه بر تو وحی می شود، پیروی کن و شکیبا باش تا خدا [میان تو و آنان] داوری کند؛ و او بهترین داوران است).
(آیا خواستار حکم جاهلیت اند؟ و برای مردمی که یقین دارند، داوری چه کسی از خدا بهتر است؟».
(و نوح پروردگار خود را آواز داد و گفت: پروردگارا! پسرم از کسان من است؛ و قطعا وعده ی تو راست است و تو بهترین داورانی.
(ای کسانی که ایمان آورده اید! به قراردادها[ی خود] وفا کنید. برای شما [گوشت] چارپایان حلال گردیده، جز آنچه [حکمش] بر شما خوانده می شود، در حالی که نباید شکار را در حال احرام، حلال بشمرید. خدا هر چه بخواهد، فرمان می دهد).
حدیث
1259. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله: ستایش، از آن خداست که بالا برنده ی درجه ها و صاحب عرش است… و او حاکمترین حاکمان و سریع ترین حسابگران است وحکم او، داد است، و او شایسته ی ستایش است.
1260. عنه صلی الله علیه وآله: الله عظیم الآلاء، دائم النعماء… عادل فی حکمه، عالم فی ملکه.(256).
3 / 19
الحسیب
الحسیب لغة
الحسیب فی اللغة فعیل من مادة «حسب» و له معنیان رئیسان:
الأول: العد، تقول: حسبت الشیء أحسبه حسبا و حسبانا.
والثانی: الکفایة؛ تقول: شیء حساب، أی: کاف. و یقال: أحسبت فلانا: اذا أعطیته ما یرضیه.(257)
بناء علی هذا، للحسیب فی اللغة معنیان: الأول: المحاسب؛ والثانی: الکافی.
الحسیب فی القرآن والحدیث
ورد اسم الحسیب فی القرآن الکریم ثلاث مرات(258)، و اسم «الحاسب»، مرتین(259) و لفظ «سریع الحساب» ثمانی مرات(260)، و لفظ «بغیر حساب» ست مرات.(261).
و یبدو أن تعبیر «سریع الحساب»، و «أسرع الحاسبین»، و «بغیر حساب» فی المعنی الأول للحساب، أما استعمالات اسم «الحسیب»، و «الحاسب» فی القرآن
1260. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله: خداوند، نعمت هایش بزرگ و همیشگی اند…. در حکم خود، دادگر است و در فرمان روایی خود، داناست.
3 / 19
حسیب
واژه شناسی «حسیب»
صفت «حسیب (حسابگر / بسنده)» بر وزن فعیل و از ماده ی «حسب» است که دو معنای اصلی دارد: نخست، شمارش؛ چنان که می گویی: «حسبت الشیء أحسبه حسبا و حسبانا؛ آن چیز را شمردم». دوم، بسندگی؛ چنان که می گویی: «شیء حساب؛ چیز بسنده» «أحسبت فلانا»، هنگامی به کار می رود که آنچه او را خشنود می سازد، به او عطا کنی. بنابراین، «حسیب» در لغت، دو معنا دارد: حسابگر و بسنده.
حسیب، در قرآن و حدیث
نام «حسیب»، در قرآن کریم سه بار و نام «حاسب»، دو بار و تعبیر «سریع الحساب (زود شمار)» هشت بار و عبارت «بغیر حساب (بدون شمارش)»، شش بار به کار رفته است.
چنین می نماید که تعبیر «سریع الحساب (زود شمار)» و «أسرع الحاسبین (سریع ترین حسابرس)» و «بغیر حساب (بدون شمارش)»، در معنای نخست حساب (شمارش) به کار رفته اند؛ اما موارد کابرد «حسیب» و «حاسب»، در قرآن
والأحادیث فهی صالحة للتفسیر بکلا المعنیین المذکورین و ان کان المعنی الأول أقرب، کقوله تعالی: (و اذا حییتم بتحیة فحیوا بأحسن منها أو ردوها ان الله کان علی کل شیء حسیبا)(262) أو الحدیث المأثور: «والله حسیب بیننا و بینکم فی الدنیا والآخرة».(263).
الکتاب
(و اذا حییتم بتحیة فحیوا بأحسن منها أو ردوها ان الله کان علی کل شیء حسیبا).(262).
(لیجزی الله کل نفس ما کسبت ان الله سریع الحساب).(264).
الحدیث
1261. معانی الأخبار عن قیس بن عاصم: وفدت مع جماعة من بنی تمیم الی النبی صلی الله علیه وآله، فدخلت و عنده الصلصال بن الدلهمس فقلت: یا نبی الله عظنا موعظة ننتفع بها، فانا قوم نعیر(265) بالبریة.
فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: یا قیس، ان مع العز ذلا، و ان مع الحیاة موتا، و ان مع الدنیا آخرة، و ان لکل شیء حسیبا، و علی کل شیء رقیبا.(266).
1262. رسول الله صلی الله علیه وآله: الله أکبر، ذو السلطان المنیع، والانشاء البدیع، والشأن الرفیع، والحساب السریع.(267).
1263. عنه صلی الله علیه وآله: الحمدلله رفیع الدرجات… سریع الحساب، شدید العقاب.(268).
و حدیث، به هر دو معنای یاد شده تفسیرپذیرند؛ هرچند که معنای نخست، نزدیک تر است؛ مانند آیه ی (و هر گاه شما را به درودی درود گفتند، پس با بهتر از آن، درود بگویید یا همان را باز گردانید که خداوند، بر هر چیزی حسابگر است) و یا حدیث: «و خداوند، میان ما و شما در دنیا و آخرت، حسابگر است».
قرآن
(و چون به شما درود گفته شد، شما به [صورتی] بهتر از آن درود گویید، یا همان را [در پاسخ] برگردانید، که خدا همواره به هر چیزی حسابرس است).
(تا خدا به هر کس هر چه به دست آورده است، جزا دهد، که خدا زودشمار است).
حدیث
1261. معانی الأخبار- به نقل از قیس بن عاصم-: همراه با جماعتی از بنی تمیمی، خدمت پیامبر صلی الله علیه وآله رسیدم. هنگامی که دخل شدم، صلصال پسر دلهمس نزد ایشان بود. گفتم: ای پیامبر خدا! ما را اندرزی بده که از آن، سود ببریم؛ چرا که ما گروهی بیابانگردیم.
پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «ای قیس! همانا با عزت، ذلتی است و بی گمان با زندگی، مرگی است. همانا با دنیا آخرتی است و همانا برای هر چیزی، حسابگری است و بر هر چیزی، نگاهبانی».
1262. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله: خداوند، بزرگ تر است [از این که وصف شود]. صاحب سلطه ی دست نایافتنی و آفرینش نو و شأن والا و حسابرسی تند است.
1263. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله: ستایش، از آن خداست که بالا برنده ی درجه هاست… زود شمار سخت کیفر است.
3 / 20
الحکیم
الحکیم لغة
تم اشتقاق «الحکیم» من مادة «حکم»، و ذکرت کتب اللغة معنیین أصلیین للحکم، أحدهما «المنع» والآخر «الاستحکام»(269). و استنادا الی هذین المعنیین الأصلیین یستعمل الحکیم فی مفهومین هما «العالم و صاحب الحکمة» و «المتقن للأمور».(270).
و یدل الحکیم فی المعنی الأول علی صفة ذاتیة، أما فی المعنی الثانی فیدل علی صفة فعلیة، و من الطبیعی أننا یجب أن نتنبه الی أن المعنیین مترابطان؛ لأن العمل المتقن لا یصدر الا عن صاحب العلم والحکمة.
الحکیم فی القرآن والحدیث
جاء ذکر صفة «الحکیم» الی جانب صفة «العزیز» سبعا و أربعین مرة فی القرآن الکریم، والی جانب صفة «العلیم» ستا و ثلاثین مرة، و مع صفة «الخبیر» أربع مرات، و مع کل من صفة «العلی»، و «التواب»، و «الحمید»، و «الواسع» مرة واحدة. و ورد المشتقات الأخری لمادة «حکم» خمسا و ثلاثین مرة فی القرآن الکریم منسوبة الی الله سبحانه.
لقد ذهبت الأحادیث الی أن عجائب الخلقة، آیات الی الحکمة الالهیة، و هذا المعنی قابل للتفسیر مع کلا المعنیین اللغویین للحکیم، و طبقا للمعنی الأول فان المخلوقات تدل علی علم الله سبحانه و حکمته، أما المعنی الثانی فمفاده أن
3 / 20
حکیم
واژه شناسی «حکیم»
صفت «حکیم»، از ماده ی «حکم» گرفته شده و کتاب های لغت، دو معنای اصلی برای حکم یاد کرده اند: باز داشتن و استواری. به استناد این دو معنای اصلی، حکیم در دو معنا به کار می رود که عبارت اند از: «دانا و صاحب حکمت (فرزانه» و «استوار کننده ی کارها (محکم کار). حکیم در معنای اول، بر صفتی ذاتی دلالت دارد و در معنای دوم بر صفتی فعلی. گفتنی است که این دو معنا با یکدیگر مرتبط اند؛ زیرا کار استوار؛ تنها از صاحب علم و حمکت، صادر می شود.(271).
حکیم، در قرآن و حدیث
در قرآن کریم، صفت «حکمی» در کنار صفت «عزیز» 47 بار و در کنار صفت «علیم» 36 بار و با صفت «خبیر» چهار بار و با هر یک از صفات «علی» و «تواب» و «حمید» و «واسع»، یک بار به کار رفته است. دیگر برگرفته ها از ماده ی حکم، 35 بار در قرآن کریم در انتساب به خدای سبحان، وارد شده اند.
از نگاه احادیث، شگفتی های آفرینش، نشانه های حکمت الهی اند و این معنا با هر دو معنای لغوی حکیم، تفسیرپذیر است. بر طبق معنای نخست، آفریده ها بر علم و حکمت خدای سبحان، دلالت دارند؛ اما مفاد معنای دوم، آن است که
المخلوقات تعکس الاتقان فی أفعال الله جل شأنه.
الکتاب
(و هو الذی فی السماء اله و فی الأرض اله و هو الحکیم العلیم).(272).
(و هو الذی خلق السموات والأرض بالحق و یوم یقول کن فیکون قوله الحق و له الملک یوم ینفخ فی الصور علم الغیب والشهادة و هو الحکیم الخبیر).(273).
(لایأتیه البطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید).(274).
(و ما کان لبشر أن یکلمه الله الا وحیا أو من ورای حجاب أو یرسل رسولا فیوحی باذنه ما یشاء انه علی حکیم).(275).
(و لو فضل الله علیکم و رحمته و أن الله تواب حکیم).(191).
(و ان یتفرقا یغن الله کلا من سعته و کان الله وسعا حکیما).(276).
(ان هذا لهو القصص الحق و ما من اله الا الله و ان الله لهو العزیز الحکیم).(277).
الحدیث
1264. رسول الله صلی الله علیه و آله: قال الله تبارک و تعالی:…. و ان من عبادی المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا بالفقر و لو أغنیته لأفسده ذلک، و ان من عبادی المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا بالغناء و لو أفقرته لأفسده ذلک، و ان من عبادی المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا
آفریده ها اتقان و استواری را در افعال خداوند عزوجل باز می تابانند.
قرآن
(و اوست که در آسمان خداست و در زمین خداست، و هموست سنجیده کار دانا).
(و او کسی است که آسمان ها و زمین را به حق آفرید و هر گاه که می گوید: «باش!» بی درنگ موجود شود. سخنش راست است. و روزی که در صور دمیده شود، فرمان روایی از آن اوست. داننده ی غیب و شهود است؛ و اوست فرزانه ی آگاه).
(از پیش روی آن و از پشت سرش باطل به سویش نمی آید؛ وحی [نامه] ای است از فرزانه ستوده [صفات]).
(و هیچ بشری را نرسد که خدا با او سخن گوید، جز [از راه] وحی یا از فرا سوی حجابی، یا فرستاده ای بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد، وحی نماید. آری. اوست بلندمرتبه فرزانه).
(و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود و این که خدا توبه پذیر فرزانه است [، رسوا می شدید]).
(و اگر آن دو، از یکدیگر جدا شوند، خداوند، هر یک را از گشایش خود بی نیاز می گرداند، و خدا همواره گشایشگر فرزانه است).
(آری، داستان درست [مسیح] همین است؛ و معبودی جز خدا نیست؛ و خداست که در واقع، همان شکست ناپذیر فرزانه است).
حدیث
1264. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوند- تبارک و تعالی- فرمود: «… همانا از بندگان مؤمن من، کسی هست که ایمان او جز با تنگ دستی به سامان نمی شود و اگر او را توانگر سازم، توانگری، [ایمان] او را تباه می کند، و از بندگان مؤمن من، کسی هست که ایمانش جز با توانگری به سامان نمی شود و اگر او را تنگ دست کنم، تنگ دستی [ایمان] او
بالسقم و لو صحت جمسه لأفسده ذلک، و ان من عبادی المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا بالصحة و لو أسقمته لأفسده ذلک، انی أدبر عبادی لعلمی بقلوبهم؛ فانی علیم خبیر.(278).
1265. عنه صلی الله علیه و آله یقول الله تعالی: تفضلت علی عبدی بأربع خصال: سلطت الدابة علی الحبة، و لولا ذلک لادخرها الملوک کما یدخرون الذهب و الفضة، وألقیت النتن علی الجسد، و لولا ذلک ما دفن خلیل خلیله أبدا، و سلطت السلو علی الحزن، و لولا ذلک لانقطع النسل، و قضیت الأجل و أطلت الأمل، و لولا ذلک لخربت الدنیا، و لم یتهن ذو معیشة بمعیشته.(279).
3 / 21
الحلیم
الحلیم لغة
«الحلیم» مشتق من مادة «حلم»، و «الحلم» فی اللغة ذو معان مختلفة هی: «ترک العجلة»(280)، و «الأناة»(281)، و «الصفح» و «الستر»(282).
الحلیم فی القرآن والحدیث
جاء ذکر صفة «الحلیم» الی جانب صفة «الغفور» ست مرات فی القران الکریم،
را تباه می سازد، و از بندگان مؤمن من، کسی هست که ایمان او جز با بیماری به سامان نمی شود و اگر تن او را بهبود بخشم، [ایمان] او را تباه می کند، و از بندگان مؤمن من، کسی هست که ایمانش جز با تن درستی به سامان نمی شود و اگر او را بیمار کنم، [ایمان] او را تباه می سازد. من بندگانم را طبق دانش خود به دل های ایشان، تدبیر می کنم؛ و من، دانا و آگاهم».
1265. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوند متعال می فرماید: «بر بنده ام به چهار ویژگی لطف ورزیدم: موریانه را بر دانه مسلط ساختم و اگر آن نبود، پادشاهان، آن را برای خود می اندوختند، آن گونه که زر و سیم را می اندوزند؛ و گندیدن را بر تن [انسان ها] انداختم و اگر نبود، هیچ دوستی، دوست خود را به خاک نمی سپرد؛ و دور شدن [و از یاد رفتن] را بر اندوه مسلط ساختم و اگر آن نبود، نسل [بشر] قطع می شد؛ و مهلت معین کردم(283) و آرزو را دراز نمودم و اگر آن نبود، دنیا ویران می شد و هیچ صاحب زندگی از زندگی ای خود، لذت نمی برد».
3 / 21
حلیم
واژه شناسی «حلیم»
صفت «حلیم (بردبار)»، برگرفته از ماده ی «حلم» است و حلم، در لغت، دارای معانی مختلف است که عبارت اند از: ترک شتاب، درنگ ورزیدن، روی برگرداندن و پوشاندن.
حلیم، در قرآن و حدیث
در قرآن کریم، صفت «حلیم» در کنار صفت «غفور»، شش مرتبه و با صفت
و ثلاث مرات مع صفة «العلمیم»، و مرة واحدة مع صفة «الغنی»، و مرة واحدة أیضا مع صفة «الشکور».
ان الآیات والأحادیث تذهب الی أن حلم الله سبحانه یتحقق غالبا بالنسبة الی معاصی العباد، من هنا نجد حلم الله علی أساس المعنی اللغوی بمعنی الغض عن معاصی العباد، و أنه لا یعجل فی مجازات العاصین، بل یصبر لهم و یمنحهم فرصة فرصة التوبة والتدارک.
استخدمت هذه الصفة فی القرآن الکریم فی الموارد التی تبین مواجهة الباری سبحانه للعاصین له بلحاظ المعنی اللغوی للحلیم و هو «عدم اسراع الله سبحانه فی عقوبة المذنبین و امهالهم للتوبة والرجوع عن المعصیة» و لما کانت العجلة فی عقوبة المذنب مع احتمال رجوعه و توبته من صفات الجاهل، استخدم القرآن الکریم صفة الحلم قرینة لصفة العلم، کما فسر الحلم الالهی فی الأحادیث الشریفة بعدم صدور فی الجهل عنه، و عدم العجلة فی عقوبة المذنبین.
الکتاب
(لیدخلنهم مدخلا یرضونه و ان الله لعلیم حلیم)(284).
(لا یؤاخذکم الله باللغو فی أیمانکم و لکن یؤاخذکم بما کسبت قلوبکم والله غفور حلیم).(285).
(قول معروف و مغفرة خیر من صدقة یتبعها أذی والله غنی حلیم).(286).
الحدیث
1266. رسول الله صلی الله علیه و آله- من دعائه یوم الأحزاب-: الهی أنت الحلیم الذی لا یجهل.(135).
«علیم»، سه بار و نیز یک بار با صفت «غنی» و یک بار با صفت «شکور» آمده است.
آیات و روایات، این معنا را می رسانند که حلم خداوند سبحان، غالبا درباره ی گناه بندگان به کار برده می شود. از همین جا به دست می آوریم که اساسا معنای لغوی «حلم» خداوند، چشم پوشی کردن از گناه بندگان است و این که خداوند، در کیفر گناهکاران، شتاب نمی کند؛ بلکه صبر می کند و به آنها فرصت می دهد تا توبه کنند و جبران نمایند.
کاربرد این صفت در قرآن کریم، در مورد برخورد خداوند متعال با کسانی که از او نافرمانی کرده اند، با عنایت به مفهوم لغوی آن، به معنای شتاب نکردن خدا در کیفر گنهکاران و مهلت دادن به آنها برای توبه و بازگشت از گناه است و از آن جا که عجله کردن در کیفر گنهکار، با آن که ممکن است توبه کند، اقدامی عالمانه نیست، قرآن، صفت بردباری خداوند را در کنار علم او قرار داده است و در احادیث، «حلیم» بودن خداوند با این توصیف که خداوند، کار جاهلانه نمی کند و نسبت به کیفر گنهکاران عجله نمی نماید، مورد تأکید قرار گرفته است.
قرآن
(آنان را به جایگاهی که آن را می پسندند، در خواهد آورد؛ و شک نیست که خداوند، دانایی بردبار است).
(خداوند، شما را به سوگندهای لغوتان مؤاخذه نمی کند؛ ولی شما را بدانچه دل هایتان [از روی عمد] فاهم آورده است، مؤاخذه می کند؛ و خدا آمرزنده ی بردبار است).
(گفتاری پسندیده [در برابر نیازمندان] و گذشت [از اصرار و تندی آنان] بهتر از صدقه ای است که آزاری به دنبال آن باشد؛ و خداوند، بی نیاز بردبار است).
حدیث
1266. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای ایشان در روز نبرد احزاب-: خدای من! من آن بردباری هستی که نابخردی نمی کند.
1267 عنه صلی الله علیه و آله: أوحی الله عزوجل الی أخی العزیز:… لا تأمن مکری حتی تدخل جنتی، فاهتز عزیر یبکی، فأوحی الله الیه: لا تبک یا عزیر؛ فان عصیتنی بجهلک غفرت لک بحلمی؛ لأنی کریملا أعجل بالعقوبة علی عبادی و أنا أرحم الراحمین.(287).
1268. عنه صلی الله علیه و آله: یا من هو بمن عصاه حلیم.(288).
3 / 22
الحمید، المحمود، الحامد
الحمیدو المحمود والحامد لغة
«الحمید» و «المحمود» و «الحامد» مشتقة من مادة «حمد» و هو یدل علی خلاف الذم. یقال: حمدت فلانا أحمده، و رجل محمود و محمد اذا کثرت خصاله المحمودة غیر المذمومة.(289) و حمدته علی شجاعته و احسانه حمدا: أثنیت علیه.(290) و «الحمید» فعیل بمعنی مفعول «المحمود» أو فاعل «الحامد».
قال ابن الأثیر: الحمد والشکر متقاربان، والحمد أعمهما، لأنک تحمد الانسان علی صفاته الذاتیة و علی عطائه و لا تشکره علی صفاته.(291).
قال الفیومی: الحمد غیر الشکر؛ لأنه یستعمل لصفة فی الشخص و فیه معنی التعجب، یکون فیه معنی التعظیم للممدوح و خضوع المادح… و أما الشکر فلا
1267. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوند عزوجل به برادرم عزیر وحی کرد: «… از مکر من، ایمن مباش تا این که به بهشتم در آیی».
پس عزیر گریست و بر خود لرزید. خداوند به او وحی کرد: «ای عزیر! گریه مکن. اگر به دلیل نادانی ات مرا نافرمانی کنی، تو را با بردباری خود بیامرزم؛ زیرا من، کریمی هستم که در کیفر بندگانم شتاب نمی کنم و من، مهربان ترین مهربانانم».
1268. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: ای آن که با کسی که او را نافرمانی کند، بردبار است!
3 / 22
حمید و محمود و حامد
واژه شناسی «حمید»، «محمود» و «حامد»
صفت های «حمید (ستوده)»، «محمود (ستوده)» «حامد (ستایشگر، ستاینده)»، برگرفته از ماده ی «حمد»اند که بر خلاف ذم و نکوهش، دلالت دارد. گفته می شود: «حمدت فلانا أحمده؛ فلانر ا ستودم و می ستایم». و «رجل محمود و محمد» را آن گاه می گویند که خوی های ستوده و نانکوهیده ی کسی بسیار باشد. «و حمدته علی شجاعته و احسانه حمدا»؛ یعنی بر او ثنا گفتم و «حیمد»، فعیل به معنای مفعولی (محمود) یا فاعلی (حامد) است.
ابن اثیر می گوید: حمد شکر، نزدیک به هم هستند و حمد، اعم از شکر است؛ زیرا تو انسان را بر صفات ذاتی او و بر عطای او حمد می کنی و او را بر صفاتش شکر نمی کنی.
فیومی می گوید: حمد، غیر از شکر است؛ زیرا حمد، برای صفت موجود در شخص به کار می رود و در آن، معنای تعجب نهفته است و ممکن است در آن، معنای تعظیم برای ممدوح (مدح شده) و خضوع مادح (مدح کننده) باشد….
یکون الا فی مقابلة الصنیع، فلا یقال:ش کرته علی شجاعته.(290).
الحمید والمحمود والحامد فی القرآن والحدیث
مشتقات مادة «حمد» المنسوبة الی الله تعالی فی القرآن الکریم ستون، و ورد اسم «الحمید» مع اسم «الغنی» عشر مرات(292)، و مع اسم «العزیز» ثلاث مرات(293)، و مع اسم «المجید» مرة واحدة(294)، و مع اسم «الحکیم» مرة واحدة أیضا(274)، و مع اسم «الولی» مرة واحدة(295)، و بلفظ «صراط الحمید» مرة واحدة أیضا.(296).
والظاهر من استعمالات القرآن والحدیث أن الحمد والشکر، کما قال ابن الأثیر: «متقاربان والحمد أعمهما» لأن الله سبحانه و تعالی یحمد علی صفاته الذاتیة و علی عطائه، و لا یشکر علی صفاته.
و فی الحدیث: «یا من هو محمود فی کل خصاله»(297)، «یا ألله المحمود فی کل فعاله»(298)، «الحمدلله المحمود بنعمته».(299).
و اما شکر، تنها در مقابل نیکوکاری است. پس گفته نمی شود: او را بر شجاعتش شکر گزاردم.
حمید و محمود و حامد، در قرآن و حدیث
برگرفته ها از ماده ی «حمد»، در قرآن کریم شصت بار به خدای متعال نسبت داده شده اند نام «حمید» با نام «غنی»، ده بار و با نام «عزیز»، سه بار، با نام «مجید»، یک بار، با نام «حکیم»، یک بار، با نام «ولی»، یک بار و با تعبیر «صراط الحمید (راه [خدای] ستوده)» نیز یک بار وارد شده است.
از کاربردهای قرآن و حدیث، چنین می نماید که حمد و شکر، آن سان که ابن اثیر گفته، نزدیک به هم هستند و حمد، اعم از شکر است؛ زیرا خداوند متعال بر صفات ذاتی و بر عطایش حمد می شود بر صفاتش شکرگزارده نمی شود.
و در حدیث است: «ای آن که درهمه ی خصلت هایش ستوده است»، «ای خداوند ستوده در همه ی افعالش» و «ستایش، از آن خداست که به نعمت هایش ستوده است».
قال السید فی ریاض السالکین: «الحمد هو الثناء علی ذی علم لکماله ذاتیا کان کوجوب الوجود والاتصاف بالکمالات والتنزه عن النقائص، أو وصفیا ککون صفاته کاملة واجبة، أو فعلیا ککون أفعاله مشتملة علی الحکمة».(300).
و أطلق اسم «الحامد» علی الله فی بعض الأحادیث. و متعلق هذا الحمد اما الله سبحانه أو مخلوقاته، و حمدالله فی کل حال یعنی الثناء الالهی البحت، و هو خارج عن معنی التعظیم والخضوع الذی یبدیه الحامد للمحمود.
الکتاب
(قالوا أتعجبین من أمر الله رحمت الله و برکاته علیکم أهل ابیت انه حمید مجید).(294).
(یأیها الذین ءامنوا أنفقوا من طیبت ما کسبتم و مما أخرجنا لکم من الأرض و لا تیمموا الخبیث منه تنفقون ولستم بأخذیه الا أن تغمضوا فیه و اعلموا أن الله غنی حمید).(301).
(لأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید).(274).
(و هو الذی ینزل الغیث من بعد ما قنطوا و ینشر رحمته و هو الولی الحمید).(295).
(الر کتاب أنزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور باذن ربهم الی صراط العزیز الحمید).(302).
الحدیث
1269. رسول الله صلی الله علیه و آله- فی حدیث المعراج-: فالتفت عن یمین العرش فوجت علی ساق
سید علی خان مدنی در ریاض السالکین می گوید: «حمد، ثنای صاحب علم به خاطر کمالش است، چه [کمال] ذاتی مانند: وجوب وجود و اتصاف به کمالات و عاری بودن از کاستی ها، چه وصفی، مانند آن که صفاتش کامل و واجب است، و چه فعلی، مانند آن که افعالش حکیمانه است».
و نام «حامد»، در برخی احادیث به خداوند اطلاق شده است و متعلق این حمد، یا خدای سبحان است یا آفریدگان او، و حمد خدا در هر حال، به معنیا ثنای صرف الهی است وآن، بیرون از معنای تعظیم خضوعی است که ستاینده (حامد) برای ستوده (محمود)، اظهار می کند.
قرآن
(گفتند: آیا از کار خدا تعجب می کنی؟ رحمت خدا و برکات او بر شما خاندان [رسالت] باد! بی گمان، او ستوده ای بزرگوار است).
(ای کسانی که ایمان آورده اید! از چیزهای پاکیزه ای که به دست آورده اید، و از آنچه برای شما از زمین بر آورده ایم، انفاق کنید. و در پی ناپاک آن نروید که [از آن] انفاق نمایید، در حالی که آن را [اگر به خودتان می دادند،] جز با چشم پوشی [و بی میلی] نسبت به آن، نمی گرفتید؛ و بدانید که خداوند، بی نیاز ستوده [صفات] است).
(از پیش روی آن و از پشت سرش باطل به سویش نمی آید؛ وحی [نامه]ای است از فرزانه ای ستوده [صفات]).
(و اوست کسی که باران را- پس از آن که [مردم] نومید شدند- فرود می آورد، و رحمت خویش را می گسترد؛ و هموست سرپرست ستوده).
(الف، لام، راء. کتابی است که آن را به سوی تو فرود آوردیم تا مردم را به اذن پروردگارشان از تاریکی ها به سوی روشنایی بیرون آوری: به سوی راه آن شکست ناپذیر ستوده).
حدیث 1269. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در حدیث معراج-: به سمت راست عرش، رو کردم و بر ساق راست
العرش الأیمن مکتوبا: لا اله الا أنا وحدی لا شریک لی، محمد رسولی، أیدته بعلی. یا أحمد شققت اسمک من اسمی، أنا الله المحمود الحمید.(303).
1270. عنه صلی الله علیه و آله- فی دعاء الجوشن الکبیر-: یا خیر ذاکر و مذکور، یا خیر شاکر و مشکور، یا خیر حامد و محمود.(90).
1271. عنه صلی الله علیه و آله- أیضا-: اللهم انی أسألک باسمک یا أحد یا واحد یا شاهد یا ماجد یا حامد.(304).
1272. عنه صلی الله علیه و آله: الحمدلله الذی لا فی توحده، و دنا فی تفرده… مجیدا لم یزل، محمودا لا یزال.(305).
1273. عنه صلی الله علیه و آله: ان آدم لما رأی النور ساطعا من صلبه؛ اذ کان الله قد نقل أشباحنا من ذروة العرش الی ظهره، رأی النور و لم یتبین الأشباح… فقال: ما هذه الأشباح؟
فقال الله تعالی: یا آدم، هذه أشباح أفضل خلائقی و بریاتی: هذا محمد و أنا المحمود الحمید فی أفعالی، شققت له اسما من اسمی… .(306).
1274. عنه صلی الله علیه و آله- فی الدعاء-: أنت الله المحمود بکل لسان.(214).
1275. عنه صلی الله علیه و آله: الحمدلله المحمود بنعمته، المعبود بقدرته، المطاع بسلطانه… .(307).
عرش، نوشته یافتم: «خدایی جز من نیست. یگانه ام. انبازی برایم نیست. محمد، فرستاده ی من است. او را با علی نیرومند ساختم. ای احمد! نام تو را از نام خود برگرفتم. منم خدای ستودنی ستوده».
1270. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای «جوشن کبیر»-: ای بهترین یاد کننده و یاد شده، ای بهترین سپاس گزار و سپاس داشته شده، ای بهترین ستاینده و ستوده!
1271. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای «جوشن کبیر»-: خداوندا! من از تو درخواست می کنم به نامت، ای یگانه، ای یکتا، ای شاهد، ای بزرگوار، ای ستایشگر!
1272. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: ستایش، از آن خداست؛ کسی که در یگانگی خود، بلند پایه گشت و در یکتایی اش نزدیک شد… همیشه بزرگوار است و هماره ستوده.
1273. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: آدم علیه السلام آن گاه که نور را از صلب خود، تابان دید، آن هنگام که خداوند، اشباح ما را از اوج عرش به پشت او جابه جا کرد، نور را دید و اشباح [برای او] روشن نشدند… پس گفت: این اشباح چیست؟
خداوند متعال فرمود: «ای آدم! اینها اشباح برترین مخلوقات و آفریدگان من اند. این، محمد است و من، ستودنی ستوده در کارهایم. برای او نامی از نام خود برگرفتم…».
1274. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: تویی خداوند ستوده به هر زبانی.
1275. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: ستایش، از آن خداست که به نعمت خود، ستوده است، به توانایی خود پرستیده است و به سلطه اش فرمان رواست…
3 / 23
الحی
الحی لغة و اصطلاحا
الحی صفة مشبهة من مادة «حیی». و هو أصلان: أحدهما: خلاف الموت، والآخر الاستحیاء الذی [هو] ضد الوقاحة.(308).
و «الحی» مشتق من المعنی الأول، و یختلف الفلاسفة والمتکلمون فی تفسیر الحیاة الالهیة، لکنهم جمیعا ذکروا العلم والقدرة فی تفسیر هذه الصفة، و ذهب البعض الی أن معناه «الفعال الدراک»(309)، و رأی بعض آخر أن الحیاة هی مبدأ العلم والقدرة.(310) و بینهم من قال: «معناه هو أنه لا یستحیل أن یکون عالما قادرا»(311).
الحی فی القرآن والحدیث
نسب القرآن الکریم صفة «الحی» مقرونة بصفة «القیوم» الی الله عزوجل فی ثلاثة مواضع(312)، بقوله: (لا تأخذه سنة و لا نوم) فی موضع واحد(236)، و بقوله: (لا اله الا هو) فی ثلاثة مواضع(313)، و بقوله: (الذی لا یموت) فی موضع واحد(314) و قد تکررت عبارة
3 / 23
حی
واژه شناسی «حی»
واژه «حی (زنده / جاودان)»، صفت مشبهه از ماده ی «حیی» است که دو معنای اصلی دارد: یکی خلاف مرگ، یعنی زندگی، و دیگری آزرم داشتن که ضد بی شرمی است.
حی، برگرفته از معنای نخست است. فیلسوفان و متکلمان، در تفسیر حیات الهی اختلاف دارند؛ ولی آنان همگی، دانش توانایی را در تفسیر این صفت، یاد کرده اند. برخی بر آن اند که معنای آن، «فعال دراک (کنشگر دریابنده)» است و برخی دیگر بر این نظرند که حیات، مبدأ دانش و توانایی است. برخی نیز گفته اند که «معنای حی، آن است که محال نیست که دانای توانا باشد».
حی، در قرآن و حدیث
قرآن کریم، صفت «حی» را همراه با صفت «قیوم (پایدار / پاینده)» در سه جا به خداوند عزوجل نسبت داده است و در یک جا با تعبیر (او را خواب سبک و خواب گران نمی گیرد)، و در سه جا با تعبیر (خدایی جز او نیست) و در یک موضع با تعبیر (آن که نمی میرد) یاد کرده است و عبارت (زنده می کند و می میراند)، نه بار و عبارت (زنده می کنیم و می میرانیم) دو بار تکرار شده و زنده کردن مردگان، هفت بار به خداوند
(یحی و یمیت) تسع مرات(315) و عبارة (نحیی و نمیت) مرتین(316). و قد نسب احیاء الموتی الی الله سبع مرات(317)، و معنی اخراج الحی من المیت و بالعکس فی أربع آیات(318)، و معنی احیاء الأرض بعد موتها تسع مرات(319)، و معنی اماتة الناس و احیائهم خمس مرات(320) فی القرآن الکریم.
الکتاب
(الله لا اله الا هو الحی القیوم لا تأخذه سنة و لا نوم له ما فی السموات و ما فی الأرض من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه یعلم ما بین أیدهم و ما خلفهم و لا یحیطون بشیء من علمه الا بماشاء وسع کرسیه السماوات والأرض و لا یؤده حفظهما و هو العلی العظیم).(236).
(الله لا اله الا هو الحی القیوم).(321).
(و عنت الوجوه للحی القیوم و قد خاب من حمل ظلما).(21).
(و توکل علی الحی الذی لا یموت و سبح بحمده و کفی به بذنوب عباده خبیرا).(314).
الحدیث
1276. رسول الله صلی الله علیه و آله- فی دعاء الجوشن الکبیر-: یا حیا قبل کل حی، یا حیا بعد کل حی،
نسبت داده شده است و معنای بیرون آوردن زنده از مرده و بر عکس، در چهار آیه و معنای زنده کردن زمین پس از مرگ آن، نه بار و معنای میراندن مردم و زنده کردن ایشان، پنج بار در قرآن کریم به کار رفته است.
قرآن
(خداست که معبودی جز او نیست؛ زنده (جاودان) و برپا دارنده (پایدار) است. نه خوابی سبک او را فرو می گیرد و نه خوابی گران. آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است، از آن اوست. کیست آن کس که جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند؟ آنچه در پیش روی آنان و آنچه در پشت سرشان است، می داند. و به چیزی از علم او، جز به آنچه بخواهد، احاطه نمی یابند. کرسی او آسمان ها و زمین را در بر گرفته، و نگهداری آنها بر او دشوار نیست؛ و اوست والای بزرگ).
(خداست که هیچ معبودی جز او نیست و جاودان است).
(و چهره ها برای آن [خدای] زنده ی پاینده خضوع می کنند؛ و آن کس که ظلمی بر دوش دارد، نومید می ماند).
(و بر آن زنده که نمی میرد، توکل کن و به ستایش او تسبیح گوی؛ و همین بس که او به گناهان بندگانش آگاه است).
حدیث
1276. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای «جوشن کبیر»-: ای زنده پیش از هر زنده، ای زنده پس از هر زنده، ای زنده ای که همانند او زنده ای نیست، ای زنده ای که زنده ای با او شریک
یا حی الذی لیس کمثله حی، یا حی الذی لا یشارکه حی، یا حی الذی لا یحتاج الی حی، یا حی الذی یمیت کل حی، یا حی الذی یرزق کل حی، ی حیا لم یرث الحیاة من حی، یا حی الذی یحیی الموتی، یا حی یا قیوم لا تأخذه سنة و لا نوم.(322).
3 / 24
الخالق
الخالق لغة
ان «الخالق» اسم فاعل من مادة «خلق»، والخلق فی الأصل بمعنی التقدیر، و یستعمل بمعنی ایجاد الشیء علی أساس التقدیر.(323).
الخالق فی القرآن والحدیث
لقد جاء قوله تعالی: «خالق کل شی» أربع مرات(324) فی القرآن الکریم، و قوله: «أحسن الخالقین» مرتین(325)، و «انی خالق بشرا» مرتین أیضا(326)، و «الخلاق العلیم» کذلک(327)، و «هوالله الخالق البارئ المصور» مرة واحدة(89)، و «هل من خالق غیر الله یرزقکم» کذلک.(328).
نمی گردد، ای زنده ای که به زنده ای نیاز ندارد، ای زنده ای که هر زنده ای را می میراند، ای زنده ای که هر زنده ای را روزی می رساند، ای زنده ای که زندگی را از زنده ای ارث نبرده است، ای زنده ای که مردگان را زنده می کند، ای زنده، ای پاینده ای که خواب سبک و خواب گران، او را فرا نمی گیرد!
3 / 24
خالق
واژه شناسی «خالق»
صفت «خالق (آفریدگار)»، اسم فاعل از ماده ی «خلق» است وخلق، در اصل به معنای «اندازه کردن» است و به معنای «ایجاد شیء بر پایه ی اندازه» به کار می رود.
خالق، در قرآن و حدیث
در قرآن کریم، تعبیر (آفریدگار همه چیز) چهار بار و تعبیر: (بهترین آفرینندگان)، دو بارو تعبیر (من، آفریننده ی بشری هستم که) دو بار و (بسیار آفریننده ی دانا) نیز دو بار و تعابیر: (اوست خداوند، آفریدگار آفریننده ی صورتگر) و (آیا آفریدگاری جز خدا به شما روزی می رساند؟)، هر کدام یک بار به کار رفته است.
و فی الَأحادیث مباحث کثیرة بشأن الخلقة و مبادئها و خصائصها الایجابیة والسلبیة و ما جاء فی هذه المجموعة قسم من مباحث الخلقة، و ستأتی المباحث الباقیة فی موسوعة «میزان الحکمة» تحت عنوان «الخلقة».
لقد ذهبت الأحادیث الی أن العلم والتقدیر والمشیئة من مبادئ الخلقة التی تشیر الی المعنی الأصلی للخلقة لغویا، و من أهم خصائص الخلقة فی الأحادیث نفی المثال والأصول الأزلیة، أی: ان الله سبحانه لم یوجدالأشیاء فی العالم علی أساس أمثلة أزلیة، والفعل الالهی غیر محکوم بالأمثلة والصور الأزلیة الثابتة، من جهة أخری ان الله تعالی لم یخلق العالم من مادة و أصل أزلی و غیر مخلوق، من هنا صورة العالم و مادته کلتاهما حادثة و بدیعة.
لقد جاء فی الآیات و الأحادیث الخلق من شیء أحیانا بالنسبة الی الله سبحانه. کقوله مثلا: (خلق الانسان من صلصال کالفخار).(329).
الکتاب
(الذی أحسن کل شیء خلقهو بدأ خلق الانسان من طین).(330).
(ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظما فکسونا العظم لحما ثم أنشأنه خلقا ءاخر فتبارک الله أحسن الخالقین).(331).
(أتدعون بعلا و تذرون أحسن الخالقین).(332).
در احادیث، مباحث بسیاری در باب آفرینش و اسباب و ویژگی های ایجابی و سلبی آن، آمده است… و آنچه در این مجموعه آمده، بخشی از مباحث آفرینش است و مباحث باقی مانده در دانش نامه ی میزان الحکمه، زیر عنوان «الخلقة (آفرینش)» خواهد آمد.
احادیث بر آن اند که دانش و اندازه گیری و مشیت (خواست)، از مبادی خلقت است که به معنای اصلی لغوی خلقت، اشاره دارند. از مهمترین ویژگی های آفرینش در احادیث، نفی الگو و ماده ی ازلی است؛ یعنی خداوند سبحان، اشیای جهان را بر پایه ی نمونه های دیرینه ایجاد نکرده است و فعل الهی، محکوم نمونه ها و صورت های دیرینه ی ثابت نیست. از سوی دیگر، خداوند متعال، جهان را از ماده و ریشه ای دیرینه و ناآفریده، نیافریده است. از همین رو، صورت و ماده ی جهان، هر دو حادث و نوپدیدند.
در آیات و احادیث، گاه آفرینش از یک چیز درباره ی خداوند سبحان به کار رفته است؛ مانند این آیه: (انسان را از گلی خشک، چون سفال، آفرید).
قرآن
(همان کسی که هر چیزی را که آفریده است، نیکو آفریده، و آفرینش انسان رااز گل آغاز کرد).
(آن گاه، نطفه را به صورت علقه در آوردیم. پس آن، علقه را [به صورت] مضغه گردانیدیم، و آن گاه مضغه را استخوان هایی اختیم، بعد، استخوان ها را با گوشتی پوشانیدیم. آن گاه [جنین را در] آفرینشی دیگر پدید آوردیم. آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است!).
(آیا بعل را می پرستید و بهترین آفرینندگان را وا می گذارید؟!).
(ان ربک هو الخلاق العلیم).(333).
(بدیع السماوات والأرض أنی یکون له ولد و لم تکن له صاحبة و خلق کل شیء و هو بکل شیء علیم).(148).
الحدیث
1277. رسول الله صلی الله علیه و آله- فی قوله تعالی: (أحسن کل شیء خلقه)-: أم ان است القردة لیست بحسنة و لکنه أحکم خلقها.(334).
1278. مسند ابن حنبل عن الشرید. أبصر رسول الله صلی الله علیه و آله رجلا یجر ازاره، فأسرع الیه أو هرول فقال: ارفع ازارک و اتق الله.
قال: انی أحنف تصطک رکبتای.
فقال: ارفع ازارک؛ فان کل خلق الله عزوجل حسن.(335).
1279. مسند ابن حنبل عن القاسم بن عبدالرحمن عن عمرو الأنصاری، قال: بینا هو یمشی قد أسبل ازاره اذ لحقه رسول الله صلی الله علیه و آله و قد أخذ بناصیة نفسه و هو یقول: اللهم عبدک ابن عبدک ابن أمتک.
قال عمرو: فقلت یا رسول الله، انی رجل حمش الساقین.(336).
( به درستی که پروردگار تو، همان آفریننده ی داناست).
(پدید آورنده ی آسمان ها و زمین است. چگونه او را فرزندی باشد، در صورتی که برای او همسری نبوده؟ و هر چیزی را آفریده؛ و اوست که به هر چیزی داناست).
حدیث
1277. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- درباره ی آیه ی (هر آنچه آفرید، نیکو گرداند)-: هان! سرین بوزینگان، زیبا نیست؛ ولی [خداوند] آفرینش آن را استوار ساخته است.
1278. مسند ابن حنبل- به نقل از شرید-: پیامبر خدا، مردی را دید که ازار خود را [بر زمین] می کشید. به سوی او شتافت و فرمود: «ازارت را بالا ببر و از خدا، پروا کن».
گفت: من، کج پایم. زانوانم به هم می خورد.
فرمود: «ازارت را بر کش؛ زیرا همه ی آفریدگان خداوند عزوجل نیکویند».
1279. مسند ابن حنبل- به نقل از قاسم بن عبدالرحمان، درباره ی عمرو انصاری-: هنگامی که او (عمرو) راه می رفت و ازار خود را فرو هشته بود، ناگاه، پیامبر خدا به او رسید، در حالی که پیشانی خود را گرفته بود و می گفت: «خداوندا! بنده ی تو، پسر بنده ی تو، پسر کنیز توست».
عمرو می گیود: گفتم: ای پیامبر خدا! من مردی باریک ساقم.
فقال: یا عمرو، ان الله عزوجل قد أحسن کل شیء خلقه.(337).
1280. رسول الله صلی الله علیه و آله- فی صفة الله عزوجل-: خلق ما خلق بلا معونة من أحد، و لا تکلف و لا احتیال.(157).
1281. عنه صلی الله علیه و آله- أیضا- ابتدأ ما ابتدع، و أنشأ ما خلق علی غیر مثالکان سبق.(69).
فرمود: «ای عمرو! همانا خداوند عزوجل هر چه آفریده، نیکو ساخته است».
1280. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در وصف خداوند عزوجل-: و آنچه را آفرید، بدون یاری گرفتن از کسی و به سختی افتادن و چاره اندیشی آفرید.
1281. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در وصف خداوند عزوجل-: آنچه را نو آورد، خود آغاز کرد و آنچه آفرید، بی نمونه ای پیشین، پدید آورد.
تحلیلی در باب نیکویی آفینش
حسن، ضد قبح است. راغب، درباره ی معنای «حسن» می گوید: «حسن (نیکویی)، عبارت است از هر دل انگیز خواستنی، و آن، سه گونه است: پسندیده از دیدگاه عقل، پسندیده از نطر هوس، و پسندیده از نظر احساس».(338).
این تقسیم، بر پایه ی قوای ادراک کننده در انسان که حسن را در می یابند، استوار است؛ لیکن حقیقت حسن، عبارت است از: تناسب اجزای هر چیز با یکدیگر و هماهنگی کل اجزا با هدف و غایتی که خارج از ذات آن است. بنابراین، به عنوان نمونه، حسن چهره، یعنی تناسب اجزای آن و حسن دادگری، یعنی هماهنگی دادگری با هدف جامعه ی متمدن که در آن، هر حقداری به حق خود برسد.
همین طور، بررسی دقیق گونه های آفریدگان از جنبه ی نظم و تناسب اجزای آن و در بر گرفتن ترکیب و تجهیز کامل (بنابر آنچه نیاز دارد)، پژوهنده را مطمئن می سازد که هر یک از این آفریده ها، بر بهترین وجهی که تصور آن امکان پذیر است، آفریده شده است:
(فتبارک الله أحسن الخالقین.(339).
پس برتر و بالاتر است خداوند، آن بهترین آفرینندگان).
امکان دارد چیزی را بیابیم که در سنجش با چیز دیگر، در دیده ی ما زیبا نیاید؛ اما آن، در واقع برای خود و در چارچوب نظام آفرینش، زیباست. از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده که به مناسبت سخن گفتن درباهر ی آیه (الذی أحسن کل شیء خلقه؛(340) آن که هر چه آفریده، نیکو ساخت)، فرمود:
أما ان است القردة لیست بحسن و لکنه أحکم خلقها.(341).
هان! سرین بوزینگان، زیاب نیست؛ ولی [خداوند] آفرینش آن را استوار ساخته است.
این معنا با مفهوم لغوی واژه «أحسن» نیز هماهنگ است. فیومی می گوید: «أحسنت الشیء، یعنی: آن را شناختم و به نیکویی انجام دادم».(342).
بر این اساس، جمله ی «ما یحسن» در گفتار امام علی علیه السلام: «قیمة کل امرئ ما یحسن»(343) به «ما یعلم (آنچه می داند)»، تفسیر شده است. خلیل بن احمد فراهیدی می گوید: تشویق کننده ترین سخن در تحصیل دانش، سخن علی بن ابی طالب علیه السلام است که فرمود: «قیمة کل امرئ ما یحسن؛ ارزش هر انسان، چیزی است که نیک می داند».(344).
3 / 25
الراز، الرزاق
الرزاق والرازق لغة
«الرزاق» فعال من أبینة المبالغة، و هو مبالغة فی «الرازق». و یستعمل «الرزق» فی اللغة بالمعنی العام «للعطاء» و «ما ینتفع به» حینا(345)، بالمعنی الخاص «ما به قوام الجسم و نماؤه» حینا آخر.(346).
الرزاق والرازق فی القرآن والحدیث
لقد جاءت مشتقات مادة «رزق» فی القرآن الکریم قرابة سبعین مرة، و وصف تعالی، بأنه (هو الرزاق)(347) أو (خیر الرازقین)(348) أو (یرزقکم من السماء والأرض).(349).
و بینت الأحادیث رازقیة الله بشکل مطلق عام: «رازق کل مرزوق»، «رازق العاصی والمطیع».
ان ألفاظ القرآن والأحادیث بشأن رزاقیة الله سبحانه و رازقیته تحمل علی المعنی العام لهاتین الصفتین، أی: «معطی العطاء و ما ینتفع به»، کما یحمل علی معناهما الخاص، أی: «معطی ما به قوام الشیء و نماؤه» و ان کان المعنی الخاص أقرب.
الکتاب
(ما أرید منهم من رزق و ما أرید أن یطعمون- ان الله هو الرزاق ذو القوة المتین).(350).
3 / 25
رازق، رزاق
واژه شناسی «رازق» و «رزاق»
صفت «رزاق (بسیار روزی رسان / بسیار روزی بخش)»، بر وزن فعال، از ساخت های مبالغه و مبالغه در «رازق (روزی رسان / روزی بخش)» است و «رزق»، در لغت، گاه در معنای عام برای «عطا» و «آنچه از آن سود برده می شود»، به کار می رود و گاه در معنای خاص، یعنی «آ«چه مایه ی قوام جسم و رشد آن است»، به کار می رود.
رازق و رزاق، در قرآن و حدیث
برگرفته ها از ماده ی «رزق»، در قرآن کریم، نزدیک به هفتاد بار به کار رفته اند و خدای متعال به «اوست بسیار روزی بخش» یا (بهترین روزی رسانان) یا (شما را از آسمان و زمین، روزی می رساند)، توصیف شده است.
احادیث، رازق بودن خدا را به شکل مطلق و عام، بیان کرده اند: «روزی رسان هر روزی خور» و «روزی رسان نافرمان و فرمان بردار».
واژگان قرآن و حدیث درباره ی رزاق بودن و رازق بودن خدای سبحان، هم بر معنای عام این دو صفت حمل می شوند (یعنی: «بخشنده ی عطا و آنچه از آن سود برده می شود») و هم بر معنای خاصشان (یعنی «عطا کننده ی آنچه قوام و رشد شیئ بدان است»)؛ هر چند که معنای خاص، به مراد، نزدیک تر است.
قرآن
(از آنان، هیچ روزی ای نمی خواهم، و نمی خواهم که را خوراک دهند. خداست که خود، روزی بخش نیرومند استوار است).
(و اذا رأوا تجرة أو لهوا انفضوا الیها و ترکوک قائما قل ما عندالله خیر من اللهو و م التجرة والله خیر الرازقین).(351).
الحدیث
1282. رسول الله صلی الله علیه و آله- فی دعاء الجوشن الکبیر-: اللهم انی أسألک باسمک… یا رازق کل مرزوق، یا مالک کل مملوک.(352).
1283. عنه صلی الله علیه و آله- أیضا-: یا من لا یخفی علیه أثر، یا رازق البشر، یا مقدر کل قدر.(353).
1284. عنه صلی الله علیه و آله- أیضا-: اللهم انی أسألک باسمک… یا عالم السر، یا فالق الحب، یا رازق الأنام(354)(355).
1285. عنه صلی الله علیه و آله: سبحان الله الملک الواحد الحمید… رازق الأرزاق، و خالق الأخلاق.(356).
1286. عنه صلی الله علیه و آله- فی الدعاء-: یا رازق المقلین، یا راحم المساکین.(357).
3 / 26
الرؤوف
الرؤوف لغة
«الرؤوف» فعول بمعنی فاعل من «رأف». قال الصاحب بن عباد: الرأفة:
(و چون داد و ستد یا سرگرمی ای ببینند، به سوی آن روی آور می شوند، و تو را در حالی که ایستاده ای، ترک می کنند. بگو: آنچه نزد خداست، از سرگرمی و از داد و ستد، بهتر است؛ و خدا بهترین روزی دهندگان است).
حدیث
1282. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای «جوشن کبیر»-: خداوندا! من از تو درخواست می کنم به نامت… ای روزی رسان هر روزی خور، ای فرمان روای هر بنده!
1283. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای «جوشن کبیر»-: ای آن که رد پایی بر او پنهان نمی ماند، و ای روزی رسان انسان، و ای اندازه گزارنده ی هر اندازه!
1284. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: خداوندا! من از تو می خواهم به نامت… ای دانای راز، ای شکافنده ی دانه، و ای روزی رسان مردمان!
1285. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: منزه است خدای فرمان روای یگانه ی ستوده… روزی دهنده ی روزی ها و آفریننده ی خوی ها!
1286. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: ای روزی رسان تنگ دستان، و ای رحم کننده ی بر بینوایان!
3 / 26
رئوف
واژه شناسی «رئوف»
صفت «رئوف (مهرورز)»، فعول به معنای فاعل از «رأف» است. به گفته صاحب بن عباد، رأفت یعنی: «رحمت» و به گفته ی جوهری، یعنی: «رحمت شدید». ابن اثیر
الرحمة(358)، و قال الجوهری: الرأفة: أشد الرحمة.(359).
و قال ابن الأثیر: فی أسماء الله تعالی «الرؤوف» هو الرحیم بعباده العطوف علیهم بألطافه، و الرأفة أرق من الرحمة، و لا تکاد تقع فی الکراهة، والرحمة قد تقع فی الکراهة للمصلحة.(360).
الرؤوف فی القرآن والحدیث
ورد اسم «الرؤوف» فی القرآن الکریم احدی عشرة مرة، فورد مضمون (بالناس لرءوف رحیم) مرتین(361)، و مضمون (رءوف بالعباد) مرتین أیضا(362)، و مضمون (بالمؤمنین رءف رحیم) مرة واحدة(363)، و مضمون (بهم رءوف رحیم) مرة واحدة أیضا(364)، کما وردت مطلقة فی أربع مواضع(365)، بینت الأحادیث خصائص عدیدة لاسم الرؤوف، بید أن النقطة المهمة هی علاقة الرأفة بالرحمة فی الأحادیث.
الکتاب
(و لو لا فضل الله علیکم و رحمته و أن الله رءوف رحیم).(366).
(ألم تر أن الله سخر لکم ما فی الأرض و الفلک تجری فی البحر بأمره و یمسک السماء أن تقع علی الأرض الا باذنه ان الله بالناس لرءوف رحیم)(367).
گفته است: در نام های خدای والا، «رئوف»، همان «مهربان به بندگان و توجه کننده به ایشان با الطاف خود» است. رأفت، ظریف تر از رحمت است و در ناخوشی واقع نمی شود؛ ولی رحمت، گاه برای مصلحت، در ناخوشی هم واقع می شود.
رئوف، در قرآن و حدیث
رئوف (مهرورز)، در قرآن کریم، یازده بار به عنوان صفت خداوند، به کار رفته است: دوبار با تعبیر (به مردمان، مهرورز با آنها مهربان است)، دوبار با تعبیر (به بندگان، مهرورز است)، یک بار با تعبیر (به مؤمنان، مهرورز با آنن مهربان است)، یک بار با تعبیر (به آنها مهرورز با آنها مهربان است) و چهار بار هم به تنهایی.
احادیث، ویژگی های چندی برای نام «رئوف» بیان کرده اند؛ اما نکته ی مهم، ارتباط رأفت و رحمت در احادیث است.
قرآن
(و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود و این که خدا، مهرورز و مهربان سات [مجازات سختی در انتظارتان بود]).
(آیا ندیده ای که خدا آنچه را در زمین است، به نفع شما رام گردانید، و کشتی ها در دریا به فرمان او روان اند، و آسمان را نگاه می دارد تا [مبادا] بر زمین فرو افتد. مگر به اذن خودش [باشد]؟ در حقیقت، خداوند نسبت به مردم سخت مهرورز و مهربان است).
(هو الذی ینزل علی عبده ءایت بینات لیخرجکم من الظلمات الی النور و ان الله بکم لرءوف رحیم).(368).
(و کذلک جعلناکم أمة وسطا لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا و ما جعلنا القبلة التی کنت علیها الا لنعلم من یتبع الرسول ممن ینقلب علی عقبیه و ان کانت لکبیرة الا علی الذین هدی الله و ما کان الله لیضیع ایمانکم ان الله بالناس لرءوف رحیم).(369).
(لقد تاب الله علی النبی والمهاجرین والأنصار الذین اتبعوه فی ساعة العسرة من بعد ما کاد یریغ قلوب فریق منهم ثم تاب علیهم انه بهم رءوف رحیم).(364).
الحدیث
1287. رسول الله صلی الله علیه و آله: اللهم انک قد خلقت برأفتک أقواما أطاعوک فیما أمرتهم، و عملوا لک فیما خلقتهم له، فانهم لم یبلغوا ذلک الا بک، و لم یوفقهم له غیرک، یا کریم کانت رحمتک لهم قبل طاعتهم لک.(370).
1288. عنه صلی الله علیه و آله- من دعائه بعد الصلاة المعروفة بالکالمة-: یا أکرم من کل کریم، و أرأف من کل رؤوف، و أعطف من کل عطوف.(371).
1289. عنه صلی الله علیه و آله- فی الدعاء-: یا رؤوفا بأهل السماوات والأرض، یا الله.(372).
(او همان کسی است که بر بنده ی خود، آیات روشنی فرو می فرستد، تا شما را از تاریکی ها به سوی نور بیرون کشاند. و در حقیقت، خدا [نسبت] به شما سخت مهرورز مهربان است).
(و بدین گونه، شما را امتی میانه قرار دادیم، تا بر مردم گواه باشید؛ و پیامبر بر شما گواه باشد. و قبله ای را که [چندی] بر آن بودی، مقرر نکردیم، جز برای آن که کسی را که از پیامبر پیروی می کند، از آن کس که از عقیده ی خود بر میگردد، بازشناسیم؛ و البته [این کار] جز بر کسانی که خدا هدایت[شان] کرده، سخت گران بود. و خدا بر آن نبود که ایمان شما را ضایع گرداند، زیرا خدا [نسبت] به مردم، مهرورز و مهربان است).
(به یقین، خدا بر پیامبر و مهاجران و انصار که در آن ساعت دشوار از او پیروی کردند، ببخشود. بعد از آن که چیزی نمانده بود که دل های دسته ای از آنان منحرف شود، باز بر ایشان ببخشود. چرا که او نسبت به آنان، مهرورز و رحیم است).
حدیث
1287. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوندا! تو با مهرزوی خود، گروه هایی را آفریده ای که در آنچه به ایشان فرمان داده ای، تو را اطاعت کردند و در آنچه ایشان را برای آن آفریده ای، برای تو کار کردند. ایشان، بدان [مهم] دست نیافتند، جز به وسیله ی تو، و جز تو ایشان را بدان، توفیق نداد. ای کریم! رحمت تو بر ایشان، پیش از طاعت آنها برای تو بوده است.
1288. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا پس از نماز معروف به «کامله»-: ای کریم تر از هر کریم، و مهرورزتر از هر مهرورز، و مهربان تر از هر مهربان!
1289. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: ای مهرورز به اهل آسمان ها و زمین، ای خدا!
1290. عنه صلی الله علیه و آله: الهم… یا أرأف من استغیث، و یا أکرم من سئل.(373).
3 / 27
الرب
الرب لغة
الرب صفة مشبهة من مادة «ربب» والرب فی اللغة یطلق علی المالک والسید والخالق والمصلح للشیء(374)، و قیل: اشتق «رب» من التربیة، یقال: رببته و ربیته بمعنی واحد(375)، و عندما یطلق الرب علی غیر الله فی اللغة، فانما یراد به بعض المعانی المذکورة. مثلا: «رب القوم» بمعنی: سید القوم، و «رب المال» بمعنی: مالک المال، لکن علینا أن نلاحظ المقصود منه بالنسبة الی الله تعالی.
الرب فی القرآن والحدیث
الرب من الأسماء الکثیرة التکرار فی القرآن والأحادیث، فهو أکثر استعمالا فی الله تعالی بعد اسم «الله» فی القرآن الکریم، و ذکر فیه ما یربو علی تسعمئة مرة.
و اذا أمعنا النظر فی استعمالات «الرب» فی القرآن والأحادیث، استبان لنا أن جمیع المعانی الموجودة للرب فی اللغة یقصد منها ربوبیة الله سبحانه، و هکذا یتضح أن ربوبیة الله بالنسبة الی الموجودات فی العالم تعنی أنه هو الذی خلق العالم، و هو مالکه و سیده مولاه الحقیقی، و أن اصلاحه التکوینی والتشریعی له وحده- جل
1290. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوندا!… ای مهرورزترین کسی که [از او] فریاد خواهند و ای کریم ترین کسی که [از او] درخواست کنند!
3 / 27
رب
واژه شناسی «رب»
واژه «رب (پروردگار)»، صفت مشبهه از ماده ی «ربب» است و در لغت، به معنای دارنده و سرور و آفریننده و اصلاح کننده به کار می رود. به گفته ی اهل لغت، «رب»، از «تربیت» برگرفته شده و «رببته» و «ربیته» به یک معنا هستند. هر گاه در لغت، رب، به غیر خدا اطلاق گردد، تنها برخی از معانی یاد شده، از آن اراده می شود. مثلا «رب القوم»، به معنای سرور قوم و «رب المال»، به معنای دارنده ی مال است؛ اما باید ببینیم که درباره ی خداوند، کدام معنای آن مقصود است.
رب، در قرآن و حدیث
رب، از نام های پر بسامد در قرآن و احادیث است. در قرآن کریم، رب، پس از نام «الله»، پر کاربردترین نام درباره ی خداست و بیش از نهصد بار ذکر شده است.
هر گاه در کاربردهای «رب» در قرآن و احادیث دقت کنیم، برای ما روشن خواهد شد که همه ی معانی ای که برای رب در لغت وجود دارد، از آن ربوبیت خدای سبحان قصد می شود. بدین سان، ربوبیت خدا نسبت به موجودات جهان، به این معناست که او جهان را آفریده و مالک و سرور و مولای حقیقی آن است و اصلاح
شأنه-، و هذا المعنی للرب یختص بالله دون غیره و لا ینطبق علی الموجودات الأخری.
الکتاب
(قل أغیر الله أبغی ربا و هو رب کل شیء و لا تکسب کل نفس الا علیها و لا تزر وازرة وزر أخری ثم الی ربکم مرجعکم فینبئکم بما کنتم فیه تختلفون).(376).
(سبحان رب السماوات والأرض رب العرش عما یصفون)(377).
(الله لا اله الا هو رب العرش العظیم).(378).
(ان الهکم لواحد- رب السماوات والأرض و ما بینهما و رب المشرق).(379).
(فبأی ءالاء بکما تکذبان- رب المشرقین و رب المغربین- فبأی ءالاء ربکما تکذبان).(380).
(فلا أقسم برب المشرق والمغرب انا لقدرون- علی أن تبدل خیرا منهم و ما نحن بمسبوقین).(381).
(و اذکر اسم ربک وت بتل الیه تبتیلا- رب المشرق والمغرب لا اله الا هو فاتخذه وکیلا).(382).
(الحمدلله رب العالمین).(383).
(سبح اسم ربک الأعلی- الذی خلق فسوی- والذی قدر فهدی).(384).
تکوینی و تشریعی جهان، تنها از آن اوست، این معنا از رب، به خدا اختصاص دارد و درباره ی موجودات دیگر، صادق نیست.
قرآن
(بگو: آیا جز خدا پروردگاری بجویم، با این که او پروردگار هر چیزی است؟ و هیچ کس جز بر زبان خود [گناهی] انجام نمی دهد، و هیچ باربرداری، بار [گناه] دیگری را بر نمی دارد. آن گاه بازگشت شما به سوی پروردگارتان خواهد بود. پس شما را به آنچه در آن اختلاف می کردید، آگاه خواهد کرد).
(پرودرگار آسمان ها و زمین [و] پروردگار عرش، از آنچه وصف می کنند منزه است).
(خدای یکتا که هیچ خدایی جز او نیست، پروردگار عرش بزرگ است).
(که قطعا معبود شما یگانه است؛ پروردگار آسمان ها و زمین و آنچه میان آن دو است، و پروردگار خاورها).
(پس کدام یک از نعم های پروردگارتان را منکرید؛ پروردگار دو خاور و پروردگار دو باختر؟ پس کدام یک از نعمت های پروردگارتان را منکرید؟).
([هرگز] به پروردگار خاوران و باختران سوگند یاد می کنم که ما تواناییم، که به جای آنان بهتر از ایشان را بیاوریم؛ و بر ما پیشی نتوانند جست).
(و نام پروردگار خود را یاد کن و تنها به او بپرداز. [اوست] پروردگار خاور و باختر. خدایی جز او نیست. پس او را کارساز خویش اختیار کن).
(ستایش، خدا را که پروردگار جهانیان است).
(نام پروردگار والای خود را به پاکی بستای؛ همان که آفرید و هماهنگی بخشید؛ و آن که اندازه گیری کرد و راه نمود).
(یأیها الانسان ما غرک بربک الکریم- الذی خلقک فسوائک فعدلک).(385).
(قل أئنکم لتکفرون بالذی خلق الأرض فی یومین و تجعلون له أندادا ذلک رب العالمین).(386).
(الله الذی جعل لکم الأرض قرارا و السماء بناء و صورکم فأحسن صورکم و رزقکم من الطیبات ذلکم الله ربکم فتبارک الله رب العالمین- هو الحی لا اله الا هو فادعوه مخلصین له الدین الحمدلله رب العالمین- قل انی نهیت أن أعبد الذین تدعون من دون الله لما جاءنی البینات من ربی و أمرت أن أسلم لرب العالمین).(387).
(قال أفرءیتم ما کنتم تعبدون- أنتم و ءاباؤکم الأقدمون- فانهم عدو لی الارب العالمین- الذی خلقنی فهو یهدین- والذی هو یطعمنی و یسقین- و اذا مضرت فهو یشفین- والذی یمیتنی ثم یحیین- والذی أطمع أن یغفر لی خطیئتی یوم الدین- رب هب لی حکما و ألحقنی بالصالحین).(388).
(قال فمن ربکما یا موسی- قال ربنا الذی أعطی کل شیء خلقه ثم هدی- قال فما بال القرون الأولی- قال علمها عند ربی فی کتب لا یضل ربی ولا ینسی).(389).
(یأیها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم والذین من قبلکم لعلکم تتقون- الذی جعل لکم الأرض فرشا و السماء بناء و أنزل من السماء ماء فأخرج به من الثمرات رزقا لکم فلا تجعلوا لله أندادا و أنتم تعلمون).(390).
(سبحان ربک رب العزة عما یصفون).(391).
(ای انسان! چه چیز تو را درباره ی پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته؛ همان کس که تو را آفرید، و [اندام] تو را درست کرد، و [آن گاه] تو را سامان بخشید؟).
(بگو: آیا این شمایید که واقعا به آن کسی که زمین را در دو هنگام آفرید، کفر می ورزید و برای او همتایانی قرار می دهید؟ این اس پروردگار جهانیان).
(خدا []همان] کسی است که زمین را برای شما قرارگاه ساخت و آسمان را بنایی [گردانید] و شما را صورتگری کرد و صورت های شما را نیکو نمود و از چیزهای پاکیزه به شمار روزی داد. ا ین است خدا، پروردگار شما! بلندمرتبه و بزرگ است خدا، پروردگار جهانیان. اوست [همان] زنده ای که خدایی جز او نیست. پس او را در حالی که دین [خود] را برای وی بی آلایش گردانیده اید، بخوانید. سپاس [ها همه] ویژه ی خدا پروردگار جهانیان است. بگو: من نهی شده ام از این که جز خدا، کسانی را که [شما] می خوانید، پرستش کنم، [آن هم] هنگامی که از جانب پروردگارم مرا دلایل روشن رسیده باشد، و مأمورم که فرمانبر پروردگار جهانیان باشم).
(گفت: آیا در آنچه می پرستیده اید، تأمل کرده اید، شما و پدران پیشین شما؟ قطعا همه ی آنها، جز پروردگار جهانیان، دشمن من اند. آن کس که مرا آفریده، همو راه نمایی ام می کند، و آن کس که او به من خوراک می دهد و سیرابم می گرداند، و چون بیمار شوم، او مرا درمان می بخشد، و آن کس که مرا می میراند و سپس زنده ام می گرداند، و آن کس که امید دارم روز پاداش، گناهم را بر من ببخشاید. پروردگارا! به من دانش عطا کن و مرا به صالحان ملحق فرما).
([فرعون] گفت: «ای موسی! پروردگار شما دو تن کیست؟» گفت: «پروردگار ما، کسی است که هر چیزی را خلقتی که در خور اوست، داده. سپس آن را هدایت فرموده است. گفت: حال نسل های گذشته چون است؟ گفت: علم آن، در کتابی نزد پروردگار من است. پروردگارم، نه خطا می کند و نه فراموش می نماید).
(ای مردم! پروردگارتان را که شما را و کسانی را که پیش از شما بوده اند، آفریده است، پرستش کنید؛ باشد که به تقوا گرایید؛ همان [خدایی] که زمین را برای شما فرشی [گسترده] و آسمان را بنایی [افراشته] قرار داد و از آسمان، آبی فرود آورد و بدان، از میوه ها رزقی برای شما بیرون آورد. پس برای خدا همتایانی قرار ندهید، در حالی که خود می دانید).
(منزه است پروردگار تو، پروردگار شکوهمند، از آنچه وصف می کنند!).
(تبرک اسم ربک ذی الجلال والاکرام).(392).
الحدیث
1291. رسول الله صلی الله علیه و آله- لرجل سأله أن یعلمه دعاء یوسع الله به رزقه-: قل: یا ماجد یا واحد، یا کریم یا دائم، أتوجه الیک بمحمد نبیک نبی الرحمة صلی الله علیه و آله، یا محمد یا رسول الله انی أتوجه بک الی الله ربک و ربی و رب کل شیء…. .(393).
1292. عنه صلی الله علیه و آله- فی دعاء الجوشن الکبیر-: یا رب النبیین والأبرار، یا رب الصدیقین والأخیار، یا رب الجنة والنار، یا رب الصغار و الکبار، یا رب الحبوب و الثمار، یا رب الأنهار والأشجار، یا رب الصحاری والقفار، یا رب البراری والبحار، یا رب اللیل والنهار، یا رب الاعلان والاسرار.(394).
1293. عنه صلی الله علیه و آله: الحمدلله الذی لا اله الا هو الملک المبین… الأول غیر مصروف(395)، والباقی بعد فناء الخلق، العظیم الربوبیة، نور السماوات والأرضین.(396).
3 / 28
الرحمن، الرحیم
الرحمن والرحیم لغة
«الرحمن» فی اللغة فعلان، و «الرحیم» فعیل، کلاهما صیغتان للمبالغة من مادة
(خجسته باد نام پروردگار شکوهمند و بزرگوارت!)
حدیث
1291. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- به مردی که از او خواست دعایی را به او بیاموزد که خداوند بدان، روزی اش را بگستراند-: بگو: «ای بزرگوار، ای یگانه، ای کریم، ای پایدار! به سوی تو روی می آورم به وسیله ی محمد پیامبرت، پیامبر رحمت. ای محمد، ای فرستاده ی خدا! من به وسیله ی تو به سوی خدا، پروردگار تو و پروردگار من و پروردگار همه چیز، روی می آورم…».
1292. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای «جوشن کبیر»-: ای پروردگار پیامبران و نیکوکاران، ای پروردگار درستکاران و نیکان، ای پروردگار بهشت و جهنم، ای پروردگار خردسالان و بزرگسالان، ای پروردگار دانه ها و میوه ها، ای پروردگار جوی ها و درختان، ای پروردگار دشت ها و بیابان ها، ای پروردگار خشکی ها و دریاها، ای پروردگار شب و روز، ای پروردگار آشکار و نهان!
1293. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: ستایش، از آن خدایی است که جز او خدایی نیست که فرمان روای آشکار است… نخست دگرگون نشدنی (وصف نشدنی)(397) و پایدار پس از نابودی آفریدگان است. پروردگاری اش سترگ است. روشنایی آسمان ها و زمین هاست.
3 / 28
رحمان و رحیم
واژه شناسی «رحمان» و «رحیم»
صفت «رحمان (رحمتگر)» بر وزن فعلان و «رحیم (مهربان)» بر وزن فعیل، هر دو، ساخت مبالغه از ماده ی «رحم»اند که رحیم، دلالت بر رقت و مهربانی و رأفت دارد، و
«رحم» هو یدل علی الرقة والعطف والرأفة(398)، و علی الرغم من أن صیغتی فعلان و فعیل من صیغ المبالغة الا أن فعلان أبلغ من فعیل. و من ثم فدلالة الرحمن علی الرحمة أقوی من دلالة الرحیم.(399).
الرحمان والرحیم فی القرآن والحدیث
ذکر القرآن الکریم صفة «الرحیم» الی جانب صفة «الغفور» أحدی و سبعین مرة، و مع «العزیز» ثلاث عشرة مرة(400)، و مع «التواب» تسع مرات(401)، و مع «الرؤوف» کذلک(402)، و مع «آلرحمن» خمس مرات(403)- بالاضافة الی ورودهما معا فی البسملة مئة و أربعة عشر موضعا- و مع کل من «الودود(404)»، و «الرب(405)» و «البر(162)» مرة واحدة، و ذکر لفظ «کان بکم رحیما) مرتین(406)، و (کان بالمؤمنین رحیما) مرة واحدة(407)، و قد نسبت الرحمة الی الله عزوجل فی مواضع کثیرة فی القرآن الکریم.
ان صفة «الرحمن» فی بعض الأحادیث تدل علی رحمته العامة لجمیع مخلوقاته، أما صفة «الرحیم» فهی تدل علی رحمته الخاصة التی تشمل المؤمنین:
با وجود آن که دو ساخت فعلان فعیل از ساخت های مبالغه اند، اما فعلان، مبالغه ی بیشتری نسبت به فعیل دارد. بر این پایه، دلالت «رحمان» بر رحمت، قوی تر از دلالت «رحیم» است.
رحمان و رحیم، در قرآن و حدیث
قرآن کریم، صفت «رحیم» را در کنار صفت «غفور»، 71 بار، و با «عزیز»، سیزده بار و با «تواب»، و «رئوف» هر یک نه بار و با «رحمان»، پنج بار (افزون بر ورود هر دو در «بسمله» در 114 موضع) و با هر یک از «ودود» و «رب» و «بر»، یک بار یاد کرده است.
تعبیر (به شما مهربان است) دو بار، (به مؤمنان مهربان است) یک بار در قرآن آمده است و رحمت، در جاهای بسیاری از قرآن کریم، به خدا عزوجل نسبت داده شده است. صفت «رحمان (رحمتگر)» در برخی احادیث، بر رحمت فراگیر خدا برای تمامی آفریدگان دلالت دارد؛ اما صفت «رحیم (مهربان)» بر رحمت ویژه ی خدا دلالت دارد که تنها مؤمنان را در بر می گیرد: «رحمتگر است به تمامی آفریدگانش و مهربان است، تنها به مؤمنان».
«الرحمن بجمیع خلقه، والرحیم بزالمؤمنین خاصة»(408)، و قد وردت تفاسیر أخری لاسم «الرحمن» و «الرحیم» فی الأحادیث أیضا، والملاحظة المهمة فی رحمة الله هی أن الرحمة تستعمل فی الرقة والتعطف تارة، و فی أثر الرقة کالمغفرة تارة أخری(409)، بید أن الرقة لما کانت تدل علی التغیر والانفعال، و ذلک من أ<صاف المخلوقات الناقصة، و لا ینطبق علی الذات الالهیة، فالرحمة عندما تستعمل لله فهی تعنی أفعالا کالمغفرة و اثابة العباد، و رزقهم، و هی من آثار الرقة والرأفة.(410).
الکتاب
(فان کذبوک فقل ربکم ذو رحمة وسعة و لا یرد بأسه عن القوم المجرمین).(411).
(الذین یحملون العرش و من حوله یسبحون بحمد ربهم و یؤمنون بهو یستغفرون للذین ءامنوا ربنا وسعت کل شیء رحمة و علما فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک وقهم عذاب الجحیم).(412).
(و اکتب لنا فی هذه الدنیا حسنة فی الأخرة انا هدنا الیک قال عذابی أصیب به من أشاء و رحمتی وسعت کل شیء فسأکتبها للذین یتقون و یؤتون الزکوة والذین هم بایتنا یؤمنون).(413).
(قال هل ءامنکم علیه الا کما أمنتکم علی أخیه من قبل فالله خیر حافظا و هو أرحم الراحمین).(239).
تفسیرهای دیگری نیز در احادیث، برای نام های «رحمان» و «رحیم» وارد شده است. نکته ی مهم در باب رحمت خدا، این است که رحمت، گاه درباره ی رقت و مهربانی به کار می رود و گاه دیگر درباره ی اثر رقت (مانند: آمرزش). از آن جا که رقت، دلالت بر دگرگونی و انفعال دارد و از اوصاف آفریدگان ناقص به شمار می آید و به ذات الهی راه ندارد، بنابراین، هر گاه رحمت برای خدا به کار می رود، افعالی مانند آمرزش و پاداش دادن به بندگان و روزی رساندن به ایشان، از آناراده می شود که از آثار رقت و رأفت است.
قرآن
(ای پیامبر!] پس اگر تو را تکذیب کردند، بگو: «پروردگار شما دارای رحمتی گسترده است؛ و [با این حال] عذاب او از گروه مجرمان باز گردانده نخواهد شد»).
(کسانی که عرش [خدا] را حمل می کنند، و آنها که پیرامون آن اند، به سپاس پروردگارشان تسبیح می گویند و به او ایمان دارند و برای کسانی که گرویده اند، طلب آمرزش می کنند: «پروردگارا! رحمت و دانش تو بر هر چیز احاطه دارد. کسانی را که توبه کرده و راه تو را دنبال کرده اند، ببخش و آنها را از عذاب آتش، نگاه دار»).
(و برای ما در این دنیا نیکی مقرر فرما و در آخرت [نیز]؛ زیرا که ما به سوی تو بازگشته ایم. فرمود: «عذاب خود را به هر کس بخواهم، می رسانم، و رحمتم همه چیز را فرا گرفته است؛ و به زودی آن را برای کسانی که پرهیزگاری می کنند و زکات می دهند و [برای] آنان کهبه آیات ما ایمان می آورند، مقرر می دارم).
([یعقوب] گفت: آیا همان گونه که شما را پیش از این بر برادرش امین گردانیدم، بر او امین سازم؟ پس خدا بهترین نگهبان است؛ و اوست مهربان ترین مهربانان).
الحدیث
1294. رسول الله صلی الله علیه و آله: ان عیسی بن مریم قال: الرحمن رحمان الدنیا، والرحیم رحیم الآخرة.(414).
1295. عنه صلی الله علیه و آله- فی دعاء علمه الله ایاه-: یا رحمان الدنیا والآخرة و رحیمهما.(415).
1296. عنه صلی الله علیه و آله: ان الله تعالی لیعجب من یأس العبد من رحمته، و قنوطه من عفوه مع عظیم سعة رحمته.(416).
1297. عنه صلی الله علیه و آله: قال الله: یا آدم… خلقت رحمتی قبل غضبی.(417).
1298. عنه صلی الله علیه و آله: قال الله: سبقت رحمتی غضبی.(418).
1299. عنه صلی الله علیه و آله: ان اله لما قضی الخلق کتب عنده فوق عرشه: ان رحمتی سبقت غضبی.(419).
1300. عنه صلی الله علیه و آله- فی دعاء الجوشن الکبیر-: یا راحم کل مرحوم.(352).
1301. عنه صلی الله علیه و آله- أیضا-: یا راحم من استرحمه.(110).
1302. عنه صلی الله علیه و آله- أیضا-: یا راحم من لا راحم له.(420).
1303. عنه صلی الله علیه و آله: یقول الله تعالی: أنظروا فی دیوان عبدی، فمن رأیتموه سألنی الجنة أعطیته،
حدیث
1294. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: عیسی پسر مریم گفت: «رحمان، رحمتگر دنیا و رحیم، مهربان آخرت است».
1295. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعایی که خدا آن را به وی آموخت-: ای رحمتگر دنیا و آخرت و مهربان آن دو!
1296. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: همانا خدای متعال، از یأس بنده از رحمتش و ناامیدی او از گذشتش با [وجود] گستردگی سترگ رحمت او، شگفتی می نماید.
1297. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوند فرمود: «ای آدم!… رحمتم را پیش از خشمم آفریدم».
1298. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوند فرمود: «رحمت من، بر خشمم پیشی گرفته است».
1299. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوند، آن گاه که آفرینش را به پایان برد، نزد خود، بر بالای عرش خود نوشت: «بی گمان، رحمت من، بر خشمم پیشی گرفته است».
1300. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای «جوشن کبیر»-: ای رحمت کننده ی هر رحمت شده!
1301. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای «جوشن کبیر»-: ای رحمت کننده بر آن که از او رحمت بخواهد!
1302. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای «جوشن کبیر»-: ای رحم کننده بر کسی که رحم کننده ای ندارد!
1303. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خدای متعال می فرماید: «در دیوان (نامه ی اعمال) بنده ام بنگرید. پس هر که را دیدید که از من بهشت خواسته، به او عطا کردم و هر که از آتش به من پناه جسته، او را پناه دادم».
و من استعاذنی من النار أعذته.(421).
1304. عنه صلی الله علیه و آله: یا الله یا رحیم کل مسترحم و مفزع کل ملهوف(422)، یا الله یا راحم کل حزین یشکو بثه(423) و حزنه الیه.(424).
1305. عنه صلی الله علیه و آله:- فی الدعاء- یا رازق الملقین(425)، یا راحم المساکین، یا ولی المؤمنین، یا ذا القوة المتین، صل علی محمد و أهل بیته(426).
1306. عنه صلی الله علیه و آله: یا الله یا أرحم الراحمین، یا سامع کل صوت، یا أبصر الناظرین، یا أسرع الحاسبین، یا أحکم الحاکمین، یا خیر الغافرین، یا خیر الشاکرین، یا خیر الفاصلین، یا خیر الرزاقین، یا رازق المقلین، یا راحم المذنبین، یا مقیل عثرة العاثرین.. أنت المستعان.(248).
1307. الأدب المفرد عن أبی هریرة: أتی النبی صلی الله علیه و آله رجل و معه صبی، فجعل یضمه الیه، فقال النبی صلی الله علیه و آله: أترحمه؟
قال: نعم.
قال: فالله أرحم بک منک به، و هو أرحم الراحمین.(427).
1304. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: ای خدا، ای مهربان بر هر رحمت خواه و پناهگاه هر ستم دیده ی دادخواه! ای خدا، ای رحم کننده بر هر اندوهگینی که گرفتاری و اندوهناکی خود را به او شکایت می برد!
1305. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: ای روزی رسان تنگ دستان، ای رحم کننده بر بینوایان، ای سرپرست مؤمنان، ای دارای نیروی استوار! بر محمد و خاندان او درود فرست.
1306. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: ای خدا، ای مهربان ترین مهربانان، ای شنونده ی هر آوا، ای بیناترین نگرندگان، ای پر شتاب ترین حسابگران، ای حاکم ترین حاکمان، ای بهترین آمرزندگان، ای بهترین سپاس گزاران، ای بهترین جدا کننده[ی حق از باطل]، ای بهترین روزی رسان، ای روزی رسان تنگ دستان، ای رحم کننده بر گناهکاران، ای درگذرنده از لغزش لغزندگان!.. توی مستعان.
1307. الأدب المفرد- به نقل از ابوهریره-: مردی در حالی که کودکی با او بود، به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و اور ا در آغوش خود فشرد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آیا به او مهر می ورزی؟».
گفت: بله.
فرمود: «خدا به تو، از تو به او مهربان تر است و او مهربان ترین مهربانان است».
3 / 29
الرافع
الرفیع والرافع لغة
«الرفیع» فعیل من أبنیة المبالغة، و هو مبالغة فی «الرافع»، و قد ورد «الرفع» فی اللغة بمعنی «خلاف الوضع والخفض»(428)، و «تقریب الشیء»، و «اذاعة الشیء و اظهاره»(429)، و یستعمل الرفیع بمعنی الشریف.(430).
قال ابن الأثیر: فی أسماء الله تعالی «الرافع» هو الذی یرفع المؤمنین بالاسعاد و أولیاءه بالتقریب و هو ضد الخفض.(431).
الرفیع والرافع فی القرآن والحدیث
ورد مشتقات مادة «رفع» فی القرآن الکریم منسوبة الی الله تعالی ثمانی عشرة مرة، و استعمل اسم «الرفیع»(432) مرة واحدة فیه، کما استعمل اسم «الرافع»(433) مرة واحدة أیضا، و قد عرض القرآن لاکریم والأحادیث المأثورة صفة الرافعیة لله تارة بالنسبة الی الأمور التکوینیة کالسماء أو السماوات، و أخری بالنسبة الی الأمور القیمیة والتشریعیة کالدرجات أو الأعمال.
3 / 29
رافع
واژه شناسی «رفیع» و «رافع»
صفت «رفیع» بر وزن فعیل، از ساخت های مبالغه و صفت «رافع (برکشنده / برافرازنده)» نیز اسم فاعل است. «رفع»، در لغت به معنای «مقابل فرو کشیدن و پایین آوردن» و نیز به معنای «نزدیک ساختن» و «پخش کردن چیزی و آشکار کردن آن» است. رفیع نیز به معنای «شریف» و «بلندمرتبه» به کار می رود. ابن اثیر گفته است: در نام های خدای متعال، «رافع»، یعنی کسی که مؤمنان را با خوش بخت کردن و دوستان خود را با نزدیک ساختن [به خود]، بالا می برد، و رفع، ضد پایین آوردن است.
رفیع و رافع، در قرآن و حدیث
در قرآن کریم، بر گرفته های ماده ی «رفع»، هجده بار به خداوند متعال نسبت داده شده است و نام های «رفیع» و «رافع»، هر کدام یک بار در آن به کار رفته است. قرآن کریم و احادیث، صفت رافع بودن را برای خدا، گاه نسبت به امور تکوینی (مانند: آسمان یا آسمان ها) مطرح کرده اند و گاه دیگر، نسبت به امور ارزشی و تشریعی (مانند: درجات یا اعمال).
الکتاب
(یرفع الله الذین ءامنوا منکم والذین أوتوا العلم درجات والله بما تعملون خبیر).(434).
(و تلک حجتنا ءاتینا ابراهیم علی قومه نرفع درجات من نشاء ان ربک حکیم علیم).(435).
(و هو الذی جعلکم خلائف الأرض و رفع بعضکم فوق بعض درجات لیبلوکم فی ماء اتئکم ان ربک سریع العقاب و انه لغفور رحیم).(436).
(و رفعنا لک ذکرک).(437).
(اذ قال الله یا عیسی انی متوفیک و رافعک الی و مطهرک من الذین کفروا و جاعل الذین اتبعوک فوق الذین کفروا الی یوم القیامة ثم الی مرجعکم فأحکم بینکم فیما کنتم فیه تختلفون).(433).
(و اذکر فی الکتاب ادریس انه کان صدیقا نبیا- و رفعناه مکانا علیا).(438).
الحدیث
1308. رسول الله صلی الله علیه و آله: أشهد أن لا اله الا الله… و أشهد أنه الفعال لما یرید، والقادر علی کل شیء، والصانع لما یرید، والقاهر من یشاء، والرافع من یشاء، مالک الملک.(439).
1309. عنه صلی الله علیه و آله: اللهم انی أسألک و لا أسأل غیرک، و أرغب الیک و لا أرغب الی غیرک، أسألک یا أمان الخائفین، و جار المستجیرین، أنت الفتاح ذوالخیرات، مقیل العثرات، ماحی السیئات، و کاتب الحسنات، و رافع الدرجات.(440).
قرآن
(خدا [رتبه ی] کسانی از شما را که گرویده اند و کسانی که دانشمندند، [بر حسب] درجات بلند گرداند؛ و خدا به آنچه می کنید، آگاه است).
(و آن حجت ما بود که به ابراهیم در برابر قومش دادیم. درجات هر کس را که بخواهیم، بالا می بریم؛ چرا که پروردگار تو فرزانه داناست).
(و اوست کسی که شما را در زمین، جانشین [یکدیگر] قرار داد، و بعضی از شما را بر برخی دیگر به درجاتی برتری داد تا شما را در آنچه به شما داده است، بیازماید. آری. پروردگار تو زود کیفر است؛ و [هم] او بس آمرزنده و مهربان است).
(و نامت را برای تو بلند گردانیدیم).
([یاد کن] هنگامی را که خدا گفت: «ای عیسی! من، تو را برگرفته و به سوی خویش بالا می برم، و تو را از [آلایش] کسانی که کفر ورزیده اند، پاک می گردانم، و تا روز رستاخیز، کسانی را که از تو پیروی کرده اند، بالاتر از کسانی که کافر شده اند، قرار خواهم داد. آن گاه، فرجام شما به سوی من است. پس در آنچه بر سر آن اختلاف می کردید، میان شما داروی خواهم کرد).
(و در این کتاب، از ادریس یاد کن که او راستگویی پیامبر بود. و [ما] او را به مقامی بلند، ارتقا دادیم).
حدیث
1308. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: گواهی می دهم که خدایی جز الله نیست… و گواهی می دهم که بسیار انجام دهنده ی هر چیزی است که اراده کند، و توانا بر همه چیز است، و سازنده ی چیزی است که اراده می کند، و چیره بر کسی است که بخواهد، و بالا برنده ی هر کسی است که بخواهد، و فرمان روای جهان است.
1309. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوندا! من از تو درخواست می کنم و از جز تو، درخواست نمی کنم و به سوی تو می گرایم و به سوی جز تو نمی گرایم. از تو درخواست می کنم، ای امان بیمناکان و پناه پناهجویان! تویی گشاینده و دارای نیکی ها، درگذرنده از لغزش ها، از میان برنده ی بدی ها و نگارنده ی نیکی ها و بالا برنده ی پایه ها.
3 / 30
الرقیب
الرقیب لغة
«الرقیب» فعیل بمعنی فاعل من «رقب» و هو یدل علی انتصاب لمراعاة شیء، من ذلک «الرقیب» و هو الحافظ.(441).
قال ابن الأثیر: فی أسماء الله تعالی «الرقیب» و هو الحافظ الذی لا یغیب عنه شیء.(442).
الرقیب فی القرآن والحدیث
لقد ورد اسم «الرقیب» فی القرآن الکریم منسوبا الی الله تعالی ثلاث مرات(443)، و وصفت بعض الآیات و الأحادیث الله تعالی بأنه رقیب علی جمیع الموجودات و منها الانسان، کقوله سبحانه: (و کان الله علی کل شیء رقیبا)(444)، لکن بعض الأحادیث یذهب الی أن رقابة الله تجری علی من یطلب الحفظ من الله سبحانه، مثل: «یا من هو بمن استحفظه رقیب»(445) و علی هذا، فالرقابة علی قسمین: الأول: العام الشامل لجمیع الموجودات والثانی: محافظة خاصة.
الکتاب
(و کان الله علی کل شیء رقیبا).(446).
3 / 30
رقیب
واژه شناسی «رقیب»
صفت «رقیب» (نگاهبان / مراقب)»، به معنای فاعل و از ماده ی «رقب» است که بر گماشته شدن برای نگهداری چیزی دلالت دارد. پس رقیب، به معنای «نگهبان» است.
ابن اثیر گفته است: یکی از نام های خدای متعال، «رقیب» است؛ یعنی نگهبانی که چیزی از او پنهان نمی ماند.
رقیب، در قرآن و حدیث
در قرآن کریم، نام «رقیب»، سه بار به خدای متعال نسبت داده شده است و برخی از آیات و احادیث، خدای والا را چنین وصف کرده اند که او نگاهبان همه ی موجودات و از جمله، انسان است؛ مانند گفتار خدای سبحان: (و خدا بر هر چیزی نگاهبان است).
ولی از برخی احادیث بر می آید که رقیب بودن خدا، برای کسی جاری است که از خدای سبحان، خواستار نگهداری باشد؛ مانند: «ای کسی که بر هر که از او حفظ بخواهد، نگهبان است!».
بنابرانی، نگاهبانی خداوند متعال، دو گونه است: یکی نگاهبانی عام که شامل همه ی موجودات می شود، و دیگری نگاهبانی خاص (که عنایتی ویژه است و تنها مؤمنان و کسانی را فرا می گیرد که از خدا، یاری و نگهداری بخواهند).
قرآن
(و خدا، همواره بر هر چیزی مراقب است).
(یأیها الناس أتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا کثیرا و نساء و اتقوا الله الذی تساءلون به والأرحام ان الله کان علیکم رقیبا).(447).
(ما قلت لهم الا ما أمرتنی به أن اعبدوا الله ربی و ربکم وکنت علیهم شهیدا مادمت فیهم فلما توفیتنی کنت أنت الرقیب علیهم و أنت علی کل شیء شهید).(448).
الحدیث
1310. رسول الله صلی الله علیه و آله: اللهم أنت الله و أنت الرحمان… ذو القوة المتین، الرقیب الحفیظ ذو الجلال والاکرام العظیم العلیم.(449).
1311. عنه صلی الله علیه و آله- فی دعاء الجوشن الکبیر-: یا من هو بمن استحفظه رقیب، یا من هو بمن رجاه کریم.(90).
3 / 31
السبوح، القدوس
السبوح والقدوس لغة
«السبوح» صیغة المبالغة من مادة «سبح» و هو جنس من العبادة، والتسبیح: التنزیه، والتنزیه: التبعید، والعرب تقول: سبحان من کذا، أی ما أبعده. سبحان الله: التنزیه لله، نصب علی المصدر کأنه قال: أبری الله من السوء براءة.(450).
«القدوس» صیغة المبالغة من مادة «قدس» و هم یدل علی الطهر(451)، والقدوس
(ای مردم! از پروردگارتان که شما را از نفس واحدی آفرید و جفتش را [نیز] از او آفرید، و از آن دو، مردان و زنان بسیاری پراکنده کرد، پروا دارید؛ و از خدایی که به [نام] او از همدیگر درخواست می کنید، پروا نایید؛ و زنهار از خویشاوندان مبرید، که خدا همواره بر شما نگهبان است!).
(جز آنچه مرا بدان فرمان دادی، [چیزی] به آنان نگفتم؛ [گفته ام] که: «خدا، پروردگار من و پروردگار خود را عبادت کنید»، و تا وقتی در میانشان بودم، بر آنان گواه بودم. پس چون روح مرا گرفتی، تو خود بر آنان نگهبان بودی؛ و تو بر هر چیز گواهی).
حدیث
1310. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوندا! تو خدایی و تو رحمتگری… نیرومند استوار، مراقب، نگهبان، دارای شکوه و بزرگواری، سترگ و دانایی.
1311. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای «جوشن کبیر»: ای آن که او نگاهبان هر کسی است که از او نگهداری بخواهد، ای آن که او کریم است نسبت به هر کس که به او امید بندد!
3 / 31
سبوح، قدوس
واژه شناسی «سبوح» و «قدوس»
صفت «سبوح (بسیار پیراسته)»، ساخت مبالغه است از ماده ی «سبح» که گونه ای از عبادت است. و تسبیح، یعنی تنزیه؛ به معنای پیراستن و دور کردن از بدی ها. عرب می گوید: «سبحان من کذا»؛ یعنی: چه قدر از آن چیز، دور است. «سبحان الله»، یعنی: تنزیه، از آن خداست، و «سبحان» به دلیل مصدر و مفعول مطلق بودن، منصوب شده است. گویا گفته است: بی گمان، خدا را از هر بدی پاک می شمارم.
صفت «قدوس (بسیار پاک)» نیز ساخت مبالغه است از ماده ی «قدس» که بر پاکی
هو الطاهر المنزه عن العیوب والنقائص.
السبوح والقدوس فی القرآن والحدیث
لم ترد صفة «السبوح» فی القرآن الکریم، أما مشتقات مادة «سبح» فقد وردت أکثر من تسعین مر”ة، و کان من بینها خمس عشرة مرة بلفظ «سبحان»، و جاءـ صفة «القدوس» فی القرآن الکریم مرتین و فی کلتیهما اقترنت بصفة «الملک».(452).
و وردت صفة «السبوح» مقترنة ب«القدوس» فی أحادیث متعددة، و علی سبیل المثال روی عن الرسول الأکرم صلی الله علیه و آله أنه کان یقول فی سجوده و فی رکوعه: «سبوحا قدوسا رب الملائکة والروح».(453).
و روی عن أمیرالمؤمنین علی علیه السلام أنه کان یقول: «سبوحا قدوسا تعالی أن یجری منه ما یجری من المخلوقین».(454).
و ورد عن الأئمة الأطهار علیهم السلام أنهم کانوا یقولون: «یا قدوس یا نور القدس، یا سبوح یا منتهی التسبیح».(455).
و قد رأینا فی البحث اللغوی أن هاتین الصفتین «السبوح والقدوس» متقاربتان من حیث المعنی، فکلاهما یدلان علی تنزیه الخالق- جل و علا- من النقائص والعیوب، و قد جاء فی الآیات والأحادیث الکثیر من الموارد المهمة التی یجب تنزیه الخالق منها، و من جملتها: الشریک، والولد، والتجسیم، و فعل العبث، و من
دلالت دارد. پس قدوس، همان پاکیزه ی پیراسته از عیب ها و کاستی هاست.
سبوح و قدوس، در قرآن و حدیث
صفت «سبوح»، در قرآن کریم به کار نرفته است؛ اما برگرفته های ماده ی «سبح»، بیش از نود بار به کار رفته که از این میان، پانزده بار با تعبیر «سبحان» است.
صفت «قدوس»، در قرآن کریم، دو بار آمده و در هر دو، با صفت «ملک»، همراه شده است. صفت «سبوح»، همراه با «قدوس»، در احادیث بسیاری وارد شده است. برای نمونه، روایت شده است که پیامبر خدا در سجود و رکوع خود می گفت: «بسیار پیراسته و پاک است پروردگار فرشتگان و روح» و امیرمؤمنان علی علیه السلام می گفت: «بسیار پیراسته است، بسیار پاک است و برتر از آن است که از او همان چیزی سر بزند که از آفریدگان، سر می زند» و وارد شده که ائمه ی علیهم السلام می گفتند: «ای بسیار پاک، ای نور پاکی، ای بسیار پیراسته، ای منتهای پیراستگی!».
در بحث واژه شناسی، دیدیم که دو صفت «سبوح» و «قدوس»، از نظر معنا، نزدیک به هم هستند. پس هر دو بر پیراستگی آفریدگار از کاستی ها و عیب ها دلالت دارند و در آیات و احادیث، امور بسیاری آمده که پیراسته دانستن خداوند از آنها، بایسته است (از جمله: انباز و فرزند و جسم داشتن، و کار بیهوده کردن) و طبیعی است که پیراستگی خداوند، به این موارد منحصر نمی گردد. پس لازم است که
الطبیعی أن التنزیه لا ینحصر بهذه الموارد، فیجب تنزیه الخالق من کل النواقص والعیوب، و کما جاء فی الحدیث: «یا الله، القدوس الطاهر من کل شیء»(456) أما سبب تأکید الآیات القرآنیة والأحادیث الشریفة علی موارد التنزیه المذکورة أعلاه، فهو لکون تلک الموارد موضع ابتلاء أکثر من غیرها، فکثیر من الأفراد ینسبون الشریک أو الولد الله سبحانه، و آخرون ینسبونه تعالی الی التجسیم و فعل العبث، تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا.
الکتاب
(هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلم المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون).(204).
(سبحان الله عما یصفون- الا عباد الله المخلصین).(457).
(سبحان ربک رب العزة عما یصفون).(391).
(یسبح لله ما فی السماوات و ما فی الأرض الملک القدوس العزیز الحکیم).(458).
الحدیث
1312. رسول الله صلی الله علیه و آله: ما من صباح یصبح العباد فیه الا و مناد ینادی: سبحان الملک القدوس.(459).
1313. عنه صلی الله علیه و آله: أکثر من أن تقول هذا…: سبحان الله ربی الملک القدوس، رب الملائکة والروح، خالق السماوات والأرض، ذی العزة والجبروت.(460).
آفریدگار را از همه ی کاستی ها و عیب ها پیراسته بدانیم، همان گونه که در حدیث آمده: «ای خدای بسیار پاک، و ای پاکیزه از همه چیز!»
اما دلیل تأکید آیات قرآنی و احادیث بر مواردی از پیراستگی که در بالا یاد شد، آن است که این موارد، بیشتر از موارد دیگر، محل ابتلا هستند؛ چرا که بسیاری از افراد، انباز یا فرزند را به خدای سبحان نسبت می دهند و برخی دیگر، جسم داشتن وکار بیهوده کردن را به خدا نسبت می دهند. خداوند، بسی برتر و بالاتر از همه ی این امور است.
قرآن
(اوست خدایی که جز او معبودی نیست؛ همان فرمان روای پاک سلامت [بخش، و] ایمنی بخش نگهبان، شکست ناپذیر، چیره [و] متکبر [است]. پاک است خدا از آنچه [با او] شریک می گردانند!).
(خدا منزه است از آنچه در وصف می آوردند، به استثنای [وصف] بندگان پاک دل خدا).
(منزه است پروردگار تو، پروردگار شکوهمند، از آنچه وصف می کنند).
(آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است، خدایی را که پادشاه پاک ارجمند فرزانه است، تسبیح می گویند).
حدیث
1312. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هیچ بامدادی نیست که بندگان به آن در آیند، مگر آن که بانگ دهنده ای، بانگ بر می آورد: «پیراسته است فرمان روای بسیار پاک!».
1313. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: این [ذکر] را بسیار بگو: «… پیراسته است پروردگارم، فرمان روای بسیار پاک، پروردگار فرشتگان و روح، آفریدگار آسمان و زمین، دارای عزت و چیرگی».
1314. عنه صلی الله علیه و آله: قل: سبحان الله الملک القدوس، رب الملائکة والروح، جللت السماوات والأرض بالعزة والجبروت.(461).
1315. عنه صلی الله علیه و آله- کان اذا سلم فی الوتر قال-: سبحان الملک القدوس.(462).
1316. المستدرک علی الصحیحین عن طلحة بن عبیدالله: سألت رسول الله صلی الله علیه و آله عن تفسیر «سبحان الله». قال: هو تنزیه الله عن کل سوء.(463).
1317. عنه صلی الله علیه و آله: اذا قال العبد: «سبحان الله»، فقد أنف(464) لله، و حق علی الله أن ینصره.(465).
1318. عنه صلی الله علیه و آله: یا قدوس، الطاهر فلا شیء کمثله.(466).
1319. عنه صلی الله علیه و آله- فی الدعاء-: یا قاضی السماوات والأرض یا الله، یا قیوم السماوات والأرض یا الله، یا قدوس السماوات والأرض یا الله، یا مؤمن السماوات والأرض یا الله.(91).
1314. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بگو: «پیراسته است خدای فرمان روای بسیار پاک، پروردگار فرشتگان و روح! آسمان ها و زمین را با عزت و چیرگی، پوشاندی».
1315. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- پس از سلام نماز وتر-: پیراسته است فرمان روای بسیار پاک!
1316. المستدرک علی الصحیحین- به نقل از طلحة بن عبیدالله-: از پیامبر خدا تفسیر (سبحان الله: منزه است خداوند) را پرسیدم. فرمود: «مقصود، پیراستن خدا از هر بدی است».
1317. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: هر گاه بنده بگوید: (سبحان الله)، خدای را پیراسته است و بر خدا سزاوار است که او را یاری کند.
1318. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: ای بسیار پاک پاکیزه که چیزی مانند او نیست!
1319. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: ای تمام کننده [آفرینش] آسمان ها و زمین، ای خدا! ای برپا دارنده ی آسمان ها و زمین، ای خدا! ای بسیار پاک آسمان ها و زمین، ای خدا! ای ایمنی بخش آسمان ها و زمین، ای خدا!
3 / 32
السلام
السلام لغة
السلام مشتق من «سلم»، و هو یدل علی السلم والصحة والعافیة والبراءة من العیب والنقص والمرض،(467) و «السلام» اما مصدر ثلاثی مجرد، قال ابن منظور: «السلام» فی الأصل: «السلامة»،(468) یقال: سلم یسلم سلاما و سلامة، و من هنا قال أهل العلم: الله- جل ثناؤه- هو السلام، لسلامته مما یلحق المخلوقین من العیب والنقص والفناء،(469) و اما مصدر باب تفعیل: سلم، یسلم تسلیما و سلاما، و تأویل «السلام» بهذا المعنی فی حق الله تعالی أنه ذو السلام الذی یملک السلام، أی:» یخلص من المکروه.(468).
السلام فی القرآن والحدیث
وردت مشتقات مادة «سلم» منسوبة الی الله سبحانه أربع مرات فی القرآن الکریم، و یمکن أن یراد من السلام فی الآیة الشریفة: (هو الله الذی لااله الا هو الملک القدوس السلام)(470) کلا المعنیین الواردین للسلام اللذین مرا فی معناه اللغوی.
أما فی الآیات الکریمة: (سلام قولا من رب رحیم)(405) و (قیل ینوح اهبط بسلام منا)(471).
3 / 32
سلام
واژه شناسی «سلام»
واژه ی «سلام (سلامت / آرامش / آشتی)»، برگرفته از «سلم» است که بر مسالمت و سلامت و آسایش و پیراسته بودن از عیب و کاستی و بیماری دلالت دارد. سلام، یا مصدر ثلاثی مجرد است و یا مصدر باب تفعیل. به گفته ی ابن منظور، سلام در اصل، سلامت است. گفته می شود: «سلم، یسلم، سلاما و سلامة» و از این جا اهل علم گفته اند: «خدا- که ستایش او شکوهمند است- سلام است؛ زیرا از هر عیب و کاستی و نابودی ای که به آفریدگان در می رسد، در سلامت است».
اگر مصدر باب تفعیل باشد، از «سلم، یسلم، تسلیما و سلاما» آمده و در حق خدای والا، به معنای آن است که او سرچشمه ی سلام (آرامش) است؛ یعنی از ناگواری می رهاند.
سلام، در قرآن و حدیث
برگرفته ها از ماده ی «سلم»، در قرآن کریم، چهار بار به خدا نسبت داده شده است و مراد از سلام در آیه ی شریف (او خدایی است که خدایی جز او ینست؛ فرمان روای بسیار پاک و سلام)، هر یک از دو معنایی که در واژه شناسی گذشت، امکان دارد.
اما در آیات شریف: ([بر بهشتیان] سلام است؛ سخنی از پروردگاری مهربان) و (گفته شد: ای نوح! با سلامی از ما، فرود آی) و (اما خدا سلام بخشید)، معنای دوم
و (لکن الله سلم)(472)، فالمعنی الثانی للسلام هو المقصود، والمراد من هذه الآیات مصدریة الله للسلام لا وصف الذات الالهیة بالسلام خلوها من العیب والنقص.
الکتاب
(هو الله الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون)(204).
الحدیث
1320. رسول الله صلی الله علیه و آله: ان السلام اسم من أسماء الله تعالی، وضعه الله فی الأرض.(473).
1321. عنه صلی الله علیه و آله- فی ذکر أحوال أهل الجنة-: قالوا: ربنا أنت السلام و منک السلام، و لک یحق الجلال والاکرام.
فقال: أنا السلام و معی السلام، ولی یحق الجلال والاکرام. فمرحبا بعبادی…(474).
3 / 33
السمیع
السمیع لغة
«السمیع» فعیل بمعنی فاعل من أبنیة المبالغة، مشتق من مادة «سمع» و هو فی الأصل ایناس الشیء بالأذن(475)، والسمع مصدر سمع یسمع، و یستعمل فی معنی أذن.
سلام (سلامت) مقصود است و مراد از این آیات، اصل بودن خدا برای سلام (سلامت) است، نه وصف ذات الهی به سلام و عاری بودن از عیب و نقص.
قرآن
(اوست خدایی که جز او معبودی نیست؛ همان فرمان روای پاک سلامت [بخش و] ایمنی بخش و نگهبان، شکست ناپذیر، درهم کوبنده [و] متکبر است. پاک است خدا از آنچه [با او] شریک می گردانند!).
حدیث
1320. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: همانا سلام، نامی از نام های خدای متعال است که آن را در زمین، نهاده است.
1321. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در یادکرد احوال بهشتیان-: می گویند: ای پروردگار ما! تویی سلام، و از توست سلم، و شکوه و ارجمندی، تنها سزاوار توست.
پس [خدا] می فرماید: «منم سلام و با من است سلام. شکوه و ارجمندی، تنها سزاوار من است. پس به بندگانم خوشامد می گویم…».
3 / 33
سمیع
واژه شناسی «سمیع»
صفت «سمیع (شنوا)» ؛ فعیل به معنای فاعل و از ساخت های مبالغه و برگرفته از ماده ی «سمع» است که در اصل، شنیدن به وسیله ی گوش است. «سمع» که مصدر «سمع یسمع» است، در معنای گوش نیز به کار می رود.
ابن اثیر می گوید: یکی از نام های خدای والا «سمیع» است؛ یعنی او کسی است
قال ابن الأثیر: فی أسماء الله تعالی «السمیع» و هو الذی لا یعزب عن ادراکه مسموع وان خفی، فهو یسمع بغیر جارحة.(476).
السمیع فی القرآن والحدیث
لقد ذکر القرآن الکریم صفة «السمیع» مقرونة بصفة «العلیم» اثنتین و ثلاثین مرة(477)، و بصفة «البصیر» عشر مرات(478)، و بصفة «القریب» مرة واحدة(479)، و ذکر «سمیع الدعاء» مرتین(480)، و کون الله سمیعا فی الآیات والأحادیث شعبة من کونه علیما و بمعنی کونه علیما بالمسموعات والأصوات، و لا یخفی علی الله کلام و صوت حتی لو کان خفیة، و کون الله سمیعا لیس کالمخلوقات المسبوقة بالجهل، والمتحقق سمعها بواسطة الأداة والآلة.
الکتاب
(فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه علی الذین یبدلونه ان الله سمیع علیم).(481).
(هنالک دعا زکریا ربه قال رب هب لی من لدنک ذریة طیبة انک سمیع الدعاء).(482).
(قل ان ضللت فانما أضل علی نفسی و ان اهتدیت فبما یوحی الی ربی انه سمیع قریب).(479).
(أم یحسبون أنا لانسمع سرهم و نجواهم بلی و رسلنالدیهم یکتبون).(483).
که هیچ شنیده ای- هر چند که پنهان باشد- از ادراک او به در نمی رود. و البته او بدون اندم می شنود.
سمیع، در قرآن و حدیث
قرآن کریم، صفت «سمیع» را همراه صفت «علیم» 32 بار، و با صفت «بصیر» ده بار، و با صفت «قریب»، یک بار یاد کرده است. تعبیر (شنونده ی دعا) نیز دو بار ذکر شده است. سمیع بودن خدا در آیات و احادیث، شاخه ای از علیم بودن او و به معنای آگاه بودن او از شنیده ها و آواهاست؛ یعنی هیچ سخن و آوایی، هر چند پنهان، بر خدا پوشیده نمی ماند. شنوا بودن خدا، مانند آفریدگان نیست که مسبوق به جهل باشد و از ره گذر ادات و ابزار، تحقق پیدا کند.
قرآن
(پس هر کس آن [وصیت] را بعد از شنیدنش تغییر دهد، گناهش تنها بر [گردن] کسانی است که آن را تغییر می دهند. آری. خدا، شنوای داناست).
(آن جا [بود که] زکریا پروردگارش را خواند [و] گفت: «پروردگارا! از جانب خود، فرزندی پاک و پسندیده به من عطا کن، که تو شنونده ی دعایی»).
(بگو: اگر گمراه شوم، فقط به زیان خود گمراه شده ام، و اگر هدایت یابم، [این از برکت] چیزی است که پروردگارم به سویم وحی می کند، که اوست شنوای نزدیک).
(آیا می پندارند که ما راز آنها و نجوایشان را نمی شنویم؟ چرا؛ و فرشتگان ما پیش آنان [حاضرند و] ثبت می کنند).
الحدیث
1322. رسول الله صلی الله علیه و آله- فی دعاء الجوشن الکبیر-: یا سامع الأصوات، یا عالم الخفیات، یا دافع البلیات.(484).
1323. عنه صلی الله علیه و آله- أیضا-: یا من یعلم مراد المریدین، یا من یعلم ضمیر الصامتین، یا من یسمع أنین الواهنین(485)، یا من یری بکاء الخائفین.. یا دائم البقاء، یا سامع الدعاء، یا واسع العطاء(486).
3 / 34
الشافی
الشافی لغة
الشافی: اسم فاعل من مادة «شفی» و هو یدل علی الاشراف علی الشیء؛ یقال: أشفی علی الشیء، اذا أشرف علیه، و سمی الشفاء شفاء لغلبته للمرض و اشفائه علیه(487)… شفی الله المریض، یشفیه، شفاء: عافاه.(488).
الشافی فی القرآن الحدیث
تستعمل کلمة الشفاء فی القرآن والحدیث بمعنی علاج الأمراض الجسمیة تارة، مثل: (و اذا مرضت فهو یشفین)(489) و تارة بمعنی علاج الأمراض الروحیة والعقلیة،
حدیث
1322. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای «جوشن کبیر»: ای شنونده ی آواها، ای دانای نهان ها، ای دور کننده ی گرفتاری ها!
1323. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای «جوشن کبیر»: ای آن که خواسته ی خواهندگان را می داند، ای آن که نهان خاموشان را می داند، ای آن که ناله ی ناتوانان را می شنود، ای آن که گریه ی بیمناکان را می بیند!… ای همیشه پایدار، ای شنونده ی نیایش، ای گسترده بخشش!
3 / 34
شافی
واژه شناسی «شافی»
صفت «شافی (بهبود بخش / شفابخش)»، اسم فاعل از ماده ی «شفی» است که دلالت بر اشراف بر یک چیز دارد. گفته می شود: «أشفی علی الشیء»، آن گاه که بر آن اشراف یابد. و شفا (بهبود) نیز از آن رو شفا نامیده شده که درمان، بر بیماری غلبه می کند و بر آن اشراف می یابد. «خداوند، بیمار را شفا داد»، یعنی: او را عافیت داد.
شافی، در قرآن و حدیث
در قرآن و حدیث، واژه شفا، گاه به معنای درمان بیماری های جسمی به کار می رود، مانند: (و هر گاه بیمار شوم، او مرا بهبود می بخشد) و گاه به معنای درمان بیماری های روحی وعقلی، مانند: (و از قرآن، آنچه [مایه ی] شفاست، فرو
مثل: (و ننزل من القرءان ما هو شفاء)(490) و یراد بالله تعالی «الشافی» کلا المعنیین، بل کما ورد فی الحدیث: «لا شافی الا الله».
من البدیهی أن الشافی هو الله سبحانه، انحصار هذه الصفة به تعالی لا یعنی نفی الأسباب فی نظام الخلق، بل القرآن الکریم وسیلة لعلاج الأمراض الروحیة والعقلیة، أما الدعاء والدواء فوسیلة لعلاج الأمراض الجسمیة، و فی کلا الأمرین مسبب الأسباب هو الله تعالی.
الکتاب
(یأیها الناس قد جاءتکم موعظة من ربکم و شفاء لما فی الصدور و هدی و رحمة للمؤمنین).(491).
(و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین و لا یزید الظالمین الا خسارا).(490).
(و اذا مرضت فهو یشفین).(489).
(ثم کلی من کل الثمرات فاسلکی سبل ربک ذللا یخرج من بطونها شراب مختلف ألونه فیه شفاء للناس ان فی ذلک لأیة لقوم یتفکرون).(492).
الحدیث
1324. رسول الله صلی الله علیه و آله- فی الدعاء-: أسألک یا قاضی الأمور، و یا شافی الصدور…(493).
1325. عنه صلی الله علیه و آله- فی دعاء الفرج-: یا سابغ النعم، یا کاشف الألم، یا شافی السقم.(225).
می فرستیم). از نام «شافی» درباره ی خدای متعال، هر دو معنا اراده می شود؛ بلکه آن سان که در حدیث وارد شده: «هیچ بهبود بخشی جز خدا نیست».
بدیهی است که شفابخش، خداست و انحصار این صفت به او، به معنای نفی اسباب در نظام آفرینش نیست؛ بلکه قرآن کریم، وسیله ای برای درمان بیماری های روحی و عقلی است،(494) و دعا و دارو، وسیله ای برای درمان بیماری های جسمی هستند و در هر دو مورد، سبب ساز سبب ها خدای متعال است.
قرآن
(ای مردم! به یقین، برای شما از جانب پروردگارتان اندرزی، و درمانی برای آنچه در سینه هاست، ره نمود و رحمتی برای گروندگان [به خدا] آمده است).
(و ما آنچه را برای مؤمنان، مایه ی درمان و رحمت است، از قرآن نازل می کنیم؛ و[لی] ستمگران را جز زیان نمی افزاید).
(و چون بیمار شوم، او مرا درمان می بخشد).
(سپس از همه ی میوه ها بخور، و راه های پروردگارت را فرمان بردارانه، بپوی. [آن گاه] از درون [شکم] آن، شهدی که به رنگ های گوناگون است، بیرون می آید. در آن، برای مردم، درمانی اس. راستی در این [زندگی زنبوران] برای مردمی که می اندیشند، نشانه[ی قدرت الهی] است).
حدیث
1324. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: از تو درخواست می کنم، ای تمام کننده ی کارها، و ای شفابخش سینه ها…!
1325. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای فرج-: ای فراوان کننده نعمت ها، ای از میان برنده ی درد، ای شفابخش بیماری ها!
1236. عنه صلی الله علیه و آله- فی دعاء الجوشن الکبیر-: یا شافی من استشفاه.(495).
3 / 35
الشاکر، الشکور
الشاکر والشکور لغة
«الشکور» مبالغة فی «الشاکر» و الشکر: الثناء علی المحسن بما أولاکه من المعروف،(496)، و یکون الشکر بالقول و العمل(497) والشکر مثل الحمد الا أن الحمد أعم منه، فانک تحمد الانسان علی صفاته الجمیلة، و علی معروفه، و لا تشکره الا علی معروفه دون صفاته.(498).
الشاکر والشکور فی القرآن والحدیث
لقد وردت هاتان الصفتان منسوبتین الی الله ست مرات فی القرآن الکریم، ثلاثا مع صفة «الغفور»،(499) و اثنتان مع صفة «العلیم»،(500) و مرة واحدة مع صفة «الحلیم»(501).
لقد ورد فی الأحادیث أن الله تعالی ه الشاکر لمن شکره و للمطیع له، و شکر الله سبحانه قبول طاعة العبد و ازدیاد النعم.
الکتاب
(ما یفعل الله بعذابکم ان شکرتم و ءامنتم و کان الله شاکرا علیما).(502).
1326. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای «جوشن کبیر»-: ای شفابخش آن که از او شفا خواهد!
3 / 35
شاکر، شکور
واژه شناسی «شاکر» و «شکور»
صفت «شکور (بسیار پاس گزار)»، مبالغه در «شاکر (سپاس گزار)» است و «شکر» یعنی: ستایش نیکی کننده، به سبب نیکی ای که بر تو ارزانی داشته است، و شکر (سپاس گزاری / قدردانی)، با گفتار و کردار، ممکن می شودو مانند حمد است، جز آن که حمد، اعم از آن است؛ چرا که تو انسانی را به خاطر ویژگی های زیبای او و به خاطر نیکی او حمد می کنی؛ اما تنها به خاطر نیکی او (و نه دیگر یژگی هایش) او را شکر می نمایی.
شاکر و شکور، در قرآن و حدیث
در قرآن کریم، این دو صفت، شش بار به خدا نسبت داده شده اند: سه بار با صفت «غفور» و دو بار با صفت «علیم» و یک بار با صفت «حلیم».
در احادیث آمده که خدای والا، سپاس گزار کسی است که او را سپاس بگزارد و فرمان ببرد، و سپاس گزاری خدای پاک، پذیرش طاعت بنده و افزون کردن نعمت های اوست.
قرآن
(اگر سپاس بدارید و ایمان آورید، خدا می خواهد با عذاب چه کند؟ و خدا، همواره سپاس پذیر (حق شناس) داناست).
(ان تقرضوا الله قرضا حسنا یضعفه لکم و یغفر لکم والله شکور حلیم).(501).
الحدیث
1327. رسول الله صلی الله علیه و آله: اللهم أنت الذاکر لمن ذکرک، الشاکر لمن شکرک، المجیب لمن دعاک، المغیث لمن ناداک، والمرجی لمن رجاک، المقبل علی من ناجاک، المعطی لمن سألک.(248).
3 / 36
الشهید، الشاهد
الشهید والشاهد لغة
ان «الشهید» مبالغة فی «الشاهد» مشتق من «شهد»، هو یدل علی علم و حضور و اعلام(503)، قال ابن الأثیر: فی أسماء الله تعالی «الشهید» هو الذی لا یغیب عنه شیء. و الشاهد: الحاضر، و فعیل من أبنیة المبالغة فی فاعل، فاذا اعتبر العلم مطلقا فهو العلیم، و اذا أضیف الی الأمور الباطنة فهو الخبیر، و اذا أضیف الی الأمور الظاهرة فهو الشهید،(504) ان الله علی کل شیء شهید و قد یعتبر مع هذا أن یشهد علی الخلق یوم القیامة بما علم.(505).
(اگر به خدا وامی نیکو دهید، آن را برای شما دو چندان می گرداند و بر شما می بخشاید؛ و خدا، سپاس پذیر بردبار است).
حدیث
1327. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوندا! تو یاد کننده ی کسی هستی که تو را یاد کند، سپاس گزار کسی هستی که تو را سپاس بگزارد، اجابتگر کسی هستی که تو را بخواند، فریادرس کسی هستی که تو را آواز دهد، و امیدبخش کسی هستی که به تو امید بند، روی آورنده به کسی هستی که با تو راز و نیاز کند، و عطابخش کسی هستی که از تو درخواست کند.
3 / 36
شهید، شاهد
واژه شناسی «شهید» و «شاهد»
صفت «شهید (بسیار گواه)»، مبالغه در صفت «شاهد (گواه) و برگرفته از «شهد» است که بر علم و حضور و اعلام کردن، دلالت دارد. به گفته ی ابن اثیر، در نام های خدای متعال، «شهید» به معنای کسی است که چیزی از او پنهان نمی ماند و شاهد یعنی حاضر. وزن فعیل، از ساخت های مبالغه در فاعل است. پس هر گاه علم به گونه ی مطلق در نظر گرفته شود، او علیم (بسیار دانا) است و هر گاه به امور نهانی (باطنی) نسبت داده شود، او خبیر (بسیار آگه / مطلع) است و هر گاه به امور پیدا (ظاهری) نسبت داده شود، او شهید (شهادت دهنده) است.(506) با این حال، گاه بدان اعتبار گفته شده است که خدا در روز رستاخیز، بر آنچه از مردمان می داند، شهادت می دهد.
الشهید والشاهد فی القرآن والحدیث
لقد ورد اسم «الشهید» من أسماء الله تعالی فی القرآن الکریم تسع عشرة مرة، و تکرر مضمون قوله: (ان الله علی کل شیء شهید) ثمانی مرات(507)، و قوله: (کفی بالله شهیدا) ثمانی مرات أیضا.(508).
و قد جاء اسم «الشهید» فی الآیات والأحادیث بمعنی الحضور العلمی لله فی العالم و موجوداته، و هکذا یتبین أن الله سبحانه حضورا فی جمیع الموجودات، بید أن هذا لا یعنی الحلول والاتحاد الوجودی، بل یعنی الحضور والاحاطة العلمیین.
الکتاب
(ان الذین ءامنوا هادوا و الصلبین والنصری والمجوس والذین أشرکوا ان الله یفصل بینهم یوم القیامة ان الله علی کل شیء شهید).(509).
(و ما تکون فی شأن و ما تتلوا منه من قرآن و لا تعملون منعمل الا کنا علیکم شهودا اذ تفیضون فیه و ما یعزب عن ربک من مثقال ذرة فی الأرض و لا فی السماء ولا أصغر من ذلک و لا أکبر الا فی کتاب مبین).(510).
الحدیث
1328. رسول الله صلی الله علیه و آله- فی دعاء الجوشن الکبیر-: یا خیر شاهد و مشهود.(511).
1329. عنه صلی الله علیه و آله- أیضا-: یا شاهدا غیر غائب، یا قریبا غیر بعید.(512).
شهید و شاهد، در قرآن و حدیث
نام «شهید» به عنوان یکی از اسما خداند، در قرآن کریم، نوزده بار آمده و مضمون آیه ی (همانا خدا بر همه چیز، گواه است)، هشت بار و آیه (خدا، گواهی را بسنده است) نیز هشت بار وارد شده است.
در آیات و احادیث، نام «شهید» به معنای حضور علمی خدا در جهان و در میان موجودات آن آمده است و بدین سان، روشن می گردد که خداوند در تمامی موجودات، حضور دارد؛ اما این به معنای حلول اتحاد وجودی نیست؛ بلکه به معنای حضور و احاطه ی علمی است.
قرآن
(کسانی که ایمان آوردند و کسانی که یهودی شدند و صابئی ها و مسیحیان و زرتشتیان و کسانی که شرک ورزیدند، البته خدا روز قیامت، میانشان داوری خواهد کرد؛ چرا که خدا بر هر چیزی گواه است).
(و در هیچ کاری نباشی و از سوی او (خدا) هیچ [آیه ای] از قرآن نخوانی، و هیچ کاری نکنید، مگر این که ما بر شما گواه باشیم ن گاه که بدان مبادرت می ورزیدند. و هموزن ذره ای، نه در زمین و نه در آسمان، از پروردگار تو پنهان نیست؛ و نه کوچک تر و نه بزرگ تر از آن، چیزی نیتس، مگر این که در کتابی روشن [درج شده] است).
حدیث
1328. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای «جوشن کبیر»-: ای بهترین گواه و گواهی شده!
1329. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای «جوشن کبیر»-: ای گواه ناپنهان، ای نزدیک نادوردست!
3 / 37
الصادق
الصادق لغة
«الصادق» اسم فاعل من مادة «صدق» و هو یدل علی قوة فی الشیء قولا و غیره، من ذلک الصدق: خلاف الکذب، سمی لقوته فی نفسه؛ و لأن الکذب لا قوة له، و هو باطل، و أصل هذا من قولهم شیء صدق، أی: صلب.(513).
الصادق فی القرآن والحدیث
وردت مشتقات مادة «صدق» منسوبة الی الله تعالی فی القرآن الکریم اثنتی عشرة مرة(514)، و وصف الله سبحانه فی هذه الآیات بالصدق فی القول والحدیث حینا، و بالصدق فی الوعد حینا آخر، بالصدق مطلقا حینا ثالثا.
و ینبغی أن نقول فی وجه المناسبة بین صدق الله فی الکلام والوعد و بین المعنی اللغوی للصدق، أی: القوة: والله تعالی لقوة کلامه و وعده صادق الکلام و صادق الوعد، أی: ان کلامه مطابق للواقع، لا کذب فیه و هو لا یخلف المیعاد، بل هو أصدق الصادقین؛ لأنه أقوی الأقویاء و کل قوة منه تعالی.
الکتاب
(والذین ءامنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنات تجری من تحتها الأنهار خالدین فیها أبدا وعدالله حقا و من صدق من الله قیلا).(515).
3 / 37
صادق
واژه شناسی «صادق»
صفت «صادق (راستگو»، اسم فاعل است از ماده ی «صدق»، به معنای نیرومندی در چیزی است، خواه سخن باشد یا غیر آن، صدق، خلاف کذب است؛ چرا که دروغ، نیرویی ندارد و باطل است. اصل این معنا، از این گتار آمده است: «شیء صدق؛ چیزی است استوار».
صادق، در قرآن و حدیث
در قرآن کریم، برگرفته های ماده ی «صدق»، دوازه بار به خدای متعال نسبت داده شده است. خدای سبحان در این آیات، گاه به راستی در گفتار، گاه به راستی در وعده، و گاه نیز به مطلق راستی وصف گشته است.
می سزد که در باب وجه مناسب میان راستی خدا در گفتار و وعده، با معنای لغوی صدق (نیرومندی)، بگوییم که خدای متعال، به سبب نیرومندی در گفتار و وعده اش، راستگو و راست وعده است؛ یعنی گفتار او مطابق با واقع است، هیچ دروغی در آن نیست و او خلف وعده نمی کند؛ بلکه او راستگوترین راستگویان است؛ زیرا او نیرومندترین نیرومندان استو هر نیرویی از جانب اوست.
قرآن
(و کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند، به زودی آنان را در بوستان هایی که از زیر [درختان] آن، نهرها روان است، در می آوریم. همیشه در آن جاودان اند. وعده ی خدا راست است، و چه کسی در سخن، از خدا راستگوتر است؟).
(الله لا الا الا هو لیجمعنکم الی یوم القیامة لا ریب فیه و من أصدق من الله حدیثا).(516).
الحدیث
1330. رسول الله صلی الله علیه و آله: اللهم انی أسألک باسمک… یا أحکم الحاکمین، یا أعدل العالدین، یا أصدق الصادقین.(517).
3 / 38
الصمد
الصمد لغة
«الصمد: صفة مشبهة من مادة «صمد». و له معنیان: أحدهما: القصد، والآخر: الصلابة فی الشیء(518).
ان اطلاق اسم «الصمد» علی الله سبحانه فی ضوء المعنی الأول یعود الی أن الله هو الیسد المصمود الیه فی الحوائج، و فی ضوء المعنی الثانی یعود الی أن الله هو الذی لا جوف له، والقصد من «لا جوف له» خلوه من النقص، و من هنا فصمدیته تعالی تعنی أنه الوجود المطلق، و لا سبیل للنقص الی ذاته المقدسة، و علی هذا الأساس، لا یصح اشکال المرحوم الکلینی الذی یستلزم تفسیره الثانی، أی فیه تشبیه الخالق بالمخلوق.(519)
الصمد فی القرآن والحدیث
لقد وردت صفة «الصمد» مرةواحدة فی القرآن الکریم(520) و قد فسرت الأحادیث
(خداوند، کسی است که هیچ معبودی جز او نیست. به یقین، در روز رستاخیز- که هیچ شکی در آن نیست- شما را گرد خواهد آورد؛ و راستگوتر از خدا در سخن کیست؟»
حدیث
1330. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوندا! من از تو درخواست می کنم به نامت… ای حاکم ترین حاکمان، ای دادگرترین دادگران، ای راستگوترین راستگویان!
3 / 38
صمد
واژه شناسی «صمد»
واژه «صمد (بی نیاز کننده / بی نیاز)»، صفت مشبهه از ماده ی «صمد» است که دو معنا دارد: یکی «قصد» و دیگری «استواری در کار». اطلاق نام «صمد» بر خدای سبحان، در پرتو معنای نخست، بدان باز می گردد که خدا همان سروری است که در نیازها، آهنگ او می کنند، و در پرتو معنای دوم، به این بر می گردد که خدا کسی است که میان تهی نیست و منظور از «میان تهی نبودن»، عاری بودن از نقص (نیاز) است.
پس صمد بودن خدای متعال، به این معناست که او وجود مطلق است و هیچ نقصی در ذات مقدس او راه ندارد. بنابراین، اشکال مرحوم کلینی (که: لازمه ی تفسیر دوم، تشبیه خالق به مخلوق است)، وارد نیست.(521).
صمد، در قرآن و حدیث
در قرآن کریم، صفت «صمد»، یک بار به کار رفته است و احادیث، این صفت را
صفة «الصمد» بکلا المعنیین المذکورین فی البحث اللغوی. و تشیر بعض التعابیر مثل «السید المصمود الیه فی القلیل والکثیر»(522) الی المعنی الأول، بعضها یشیر الی المعنی الثانی نحو: «الصمد الذی لا جوف له»(523)، والملاحظة اللافتة للنظر فی الأحادیث هی أن صفات سلبیة عدیدة قد تطرح فی تفسیر الصمد أحیانا، و هذا اللون من التفسیر هو من لوازم المعنی الثانی للصمد؛ ذلک أن الکمال المطلق لله یقتضی أن نسلب منه جمیع النقائص.
الکتاب
(الله الصمد).(524).
الحدیث
1331. رسول الله صلی الله علیه و آله: الصمد الذی لا جوف له.(525).
3 / 39
الظاهر، الباطن
الظاهر والباطن لغة
«الظاهر» اسم فاعل من مادة «ظهر» و هو یدل علی قوة و بروز، و من ذلک ظهر الشیء، یظهر ظهورا، فهو ظاهر، اذا انکشف و برز؛ و لذلک سمی وقت الظهر و الظهیرة، و هو أظهر أوقات النهار و أضوؤها، والأصل فیه ظهر الانسان و هو خلاف
به هر دو معنای یاد شده در بحث لغوی، تفسیر کرده اند. برخی تعبیرها چون «سرور قصد شده در ریز و درشت»، به معنای نخست اشاره دارند و برخی به معنای دوم اشاره دارند؛ مانند: «صمد، کسی است که میان تهی نیست».(526).
نکته ی درخور توجه در احادیث، آن است که گاه در تفسیر صمد، صفات سلبی متعددی مطرح می شود. این گونه تفسیر، از لوازم معنای دوم صمد است؛ زیرا مقتضای کمال مطلق خدا این است که همه ی کاسی ها را از او سلب کنیم.
قرآن
(خدای صمد).
حدیث
1331. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: صمد، کسی است که میان تهی نیست.
3 / 39
ظاهر، باطن
واژه شناسی «ظاهر» و «باطن»
صفت «ظاهر»، اسم فاعل از ماده ی «ظهر» است که بر نیرومندی و آشکار شدن دلالت دارد و هنگامی به کار می رود که چیزی هویدا گردد. ظهر و ظهیره نیز، از همین رو نام گذاری شده اند و آشکارترین و روشن ترین وقت روزند و اصل در آن، ظهر (پشت) انسان است که بر خلاف بطن (شکم) است و آشکاری و نیرومندی را نشان می دهد.
بطنه، و هو یجمع البروز والقوة.(527).
و «الباطن» اسم فاعل من مادة «بطن» و هو خلاف الظهر والانکشاف. باطن الأمر: دخلته، خلاف ظاهره.(528).
الظاهر والباطن فی القرآن والحدیث
لقد ورد کل من الظاهر والباطن فی القرآن الکریم مرة واحدة: (هو الأول والآخر والظهر والباطن و هو بکل شیء علیم)(67)، و قد استنبط فی الأحادیث من ظهور الله تعالی معنی سلطانه و قهره و غلبته علی المخلوقات تارة، و معنی ظهوره علی القوی المدرکه للانسان عن طریق الآثار و علامات التدبیر تارة أخری، حیث ینطبق هذان المعنیان علی مفهوم القوة البروز المذکورین فی اللغة لکلمة «ظهر».
أما صفة البطون لله، فقسم من الأحادیث، یقول انها تعنی علم الله ببواطن الأمور، و قسم منها فسرها بعجز الفکر البشری عن الاحاطة بالذات الالهیة.
ان السؤال الذی یمکن أن یثار حول هاتین الصفتین و کیف تطلق هاتان الصفتان المتضادتان علی الله فی آن واحد؟ یقول أمیرالمؤمنین علی علیه السلام فی الجواب عن هذا السؤال ما مضمونه: «ان حیثیة الظهور هی غیر حیثیة البطون، و أن الله سبحانه ظاهر علی العقول من حیث أفعاله، لکنه باطن عنها من حیث ذاته، و لا یتیسر للانسان بقواه المدرکة أن یحیط بالذات الالهیة»(529).
1332. رسول الله صلی الله علیه و آله- فی صفة الله عزوجل- هو الظاهر فوق کل شیء، و هو الباطن دون کل
و «باطن»، اسم فاعل از ماده ی «بطن» است که بر خلاف آشکار شدن و هویدا گشتن است. باطن هر چیز، یعنی اندرون آن، بر خلاف ظاهر (بیرون) آن.
ظاهر و باطن، در قرآن و حدیث
در قرآن کریم، ظاهر و باطن، هر کدام، یک بار وارد شده اند: (اوست اول آخر، و ظاهر و باطن؛ و او به همه چیز، داناست).
و در احادیث، گاه از ظهور خدای متعال، معنای تسلط و چیرگی و غلبه ی او بر آفریده ها برداشت می شود و گاه دیگر، معنای آشکار بودن او بر قوای ادراکی انسان، از ره گذر آثار و نشانه های تدبیر. این دو معنا، با مفهوم نیرومندی و بروز (آشکار شدن) سازگارند که در لغت، برای واژه «ظهر» یاد شده است.
اما درباره ی «باطن بودن خدا»، بخشی از احادیث، گویای آن هستند که مراد از آن، علم خدا به بواطن امور است و گروهی از آنها این صفت را به ناتوانی اندیشه ی انسانی از احاطه به ذات الهی، تفسیر کرده اند.
پرسشی که درباره ی این دو صفت ممکن است مطرح شود، آن است که چگونه این دو صفت متضاد، هم زمان بر خدا اطلاق می شوند؟
امیرمؤمنان علی علیه السلام در پاسخ به این پرسش، چنین مضمونی می فرماید: «حیثیت ظهور، غیر از حیثیت بطون است و خدای سبحان از حیث افعالش، بر خردها ظاهر (آشکار) است؛ اما از حیث ذاتش، از آنها باطن (پوشیده) است و آدمی نمی تواند با قوای ادراکی خود، بر ذات الهی احاطه یابد».
1332. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در وصف خداوند-: اوست ظاهر فراتر از همه چیز، و اوست باطن
شیء، و هو بکل شیء علیم.(530).
1333. عنه صلی الله علیه و آله: -أیضا- هو الظاهر فوق کل شیء و لیس فوقه شیء، و هو الباطن دون کل شیء و لیس دونه شیء، و هو بکل شیء علیم.(531).
1334. عنه صلی الله علیه و آله- فی الدعاء-: أنت الظاهر فلیس فوقک شیء، و أنت الباطن فلیس دونک شیء.(532).
3 / 40
العالم، العلیم
العالم والعلیم لغة
«العلیم» فعیل بمعنی فاعل من مادة «علم» و هو فی الأصل یدل علی أثر بالشیء یتمیز به عن غیره.(533) والعلم: نقیض الجهل، و هو المعرفة، والعلم: الیقین، والعلیم مثل العالم، هو الذی اتصف بالعلم.(534).
العالم والعلیم فی القرآن والحدیث
لقد ورد ذکر علم الله عزوجل ما یقرب من مئتین و خمسین مرة فی القرآن الکریم، و قیل
نزدیک به همه چیز؛ و او به همه چیز، داناست.
1333. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در وصف خداوند-: اوست ظاهر فراتر از همه چیز و چیزی بالاتر از او نیست، و اوست باطن نزدیک به همه چیز و چیز ی نزدیک تر از او نیست؛ و او به همه چیز، داناست.
1334. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: تویی ظاهر که فراتر از تو چیزی نیست، و تویی باطن که نزدیک تر از تو [به اشیا] چیزی نیست.
3 / 40
عالم، علیم
واژه شناسی «عالم» و«علیم»
صفت «علیم (دانا)»، فعیل به معنای فاعل از ماده ی «علم» است که در اصل، بر نشانه ی یک شیء- که با آن از غیر خود متمایز می گردد- دلالت می کند. علم، نقیض «جهل» به معنای «معرفت» است. علم، یعنی یقین؛ و «علیم»، مانند «عالم»، کسی است که متصف به علم است.
عالم و علیم، در قرآن و حدیث
در قرآن کریم، از علم خدا نزدیک به 250 بار یاد شده و در احادیث نیز درباره ی علم خدا فراوان سخن گفته شده است.در قرآن و احادیث، آفرینش موجودات جهان
الکثیر عن علم الله فی الأحادیث أیضا، و قد جاء فی القرآن والأحادیث أن خلق الموجودات فی العالم نظمها و تماسکها، و کذلک قدرة الله المطلقة من علامات علم الله المطلق و دلالاته.
لما کانت صفة العلم موجودة فی المخلوقات أیضا، فقد تکفلت الأحادیث عنه توضیح العلم الالهی بتبیان الفوارق بین علم الله و علم المخلوقات، و نفی وجود الشبه بینهما، و علم الله سبحانه من صفاته الذاتیة، و من ثم فهو غیر حادث و لا مکتسب، و لا یتحقق بالآلات والأدوات.
ان علم الله مطلق لا یتناهی، و لله تعالی احاطة علمیة بکل شیء و منها الکلیات والجزئیات، هو یعلم بالأشیاء قبل وجودها و لا تفاوت بین علمه بها قبل وجودها و علمه بها بعد وجودها.
ان لله جل شأنه- غیر العلم الذاتی- علم آخر أیضا یدعی العلم الفعلی، والمقصود من العلم الفعلی العلوم المثتبتة فی اللوح، یعطی الملائکة والأنبیاء شیئا من هذا العلم، و یدلهم علی اللوح الذی سجلت فیه بعض العلوم والحوادث التی تقع فی المستقبل، و هذا العلم- علی عکس العلم الذاتی- حادث و محدود و یقبل البداء.
الکتاب
(والذین ءامنوا من بعد و هاجروا و جهدوا معکم فأولئک منکم و أولوا الأرحام بعضهم أولی ببعض فی کتاب الله ان الله بکل شیء علیم)(535).
(انما الهکم الله الذی لا اله الا هو واسع کل شیء علما).(536).
و نظم و به هم پیوستگی آنها و نیز قدرت مطلق خدا، از نشانه ها و دلایل علم مطلق خدا دانسته شده است.
از آن جا که صفت «علم» در آفریده ها نیز وجود دارد، احادیث برای روشن نمودن معنای علم الهی، به بیان تفاوت های علم خدا و علم آفریده ها پرداخته و همانند بودن آن دو را نفی کرده اند.
علم الهی، از صفات ذاتی خداست و در نتیجه، نوپدید، اکتسابی و از طریق ابزارها و ادوات نیست. علم خدا، مطلق و پایان ناپذیر است و خداوند به همه چیز از جمله کلیات و جزئیات، احاطه ی علمی دارد. او حتی قبل از وجود اشیا، به آنها علم دارد و تفاوتی میان علم او به اشیا پیش از موجود شدن و پس از موجود شدنشان، وجود ندارد.
خداوند، غیر از «علم ذاتی»، علم دیگری نیز دار که «علم فعلی» نامیده می شود. مقصود از علم فعلی، علومی هستند که در لوحی ثبت شده اند و از هیمن علم است که خداوند به فرشتگان و پیامبران عطا می کند و لوحی را که برخی علوم و رخدادهای آینده در آن ثبت شده، به آنان نشان می دهد. این علم، بر خلاف علم ذاتی، نوپدید، محدود و بدا پذیر است.
قرآن
(و کسانی که بعدا ایمان آورده و هجرت نموده و همراه شما جهاد کرده اند، اینان، از زمره ی شمایند، و خویشاوندان نسبت به یکدیگر [از دیگران] در کتاب خدا سزاوارترند. آری. خدا به هر چیزی داناست).
(معبود شما تنها آن خدایی است که جز او معبودی نیست، و دانش او همه چیز را در برگرفته است).
(قل ان تخفوا ما فی صدورکم أو تبدوه یعلمه الله و یعلم الله و یعلم ما فی السماوات و ما فی الأرض والله علی کل شیء قدیر).(537).
(و ان تجهر بالقول فانه یعلم السر و أخفی).(538).
(عالم الغیب والشهادة الکبیر المتعال).(539)
(و ما یتبع أکثرهم الا ظنا ان الظن لا یغنی من الحق شیئا ان اله علیم بما یفعلون).(540).
(الله یعلم ما تحمل کل أنثی و ما تغیض الأرحام و ما تزداد و کل شیء عنده بمقدار- علم الغیب و الشهادة الکبیر المتعال- سواء منکم من أسر القول و من جهر به و من هو مستخف بالیل و سارب بالنهار).(541).
(و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو و یعلم ما فی البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا یعلمها و لا حبة فی ظلمات الأرض و لا رطب و لا یابس الا فی کتب مبین).(542).
(قل انما العلم عندالله و انما أنا نذیر مبین).(543).
(الله الذی خلق سبع سماوات و من الأرض مثلهن یتنزل الأمر بینهن لتعلموا أن الله علی کل شیء قدیرو أن الله قد أحاط بکل شیء علما)(544).
الحدیث
1335. رسول الله صلی الله علیه و آله- فی تمجید الله جل و علا-: سبحانک الذی لا اله غیره…عالم کل
(بگو: اگر آنچه در سینه های شماست، نهان دارید یا آشکارش کنید، خدا آن را می داند. و [نیز] آنچه را در آسمان ها و آنچه را در زمین است، می داند؛ و خداوند بر هر چیزی تواناست).
(و اگر سخن به آواز گویی، او نهان و نهان تر را می داند).
(دانای نهان و آشکار، [و] بزرگ بلندمرتبه است).
(و بیشترشان جز از گمان پیروی نمی کنند؛ [ولی] گمان به هیچ وجه [آدمی را] از حقیقت بی نیاز نمی گرداند. آری. خدا به آنچه می کنند، داناست).
(خدا می داند آنچه را که هر ماده ای [در رحم] بار می گیرد، و [نیز] آنچه را که رحم ها می کاهند و آنچه را می افزایند. و هر چیزی نزد او اندازه ای دارد. دانای نهان و آشکار، [و] بزرگ بلندمرتبه است. [برای او] یکسان است: کسی از شما سخن [خود] را نهان کند و کسی که آن را فاش گرداند. و کسی که خویشتن را در شب پنهان دارد و در روز، آشکارا حرکت کند).
(و کلیدهای غیب، تنها نزد اوست. جز او [کسی] آن را نمی داند، و آنچه در خشکی و دریاست، می داند. و هیچ برگی فرو نمی افتد. مگر [این که] آن را می داند. و هیچ دانه ای در تاریکی های زمین، و هیچ تر و خشکی نیست، مگر این که در کتابی روشن [ثبت] است). (بگو: علم [آن]، فقط پیش خداست و من، صرفا هشدار دهنده ای آشکارم).
(خدا، همان کسی است که هفت آسمان و همانند آنها، هفت زمین آفرید. فرمان [خدا] در میان آنها فرود می اید، تا بدانید که خدا بر هر چیزی تواناست؛ و به راستی دانش وی هر چیزی را در بر گرفته است).
حدیث
1335. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در بزرگداشت خدای شکوهمند والا-: منزهی تو؛ کسی که جز او خدایی نیست!… دانای به هر چیز، بدون آموزگار.
شیء بغیر معلم.(545).
3 / 41
العظیم
العظیم لغة
«العظیم» فعیل بمعنی فاعل من مادة «عظم» و هو یدل علی کبر و قوة،(546) والعظمة: الکبریاء.(547).
العظیم فی القرآن والحدیث
لقد ورد اسم «العظیم» مقرونا باسم «العلی» مرتین فی القرآن الکریم،(548) و ورد ثلاثمرات مع اسم «الرب»،(549) و مرة مع اسم «الله»،(550) و ان اطلاق اسم «العظیم» علی الله فی الآیات والأحادیث قابل للتفسیر بوجهین:
أ- الصفة الذاتیة
ان القصد من عظمة الله فی هذا الوجه العظمة التی تلیق بشأنه لا العظمة فی الطول والعرض والعمق، التی هی من شأن الأجسام، و تعنی عظمة الله سبحانه أن له الکمالات المطلقة غیر المحدودة بنحو تعجز فیه القوی الذهنیة للانسان عن
3 / 41
عظیم
واژه شناسی «عظیم»
صفت «عظیم (سترگ)»، فعیل به معنای فاعل از ماده ی «عظم» است و بر سترگی و نیرومندی دلالت دارد و عظمت، یعنی سترگی.
عظیم، در قرآن و حدیث
در قرآن کریم، نام «عظیم» در کنار نام «علی»، دو بار وارد شده و با نام «رب»، سه بار و با نام «الله»، یک بار به کار رتفه است. اطلاق نام عظیم بر خدا در آیات و احادیث، به دو وجه تفسیر پذیر است:
الف- صفت ذاتی
در این تفسیر، مقصود از عظیم بودن خدا، عظمتی است که در شأن اوست، نه عظیم بودن در درازا و پهنا و ژرفا که در شأن اجسام است. عظیم بودن خدا، به این معناست که خداوند، دارای کمالات مطلق و نامحدود است، به نحوی که قوای ذهنی انسان را احاطه برکنه و حقیقت آن، ناتوان است. امام علی علیه السلام فرموده است:
الاحاطة بکنهها و حقیقتها، و قد قال الامام علی علیه السلام: «لا تقدر عظمة الله سبحانه علی قدر عقلک فتکون من الهالکین».(551).
قالابن الأثیر: فی أسماء الله «العظیم» هو الذیجاوز قدره و جل عن حدود العقول، حتی لا تتصور الاحاطة بکنهه و حقیقته، والعظم من صفات الأجسام: کبر الطول والعرض والعمق، والله تعالی جل قدره عن ذلک.(552).
ب- الصفة الفعلیة
القصد من عظمة الله فی هذا الوجه أن الله تعالی خالق العالم العظیم، و قد نقل عن الامام الصادق علیه السلام قوله: «انما قلنا انه قوی للخلق القوی، و کذلک قولنا: العظیم والکبیر».(553).
الکتاب
(فسبح باسم ربک العظیم).(554).
(انه کان لا یؤمن بالله العظیم).(550).
الحدیث
1336. رسول الله صلی الله علیه و آله: یقول الله عزوجل: لی العظمة و الکبریاء والفخر، والقدر سری، فمن نازعنی فی واحدة منهن کببته فی النار.(555).
1337. عنه صلی الله علیه و آله- فی حدیث المعراج و قد قال له سبحانه: انظر الی عرشی-: فنظرت الی عظمة ذهبت لها نفسی و غشی علی، فالهمت أن قلت: سبحان ربی العظیم و بحمده
«سترگی خدای سبحان را به اندازه ی خرد خود، اندازه مکن، که از هلاک شدگان خواهی بود».
ابن اثیر می گوید: در نام های خدا، عظیم کسی است که قدر او فراتر رفته و از حدود خردها والاتر و برتر شده است تا آن جا که احاطه به کنه و حقیقت او تصورپذیر نیست. سترگی، به عنوان یکی از ویژگی های اجسام، دارا بودن بزرگی، درازا، پهنا و ژرفاست و خدای متعال، از آن، برتر و بالاتر است.
ب- صفت فعلی
در این تفسیر، منظور از عظیم بودن خدا آن است که خداوند متعال، آفریدگار جهان سترگ است. از امام صادق علیه السلام نقل شده است که: «گفتیم: او نیرومند است، به دلیل [آفرینش] آفریدگان نیرومند، و این سان است گفتار ما: سترگ و بزرگ».
قرآن
(پس به نام پروردگار بزرگت تسبیح گوی).
(چرا که ا به خدای بزرگ نمی گروید).
حدیث
1336. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خدا عزوجل می فرماید: «سترگی و بزرگی و فخر، تنها از آن من است و قدر، راز من است. پس هر کسی که در یکی از آنها با من بستیزد، او را در آتش، سرنگون می کنم».
1337. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در «حدیث معراج» که خدای سبحان به او فرمود: به عرشم بنگر-: پس به سترگی ای نگریستم که جانم برای آن رفت و بیهوش شدم. پس به سبب سترگی آنچه دیدم، به من الهام شد. گفتم: «منزه است خداوند سترگم و من، به ستایش
لعظم ما رأیت، فلما قلت ذلک تجلی الغشی عنی حتی قلتها سبعا.(556).
1338. عنه صلی الله علیه و آله- فی الدعاء-: یا أعظم من کل عظیم.(557).
3 / 42
العفو
العفو لغة
«العفو» فعول من مادة «عفو» و هو أصلان یدل أحدهما علی ترک الشیء الآخر علی طلبه، فالأول: العفو: عفو الله تعالی عن خلقه، و ذلک ترکه ایاهم فلا یعاقبهم فضلا منه.
قال الخلیل: «وکل من استحق عقوبة فترکته فقد عفوت عنه، والأصل الآخر الذی معناه الطلب قول الخلیل: ان العفاة طلاب المعروف.(558).
العفو فی القرآن والحدیث
لقد وردت مشتقات مادة «عفو» ثمانی عشرة مرة فی القرآن الکریم موصوفا بها الله سبحانه(559)، و ذکر اسم «العفو مع اسم «الغفور» أربع مرات(560)، و مع اسم «القدیر» مرة واحدة(561).
او می پردازم!». پس چون آن را گفتم، بیهوشی از من برطرف شد، تا این که آن را هفت بار گفتم.
1338. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا- ای سترگ تر از هر سترگی!
3 / 42
عفو
واژه شناسی «عفو»
صفت «عفو (بخشاینده / در گذرنده)»، بر وزن فعول از ماده ی «عفو» است که دو معنا دارد: یکی ترک و فرو گذاشتن چیزی دیگری، جستن چیزی، عفو، یعنی بخشایش خدای متعال نسبت به بندگانش، که از معنای نخست است و فرو گذاشتن ایشان از سوی اوست که از روی بخشش خود، ایشان را کیفر نمی دهد.
خلیل بن احمد فراهیدی (واژه شناس شهیر عرب) می گوید: هر آن که سزاوار کیفری باشد و او را فروگذاری، در حقیقت، او را عفو کرده ای.
معنای دوم نیز طلب و جستن است که لیل درباره ی آن گفته است: «ان العفاة طلاب المعروف؛ عفو کنندگان، جویندگان نیکی هستند».
عفو، در قرآن و حدیث
در قرآن کریم، برگرفته های ماده ی «عفو»، در وصف خدای سبحان، هجده بار به کار رتفه اند و نام «عفو» با نام «غفور»، چهار بار و با نام «قدیر»، یک بار یاد شده است.
چنان که در بحث واژه شناسی گفته شد، عفو، به معنای ترک و عفو، به معنای
و کما قیل فی البحث اللغوی فان «عفو» بمعنی ترک، والعفو بمعنی التارک، و من جهة أخری فان الترک یحتاج الی متعلق، و متعلق ترک الله فی الآیات والأحادیث معاصی العباد، والمقصود من ترک الله المعاصی هو أنه تعالی یترک العقاب علیها.
قال الراغب: «العفو: القصد لتناول الشیء، و عفوت عنه قصدت ازالة ذنبه صارفا عنه فالعفو هو التجافی عن الذنب، و قولهم فی الدعاء «أسألک العفو والعافیة» أی ترک العقوبة والسلامة».(562).
الکتاب
(و هو الذی یقبل التوبة عن عباده و یعفوا عن السیئات و یعلم ما تفعلون).(193).
(و ما أصبکم من مصیبة فیما کسبت أیدیکم وی عفوا عن کثیر).(563).
الحدیث
1339. رسول الله صلی الله علیه و آله: اللهم انک عفو کریم تحب العفو، فاعف عنی.(564).
3 / 43
الغائب
الغائب لغة
«الغائب» اسم فاعل من مادة «غیب» و هو یدل علی «تستر الشیء عن العیون»(565)، و یستعمل فی «بعد»، و «سافر»، و «دفن»، و نظائرها(566) والسبب فی هذه
ترک کننده است. از سوی دیگر، ترک کردن، نیازمند متعلق است و متعلق فرو گذاشتن خدا در آیات و احادیث، گناهان بندگان است و مقصود از فرو گذاشتن گناهان از سوی خدا، آن است که خدای متعال، کیفر گناهان را فرو می گذارد.
راغب گفته است: عفو، آهنگ نمودن برای دستیابی به چیزی است و «عفوت عنه»، یعنی: زدودن گناه او را با روی گردانی از او قصد کردی. پس عفو، همان گذشت از گناه است و سخن نیایشگران در نیایش: «أسألک العفو والعافیة»، یعنی: ترک کیفر و به سلامت ماندن را می خواهم.
قرآن
(و اوست کسی که توبه را از بندگان خود می پذیرد و از گناهان در می گذرد و آنچه می کنید، می داند).
(و هر [گونه] مصیبتی به شما برسد، به سبب دستاورد خود شماست، و [خدا] از بسیاری در می گذرد).
حدیث
1339. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوندا! تو بخشایشگر کریمی هستی که بخشایش را دوست می داری. پس بر من ببخشای!
3 / 43
غائب
واژه شنایس «غائب»
صفت «غائب (ناپیدا / پنهان)»، اسم فاعل از ماده ی «غیب» است و بر «پوشیدگی شیء از دیده ها» دلالت دارد و در معنای «دور شدن»، «به سفر رفتن» و «به خاک سپرده
الاستعمالات هو أن الاناسن اذا بعد، أو سافر أو دفن فی القبر، تستر عن العیون، لذلک لا یدل الغائب علی موجود الا اذا خفی عن العیون والحواس.
الغائب فی القرآن والحدیث
لم ینسب القرآن الکریم صفة «الغائب» الی الله، حتی نفت آیة کون الله تعالی غائبا(567)، أما الأحادیث فقد أطلقت هذه الصفة علی الله، اذ جاء فیها علی سبیل المثال: «الغائب عن الحواس… الغائب عن درک الأبصار و لمس الحواس»(568)، و «الغائب الذی لا تدرکه الأبصار»(569)، و مع هذا ورد فی بعض الأحادیث: «والله تعالی لیس بغائب»(570)، بل ورد فی أحد الأحادیث السبب فی کون الله سبحانه غیر غائب ما نصه: «کیف یکون غائبا من هو مع خلقه شاهد والیهم أقرب من حبل الورید یسمع کلامهم و یری أشخاصهم و یعمل أسرارهم».(571).
و صفوة القول: ان الأحادیث التی وصفت الله بالغیبة تستبین غیبته عن العیون والحواس، فی حین أن الأحادیث التی تنفی غیبته سبحانه تنفی غیبته المطلقة، و تثبت حضوره و شهادته، و تقرر صلته بالانسان.
بعبارة أخری، غیبته- جل شأنه- لجهة، و شهادته لجهة أخری، و لا ینبغی أن نجعل احدی الصفتین مطلقة بشکل لا یبقی فیه مکان للصفة الأخری، من هنا نلاحظ أن فی الأحادیث المعهودة ذکرت صفة «الغائب» أو غیبة الله مثل «الغائب عن الحواس» أو وردت صفة الغائب مع صفة الشاهد والأوصاف المشابهة، مثل: «الغائب الشاهد» و «غائب غیر مفقود».
شدن» و مانند آن به کار می رود. دلیل این گونه کاربردها آن است که انسان، هر گاه دور شود یا به سفر برود یا مدفون گردد، از دیده ها پوشیده می شود. بنابراین، غایب، بر موجودی دلالت می کند که از دیده ها و حواس، پوشیده است.(572).
غائب، در قرآن و حدیث
در قرآن کریم، صفت «غائب» به خدا نسبت داده نشده است؛ بلکه حتی در آیه ای، غایب بودن، از خدا نفی شده است؛ اما در احادیث، این صفت بر خدا اطلاق شده است. برای مثال، در احادیث آمده: «ناپیدا از حواس….، پنهان از دریافت دیده ها و تماس (جستجوی) حواس» و «ناپیدایی که اندیشه ها او را در نمی یابند». با وجود این، در برخی احادیث آمده: «و خدای متعال، پنهان نیست». حتی در حدیثی، دلیل غایب نبودن خدا به این صورت ذکر شده است: «چگونه غایب باشد کسی که بر آفریده های خود، شاهد و از رگ گردن به ایشان نزدیک تر است؛ [هموکه] گفتار ایشان را می شنود و پیکرهایشان را می بیند و رازهایشان را می داند؟».
در جمع بین این احادیث، می توان گفت: احادیثی که خدا را به غایب بودن وصف کرده اند، بیانگر غایب بودن او از دیدگان و حواس انسان اند، و احادیثی که غایب بودن خدای سبحان را نفی می کنند، غیبت مطلق خدا را نفی می کنند و در مقام اثبات حضور خدا و شاهد بودن خدا و اثبات ارتباط میان او وانسان هستند.
به دیگر سخن، غایب بودن خدا از جهتی است و شاهد بودن او از جهتی دیگر، و نباید هیچ یک از این دو جهت را به گونه ای مطلق تفسیر کرد که جایی برای دیگری نماند. از همین روست که در احادیث مرتبط، صفت «غایب»، یا با قید ذکر شده است؛ مانند: «الغائب عن الحواس؛ ناپیدا از حواس» و یا همراه با صفت «شاهد» و اوصاف همسان یاد شده است، مانند: «الغائب الشاهد؛ ناپیدای شاهد» و «غائب غیر مفقود؛ غایب از بین نرفته».
اننا نعلم أن ضمیر «هو» للمفرد الغائب، و استعمل القرآن والأحادیث هذا الضمیر فی الله، و ذهب بعض المفسرین الی أن هذا الضمیر من أسماء الله(573) و علی هذا الأساس، یعبر ضمیر «هو» عن صفة الله بالغیبة، و نقرأ فی بعض الأحادیث والأدعیة استعمال لفظ «یا هو» فی الله(574)، فاجتمع فیه شهادة الله و حضوره مع غیبته.
الکتاب
(فلنقصن علیهم بعلم و ما کنا غائبین)(567).
الحدیث
1340. رسول الله صلی الله علیه و آله: التوحید ظاهره فی باطنه، و باطنه فی ظاهره، ظاهره موصوف لا یری، و باطنه موجود لا یخفی، یطلب بکل مکان، و لم یخل عنه مکان طرفة عین، حاضر غیر محدود، و غائب غیر مفقود.(575).
3 / 44
الغافر، الغفور، الغفار
الغافر والغفور والغفار لغة
«الغافر» اسم فاعل، و «الغفور» و «الغفار» صیغتان للمبالغة بمعنی «الغافر»، کلها مشتق من مادة «غفر» و هو یدل علی الستر و التغطیة.(576).
می دانیم که ضمیر «هو» برای مفرد غایب به کار می رود. این ضمیر در قرآن و احادیث، درباره ی خدا به کار رفته است و برخی مفسران، این ضمیر را از نام های خدا دانسته اند. بر این پایه، ضمیر «هو»، بیانگر صفت غایب بودن خداست. در برخی احایدث و ادعیه، درباره ی خدا جمله ی «یا هو» به کار رفته است که در این جمله، شاهد بودن و حاضر بودن خدا با غایب بودن او گرد آمده است.
قرآن
(و از روی دانش به آنان گزارش خواهیم داد، و ما [از احوال آنان] غایب نبوده ایم).
حدیث
1340. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: ظاهر توحید در باطن آن، و باطن آن در ظاهر آن است. ظاهر آن، وصف شده ای است که دیده نمی شود، و باطن آن، موجودی است که پنهان نمی ماند. در هر مکانی جسته می شود و هیچ مکانی، دیده بر هم زدنی، از او خالی نمی گردد. حاضر نامحدود و غایب از بین نرفته است.
3 / 44
غافر، غفور، غفار
واژه شناسی «غفار»، «غفور» و «غفار»
صفت «غافر (آمرزنده)»، اسم فاعل است و صفت های «غفور (آمرزگار / بسیار آمرزنده)» و «غفار (آمرزگار / بسیار آمرزنده)» نیز دو ساخت مبالغه به معنای «غافر» همگی برگرفته از ماده ی «غفر» هستند که بر «پوشاندن» و «در پس پرده افکندن» دلالت دارد.
الغافر والغفور والغفار فی القرآن والحدیث
لقد وردت مشتقات مادة «غفر» فی القرآن الکریم مئتین و أربع و ثلاثین مرة، فقد جاءت صفة «الغفور» احدی و تسعین مرة، و صفة «الغفار» خمس مرات(577)، و صفة «الغافر» مرتین.(578).
و استعملت هذه الصفات فی القرآن الکریم بأشکال مختلفة، منها مع صفات أخری مثل «الرحیم»، و«الحلیم»، و «العفو» و «الرب»، و «العزیز»، و «الشکور»، و قد استعملت المغفرة الالهیة فی القرآن والأحادیث بالنسبة الی معاصی الناس.
بناء علی هذا و بالنظر الی المعنی اللغوی، فان مادة «غفر»، و «الغافر»، و «الغفور»، و «الغفار» بمعنی الساتر لذنوب عباده المتجاوز عن خطایاهم و ذنوبهم.
الکتاب
(و انی لغفار لمن تاب و ءامن و عمل صالحا ثم اهتدی).(579).
(قل یعبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم).(580).
(ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم و ندخلکم مدخلا کریما).(581).
غافر، غفور و غفار، در قرآن و حدیث
برگرفته های ماده ی «غفر»، 234 بار در قرآن کریم به کار رفته اند. از این میان، صفت «غفور» 91 بار و صفت «غفار»، پنج بار و صفت «غافر» هم دو بار آمده است.
این صفات، در موارد مختلف، از جمله با صفات «رحیم» و «حلیم» و «عفو» و «رب» «عزیز» و «شکور» به کار رفته اند. در قرآن و احادیث، آمرزش الهی، در مورد گناهان مردم به کار رفته است.
بنابراین و با توجه به معنای لغوی ماده ی «غفر»، می توان گفت: غافر، غفور و غفار به معنای پوشاننده ی گناهان بندگان و در گذرنده از خطاها و گناهان ایشان است.
قرآن
(و به یقین، من آمرزنده ی کسی هستم که توبه کند و ایمان بیاورد و کار شایسته نماید و به راه راست، ره سپار شود).
(بگو: ای بندگان من که بر خویشتن، زیاده روی روا داشته اید! از رحمت خدا نومید مشوید. در حقیقت، خدا همه ی گناهان را می آمرزد. که او خود آمرزنده ی مهربان است).
(اگر از گناهان بزرگی که از آن[ها] نهی شده اید، دوری گزینید، بدی های شما را از شما می زداییم و شما را در جایگاهی ارجمند در می آوریم).
الحدیث
1341. رسول الله صلی الله علیه و آله- فی الدعاء المسمی بالأسماء الحسنی-: أسألک باسمک الغافر، یا غفار الذنوب یا الله.(582).
1342. عنه صلی الله علیه و آله- فی دعاء الجوشن الکبیر-: اللهم انی أسألک باسمک یا الله، یا رحمان یا رحیم یا کریم… یا غافر الخطیئات، یا معطی المسألات، یا قابل التوبات، یا سامع الأصوات.(484).
1343. عنه صلی الله علیه و آله: رجب شهر الاستغفار لأمتی، أکثروا فیه الاستغفار، فانه غفور رحیم.(583).
1344. عنه صلی الله علیه و آله: ان الله یقول> أنا جلیس من جالسنی، و مطیع من أطاعنی، و غافر من استغفرنی.(584).
1345. عنه صلی الله علیه و آله: ان الله غافر الا من شرد علی الله شراد البعیر(585) علی أهله(586).
1346. عنه صلی الله علیه و آله: ان الله غافر کل ذنب، الا رجلا اغتصب امرأة مهرها، أو أجیرا أجرته، أو رجلا باع حرا.(587).
1347. عنه صلی الله علیه و آله: أوحی الله الی داوود علیه السلام: ما من عبد یعتصم بی دون خلقی أعرف ذلک من نیته
حدیث
1341. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای معروف به «اسماء الحسنی»-: از تو درخواست می کنم به نام آمرزنده ات، ای آمرزگار گناهان، ای خدا!
1342. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای «جوشن کبیر»: خدایا! من از تو درخواست می کنم به نامت، ای خدا، ای رحمتگر، ای مهربان، ای کریم!… ای آمرزنده ی خطاها، ای بخشنده ی درخواست ها، ای پذیرنده ی بازگشت ها، ای شنونده ی آواها!
1343. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: رجب، برای امت من، ماه آمرزش خواستن است. در آن، بسیار آمرزش بخواهید که او آمرزگار مهربان است.
1343. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوند می فرماید: «من، همنشین کسی هستم که با من، همنشین شود، و فرمانبر کسی هستم که از من فرمان برد، و آمرزنده ی کسی هستم که از من، آمرزش بخواهد».
1345. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوند، آمرزنده است، مگر کسی را که از خدا بگریزد، همچون گریختن شتر از مالک خود.
1336. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوند، آمرزنده ی هر گناهی است، مگر مردی که مهر زنی، یا دست مزد مزد بگیری را به ستم نگه دارد، یا مردی که [انسان] آزادی را [به بردگی] بفروشد.
1347. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداوند به داوود علیه السلام وحی کرد: «هر بنده ای که به من، نه به
فتکیده السماوات بمن فیها الا جعلت له من بین ذلک مخرجا، و ما من عبد یعتصم بمخلوق دونی أعرف ذلک من نیته الا قطعت أسباب السماوات بین یدیه و أرسخت الهوی من تحت قدمیه، و ما من عبد یطیعنی الا و أنا معطیه قبل أن یسألنی، و غافر له قبل أن یستغفرنی.(588).
3 / 45
الغنی
الغنی لغة
«الغنی» فعیل بمعنی فاعل من «غنی» و هو یدل علی الکفایة(589)، فغناه سبحانه بمعنی عدم حاجته مطلقا.
الغنی فی القرآن والحدیث
لقد ذکر القرآن الکریم صفة «الغنی» مقرونة بصفة «الحمید» عشر مرات(590)، و مرة واحدة مع کل من «الحلیم»(286) و «ذو الرحمة»(591) و «الکریم»(592)، و ذکر «فنی عن العالمین» مرتین(593)، کما
آفریده هایم، پناه آورد و آن را از نیت او بشناسم، آن گاه آسمان ها با هر کسی که در آنهاست، بر او نیرنگ کنند، از میان آن برای او گشایش می نهم؛ و هر بنده ای که به جای من به آفریده ای پناه آورد و آن را از نیت او باز شناسم، راه های آسمان ها را بر او می گسلم و هوا را در زیر گام هایش سخت می کنم [تا نتواند گام از گام بردارد]؛ و هر بنده ای که از من فرمان ببرد، من عطا کننده به او هستم، پیش از آن که بخواهد، و آمرزنده ی او هستم، پیش از آن که از من آمرزش بخواهد».
3 / 45
غنی
واژه شناسی «غنی»
صفت «غنی (بی نیاز)»، فعیل به معنای فاعل از ماده ی «غنی» است که بر بسندگی دلالت دارد. پس غنای خدیا سبحان، به معنای بی نیازی مطلق اوست.
غنی، در قرآن و حدیث
قرآن کریم، صفت «غنی» را در کنار صفت «حمید»، ده بار و با هر یک از صفات «حلیم»، «ذوالرحمه» و «کریم»، یک بار یاد کرده است و تعبیر: (بی نیاز از جهانیان
ذکر کلا من (غنی عنکم)(594) و (سبحانه هو الغنی)(595) و (الله الغنی و أنتم الفقراء)(596) مرة واحدة، کما أکدت الأحادیث الغنی المطلق لله و استغناءه عن جمیع المخلوقات و احتیاج المخلوقات الیه و انحصار الغنی المطلق به سبحانه و تعالی.
الکتاب
(و من جهد فانما یجهد لنفسه ان الله لغنی عن العالمین)(597).
(و قال موسی ان تکفروا أنتم و من فی الأرض جمیعا فان الله لغنی حمید).(598).
(یأیها الناس أنتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید).(599)
الحدیث
1348. رسول الله صلی الله علیه و آله- من دعاء علمه علیا علیه السلام-: اللهم انک… غنی لا تفتقر.(600).
3 / 46
الفاطر
الفاطر لغة
«الفاطر» اسم فاعل من مادة «فطر» و هو یدل علی فتح شیء و ابرازه،(601) و لهذا
است)، دوبار و هر یک از تعابیر: (از شما بی نیاز است) و (او منزه است، اوست بی نیاز) و (خدا بی نیاز است و شما نیازمندانید)، یک بار ذکر شده است.
احادیث نیز بر بی نیازی مطلق خدا و بی نیازی او از همه ی آفریدگان و نیازمندی آفریده ها به او و انحصار بی نیازی مطلق در او تأکید کرده اند.
قرآن
(و هر که بکوشد، تنها برای خود می کوشد؛ زیرا خدا از جهانیان، سخت بی نیاز است).
(و موسی گفت: «اگر شما و هر که در روی زمین است، همگی کافر شوید، بی گمان، خدا، بی نیاز ستوده [صفات] است»).
(ای مردم! شما به خدا نیازمندید؛ و خداست که بی نیاز ستوده است).
حدیث
1348. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- از دعایی که آن را به علی علیه السلام آموخت-: بار خدایا! تو… بی نیازی هستی که نیازمند نمی گردد.
3 / 46
فاطر
واژه شناسی «فاطر»
صفت «فاطر (پدید آورنده)»، اسم فاعل از ماده ی «فطر» است و بر گشودن شیء و
یستعمل فی الشق والخلق والایجاد الابتدائی. قال ابن عباس: ما کنت أدری ما (فاطر السماوات والأرض)(602) حتی أتانی أعرابیان یختصمان فی بئر، فقال أحدهما: أنا فطرتها، أی: أنا ابتدأت حفرها(603) والله تعالی فاطر الأشیاء؛ لأن ابتداء الأشیاء و خلقتها بارادته تعالی.
الفاطر فی القرآن و الحدیث
ذکرت صفة «الفاطر» فی القرآن الکریم ست مرات(604) والله تعالی فی الأحادیث فاطر السماوات والأرض و ما فیها، و فاطر أصناف البرایا، و مبدأ فاطریته سبحانه قدرته و حکمته.
الکتاب
(قل أغیر الله أتخذ ولیا فاطر السماوات والأرض و هو یطعم و لا یطعم قل انی أمرت أن أکون أول من أسلم و لا تکونن من المشرکین)(602).
الحدیث
1349. رسول الله صلی الله علیه و آله: اللهم فاطر السماوات والأرض عالم الغیب والشهادة الرحمان الرحیم.(605).
آشکار کردن آن، دلالت دارد و از این رو، در مورد شکافتن و آفریدن و ایجاد ابتدایی به کار می رود.
ابن عباس گفته است: معنای (پدید آورنده ی آسمان ها و زمین) را نمی دانستم تا این که دو بادیه نشین، نزد من آمدند که درباره ی چاهی ستیزه می کردند. یکی از آن دو گفت: «أنا فطرتها»، یعنی: «من، کندن آن را آغاز کردم». لذا خدای متعال، فاطر اشیاست؛ زیرا آغازگری اشیا و آفرینش آنها با اراده ی اوست.
فاطر، در قرآن و حدیث
صفت «فاطر» در قرآن کریم، شش بار یاد شده و در احادیث، خدای والا، پدید آورنده ی آسمان ها و زمین و موجودات میان آنها و پدید آورنده ی گونه های آفریده ها دانسته شده است. ریشه ی فاطر بودن خدای پاک، توانایی و فرزانگی اوست.
قرآن
(بگو: «آیا غیر از خدا، پدید آورنده ی آسمان ها و زمین، سرپرستی برگزینم؟ و اوست که خوراک می دهد و خوراک داده نمی شود. بگو: «من، مأمورم که نخستین کسی باشم که اسلام آورده است»، و [به من فرمان داده شده که:] «هرگز از مشرکان مباش»).
حدیث
1349. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خدایا! ای پدید آورنده ی آسمان ها و زمین، دانای نهان آشکار، رحمتگر مهربان!
3 / 47
القائم، القیوم
القائم، القیوم لغة
«القائم» من مادة «قوم» بمعنی الانتصاب و عدم الاتکاء علی شیء آخره(606)، و قام قوما و قومة، و قیاما، و قامة: انتصب، فهو قائم(607)، و القیوم علی وزن فیعول صیغة مبالغة للقائم، و یبین معناه بالتأکید و المبالغة.
القائم والقیوم فی القرآن والحدیث
وردت صفة «القائم» مرتین فی القرآن الکریم(608)، و صفة «القیوم» مع صفة «الحی» ثلاث مرات(312)، و قیام الله فی القرآن والأحادیث لیس بمعنی قیام المخلوقات، أی: لیس بمعنی «انتصاب و قیام علی ساق فی کبد»(609)؛ لأن هذا الضرب من القیام یعبر عن النقص، و قیام الله فی الآیات و الأحادیث بشکل عام ذو معنیین هما:
أ- القیام فی ذاته
ان القصد من القیام فی نفسه قائمیة الله بذاته و بغض النظر عن سائر الموجودات، لذا فقیام الله بمعنی أنه لا یعتمد علی غیره، و لا یتبع أحدا، و لا یأخذه نوم و غفلة و سهو، و یمکن أن تشیر الی المعنی الأول للقیام ألفاظ مثل «ان الله قائم باق، و ما دونه
3 / 47
قائم، قیوم
واژه شناسی «قائم» و «قیوم»
صفت «قائم (استوار / ایستاده)»، از ماده ی «قوم» به معنای برپا ایستادن و تکیه ندادن به چیز دیگری است. قام، قوما، قیاما، و قامة، یعنی: به پا خاست. پس او قائم (ایستاده) است، و «قیوم (پاینده / پایدار)»، بر وزن فیعول، ساخت مبالغه برای قائم و بیانگر معنای آن با تأکید و مبالغه است.
قائم و قیوم، در قرآن و حدیث
در قرآن کریم، صفت «قائم»، دوبار و صفت «قیوم»، با صفت «حی»، سه بار وارد شده است. در قرآن و احادیث، قیام خدا، هم معنای قیام آفریدگان، یعنی به معنای «به پا خاستن» و «ایستادن بر ساق پا به سختی» نیست؛ زیرا این گونه ایستادن، نشانگر کاستی است. به طور کلی، در آیات و احادیث، قائم بودن خدا، دارای دو معناست:
الف- قیام به خود
منظور از قیام به خود، قائم بودن خدا به ذات خویش و بدون نیاز به دیگر موجودات است. به این لحاظ، قیام خدا، به این معناست که بر دیگری تکیه نمی کند و وابسته به کسی و یا چیزی نیست و خواب و غفلت و فراموشی، او را فرا نمی گیرد.
تعابیری چون «خدا استوار پیادار است. و هر آنچه جز اوست، نوپدید و دگرگون شونده و
حدث حائل زائل»(610).
ب- القیام بشؤون غیره
قیام الله بالنسبة الی الأشیاء الأخری ابخار عن کونه حافظا، کما ورد فی حدیث الامام الرضا علیه السلام: «قائم یخبر أنه حافظ» فقیامه بأمور الموجودات بمعنی أنه حافظ بقاءها و متول أمورها، کما جاء «قوام الشیء» فی اللغة بمعنی «عماده الذی یقوم به»(611)، و حینما یقال: «فلان قوام أهل بیته و قیامهم» فانه یعنی «هو الذی یقیم شأنهم»(612)، لذلک یتسنی لنا أن نقول ان قائمیة الله وق یومیته بلا نسبة الی سائر الموجودات بمعنی أنه موجدها و حافظها و مدبرها، و هی قائمة به سبحانه من جمیع الجهات، و یمکن أن تشیر الی المعنی الثانی للقیام تعابیر مثل: (أفمن هو قائم علی کل نفس بما کسبت)(613) و (قائما بالقسط)(614) و «یامن کل شیء قائم به».(615).
الکتاب
(شهد الله أنه لا اله الا هو و الملائکة و أولوا العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزیز الحکیم).(614).
(أفمن فهو قائم علی کل نفس بما کسبت و جعلوا لله شرکاء قل سموهم أم تنبونه بما لا یعلم فی الأرض أم بظهر من القول بل زین للذین کفروا مکرهم و صدوا عن السبیل و من یضلل
از میان رونده است» و «استواری که دگرگونی نمی پذیرد»، ناظر به این معنای قیام است.
ب- قیام به امور موجودات
قیام خدا نسبت به اشیای دیگر، اخبار از نگاهبانی خداست، همان گونه که در حدیث منقول از امام رضا علیه السلام درباره ی خداوند آمده است: «قائم، خبر می دهد که او نگاهبان است».
پس قیام او به امور موجودات، به این معناست که او نگاهبان بقای آنها و سرپرست امور آنهاست. همان گونه که در لغت هم «قوام الشیء»، به معنای «ستون آن است که به آن برپاست»، آمده و هر گاه گفته می شود: «فلان کس، قوام اهل خانه و قیام آنان است»، یعنی او کسی است که سرپرست ایشان است. بنابراین، می توان گفت: قائم بودن و قیوم بودن خدا نسبت به دیگر موجودات، به این معناست که او هستی بخش، نگاهبان و تدبیر کننده ی آنهاست و موجودات، از هر جهت، وابسته به خدا هستند؛ مانند این تعابیر: (آیا آن که بر هر نفسی در آنچه به دست آورده، نگاهبان است [همانند کسی است که چنین نیست]؟) و (استوار به دادگری) و «ای کسی که همه چیز به او استوار است!» را می توان ناظر به معنای دوم قیام دانست.
قرآن
(خدا که همواره به عدل، قیام دارد، گواهی می دهد که جز او هیچ معبودی نیست؛ و فرشتگان [او] و دانشوران [نیز گواهی می دهند که:] جز او، که توانا و فرزانه است، هیچ معبودی نیست).
(آیا کسی که بر هر شخصی بدانچه کرده، مراقب است [مانند کسی است که از همه جا بی خبر است] و برای خدا شریکانی قرار دادند؟ بگو: «نامشان را ببرید. آیا او را به آنچه در زمین است و او نمی داند، خبر می دهید، یا سخنی سطحی [و میان تهی] می گویید؟». [چنین
الله فما له من هاد).(613).
(الله لا اله الا هو الحی القیوم لا تأخذه سنة و لا نوم له ما فی السماوات و ما فی الأرض من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه یعلم ما بین أیدیهم و ما خلفهم و لا یحطیون بشیء من علمه الا بماشاء وسع کرسیه السماوات والأرض و لا یؤده حفظهما و هو العلی العظیم).(236).
(و عنت الوجوه للحی القیوم و قد خاب من حمل ظلما).(21).
الحدیث
1350. رسول الله صلی الله علیه و آله: اللهم انک… قائم لا تسهو.(600).
1351. عنه صلی الله علیه و آله- فی تنزیه الله و تعظیمه-: سبحان(616) الذی لا اله غیره، الاله العالم الدائم الذی لا ینفذ، القائم الذی لا یغفل.(617).
1352. عنه صلی الله علیه و آله- فی دعاء الجوشن الکبیر-: یا من کل شیء قائم به، یا من کل شیء صائر الیه.(618).
3 / 48
القادر، القدیر
القادر، القدیر لغة
ان «القادر» اسم فاعل من مادة «قدر»، و «القدیر» فعیل بمعنی فاعل من مادة
نیست؛] بلکه برای کسانی که کافر شده اند، نیرنگشان آراسته شده و از راه [حق]، بازداشته شده اند، و هر که را خدا بی راه گذارد، رهبری نخواهد داشت).
(خداست که معبودی جز او نیست. زنده و برپا دارنده است. نه خوابی سبک او را فرو می گیرد، و نه خوابی گران. آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است، از آن اوست. کیست آن کس که جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند؟ آنچه در پیش روی آنان و آنچه در پشت سرشان است، می داند. و به چیزی از علم او، جز به آنچه بخواهد، احاطه نمی یابند. کرسی او آسمان ها و زمین را در بر گرفته اس و نگهداری آنها بر او دشوار نیست؛ و اوست والای بزرگ).
(و چهره ها برای آن [خدای] زنده ی پاینده، خضوع می کنند؛ وآن کس که ظلمی بر دوش دارد، نومید می ماند).
حدیث
1350. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بار خدایا! تو… استواری هستی که غفلت نمی کنی.
1351. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در تنزیه و بزرگداشت خدا-: پیراسته است آن که جز او خدایی نیتس؛ خدای دانای جاودانه که از میان نمی رود؛ استواری که غفلت نمی ورزد.
1352. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای «جوشن کبیر»: ای کسی که همه چیز به او استوار است، ای کسی که همه چیز به سوی او بازگردانده می شود!
3 / 48
قادر، قدیر
واژه شناسی «قادر» و «قدیر»
صفت «قادر (توانا / توانمند)»، اسم فاعل از ماده ی «قدر»، و صفت «قدیر (پرتوان / بسیار توانا)»، فعیل به معنای فعل از ماده ی «قدر» است و بر اندازه و غایت و نهایت
«قدر»َ و هو یدل علی مبلغ الشیء و کنهه و نهایته.(619) قدر الشیء: مبلغه. قدرت الشیء من التقدیر. قدرت علی الشیء: قویت علیه و تمکنت منه والاسم القدرة.(620) و «القدیر» و «القادر» یکونان من القدرة، و یکونان من التقدیر.(621).
و لما کانت صفات «المقتدر»، «والمقیت»، و «المهیمن» قریبة من صفتی «القدیر» و «القادر» فی المعنی، فاننا نشیر الیها أیضا.
«فالمقتدر» اسم فاعل من اقتدر، یقتدر، اقتدار، من مادة «قدر». والاقتدار علی الشیء: القدرة علیه.(622).
قال ابن الأثیر: فی أسماء الله تعالی «القادر، والمقتدر، والقدیر» فالقادر: اسم فاعل، من قدر یقدر؛ والقدیر: فعیل منه، و هو للمبالغة، والمقتدر: مفتعل، من اقتدر، و هو أبلغ.(623).
و «المقیت» اسم فاعل من «قوت» و هو یدل علی امساک و حفظ و قدرة علی شیء. المقیت: الحافظ والشاهد والقادر والمقتدر.(624).
و «المهیمن» مفیعل من الأمانة، أصله مؤیمن، فأبدلت الهاء من الهمزة. المهیمن: الرقیب، الشاهد، القائم بأمور الخلق، المؤتمن.(625).
شیء دلالت دارد. «قدر الشیء»، یعنی: «اندازه ی آن» و «قدرت الشیء»، یعنی: «آن چیز را اندازه گذاردم» و «قدرت علی الشیء»، یعنی: «بر آن، نیرو یافتم بر [انجام دادن] آن، توانا گشتم» و اسم از این فعل، «قدرت» است، و «قدیر» و «قادر»، می تواند [بر گرفته] از «قدرت» یا «تقدیر» باشد.
از آن جا که صفات «مقتدر» و «مقیت» و «مهیمن»، از لحاظ معنا به دو صفت «قدیر» و «قادر» نزدیک اند، به این صفات نیز اشاره می کنیم:
صفت «مقتدر»، اسم فاعل از اقتدر، یقتدر، اقتدار، از ماده ی «قدر» است و اقتدار بر یک شیء، یعنی توانایی بر آن. ابن اثیر می گوید: در نام های خدای متعال، قادر و مقتدر و قدیر هست. قادر، اسم فاعل از «قدر، یقدر» است و قدیر، فعیل از آن ماده و برای مبالغه است و مقتدر، مفتعل از «اقتدر» و بلیغ تر از «قادر» و «قدیر» است.
صفت «مقیت»، اسم فاعل از «قوت» است که بر نگهداری و توانایی بر چیزی دلالت دارد. مقیت، یعنی نگاهبان و شاهد و توانا و بسیار توانا، و «مهیمن» بر وزن مفیعل از ریشه ی «أمن» و اصل آن «مؤیمن» است که همزه اش بدل به هاء شده است. مهیمن: یعنی: رقیب، شاهد، قائم به امور آفریده ها و ایمنی بخش.
القادر، القدیر فی القرآن والحدیث
لقد وردت صفة «القدیر» فی القرآن الکریم خمسا و أربعین مرة، و صفة «القادر» بصیغة المفرد والجمع اثنتی عشرة مرة(626)، و صفة «المقتدر» بصیغة المفرد والجمع أربع مرات(627)، و صفة «المقیت» مرة واحدة(628)، و صفة المهیمن مرة واحدة(204)، کذلک وردت صفة «القدیر» خمسا و ثلاثین مرة فی مضمون (ان الله علی کل شیء قدیر)، و أربع مرات مع صفة «العلیم»(629)، و مرة واحدة مع صفة «الغفور»(630) و ورد کل من التعابیر التالیة مرة واحدة أیضا (عفوا قدیرا)(561)، (الله قدیر)(630) و (کان ربک قدیرا).(631).
ان الآیات والأحادیث قد ذهبت الی أن وجود المخلوقات دلیل علی قدرة الله، کذلک قدرة الله مطلقة، والله سبحانه قادر علی کل أمر ممکن، و لیس کالمخلوقات القادرة علی بعض الأمور، والعاجزة عن القیام بأمور أخری، فقدرات المخلوقات تصدر عن الله تعالی، فی حیث أن قدرته- جل شأنه- ذاتیة و غیر معلولة لموجود آخر، و من ثم فهی أزلیة أبدیة.
لقد جاء فی بعض الأحادیث والتفاسیر أن صفة «المقیت» بمعنی صفة
قادر و قدیر، در قرآن و حدیث
در قرآن کریم، صفت «قدیر»، 45 بار و صفت «قادر»، با ساخت مفرد جمع، دوازده بار و صفت «مقتدر»، با ساخت مفرد و جمع، چهار بار و صفت «مقیت»، یک بار و صفت «مهیمن»، یک بار به کار رفته است. همچنین، صفت «قدیر»، 35 بار با مضمون (ان الله علی کل شیء قدیر؛ همانا خدا بر هر چیزی توااست) و چهار بار با صفت «علیم» و یک بار با صفت «غفور» و یک بار نیز در هر یک از تعابیر: (بخشنده ی توانا) و (خدا تواناست) و (پروردگار تو تواناست) به کار رفته است.
آیات و احادیث، بر آن است که هستی آفریده ها نشانه ی توانایی خداست. نیز توانایی خدا، مطلق است و خدای سبحان، به هر امر ممکنی تواناست و مانند آفریده ها، بر برخی امور توانا و از انجام دادن اموری دیگر، ناتوان نیست. توانایی آفریده ها از جانب خدای متعال است، در حالی که توانایی خداوند عزوجل ذاتی است و معلول موجود دیگری نیست و از همین رو، دیرینه و جاوید است.
در برخی احادیث و تفاسیر آمده که صفت «مقیت»، به معنای صفت «مقتدر» است و صفت «مهیمن» در برخی احادیث، یعنی «نگاهبان (مشرف) با توانایی خود» و «آفرید و استوار داشت و به پا داشت و اشراف یافت».
«المقتدر»(632) و صفة «المهیمن» فی بعض الأحادیث هی «المهیمن بقدرته»(633) و «خلق فأتقن، و أقام فتهیمن».(634).
الکتاب
(یکاد البرق یخطف أبصرهم کلما أضاء لهم مشوا فیه و اذا أظلم علیهم قاموا ولو شاء الله لذهب بسمعهم و أبصرهم ان الله علی کل شیء قدیر).(635).
(و اضرب لهم مثل الحیوة الدنیا کماء أنزلناه من السماء فاختلط به نبات الأرض فأصبح هشیما تذروه الریح و کان الله علی کل شیء مقتدرا).(636).
(أولم یسیروا فی الأرض فینظروا کیف کان عاقبة الذین من قبلهم و کانو اأشد منهم قوة و ما کان الله لیعجزه من شیء فی السماوات و لا فی الأرض أنه کان علیما قدیرا).(637).
(فقدرنا فنعم القادرون).(638).
الحدیث
1353. رسول الله صلی الله علیه و آله- من دعائه اذا أمسی-: اللهم انک بجمیع حاجتی عالم، و انک علی جمیع نجحها قادر.(639).
1354. عنه صلی الله علیه و آله: ان الله… القادر علی ما أقدرهم علیه.(640).
قرآن
(نزدیک است که برق، چشمانشان را برباید. هرگاه که بر آنا روشنی بخشد، در آن گام می زنند؛ و چون راهشان را تاریک کند، [بر جای خود] می ایستند؛ و اگر خدا می خواست، شنوایی و بینایی شان را بر می گرفت، که خدا بر همه چیزی تواناست).
(و برای آنان، زندگی دنیا را مثل بزن که مانند آبی است که آن را از آسمان، فرو فرستادیم. سپس گیاه زمین با آن در آمیخت و [چنان] خشک گردید که بادها پراکنده اش کردند؛ و خداست که همواره بر هر چیزی تواناست).
(آیا در زمین نگردیده اند تا فرجام [کار] کسانی را که پیش از ایشان و نیرومندتر از ایشان بودند، بنگرند؟ و هیچ چیز، نه در آسمان ها و نه در زمین، خدا را درمانده نکرده است؛ چرا که او همواره دانای تواناست).
(و توانا آمدیم، و چه نیک تواناییم).
حدیث
1353. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- از دعای ایشان در شامگاه-: خدایا! تو به همه ی نیاز من، دانایی، و تو بر برآوردن همه ی آن، توانایی.
1354. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خداست… توانا بر آنچه ایشان (انسان ها) را بر آن، توانا ساخته است.
3 / 49
القاهر، القهار
القاهر، القهار لغة
«القهار» مبالغة فی «القاهر» و من مادة «قهر» بمعنی الغلبة(641)، و لذلک نجد أن القاهر والقهار صفتان نسبیتان تعبران عن نوع من ارتباط موجود بموجود آخر.
القاهر، القهار فی القرآن و الحدیث
استعمل القرآن الکریم صفة «القاهر» مرتین بقوله: (و هو القاهر فوق عباده)(642)، و استعمل صفة «القهار» ست مرات مع صفة «الواحد»(643).
و قاهریة الله سبحانه فی الأحادیث بنحو مطلق و بالنسبة الی کل ما سواه. من جهة أخری، ان قاهریة الله لیست کقاهریة المخلوقات التی تشوبها الحیلة والمکر والنصب عادة، و غالبیتها فی جهة تصاحبه مغلوبیتها من جهة أخری، بل ان قاهریته تعالی تعنی أن جمیع الموجودات لما کانت مخلوقة لله و قائمة به فهی محتاجة الیه فی وجودها و جمیع شؤونها و ترتدی لباس الذلة و المسکنة أمامه.
الکتاب
(و هو القاهر فوق عباده و هو الحکیم الخبیر).(644).
(و هو القاهر فوق عباده و یرسل علیکم حفظة حتی اذا جاء أحدکم الموت توفته رسلنا وهم
3 / 49
قاهر، قهار
واژه شناسی «قاهر» و «قهار»
صفت «قهار (بسیار چیره)»، مبالغه در «قاهر (چیره) از ماده ی «قهر» به معنای چیرگی است. از این روست که قاهر و قهار، دو صفت نسبی هستند که بیانگر گونه ای از پیوند یک موجود با موجودی دیگرند.
قاهر و قهار، در قرآن و حدیث
قرآن کریم، صفت «قاهر» را دو بار با تعبیر: (اوست چیره بر فراز بندگانش) و صفت «قهار» را شش بار همراه با صفت «واحد (یکتا)» به کار برده است.
در احادیث، چیره بودن خدای سبحان، به گونه ی مطلق و نسبت به همه ی چیزهاست. از سوی دیگر، چیره بودن خدا، مانند چیره بودن آفریده ها نیست؛ چرا که چیرگی آفریده ها معمولا با حیله و نیرنگ و درماندگی آمیخته است و چیره بودن آنها از یک جهت، همراه با مغلوب بودن از جهتی دیگر است. چیرگی خدای والا، به این معناست که چون موجودات، آفریده ی خدا هستند و به او برپا جایند، در هستی و همه ی شئون خود، بهاو نیازمندند و در پیشگاه او، جامه ی خواری و بینوایی بر تن دارند.
قرآن
(و اوست که بر بندگان خویش چیره است؛ و اوست فرزانه آگاه).
(و اوست که بر بندگانش قاهر [و غالب] است؛ و نگهبانانی بر شما می فرستد، تا هنگامی
لا یفرطون).(645).
(یا صاحبی السجن ءأرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار).(646).
حدیث
1355. رسول الله صلی الله علیه و آله- فی دعاء الجوشن الکبیر-: یا صاحب الغرباء- یا ناصر الأولیاء، یا قاهر الأعداء.(90).
3 / 50
القدیم، الأزلی
القدیم، الأزلی لغة
«القدیم» فعیل بمعنی فاعل من مادة «قدم» و هو یدل علی سبق، ثم یتفرع منه ما یقاربه، یقولون: القدم: خلاف الحدوث، و یقال: شیء قدیم: اذا کان زمانه سالفا، و یقال: قدم، یقدم، قدما، أی: تقدم(647)، بناء علی هذا، القدیم تارة یستعمل فی الموجود الذی لیس لوجوده ابتداء والموجود الذی لم یزل، و تارة یستعمل فی الموجود الذی زمانه سالف.
الأزلی، نسبة الی الأزل، قال الخلیل: الأزل: شدة الزمان.(648).
قال ابن فارس:
«أزل» أصلان: الضیق: والکذب… أما الأزل الذی هو القدم، فالأصل لیس بقیاس، و لکنه کلام موجز مبدل، انما کان «لم یزل» فأرادوا النسبة
که مرگ یکی از شما فرا رسد، فرشتگان ما جانش را بستانند، در حالی که کوتاهی نمی کنند).
(ای دو رفیق زندانی ام! آیا خدایان پراکنده بهترند یا خدای یگانه ی مقتدر؟).
حدیث
1355. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای «جوشن کبیر»: ای یار غریبان، ای یاور دوستان، ای چیره بر دشمنان!
3 / 50
قدیم، ازلی
واژه شناسی «قدیم» و «ازلی»
صفت «قدیم» (دیرینه)»، فعیل به معنای فاعل از ماده ی «قدم» است که بر پیشی گرفتن دلالت دارد. آن گاه معانی نزدیک از آن برگرفته می شود. برای متضاد «حدوث»، می گویند: «قدم»، و گفته می شود: «شیء قدیم (چیزی است کهنه)»، آن گاه زمان آن گذشته باشد. همچنین گفته می شود: «قدم، یقدم، قدما»؛ یعنی: پیش آمد.
بر این پایه، «قدیم»، گاه درباره ی موجودی به کار می رود که هستی آن، آغازی ندارد و موجودی همیشگی است، و گاه درباره ی موجودی به کار می رود که زمان آن، گذشته است.
صفت «ازلی (همیشگی)» منسوب به ازل است. خلیل بن احمد فراهیدی می گوید: «ازل»، یعنی شدت زمان.
ابن فارس گفته است:
«ازل»، دو معنا دارد: تنگی و دروغ….؛ اما آن ازلی که به معنای «قدم» است، از هیچ یک از این دو معنا نیتس؛ بلکه گفتاری است که کوتاه و دگرگون شده است. [آن در اصل،] «لم یزل» بوده است. خواستند به آن [«یای»] نسبت دهند
الیه فلم یستقم، فنسبوا الی یزل، ثم قلبوا الیاء همزة فقالوا: أزلی.(649).
1356. رسول اله صلی الله علیه و آله: اللهم أنت الله. الشهید القدیم، العلی العظیم.(650).
1357. عنه صلی الله علیه و آله: الحمدلله الملک الرحیم، الأول القدیم، خالق العرش والسماوات والأرضین… أشهد أن کل معبود من عرشک الی قرار أرضک باطل غیر وجهک الکریم المعبود القدیم.(356).
1358. عنه صلی الله علیه و آله: کان الله و لم یکن شیء غیره.(651).
1359. عنه صلی الله علیه و آله: کان الله و لم یکن شیء قبله.(652).
1360. عنه صلی الله علیه و آله: کان الله و لا شیء غیره.(653).
1361. عنه صلی الله علیه و آله: کان الله و لیس شیء غیره.(654).
3 / 51
القریب
القریب لغة
«القریب» فعیل بمعنی فاعل مشتق من مادة «قرب» هو یدل علی خلاف البعد.(655).
[و صفت نسبی بسازند]. درست (مطابق قاعده) نبود. پس به «یزل» نسبت دادند. سپس «یاء» را به همزه بدل ساختند و گفتند: «أزلی».
1356. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خدایا! تو خدای… گواه و دیرینه، بلندپایه و سترگی.
1357. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: ستایش، از آن خدای فرمان روای مهربان است؛ نخستین دیرینه، آفریدگار عرش و آسمان ها و زمین ها… گواهی می دهم که هر پستیده ای از عرش تو تا آرامگاه زمین، باطل است، جز وجه کریم پرستیده دیرینه ی تو.
1358. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خدا بود و هیچ چیزی جز او نبود.
1359. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خدا بود و هیچ چیزی پیش از او نبود.
1360. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خدا بود و هیچ چیزی جز او نبود.
1361. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: خدا بود و چیزی جز او نبود.
3 / 51
قریب
واژه شناسی «قریب»
صفت «قریب (نزدیک)»، فعیل به معنای فاعل، برگرفته از ماده ی «قرب (نزدیکی)» است که بر متضاد «بعید (دور)» دلالت دارد.
القریب فی القرآن والحدیث
وردت مشتقات مادة «قرب» منسوبة الی الله خمس مرات فی القرآن الکریم، فقد جاءت صفة القریب مع صفة «المجیب» مرة واحدة(656)، و مع صفة «السمیع» مرة واحدة أیضا(479)، و وحدها کذلک(657) کما عد النصر الالهی قریبا، مرة واحدة، و کذا الرحمة الالهیة.(658).
لقد أکد القرآن والأحادیث قرب الله الی الموجودات فی العالم بخاصة الانسان، بل قال سبحانه فی الانسان: (و نحن أقرب الیه من حبل الورید).(659).
و نطقت الأحادیث بتفاوت قرب الله و قرب الکائنات الأخری، و نفت عن الله سبحانه لوازم قرب الملخوقات بعضها الی البعض الآخر. بناء علی هذا، فی الوقت الذی لا ینسجم قرب المخلوقات بعضها من بعض مع بعدها و تعالی أحدها علی الآخر، و کذلک ما یستلزمه قرب الملخوقات من الالتصاق والملابسة، فان قرب الله هو فی عین بعده و مصحوب بالتعالی و بلا التصاق و ملابسة و مداناة.
والنقطة المهمة فی صفة «القریب» هی أن القرب صنفان:
صنف تکوینی: من جهة أن قربه سبحانه من الموجودات الأخری لا یتفاوت، و أنه قریب منها بقیاس واحد، و قد جاء فی الأحادیث:
«استوی فی کل شیء فلیس شیء أقرب الیه من شیء».(660).
قریب، در قرآن و حدیث
برگرفته های ماده ی «قرب»، پنج بار در قرآن کریم به خداوند، نسبت داده شده است. صفت «قریب» با صفت «مجیب»، یک بار و با صفت «سمیع»، یک بار و به تنهایی نیز یک بار به کار رفته است و هر یک از یاری خدا و رحمت خدا نیز یک بار «قریب» شمرده شده اند.
قرآن و احادیث، بر نزدیک بودن خدا به موجودات جهان، بویژه انسان، تأکید کرده اند. حتی خدای سبحان درباره ی انسان می فرماید: (و ما از رگ گردن به او نزدیک تریم).
احادیث، قریب بودن خدا را متفاوت با قریب بودن دیگر موجودات دانسته اند و لوازم نزدیک بودن آفریده ها نسبت به همدیگر را از خداوند، نفی کرده اند. بر این پایه، در حالی که نزدیک بودن آفردیه ها نسبت به هم با دور بودن و یا بالاتر بودن یکی از دیگری سازگار نیست، و نیز لازمه ی نزدیک بودن آفریده ها به هم، چسبیدن و در هم آمیختن است، نزدیکی خدا در عین دوری او، همراه با بالاتر بودن او و بدون چسبیدن و در هم آمیختن و نزدیک شدن به آفریده هاست.
نکته ی مهم درباره ی صفت «قریب»، آن است که نزدیک بودن، دو گونه است:
1. تکوینی. از این جهت، نزدیک بودن خدا نسبت به موجودات مختلف، متفاوت نیست و خدا به یک اندازه به آنها نزدیک است. در احادیث آمده است: «نسبتش به همه چیز، یکسان است. پس چیزی به او نزدیک تر از چیز دیگری نیست».
و صنف تشریعی معنوی: و من هذه الجهة هو سبحانه أقرب الی المؤمنین من الملحدین، والعباد، بمقدار الایمان والأعمال یتقربون الی الله تعالی.
الکتاب
(و اذا سألک عبادی عنی فانی قریب أجیب دعوة الداع اذا دعان فلیستجیبوا لی و لیؤمنوا بی لعلهم یرشدون).(661).
الحدیث
1362. رسول الله صلی الله علیه و آله- فی الدعاء-: یا عالی؛ القریب فی علوه و ارتفاعه و دوامه.(155).
1363. عنه صلی الله علیه و آله- أیضا-: یا قریب؛ المجیب المتدانی دون کل شیئ، یا عالی؛ الشامخ فی السماء فوق کل شیء علوه و ارتفاعه.(466).
1364. عنه صلی الله علیه و آله- فی دعاء الجوشن الکبیر-: یا من هو فی علوه قریب، یا من هو فی قربه لطیف.(304)>
3 / 52
لقوی
القوی لغة
«القوی» فعیل بمنی فاعل من مادة «قوی» و هو یدل علی شدة و خلاف ضعف؛ فالقوی خلاف الضعیف.(662).
القوی فی القرآن والحدیث
وصف الله سبحانه بمشتقات مادة «قوی» فی القرآن الکریم ثلاث عشرة مرة، ورد
2. تشریعی- معنوی. از این جهت، او به مؤمنان نزدیک تر است تا ملحدان، و بندگان به اندازه ی ایمان و اعمال صالح، به خدای متعال، نزدیک می گردند.
قرآن
(و هر گاه بندگان من، از تو درباره ی من بپرسند، [بگو:] من نزدیکم. و دعای دعا کننده را، آن گاه که مرا بخواند، اجابت می کنم. پس [آنان] باید فرمان مرا گردن نهند و به من ایمان آورند، باشد که راه یابند).
حدیث
1362. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: ای والا؛ نزدیک در [عین] والایی، بلندپایگی و پایداری خود!
1363. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعا-: ای نزدیک؛ اجابتگر نزدیک، نزدیک تر از همه چیز! ای بلندپایه، والا در آسمان که والایی و بلندپایگی او بالاتر از همه چیز است!
1364. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای «جوشن کبیر»-: ای آن که در والایی خود، نزدیک است؛ ای آن که در نزدیک بودن خود، لطیف است!
3 / 52
قوی
واژه شناسی «قوی»
صفت «قوی (نیرومند)»، فعیل به معنای فاعل از ماده ی «قوی» است که بر شدت دلالت دارد و متضاد «ضعف» است. پس قوی، خلاف «ضعیف» است.
قوی، در قرآن و حدیث
در قرآن کریم، خدای سبحان با برگرفته های ماده ی قوی، سیزده بار وصف شده است. در سه بار آنها آمده که نیرو از آن خداست. در هفت مورد، صفت «قوی» با
فی ثلاث منها أن القوة لله(663)، و فی سبع منها ذکرت صفة «القوی» مع صفة «العزیز»(664)، و جاءت هذه الصفة مع عبارة «شدید العقاب» مرتین(665) و وردت عبارة «شدید القوی» مرة واحدة.(666).
و قد استعملت صفة «القوی» فی القرآن والأحادیث کصفة ذاتیة، و صفة فعلیة، و قوة الله سبحانه کصفة ذاتیة تعنی عدم ضعفه، و جملة: «قوی لا تضعف»(667) تشیر الی هذا المعنی. و قوته تعالی کصفة فعلیة تعنی خلقه الموجودات العظیمة القویة، و الیها تشیر جملة: «انما قلنا: انه قوی للخلق القوی»(668).
الکتاب
(و من الناس من یتخذ من دون الله أندادا یحبونهم کحب الله والذین ءامنوا أشد حبالله و لو یری الذین ظلموا اذ یرون العذاب أن القوة لله جمیعا و أن الله شدید العذاب).(669).
(و لولا اذ دخلت جنتک قلت ما شاء الله لا قوة الا بالله ان ترن أنا أقل منک مالا و ولدا).(670).
(فلما جاء أمرنا نجینا صالحا و الذین ءامنوا معه برحمة منا و من خزی یومئذ ان ربک هو القوی العزیز).(671).
صفت «عزیز» به کار رفته است. این صفت، دو بار همراه با عبارت «سخت کیفر» و یک بار نیز در تعبیر (پر نیرو) یاد شده است.
در قرآن و احادیث، صفت «قوی» به عنوان صفت ذاتی و صفت فعلی به کار رفته است. قوی بودن خدا به عنوان صفت ذاتی، به معنای ضعیف نبودن اوست و جمله ی «نیرومندی هستی که ناتوان نمی شوی»، به این معنا اشاره دارد.
و نیرومندی خدای معال، به عنوان صفت فعلی، به معنای آفریدن موجودات سترگ نیرومند است و جمله ی «گفتیم او نیرومند است، به دلیل آفریدن [موجودات] نیرومند»(672)، به این معنا اشاره می کند.
قرآن
(و برخی از مردم، در برابر خدا، همانندهایی [برای او] بر می گزینند و آنها را چون دوستی خدا، دوست می دارند؛ ولی کسانی که ایمان آورده اند، به خدا محبت بیشتری دارند. کسانی که [با برگزیدن بت ها، به خود] ستم نموده اند، اگر می دانستند هنگامی که عذاب را مشاهده کنند، تمام نیرو[ها] از آن خداست؛ و خدا سخت کیفر است).
(و چون داخل باغت شدی، چرا نگفتی: «ما شاء الله»؟ نیرویی جز به «قدرت» خدا نیست. اگر مرا از حیث مال و فرزند کمتر، از خود می بینی).
(پس چون فرمان ما در رسید، صالح و کسانی را که با او ایمان آورده بودند، به رحمت خود رهانیدیم و از رسوایی آن روز [نجات دادیم]. به یقین، پروردگارت همان نیرومند شکست ناپذیر است).
(ان الله هو الرزاق ذوالقوة المتین).(347).
الحدیث
1365. رسول الله صلی الله علیه و آله: الحمدلله الذی… له الاحاطة بکل شیء، والغلبة علی کل شیء، والقوة فی کل شیء.(673).
1366. عنه صلی الله علیه و آله: اللهم انک حی لا تموت… و قوی لا تضعف، و حلیم لا تعجل.(674).
1367. عنه صلی الله علیه و آله- فی دعاء الجوشن الکبیر-: یا أشرف من کل شریف، یا أرفع من کل رفیع، یا أقوی من کل قوی.(675).
3 / 53
الکاشف
الکاشف الغة
«الکاشف» اسم فاعل من مادة «کشف» و هو یدل علی سرو الشیء عن الشیء، کالثوب یسری عن البدن.(676).
قال الخلیل:
الکشف: رفعک الشیء عما یواریه و یغطیه، کرفع الغطاء عن الشیء.(677).
(خداست که خود، روزی بخش نیرومند استوار است).
حدیث
1365. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: ستایش، خدای راست که… احاطه به همه ی اشیا و چیرگی بر همه چیز و نیرومندی در همه چیز، از آن اوست.
1366. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بار خدایا! تو آن زنده ای هستی که نمی میری… و آن نیرومندی هستی که ناتوان نمی شوی، و آن بردباری هستی که شتاب نمی کنی.
1367. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای «جوشن کبیر»-: ای شریف تر از هر شریف، ای بلندپایه تر از هر بلندپایه، ای نیرومندتر از هر نیرومنأ!
3 / 53
کاشف
واژه شناسی «کاشف»
صفت «کاشف (کنار زننده / از میان برنده / برطرف کننده / باز دارنده)»، اسم فاعل از ماده ی «کشف» است که بر جدا کردن و بر کندن چیزی از چیزی دلالت دارد؛ مانند بر کندن لباس از بدن.
خلیل بن احمد فراهیدی گفته است:
کشف، یعنی برداشتن یک چیز از [روی] چیزی که آن را پنهان می کند و می پوشاند، مانند: برداشتن پوشش از یک چیز.
الکاشف فی القرآن والحدیث
نسبت مشتقات مادة «کشف» الی الله تعالی فی القرآن الکریم سبع عشرة مرة، و وردت صفة «الکاشف» مرتین بلفظ (و ان یمسسک الله بضر فلا کاشف له الا هو)(678)، و مرة واحدة بلفظ (انا کاشفوا العذاب).(679).
و تتعلق کاشفیة الله فی الآیات و الأحادیث بأمور مثل: الضر، والألم، والغم، والکرب، والبلاء، و عذاب الخزی، و غطاء الغفلة، و بصورة عامة کل شیء یطلق علیه السوء.
الکتاب
(و ان یمسسک الله بضر فلا کاشف له الا هو و ان یمسسک بخیر فهو علی کل شیء قدیر).(680).
(أمن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء و یجعلکم خلفاء الأرض أءله مع الله قلیلا ما تذکرون).(681).
(بل ایاه تدعون فیکشف ما تدعون الیه ان شاء و تنسون ما تشرکون).(682).
الحدیث
1368. رسول الله صلی الله علیه و آله- فی دعاء الجوشن الکبیر-: اللهم انی أسألک باسمک… یا غافر الخطایا، یا کاشف البلایا، یا منتهی الرجایا.(352).
کاشف، در قرآن و حدیث
برگرفته های ماده ی «کشف»، هفده بار در قرآن کریم به خدا نسبت داده شده اند. و صفت «کاشف»، دوبار به این صورت آمده است: (و گر خدا به تو گزندی برساند، جز او آن را هیچ از میان برنده ای نیست) و یک بار با تعبیر: (ما از میان برنده ی عذاب هستیم).
در آیات و احادیث، کاشف بودن خدا، به امور مانند گزند، درد و غم و اندوه و بلا و عذاب رسوایی و پرده ی غفلت و به طور کلی، هر چیزی که بدی به آن اطلاق شود، تعلق گرفته است.
قرآن
(و اگر خدا به تو زیانی برساند، کسی جز او برطرف کننده ی آن نیست؛ و اگر خیری به تو برساند، پس او بر هر چیزی تواناست).
(یا [کیست] آن کس که درمانده را، چون وی را بخواند، اجابت می کند، و گرفتاری را برطرف می گرداند و شما را جانشینان این زمین قرار می دهد؟ آیا معبودی با خداست؟ چه کم پند می پذیرید!).
([نه] بلکه تنها او را می خوانید، و اگر او بخواهد رنج و بلا را از شما دور می گدراند و آنچه را شریک [او] می گردانید، فراموش می کنید).
حدیث
1368. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- در دعای «جوشن کبیر»-: خدایا! من از تو درخواست می کنم به نامت… ای آمرزنده ی خطایا، ای باز دارنده ی بلاها، ای پایان امیدها!
1369. عنه صلی الله علیه و آله- من دعائه یوم الأحزاب-: یا صریخ المکروبین(683)، و یا مجیب دعوة المضطرین، و یا کاشف غمی، اکشف عنی غمی وهمی وکربی.(684).
1370. عنه صلی الله علیه و آله: اللهم… أدعوک یا مجیب دعوة المضطر، و یا کاشف السوء عن المکروب، و یا جاعل اللیل سکنا، و یا من لا یموت، اغفر لمن یموت، قدرت و خلقت و سویت، فلک الحمد.(685).
1369. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله- از دعای ایشان در روز احزاب-: ای دادرس اندوهگینان، ای جابتگر درخواست بیچارگان، و ای باز برنده ی اندوه من! دل تنگی و نگرانی و اندوه مرا باز بر .
1370. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بار خدایا!… تو را می خوانم، ای پاسخگوی درخواست بیچاره، ای از میان برنده ی ناخوشی اندوهگین، ای مایه ی آرامش قرار دهنده ی شب، وای آن که نمی میرد! بیامرز هر که را که می میرد. اندازه نهادی و آفریدی و [آفرینش را] کامل ساختی، پس ستایش، تو راست.
1) تاریخ بغداد: ج 3 ص 422 الرقم 1553 عن أبی هریرة و راجع: بحارالأنوار: ج 4 ص 211 ح 6.
2) الصمد: الذی انتهی الیه السودد، و قیل: هو الدائم الباقی، و قیل: هو الذی یصمد فی الحوائج؛ أی یقصد (مجمع البحرین: ج 2 ص 1049).
3) الحسیب: الکافی (النهایة: ج 1 ص 381).
4) الذاری: هو الذی ذرا الخلق؛ أی خلقهم (لسان العرب: ج 1 ص 79«ذرأ»).
5) سبوح قدوس: یرویان بالفتح والضم و الفتح أقیس والضم أکثر استعمالا، و هو من أبنیة المبالغة والمراد بهما التنزیه (النهایة: ج 2 ص 332 «سبح»).
6) صمد، یعنیز: «قله ی مجد و شکوه» و گفته شده: «جاودان و پاینده». نیز گفته شده است: «آن که در نیازها به او روی می آورند» و «توپر» است.
7) الدیان: القهار، و قیل: الحاکم والقاضی (النهایة: ج 2 ص 148 «دین).
8) التوحید: ص 194 ح 8 عن سلیمان بن مهران عن الامام الصادق عن آبائه علیهم السلام، بحارالأنوار: ج 4 ص 186 ح 1؛ صحیح البخاری: ج 2 ص 981 ح 2585 عن أبی هریرة و فیه صدره الی «الجنة».
9) استعملت کلمة «اسم» فی معناها الجامع القابل للصدوق علی جمیع أسمائه تعالی، فهو من باب ذکر المفهوم والاشارة به الی المصداق. و بما أ«الاسم الأعظم أشرف المصادیق فلا محالة أن یکون أولی و أحق بانطباق المفهوم علیه. و بهذا یتضح معنی کون «باسم الله» أقرب الی الاسم الأعظم من سواد العین الی بیاضها؛ فان القرب بینهما قرب ذاتی، اذ المفهوم متحد مع مصداقه خارجا، و قرب سواد العین الی بیاضها قرب مکانی، والاتحاد بینهما وضعی (البیان فی تفسیر القرآن: ص 514).
10) عدة الداعی: ص 49، بحارالأنوار: ج 78 ص 371 ح 6؛ المستدرک علی الصحیحین: ج 1 ص 738 ح 2027 عن ابن عباس نحوه.
11) المستدرک علی الصحیحین: ج 1 ص 738 ح 2027؛ مهج الدعوات: ص 381 کلاهما عن ابن عباس، بحارالأنوار: ج 93 ص 225 ح 1.
12) واژه «اسم» در معنای جامعی به کار رفته که قابل انطباق بر همه ی اسم های خدای متعال است. این از باب ذکر مفهوم و اشاره به مصداق است و از آن رو که اسم اعظم، شریف ترین مصداق است، ناگزیر، در انطباق مفهوم بر آن، سزاوارتر و شایسته تر از دیگر نام هاست و با این توضیح، معنای «نزدیک تر بودن بسم الله به اسم اعظم، حتی نزدیک تر از سیاهی چشم به سفیدی آن، معلوم می شود؛ زیرا نزدیکی میان آن دو، ذاتی است؛ چرا که مفهوم، در خارج، با مصداقش متحد است، ولی نزدیکی سیاهی چشم به سفیدی آن، مکاین است اتحاد میان آن دو، انضمامی.
13) البقرة: 255. و هی آیة الکرسی.
14) البقرة: 163.
15) مهج الدعوات: ص 383 عن أسماء بنت زید، بحارالأنوار: ج 93 ص 227.
16) آل عمران: 1 و 2.
17) سنن أبی داوود: ج 2 ص 80 ح 1496 عن أسماء بنت یزید.
18) آل عمران: 26.
19) المعجم الکبیر: ج 12 ص 133 ح 12792 عن ابن عباس؛ مهج الدعوات: ص 380 عن أسماء بنت زید بزیادة الآیة 27 من آل عمران، بحارالأنوار: ج 93 ص 224.
20) مجمع البیان: ج 9 ص 401 عن ابن عباس، بحارالأنوار: ج 93 ص 224؛ الفردوس: ج 1 ص 416 ح 1686 عن ابن عباس.
21) طه: 111.
22) مهج الدعوات: ص 380، بحارالأنوار: ج 93 ص 224؛ سنن ابن ماجة: ج 2 ص 1267 ح 3856.
23) الأنبیاء: 87 و 88.
24) المستدرک علی الصحیحین: ج 1 ص 685 ح 1865.
25) فی الدر المنثور: ج 8 ص 49 نقلا عن ابن النجار «لتنقلبن».
26) کنزالعمال: ج 2 ص 248 ح 3941 نقلا عن أبی داوود و راجع: بحارالأنوار: ج 93 ص 230 ح 2.
27) سنن ابن ماجة: ج 2 ص 1268 ح 3858 و راجع: مهج الدعوات: ص 380.
28) سنن الترمذی: ج 5 ص 515 ح 3475؛ مهج الدعوات: ص 380 نحوه، بحارالأنوار: ج 93 ص 224.
29) مسند ابن حنبل: ج 4 ص 488 ح 13571 و ص 316 ح 12611؛ الدعوات: ص 57 ح 144 عن أبی حمزة الثمالی عن الامام زین العابدین علیه السلام نحوه، بحارالأنوار: ج 95 ص 163 ح 17.
30) الأدب المفرد: ص 211 ح 705.
31) مصباح الشریعة: ص 129، بحارالأنوار: ج 93 ص 322 ح 36.
32) فی امصدر: «عماد التوحید الله» والصواب ما أثبتناه کما فی بحارالأنوار: ج 93 ص 232 ح 3.
33) التوحید: ص 89 ح 2 عن وهب بن وهب القرشی عن الامام الصادق عن آبائه علیهم السلام، بحارالأنوار: ج 3 ص 222.
34) برای اطلاع بیشتر درباره ی سایر اقوال، ر.ک: الحاوی، سیوطی: ج 2 ص 135 ح 139.
35) کتاب التعریفات: ص 10- 11.
36) شرح فصوص الحکم، قیصری: ص 108.
37) بقره: آیه ی 186.
38) المیزان فی تفسیر القرآن: ج 8 ص 529.
39) کذا فی المصدر و بحارالأنوار، والصحیح: «الذی».
40) ثجاجا؛ أی متدافقا، و قیل: سیالا (مجمع الحرین: ج 1 ص 239).
41) القضب: کل نبت اقتضب فاکل طریا (المصباح المنیر: ص 507.
42) غلبا: أی ملتفة الشجر، أو غلاظ أعناق النخل (مجمع البحرین: ج 2 ص 1328).
43) الأب: مارعته الأغنام. و هو للبهائم کالفاکهة للانسان (مجمع البحرین: ج 1 ص 5).
44) البلد الأمین: ص 411- 415، بحارالأنوار: ج 93 ص 254 ح 1.
45) نأی: بعد (لسان العرب: ج 15 ص 300).
46) کفایة الأثر: ص 12 عن ابن عباس، بحارالأنوار: ج 36 ص 283.
47) معجم مقاییس اللغة: ج 6 ص 90، المصباح المنیر: ص 650، الصحاح: ج 2 ص 547.
48) لسان العرب: ج 3 ص 448.
49) الصحاح: ج 3 ص 440.
50) المصباح المنیر: ص 650.
51) التوحید: ص 90 ح 2.
52) النساء: 171.
53) المائدة: 73.
54) التوبة: 31.
55) الاقبال: ج 1 ص 146، بحارالأنوار: ج 98 ص 74 ح 2.
56) البلد الأمین: ص 414، بحارالأنوار: ج 90 ص 259.
57) الهمزة والواو واللام أصلان: ابتداء الأمر، و انتهاؤه أما الأول و هو مبتدأ الشیء… والأصل الثانی: قال الخلیل: الأیل… (معجم مقاییس اللغة: ج 1 ص 81).
58) معجم مقاییس اللغة: ج 1 ص 48.
59) المیزان: فی تفسیر القرآن: ج 19 ص 145 مع توضیح یسیر.
60) الأنعام: 163.
61) الزخرف: 81.
62) الاحتجاج: ج 2 ص 317.
63) المیزان فی تفسیر القرآن: ج 19 ص 145.
64) انعام: آیه ی 163.
65) زخرف: آیه 81.
66) راجع: أهل البیت فی الکتاب والسنة: القسم الثالث / الفصل الأول: بهم فتح الدین و بهم یختم.
67) الحدید: 3.
68) الأنفال: 42.
69) التوحید: ص 44 ح 4 عن اسحاق بن غالب عن الامام الصادق عن أبیه علیهماالسلام، بحارالأنوار: ج 4 ص 287 ح 19.
70) ر.ک: اهل بیت علیهم السلام در قرآن و حدیث: بخش سوم / فصل یکم: دین با آنان آغاز می گردد و با آنان پایان می گیرد.
71) صحیح مسلم: ج 4 ص 2084 ح 2713 عن أبی هریرة.
72) الفردوس: ج 5 ص 525 ح 8973 عن أبی سعید الخدری.
73) العظمة: ص 55 ح 117 عن ابن عمرو أبی سعید الخدری.
74) مهج الدعوات: ص 215 عن وهب بن اسماعیل عن الامام الباقر عن آبائه علیهم السلام.
75) معجم مقاییس اللغة: ج 1 ص 236، المصباح المنیر: ص 47، المحیط فی اللغة: ج 10 ص 274.
76) در کنزالعمال، در اصل عربی حدیث، به جای «الناس»، «الشر» آمدهع که درست به نظر می رسد و در این جا بر پایه ی نقل کنزالعمال، ترجمه شد.
77) در کنزالعمال، در اصل عربی حدیث، به جای «فوقه»، «قبله» آمده که درست به نظر می رسد و در این جا مطابق نقل کنزالعمال، ترجمه شد.
78) راجع: الحشر: 24.
79) راجع: البقرة: 54.
80) راجع: الحدید: 22.
81) راجع: البلد الأمین: ص 410، المصباح للکفعمی: ص 347، بحارلأنوار: ج 94 ص 396.
82) راجع: مثیر الأحزان: ص 113، بحارالأنوار: ج 45 ص 148.
83) راجع: نهج البلاغة: الخطبة 155، بحارالأنوار: ج 64 ص 324 ح 2.
84) یقول أفلاطون فی حواره مع تیماؤس بشأن کیفیة خلق الکون: «لأن الله أراد أن یکون کل شیء- قدر الامکان- حسنا لا سیئا؛ و لأنه رأی کل محسوس مرئی [المادة الأولیة الأزلیة] لیس له ثبات و استرار، بل انه یعانی من اضطراب و عدم انتظام، لذلک بدل ذا الاضطراب الی انتظام… [لکن] ما الذات الحیة التی اتخذها الاستاذ الصانع، عند خلقه العالم، مثالا کی یکون ما یخلقه یشبه تلک الذات؟ ان العالم لا یمکن تشبیهه بأحد الأشیاء التی هی من نوع «الجزء» [الجزئیات]؛ لأن ما یشبه الناقص لا یمکن أن یکون جمیلا، و لکن یمکن أن نجد شبها تاما بین الکون و بین ذلک الشیء الذی تشکل کل الذوات الحیة، واحدة واحدة، و بحسب النوع جزءا منه «الکلیات، الصور، أو المثل]. مترجم من الفارسیة، مجموعه آثار افلاطون (بالفارسیة): ج 6، ص 1839- 1840، محاوة تیماؤس.
85) چون خدا می خواست همه چیز تا حد امکان خوب شود، نه بد، و چون دید هر چه محسوس و دیدنی است، ثبات و آرام ندارد؛ بلکه گرفتار جنبشی بی نظم و سامان است، از این رو، بی نظمی را به نظم، مبدل ساخت.پس از آن که این نکته را پذیرفتیم، باید به سؤالی که به دنبال آن می آید، بپردازیم: استاد سازنده، در هنگام ساختن جهان، کدام ذات زنده را سرمشق خود قرار داد تا اثری که پدید می آورد، شبیه آن باشد؟ جهان را نمی توا به یکی از چیزهایی که از نوع «جزء»اند، تشبیه کرد؛ زیرا آنچه به ناقص شبیه است، نمی تواند زیبا باشد؛ ولی میان جهان و آن چیزی که همه ی ذوات زنده، هم تک به تک و هم بر حسب نوع، جزء آن اند، شباهت کامل می توان یافت.
86) بنابراین، «بارئ» اخص از خالق است؛ چرا که «خالق» در آفرینش بر اساس الگو و یا بدون الگو اطلاق می شود، در حالی که «بارئ» فقط بر نوع اخیر دلالت می کند. البته در احادیث، خالق بودن خدا، بدون الگوی از پیش موجود، دانسته شده است.
87) النهایة: ج 1 ص 111.
88) بنا علیه یکون لفظ «البارء» أخص من لفظ «الخالق»؛ لأن الخالق یطلق علی الخلق «من شیء» و «لا من شیء»، مع أ» البارئ یختص بالخلق لا من شیء، کما أن «الخالق» یدل علی الخلق طبق نموذج معین أو لا، مع أن البارئ لا یطلق الا علی القسم الثانی، و ان کانت صفة الخالق فی الروایات مستملة فی الخلق لا علی طبق نموذج.
89) الحشر: 24.
90) البلد الأمین: ص 410، بحارالأنوار: ج 94 ص 396.
91) البلد الأمین: ص 419، بحارالأنوار: ج 93 ص 263 ح 1.
92) بحارالأنوار: ج 86 ص 326 ح 69 نقلا عن مهج الدعوات عن وهب بن اسماعیل عن الامام الباقر عن أبیه عن جده علیهم السلام.
93) البلد الأمین: ص 415، بحارالأنوار: ج 93 ص 258 ح 1.
94) معجم مقاییس اللغة: ج 1 ص 247، المصباح المنیر: ص 48.
95) معجم مقاییس اللغة: ج 5 ص 50، المصباح المنیر: ص 487.
96) البقرة: 245، الرعد: 26، الاسراء: 30، القصص: 82، العنکبوت: 62، الروم: 37، 48، سبأ: 36، 39، الزمر: 52، الشوری: 12.
97) الفرقان: 46، البقرة: 245، الزمر: 67.
98) الروم: 48.
99) الفرقان: 46.
100) الزمر: 67.
101) البقرة: 245.
102) الفرقان: 45 و 46.
103) العنکبوت: 62.
104) الشوری: 27. و راجع الشوری: 12والزمر: 52 و سبد: 36 و 39 و الروم: 37 والاسراء: 30 والقصص: 82 و الرعد: 26.
105) گفتنی است که خوانندگان گرامی برای آشنایی با احادیث اهل بیت علیهم السلام در این مورد و سایر اسما و صفات الهی- که پس از این خواهد آمد- می توانند به دانش نامه ی عقاید اسلامی (ج 5- 7) مراجعه فرمایند.
106) الدروع الواقیة: ص 87، بحارالأنوار: ج 97 ص 139 ح 4.
107) مهج الدعوات: ص 110، بحارالأنوار: ج 95 ص 368 ح 22.
108) البلدالأمین: ص 418، بحارالأنوار: ج 93 ص 263 ح 1.
109) مهج الدعوات: ص 122 عن أنس بن اویس عن الامام علی علیه السلام، بحارالأنوار: ج 95 ص 377 ح 26.
110) البلد الأمین: ص 404، بحارالأنوار: ج 94 ص 388.
111) البلد الأمین: ص 410، بحارالأنوار: ج 94، ص 396.
112) تهذیب الأحکام: ج 3 ص 87 ح 245 عن سعد بن یسار عن الامام الصادق عن آبائه علیهم السلام، بحارالأنوار: ج 95 ص 351 ح 4؛ مسند ابن حنبل: ج 5 ص 278 ح 15492 عن عبدالله الزرقی.
113) البلد الأمین: ص 419، بحارالأنوار: ج 93 ص 263 1.
114) بحارالأنوار: ج 15 ص 35 نقلا عن أبی الحسن البکری فی کتاب الأنوار.
115) اللاواء: الشدة (الصحاح: ج 6 ص 2478).
116) المزار الکبیر: ص 243 ح 7 عن الامام الصادق عن الامام علی علیهماالسلام، بحارالأنوار: ج 95 ص 303 ح 1.
117) التوحید: ص 221 ح 14 عن عمرو بن شعیب عن أبیه عن جده، بحارالأنوار: ج 95 ص 164 ح 17؛ المستدرک علی الصحیحین: ج 1 ص 729 ح 1998 عن عمرو بن شعیب عن أبیه عن جده.
118) البلد الأمین: ص 419، بحارالأنوار: ج 93 ص 264 ح 1.
119) فلاح السائل: ص 310 ح 210 عن عبدالله بن محمد التمیمی عن الامام الهادی عن آبائه علیهم السلام، بحارالأنوار: ج 86 ص 63 ح 2.
120) معجم مقاییس اللغة: ج 1 ص 276؛ ترتیب کتاب العین: ص 91؛ المصباح المنیر: ص 58.
121) النهایة: ج 1 ص 147.
122) طه: 73.
123) الرحمن: 27.
124) النحل: 96.
125) القصص: 60، الشوری: 36.
126) طه: 131.
127) راجع: نهج البلاغة: الخطبة 163، بحارالأنوار: ج 4 ص 306 ح 35.
128) راجع: الأمالی للطوسی: ص 704 ح 1509، بحارالأنوار: ج 4 ص 319 ح 44.
129) راجع: الدروع الواقیة: ص 187، بحارالأنوار: ج 97 ص 194 ح 3.
130) راجع: مهج الدعوات: ص 158، البلد الأمین: ص 113، بحارالأنوار: ج 86 ص 332 ح 71 و ج 90 ص 172 ح 19.
131) راجع: مهج الدعوات: ص 95، بحارالأنوار: ج 94 ص 212 ح 7.
132) راجع: مهج الدعوات: ص 169، بحارالأنوار: ج 95 ص 393 ح 32.
133) برخی از مفسران، «وجه الله» را به معنای ذات خدا دانسته اند، از شماری احادیث، استفاده می شود که «وجه الله»، هر امر الهی است که انسان به وسیله ی آن به سوی خدا «توجه» می کند و روی می آورد. بر این پایه، اموری همچون دین خدا و اطاعت از خدا و امام، از مصادیق وجه الله هستند (ر.ک: نور الثقلین: ج 4 ص 145 و 146).
134) الرحمن: 26 و 27.
135) مهج الدعوات: ص 94، بحارالأنوار: ج 94 ص 212 ح 7.
136) الکافی: ج 4 ص 464 ح 5 عن عبدالله بن میمون عن الامام الصادق علیه السلام، بحارالأنوار: ج 86 ص 155 ح 38.
137) مهج الدعوات: ص 158 عن الحرث بن عمیر عن الامام الصادق عن أبیه عن الامام علی علیه السلام، بحارالأنوار: ج 86 ص 332 ح 71.
138) معجم مقاییس اللغة: ج 1 ص 212.
139) معجم مقاییس اللغة: ج 1 ص 209.
140) النهایة: ج 1 ص 103.
141) النهایة: ج 1 ص 106.
142) البقرة: 117.
143) راجع: علل الشرائع: ص 490 ح 1، مختصر بصائر الدرجات: ص 223، بحارالأنوار: ج 5 ص 247 ح 36.
144) راجع: المزار الکبیر: ص 100.
145) راجع: بحارالأنوار: ج 93 ص 91.
146) راجع: نهج البلاغة: الخطبة 91، التوحید: ص 50 ح 13، بحارالأنوار: ج 4 ص 275 ح 16.
147) راجع: ص 338 هامش رقم 4.
148) الأنعام: 101.
149) الروم: 27.
150) الأنبیاء: 104.
151) البروج: 12 و 13.
152) الأزل: القدم (الصحاح: ج 4 ص 1622).
153) التوحید: ص 44 ح 4 عن اسحاق بن غالب عن الامام الصادق عن أبیه علیهماالسلام، بحارالأنوار: ج 57 ص 45 ح 18.
154) جماع الاسبوع: ص 222، بحارالأنوار: ج 97 ص 223 ح 3.
155) جمال الأسبوع: ص 221 عن وهب بن منبه والحسن البصری والامام الصادق علیه السلام، بحارالأنوار: ج 90 ص 58 ح 14.
156) مهج الدعوات: ص 95، بحارالأنوار: ج 94 ص 212 ح 7.
157) الاحتجاج: ج 1 ص 140 ح 32 عن علقمة بن محمد الحضرمی عن الامام الباقر علیه السلام، بحارالأنوار: ج 37 ص 205 ح 86.
158) معجم مقاییس اللغة: ج 1 ص 177 .
159) المصباح المنیر: ص 43.
160) راجع: الکافی: ج 2 ص 545 ح 1، کتاب من لا یحضره الفقیه: ج 1 ص 326 ح 956، مصباح المتهجد: ص 43 ح 53 و ص 48 ح 64، جمال الاسبوع: ص 249.
161) راجع: موسوعة العقائد الاسلامیة، ج 4 ص 80 ح 4291 و ح 4292.
162) الطور: 28.
163) البلد الأمین: ص 418، بحارالأنوار: ج 93 ص 263 ح 1.
164) معجم مقاییس اللغة: ج 1 ص 253 و راجع: الصحاح: ج 2 ص 591 والمصباح المنیر: ص 50.
165) المصباح المنیر: ص 50، لسان العرب: ج 4 ص 65.
166) لسان العرب: ج 4 ص 64.
167) النهایة: ج 1 ص 131.
168) البقرة: 96، 110، 233، 237، 265، آل عمران: 156، 163، المائدة: 71، الأنفال: 39، 72، هود: 112، سبأ: 11، فصلت: 40، الحجرات: 18، الحدید: 4، الممتحنة: 3، التغابن: 2، الأحزاب: 9، الفتح: 24.
169) الاسراء:1، غافر: 20، 56، الشوری: 11، الحج: 61، 75، لقمان: 28، المجادلة: 1، النساء: 58، 134، الانسان: 2.
170) فاطر: 31، الشوری: 27، الاسراء: 17، 30، 96.
171) آل عمران: 15، 20، غافر: 44، فاطر: 45.
172) الفرقان: 20.
173) طه: 35.
174) الانشقاق: 15.
175) الملک: 19.
176) غافر: 20.
177) فاطر: 31.
178) البقرة: 110.
179) غافر: 44.
180) الملک: 20.
181) البلدالأمین: ص 411.
182) معجم مقاییس اللغة: ج 1 ص 357.
183) الصحاح: ج 1 ص 91.
184) راجع: التفسیر المنسوب الی الامام العسکری علیه السلام: ص 224 ح 105، بحارالأنوار: ج 11 ص 191 ح 47.
185) المصباح المنیر: ص 78.
186) الصحاح: ج 1 ص 92.
187) لسان العرب: ج 1 ص 233.
188) التوبة: 118.
189) المیزان فی تفسیر القرآن: ج 1 ص 133.
190) الحجرات: 12.
191) النور: 10.
192) غافر: 3.
193) الشوری: 25.
194) تفسیر العیاشی: ج 1 ص 36 ح 21 عن عطاء عن الامام الباقر عن آبائه علیهم السلام، بحارالأنوار: ج 11 ص 182 ح 36.
195) البقرة: 37.
196) تحف العقول: ص 11، بحارالأنوار: ج 77 ص 65 ح 5.
197) بحارالأنوار: ج 93 ص 265 ح 1 نقلا عن البلد الأمین.
198) معجم مقاییس اللغة: ج1، ص 501.
199) الصحاح: ج 2 ص 607.
200) المصباح المنیر: ص 89.
201) مفردات ألفاظ القرآن: ص 183.
202) معجم مقاییس اللغة: ج 1 ص 501.
203) النهایة: ج 1 ص 235 و راجع: المصباح المنیر: ص 90.
204) الحشر: 23.
205) ابراهیم: 15.
206) راجع: الاقبال: ج1 ص 239، مصباح المتهجد: ص 227 ح 336؛ تاریخ دمشق: ج 47 ص 391.
207) مفردات ألفاظ القرآن: ص 184.
208) ملکوت الله: سلطانه و عظمته (لسان العرب: ج 10 ص 492).
209) الاقبال: ج 1 ص 286، بحارالأنوار: ج 98 ص 36.
210) الاقبال: ج 1 ص 239 عن المفضل بن عمر عن الامام الصادق علیه السلام، بحارالأنوار: ج 86 ص 171؛ تاریخ دمشق: ج 47ص 391 عن وهب بن منبه عن عیسی علیه السلام.
211) البلد الأمین: ص 195، بحارالأنوار: ج 98 ص 75.
212) الکافی: ج 2 ص 581 ح 16.
213) الاقبال: ج 1 ص 409، بحارالأنوار: ج 98 ص 67.
214) مکارم الأخلاق: ج 2 ص 143 ح 2354 عن معاذ بن جبل، بحارالأنوار: ج 95 ص 356 ح 11.
215) مهج الدعوات: ص 102 عن محمد بن علی بن أبی طالب علیه السلام، بحارالأنوار: ج 94 ص 403 ح 5.
216) مهج الدعوات: ص 110 عن الامام علی علیه السلام، بحارالأنوار: ج 95 ص 368 ح 22.
217) البلد الأمین: ص 422، بحارالأنوار: ج 93 ص 267.
218) مهج الدعوات: ص 174 عن سلمان الفارسی عن الامام علی علیه السلام، بحارالأنوار: ج 95 ص 389 ح 29.
219) الأنعام: 75.
220) الاحتجاج: ج 1 ص 65 عن یوسف بن محمد بن زیاد و علی بن محمد بن سیار عن الامام العسکری عن أبیه علیهماالسلام، بحارالأنوار: ج 12 ص 60 ح 5.
221) مرع الوادی: أی أکلا، فهو ممرع (الصحاح: ج 3 ص 1284).
222) قال المجلسی قدس سره: النهیض: هو النبات المستوی، یقال: نهض النبت؛ اذا استوی، والمعنی: ترد النهیض الذی یبس أو بقی علی حاله لا ینمو لفقدان الماء الی النمو والخضرة والنضارة. أو المراد بالنهیض: ما أشرف علی النهوض و لا طاقة له علیه (بحارالأنوار: ج 91 ص 317).
223) النوادر للراوندی: ص 163 ح 244 عن الامام علی علیه السلام، بحارالأنوار: ج 91 ص 316 ح 4.
224) الاقبال: ج 1 ص 258، بحارالأنوار: ج 98 ص 22 و راجع: تفسیر القرطبی: ج 9 ص 144.
225) مهج الدعوات: ص 120، بحارالأنوار: ج 95 ص 281 ح 4.
226) أساس البلاغة: ص 60؛ لسان العرب: ج 7 ص 110؛ المصباح المنیر: ص 102؛ معجم مقاییس اللغة: ج 1 ص 460؛ مفردات ألفاظ القرآن: ص 196.
227) البقرة: 22.
228) الأنعام: 1.
229) البقرة: 30.
230) النحل: 81.
231) المصباح للکفعمی: ص 337، بحارالأنوار: ج 94 ص 387.
232) معجم مقاییس اللغة: ج 2 ص 87، المصباح المنیر: ص 142.
233) لسان العرب: ج 7 ص 441.
234) یوسف: 64، هود: 57، سبأ: 21، الشوری: 6، الحجر: 9.
235) راجع: مهج الدعوات: ص 100، بحارالأنوار: ج 94 ص 218 ح 17.
236) البقرة: 255.
237) راجع: الدعوات: ص 92 ح 228، بحارالأنوار: ج 94 ص 206 ح 3.
238) الشوری: 6.
239) یوسف: 64.
240) هود: 57.
241) مهج الدعوات: ص 100، بحارالأنوار: ج 94 ص 218 ح 17.
242) البلد الأمین: ص 404، بحارلأنوار: ج 94 ص 388.
243) البلد الأمین: ص 411، بحارالأنوار: ج 94 ص 397.
244) البلد الأمین: ص 511 عن الامام الباقر عن الامام علی علیهماالسلام، بحارالأنوار: ج 95 ص 318 ح 1.
245) معجم مقاییس اللغة: ج 2 ص 83.
246) لسان العرب: ج 14 ص 187.
247) مریم: 47.
248) البلد الأمین: ص 421، بحارالأنوار: ج 93 ص 267 ح 1.
249) معجم مقاییس اللغة: ج 2 ص 91.
250) المصباح المنیر: ص 145.
251) یونس: 109.
252) المائدة: 50.
253) هود: 45.
254) المائدة: 1.
255) الدروع الواقیة: ص 88، بحارالأنوار: ج 97 ص 140 ح 4.
256) مهج الدعوات: ص 117 عن أنس، بحارالأنوار: ج 95 ص 374 ح 25.
257) معجم مقاییس اللغة: ج 2 ص 59.
258) النساء: 6 و 86، الأحزاب: 39.
259) الأنعام: 62، الأنبیاء: 47.
260) البقرة: 202، آل عمران: 19 و 199، المادة: 4، الرعد: 41، ابراهیم: 51، النور: 39، غافر: 17.
261) البقرة: 212، آل عمران: 27 و 37، النور: 38، الزمر: 10، غافر: 40.
262) النساء: 86.
263) راجع: الاحتجاج: ج 1 ص 203 ح 37، بحارالأنوار: ج 28 ص 205 ح 3.
264) ابراهیم: 51.
265) عار فی الأرض یعیر: أی ذهب (لسان العرب: ج 4 ص 623).
266) معانی الأخبار: ص 233 ح 1، بحارالأنوار: ج 71 ص 170 ح 1.
267) مهج الدعوات: ص 34 عن الامام الصادق عن آبائه علیهم السلام، بحارالأنوار: ج 86 ص 301 ح 62.
268) الدروع الواقیة: ص 88، بحارالأنوار: ج 97 ص 139.
269) راجع: معجم مقاییس اللغة: ج 2 ص 91؛ المصباح المنیر: ص 145؛ الصحاح: ج 5 ص 1902.
270) الصحاح: ج 5 ص 1901.
271) در این نوشتار، برابر «فرزاه» را برای «حکیم» برگزیده ایم.
272) الزخرف: 84.
273) الأنعام: 73.
274) فصلت: 42.
275) الشوری: 51.
276) النساء: 130.
277) آل عمران: 62.
278) التوحید: ص 400 ح 1 عن أنس، بحارالأنوار: ج 5 ص 284 ح 3؛ کنزالعمال: ج 1 ص 231 ح 1160 نقلا عن ابن أبی الدنیا فی کتاب الأولیاء والحکیم و ابن مردویه.
279) تاریخ بغداد: ج 9 ص 109 الرقم 4714 عن البراء.
280) معجم مقاییس اللغة: ج 2 ص 03.
281) الصحاح: ج 5 ص 1903.
282) المصباح المنیر: ص 148.
283) مقصود، این است که مدت عمر انسان ها محدود و آرزوهای آنان، نامحدود است.
284) الحج: 59.
285) البقرة: 225.
286) البقرة: 263.
287) الفردوس: ج 1 ص 144 ح 514 عن أبی هریرة.
288) المصباح للکفعمی: ص 336، بحارالأنوار: ج 94 ص 396.
289) معجم مقاییس اللغة: ج 2 ص 100؛ النهایة: ج 1 ص 436.
290) المصباح المنیر: ص 149.
291) النهایة: ج 1 ص 437.
292) البقرة: 267، النساء: 131، ابراهیم: 8، الحج: 64، لقمان: 12 و 26، فاطر: 15، الحدید: 24، الممتحنة: 6، التغابن: 6.
293) ابراهیم: 1، سبأ: 6، البروج: 8.
294) هود: 73.
295) الشوری: 28.
296) الحج: 24.
297) راجع: الاقبال: ج 1 ص 132، بحارالأنوار: ج 97 ص 336 ح 1.
298) راجع: مصباح المتهجد: ص 601 ح 693، الاقبال: ج 1 ص 181، بحارالأنوار: ج 98 ص 98 ح 2.
299) راجع: مکارم الأخلاق: ج 1 ص 451 ح 1545، المناقب لابن شهر آشوب: ج 3 ص 350؛ ذخائر العقبی: ص 70، المناقب للخوارزمی: ص 336 ح 357.
300) ریاض السالکین: شرح الدعاء 33.
301) البقرة: 267.
302) ابراهیم: 1.
303) بحارالأنوار: ج 18 ص 314 ح 26 نقلا عن کتاب المحتضر للحسن بن سلیمان.
304) البلد الأمین: ص 405، بحارالأنوار: ج 94 ص 388.
305) الاحتجاج: ج 1 ص 138 ح 32 عن علقمة بن محمد الحضرمی عن الامام الباقر علیه السلام، بحارالأنوار: ج 37 ص 204 ح 86.
306) التفسیر المنسوب الی الامام العسکری علیه السلام: ص 219 ح 102 عن الامام زین العابدین عن أبیه عن جده علیهماالسلام، بحارالأنوار: ج 11 ص 150 ح 25.
307) مکارم الأخلاق: ج 1 ص 451 ح 1545 عن الامام زین العابدین علیه السلام، بحارالأنوار: ج 103 ص 267 ح 13؛ ذخائر العقبی: ص 70 عن أنس.
308) معجم مقاییس اللغة: ج 2 ص 122.
309) علم الیقین: ص 137.
310) الأسفار الأربعة: ج 6 ص 418.
311) تلخیص المحصل للطوسی: ص 281؛ کشف المراد: ص 401.
312) البقرة: 255، آل عمران: 2، طه: 111.
313) البقرة: 255، آل عمران: 2، غافر: 65.
314) الفرقان: 58.
315) البقرة: 258، آل عمران: 156، الاعراف: 158، التوبة: 116، یونس: 57، المؤمنون: 80، غافر: 68، الدخان: 8، الحدید: 2.
316) الحجر: 23، ق: 43.
317) البقرة: 73 و 260، الحج: 6، یس: 12، الشوری: 9، الأحقاف: 33، القیامة: 40.
318) آل عمران: 27، الأنعام: 95، یونس: 31، الروم: 19.
319) البقره: 164، النحل: 65، العنکبوت: 63، الروم: 19 و 24 و 50، فاطر: 9، الجاثیة: 5، الحدید: 17.
320) البقرة: 28، الحج: 66، الروم: 40، الجاثیة: 26، الشعراء: 81.
321) آل عمران: 2.
322) البلد الأمین: ص 408، بحارالأنوار: ج 94 ص 393.
323) المصباح المنیر: ص 180.
324) الأنعام: 102، الرعد: 16، الزمر: 62، غافر: 62.
325) المؤمنون: 14، الصافات: 125.
326) الحجر: 28، ص: 71.
327) الحجر: 87، یس: 81.
328) فاطر: 3.
329) الرحمن: 14.
330) السجدة: 7.
331) المؤمنون: 14.
332) الصافات: 125.
333) الحجر: 86.
334) الدر المنثور: ج 6 ص 539 نقلا عن ابن أبی حاتم عن ابن عباس.
335) مسند ابن حنبل: ج 7 ص 121 ح 19492 و 19489؛ نثرالدر: ج 1 ص 245 نحوه.
336) حمش الساقین: أی دقیقهما (القاموس المحیط: ج 3 ص 130).
337) مسند ابن حنبل: ج 6 ص 234 ح 17797.
338) مفردات ألفاظ القرآن: ص 235.
339) مؤمنون: آیه ی 14. نیز، ر.ک: المیزان فی تفسیر القرآن: ذیل آیه.
340) سجده:یه ی 7.
341) ر.ک: ص 424ح 1277.
342) المصباح المنیر: ص 136.
343) کتاب من لا یحضره الفقیه: ج 4 ص 389 ح 5834.
344) کتاب العین: ص 28 ش 18.
345) الصحاح: ج 4 ص 1481، معجم مقاییس اللغة: ج 2 ص 388.
346) تاج العروس: ج 13 ص 162.
347) الذاریات: 58.
348) المائدة: 114، الحج: 58، المؤمنون: 72، سبأ: 39، الجمعة: 11.
349) یونس: 31، النمل: 64، سبأ: 24، فاطر: 54.
350) الذاریات: 58 و 58.
351) الجمعه: 11.
352) البلد الأمین: ص 403، بحارالأنوار: ج 94 ص 385.
353) البلد الأمین: ص 410، بحارالأنوار: ج 94 ص 395.
354) الأنام: ما علی ظهر الأرض من جمیع الخلق (المحیط فی اللغة: ج 10 ص 411).
355) البلد الأمین: ص 403، بحارالأنوار: ج 94 ص 386.
356) مهج الدعوات: ص 118 عن أنس، بحارالأنوار: ج 95 ص 375 ح 25.
357) الکافی: ج 2 ص 552 ح 7 عن أبی سعید المکاری و غیره عن الامام الصادق علیه السلام، بحارالأنوار: ج 31 ص 443.
358) المحیط فی اللغة: ج 10 ص 256.
359) الصحاح: ج 4 ص 1362.
360) النهایة: ج 2 ص 176.
361) البقرة: 143، الحج: 65.
362) البقرة: 207، آل عمران: 30.
363) التوبة: 128.
364) التوبة: 117.
365) النحل: 7، 47، الحدید: 9، النور: 20.
366) النور: 20.
367) الحج: 65.
368) الحدید: 9.
369) البقرة: 143.
370) البلد الأمین: ص 425، بحارالأنوار: ج 93 ص 271 ح 1.
371) جمال الأسبوع: ص 194 عن عتبة بن الزبیر عن الامام الصادق عن أبیه عن جده عن الامام علی علیه السلام، بحارالأنوار: ج 89 ص 374 ح 67.
372) البلد الأمین: ص 420، بحارالأنوار: ج 93 ص 265 ح 1.
373) الاقبال: ج 1 ص 130، بحارالأنوار: ج 97 ص 335 ح 1.
374) راجع: الصحاح: ج 1 ص 130، المصباح المنیر: ص 214، معجم مقاییس اللغة: ج 2 ص 381، ترتیب کتاب العین: ج 1 ص 640.
375) التبیان فی تفسیر القرآن: ج 1 ص 32.
376) الأنعام: 164.
377) الزخرف: 82.
378) النمل: 26.
379) الصافات: 4 و 5.
380) الرحمان: 16- 18.
381) المعارج: 40 و 41.
382) المزمل: 8 و 9.
383) الفاتحة: 2.
384) الأعلی: 1- 3.
385) الافطار: 6 و 7.
386) فصلت: 9.
387) غفار: 64- 66.
388) الشعراء: 75- 83.
389) طه: 49- 52.
390) البقرة: 21 و 22.
391) الصافات: 180.
392) الرحمن: 78.
393) الکافی: ج 2 ص 552 ح 6 و ج 3 ص 473 ح 2 کلاهما عن أبی حمزة عن الامام الباقر علیه السلام.
394) البلد الأمین: ص 406، بحارالأنوار: ج 94 ص 391.
395) فی بحارالأنوار: «موصوف» بدل «مصروف».
396) مهج الدعوات: ص 158 عن الحرث بن عمیر عن الامام الصادق عن أبیه عن الامام علی علیهم السلام، بحارالأنوار: ج 86 ص 332 ح 71.
397) بنابر نسخه ی بحارالأنوار.
398) معجم مقاییس اللغة: ج 2 ص 498.
399) لسان العرب: ج 12 ص 231.
400) الشعراء: 9، 68، 104، 122، 140، 159، 175، 191، 217، الروم: 5، السجدة: 6، یس: 5، الدخان: 42.
401) البقرة: 37، 54، 128، 160، التوبة: 104، 118، الحجرات: 12، النساء: 16، 64.
402) البقرة: 143، التوبة: 117، 128، النحل: 7، 47، الحج: 65، النور: 20، الحدید: 9، الحشر: 10.
403) الفاتحة: 3، البقرة: 163، النمل: 30، فصلت: 2، الحشر: 22.
404) هود: 90.
405) یس: 58.
406) النساءک 29، الاسراء: 66.
407) الأحزاب: 43.
408) الکافی: ج 1 ص 114 ح 1.
409) راجع: لسان العرب: ج 12 ص 230.
410) راجع: بحارالأنوار: ج 3 ص 196.
411) الأنعام: 147.
412) المؤمن: 7.
413) الأعراف: 156.
414) التبیان فی تفسیر القرآن: ج 1 ص 29 عن أبی سعید الخدری.
415) ثواب الأعمال: ص 100 ح 1 عن عبدالله بن معسود، بحارالأنوار: ج 89 ص 383 ح 68؛ المستدرک علی الصحیحین: ج 1 ص 696 ح 1898 عن أبی بکر.
416) ارشاد القلوب: ج 1 ص 109 عن ام سلمة.
417) تفسیر العیاشی: ج 1 ص 35 ح 21 عن عطاء عن الامام الباقر عن آبائه علیهم السلام، بحارالأنوار: ج 11 ص 182 ح 36.
418) صحیح مسلم: ج 4 ص 2108 ح 15 عن أبی هریرة.
419) صحیح البخاری: ج 6 ص 2700 ح 6986 و ج 3 ص 1167 ح 3022 کلاهما عن أبی هریرة.
420) البلد الأمین: ص 407، بحارالأنوار: ج 94 ص 391.
421) حلیة الأولیاء: ج 6 ص 175 و ص 226 عن أنس بن مالک.
422) الملهوف: المظلوم المضطر یستغیث و یتحسر (القاموس المحیط: ج 3 ص 197).
423) البث: أشد الحزن والمرض (النهایة: ج 1 ص 95).
424) دلائل الامامة: ص 73 ح 12 عن الحسن بن الحسن بن علی بن أبی طالب عن أبیه علیهم السلام عن أمه فاطمة علیهماالسلام، بحارالأنوار: ج 95 ص 405 ح 35.
425) القلة: الفقر (المصباح المنیر: ص 515).
426) الکافی: ج 2 ص 552 ح 7 عن أبی سعید المکاری و غیره عن الامام الصادق علیه السلام و راجع: کنزالعمال: ج 6 ص 492 ح 16681.
427) الأدب المفرد: ص 119 ح 377 و راجع: الأمالی للطوسی: ص 173 ح 292.
428) معجم مقاییس اللغة: ج 2 ص 423، الصحاح: ج 3 ص 1221، المصباح المنیر: ص 232.
429) معجم مقاییس اللغة: ج 2 ص 424.
430) الصحاح: ج 3 ص 1221.
431) النهایة: ج 2 ص 243.
432) غافر: 15.
433) آل عمران: 55.
434) المجادلة: 11.
435) الأنعام: 83.
436) الأنعام: 165.
437) الشرح: 4.
438) مریم: 56 و 57.
439) الاقبال: ج 1 ص 362، بحارالأنوار: ج 98 ص 154 ح 4.
440) مهج الدعوات: ص 136 عن اویس القرنی عن الامام علی علیه السلام، بحارالأنوار: ج 95 ص 392 ح 31.
441) معجم مقاییس اللغة: ج 2 ص 427؛ المصباح المنیر: ص 234؛ الصحاح: ج 1 ص 137.
442) النهایة: ج 2 ص 248.
443) المائدة: 117، النساء: 1، الأحزاب: 52.
444) الأحزاب: 542.
445) البلد الأمین: ص 410.
446) الأحزاب: 52.
447) النساء: 1.
448) المائدة: 117.
449) مهج الدعوات: ص 122 عن أنس بن اویس عن الامام علی علیه السلام، بحارالأنوار: ج 95 ص 376 ح 26.
450) معجم مقاییس اللغة: ج 3 ص 125، المصباح المنیر: ص 262، الصحاح: ج 1 ص 372.
451) معجم مقاییس اللغة: ج 5 ص 63، الصحاح: ج 3 ص 960، لسان العرب: ج 6 ص 168.
452) الحشر: 23، الجمعة: 1.
453) کنزالعمال: ج 8 ص 227 ح 22672.
454) التوحید: ص 265.
455) الکافی: ج 4 ص 164 و راجع: الکافی: ج 1 ص 442 و ج 2 ص 528 و ص 538، بصائر الدرجات: ص 150.
456) راجع: الاقبال: ج 1 ص 103، بحارالأنوار: ج 97، ص 375 ح 1.
457) الصافات: 159 و 160.
458) الجمعة: 1.
459) سنن الترمذی: ج 5 ص 563 ح 3569 عن الزبیر بن العوام.
460) مکارم الأخلاق: ج 2 ص 155 ح 2381، بحارالأنوار: ج 95 ص 340 ح 1.
461) المعجم الکبیر: ج 2 ص 24 ح 1171 عن البراء بن عازب.
462) سنن أبی داوود: ج 2 ص 65 ح 1430 عن أبی بن کعب.
463) المستدرک علی الصحیحین: ج 1 ص 680 ح 1848.
464) أنف من الشیء- من باب تعب- یأنف أنفا: اذاکرهه و غزفت نفسه عنه.قال بعض الشارحین: الأنفة فی الأصل: الضرب علی الأنف لیرجع، ثم استعمل لتبعید الأشیاء، فیکون هنا بمعنی رفع الله عن مرتبة المخلوقین بالکلیة، لأنه تنزیه عن صفات الرذائل والأجسام (مجمع البحرین: ج 1 ص 89 (.
465) المحاسن: ج 1 ص 106 ح 90 عن محمد بن مروان عن الامام الباقر علیه السلام، بحارالأنوار: ج 93 ص 183 ح 19.
466) جمال الأسبوع: ص 222 عن وهب بن منبه والحسن البصری والامام الصادق علیه السلام، بحارالأنوار: ج 90 ص 58 ح 14.
467) معجم مقاییس اللغة: ج 3 ص 90، النهایة: ج 2 ص 293، الصحاحج: ج 5 ص 1951، لسان العرب: ج 12 ص 289.
468) لسان العرب: ج 12 ص 291.
469) معجم مقاییس اللغة: ج 3 ص 90.
470) الحشرک 23.
471) هود: 48.
472) الأنفال: 43.
473) الأدب المفرد: ص 293 ح 989 عن أنس؛ روضة الواعظین: ص 503 و فیه «فأفشوه بینکم» بدل «وضعه…»، بحارالأنوار: ج 76 ص 10 ح 39.
474) سعدالسعود: ص 110 عن أبی هبیرة العماری من ولد عمار بن یاسر عن الامام الصادق عن آبائه علیهم السلام، بحارالأنوار: ج 68 ص 72 ح 131 و راجع: کنزالعمال: ج 2 ص 641 ح 4966.
475) معجم مقاییس اللغة: ج 3 ص 102.
476) النهایة: ج 2 ص 401.
477) علی سبیل المثال راجع: البقرة: 127، 137، 181 و آل عمران: 34، 35، 121 والدخان: 6.
478) الاسراء: 1، الحج: 61، 75، لقمان: 28، غافر: 20، 56، الشوری: 11، المجادلة: 1، النساء: 58، 134.
479) سبأ: 50.
480) آل عمران: 38، ابراهیم: 39.
481) البقرة: 181.
482) آل عمران: 38.
483) الزخرف: 80.
484) البلد الأمین: ص 402، بحارالأنوار: ج 94 ص 384.
485) الوهن: الضعف (الصحاح: ج 6 ص 2215).
486) البلد الأمین: ص 407، بحارالأنوار: ج 94 ص 392.
487) معجم مقاییس اللغة: ج 3 ص 199.
488) المصباح المنیر: ص 319.
489) الشعراء: 80.
490) الاسراء: 82.
491) یونس: 57.
492) النحل: 69.
493) سن الترمذی: ج 5 ص 483 ح 3419؛ عوالی اللآلی: ج 1 ص 193 ح 283 کلاهما عن ابن باس.
494) البته- چنان که در شماری از احادیث آمده- درمان برخی از بمیاری های جسمی نیز به وسیله ی قرآن، امکان پذیر است.
495) المصباح للکفعمی: ص 342 ح 60، بحارالأنوار ج 94 ص 392.
496) الصحاح: ج 2 ص 702؛ معجم مقاییس اللغة: ج 3 ص 207.
497) المصباح المنیر: ص 320.
498) النهایة: ج 2 ص 493.
499) فاطر: 30، 34، الشوری: 23.
500) البقرة: 158، النساء: 147.
501) التغابن: 17.
502) النساء: 147.
503) معجم مقاییس اللغة: ج 3 ص 221.
504) لم یذکر ما یدل علی لزوم اضافة قید «الامور الظاهرة» لمتعلق «الشهید»، بل ان بعض آیات و أحادیث الباب نظیر (ان الله علی کل شیء شهید) و «یا شاهد کل غائب» یمکن أن یکون دالا علی خلاف ذلک.
505) النهایة: ج 2 ص 513.
506) دلیلی بر افزودن قید «امور پیدا» به متعلق «شهید ارائه نشده است. برخی از آیات و احادیث این باب، مانند (ان الله علی کل شیء شهید) و «یا شاهد کل غائب»، می توانند دلیل بر خلاف این گفته ی ابن اثیر باشند.
507) المائدة: 117، الحج: 17، سبأ: 47، فصلت: 53، المجادلة: 6، النساء: 33، الأحزاب: 55، البروج: 9.
508) النساء: 79، 166، یونس: 29، الرعد: 43، الاسراء: 96، العنکبوت: 52، الفتح: 28، الأحقاف: 8.
509) الحج: 17.
510) یونس: 61.
511) المصباح للکفعمی: ص 347، بحارالأنوار: ج 94 ص 396.
512) البلد الأمین: ص 406، المصباح للکفعمی: ص 340، بحارالأنوار: ج 94 ص 390.
513) معجم مقایس اللغة: ج 3 ص 339.
514) راجع: آل عمران: 95، 152 والنساء: 87، 122 والأنعام: 115، 146 والأنبیاء: 9 والأحزاب: 22 والزمر: 74 والأحقاف: 16 والفتح: 27 والذاریات: 5.
515) النساء: 122.
516) النساء: 87.
517) المصباح للکفعمی: ص 338، بحارالأنوار: ج 94 ص 387.
518) معجم مقاییس اللغة: ج 3 ص 309.
519) راجع: الکافی: ج1 ص124.
520) راجع: الاخلاص: 2.
521) مترجم به معادل دقیقی برای «صمد» در فارسی دست ینافت. از این رو، در ترجمه ی حاضر، در بسیاری از موارد، برابر نام «صمد»، خود همین واژه به کار برده شده است.
522) راجع: الکافی: ج 1 ص 123 ح 1، التوحید: ص 94 ح 10، بحارالأنوار: ج 3 ص 220 ح 8.
523) راجع: المعجم الکبیر: ج 3 ص 22 ح 1162؛ معانی الأخبار: ص 6 ح 1، بحارالأنوار: ج 3 ص 220 ح 7.
524) الاخلاص: 2.
525) المعجم الکبیر: ج 2 ص 22 ح 1162 عن بریدة؛ معانی الأخبار: ص 6 ح 1 عن الربیع بن مسلم عن الامام الکاظم علیه السلام، بحارالأنوار: ج 3 ص 226.
526) یا: «از هیچ چیزی خالی نیست»، یا: «هیچ نیازی در او نیست» یا: «توپر است».
527) معجم مقاییس اللغة: ج 3 ص 471.
528) معجم مقاییس اللغة: ج 1 ص 259.
529) راجع: نهج البلاغة: الخطبة 213.
530) العظمة: ص 55 ح 117 عن ابن عمرو أبی سعید.
531) الفردوس: ج 5 ص 525 ح 8973 عن أبی سعید؛ بحارالأنوار: ج 94 ص 180 ح 7.
532) صحیح مسلم: ج 4 ص 2084 ح 61 عن أبی هریرة؛ الکافی: ج 2 ص 504 ح 6 عن الامام الصادق علیه السلام، بحارالأنوار: ج 93 ص 221 ح 4.
533) معجم مقییس الغة: ج 4 ص 109.
534) المصباح المنیر: ص 427.
535) الأنفال: 75.
536) طه: 98.
537) آل عمران: 29.
538) طه: 7.
539) الرعد: 9.
540) یونس: 36.
541) الرعد: 8- 10.
542) الأنعام: 59.
543) الملک: 27.
544) الطلاق: 12.
545) العظمة: ص 53 ص 110 عن اسامة بن زید.
546) معجم مقاییس اللغة: ج 4 ص 355.
547) المصباح المنیر: ص 417.
548) البقرة: 255، الشوری: 4.
549) الواقعة: 74، 96، الحاقة: 52.
550) الحاقة: 33.
551) راجع: نهج البلاغة: الخطبة 91.
552) النهایة: ج3 ص 259.
553) بحارالأنوار: ج 3 ص 194.
554) الواقعة: 74.
555) نوادر الاصول: ج 1 ص 34 عن أنس.
556) علل الشرائع: ص 415 ح 1 عن محمد بن النعمان الأحول و عمر بن اذینة عن الامام الصادق علیه السلام، بحارالأنوار: ج 18 ص 358 ح 66.
557) المصباح للکفعمی: ص 338، بحارالأنوار: ج 90 ص 330 ح 41.
558) معجم مقاییس اللغة: ج 4 ص 56.
559) البقرة: 52، 187، 286، آل عمران: 152، 155، المائدة: 95، 101، التوبة: 43، النساء: 43، 99، 149، 153، الشوری: 25، 30، 34، الحج: 60، المجادلة: 2.
560) الحج: 60، المجادلة: 2، النساء: 43، 99.
561) النساء: 149.
562) مفردات ألفاظ القرآن: ص 574.
563) الشوری: 30.
564) سنن الترمذی: ج 5 ص 534 ح 3513 عن عائشة؛ مهج الدعوات: ص213 عن وهب بن اسماعیل عن الامام الباقر عن آبائه علیهم السلام عنه صلی الله علیه و آله، بحارالأنوار: ج 86 ص 324 ح 69.
565) معجم مقاییس الغة: ج 4 ص 403.
566) راجع: المصباح المنیر: ص 457 و 458؛ لسان العرب: ج 1 ص 456.
567) الأعراف: 7.
568) راجع: التوحید: ص 88 و 89 ح 1، بحارالأنوار: ج 3 ص 221 ح 12.
569) راجع: بحارالأنوار: ج 26 ص 14 ح 2.
570) بحارالأنوار: ج 10 ص 346 ح 5.
571) الکافی: ج 1 ص 125 ح 3.
572) بنابراین، در برابر صفت «غائب»، واژگانی مانند «ناپیدا» و در مواردی «پنهان» و «پوشیده» مناسب است.
573) راجع: مناهج البیان فی تفسیر القرآن، الجزء الثلاثون، ص 714.
574) راجع: المصباح للکفعمی: ص 349 و 476 و بحارالأنوار: ج 3 ص 222 ح 12 و ج 86 ص 334 ح 72 و ج 94 ص 352 ح 5 و ج 95 ص 158 ح 10 و ص 170 ح 22.
575) معانی الأخبار: ص 10 ح 1 عن عمر بن علی عن أبیه الامام علی علیه السلام، بحارالأنوار: ج 4 ص 264 ح 12.
576) المصباح المنیر: ص 449، معجم مقاییس اللغة: ج 4 ص 385، لسان العرب: ج 5 ص 25.
577) طه: 82، ص: 66، الزمر: 5، غافر: 42،نوح: 10.
578) غافر: 3، الأعراف: 155.
579) طه: 82.
580) الزمر: 53.
581) النساء: 31.
582) البلد الأمین: ص 418، بحارالأنوار: ج 93 ص 262 ح 1.
583) النوادر للأشعری: ص 17 ح 2 عن اسماعیل بن أبی زیاد عن الامام الصادق علیه السلام، بحارالأنوار: ج 97 ص 38 ح 24.
584) الاقبال: ج 3 ص 174، بحارالأنوار: ج 98 ص 377 ح 1.
585) شرد علی الله: أی خرج عن طاعته. یقال: شرد البعیر؛ اذا نفر و ذهب فی الأرض (النهایة: ج 2 ص 457).
586) کنزالعمال: ج 16 ص 12 ح 43717 نقلا عن مسند ابن حنبل: ج 8 ص 288 ح 22289 عن أبی أمامة و فیه «کلکم یدخل الجنة» بدل «ان الله غافر».
587) دعائم الاسلام: ج 2 ص 220 ح 821 عن الامام الصادق علیه السلام، بحارالأنوار: ج 72 ص 219 ح 1.
588) الفردوس: ج 1 ص 140 ح 496 عن کعب بن مالک.
589) معجم مقاییس اللغة: ج 4 ص 397.
590) الحج: 64، لقمان: 26، 12، فاطر: 15، الحدید: 24؛ الممتحنة: 6، البقرة: 267، التغابن: 6، ابراهیم: 8، النساء: 131.
591) الأنعام: 133.
592) النمل: 40.
593) آل عمران: 97، العنکبوت: 6.
594) الزمر: 7.
595) یونس: 68.
596) محمد: 38.
597) العنکبوت: 6.
598) ابراهیم: 8.
599) فاطر: 15.
600) مهج الدعوات: ص 174 عن سلمان الفارسی عن الامام علی علیه السلام، بحارالأنوار: ج 95 ص 390 ح 29.
601) معجم مقاییس الغة: ج 4 ص 510.
602) الأنعام: 14.
603) لسان العرب: ج 5 ص 56.
604) الأنعام: 14، یوسف: 101، ابراهیم: 10، فاطر: 1، الزمر: 46، الشوری: 11.
605) الکافی: ج 7 ص 2 ح 1 عن سلیمان ابن جعفر عن الامام الصادق علیه السلام، بحارالأنوار: ج 95 ص 251 ح 32.
606) معجم مقاییس اللغة: ج 5 ص 43.
607) القاموس المحیط: ج 4 ص 168.
608) الرعد: 33، آل عمران: 18.
609) راجع: الکافی: ج 1 ص 121 ح 2، التوحید: ص 188 ح 2.
610) راجع: تحف العقول: ص 468، بحارالأنوار: ج 5 ص 75 ح 1.@ً. و «القائم الذی لا یتغیر».**زیرنویس=راجع: الدروع الاقیة: ص 81، بحارالأنوار: ج 97 ص 136 ح 4.
611) النهایة: ج 4 ص 124، المصباح المنیر: ص 520، الصحاح: ج 5 ص 2017.
612) تاج العروس: ج 17 ص 594.
613) الرعد: 33.
614) آل عمران: 18.
615) راجع: المصباح للکفعمی: ص 339.
616) فی الطبعة المعتمدة: «سبحانک» و التصحیح من طبعة أخری.
617) العظمة: ص 53 ح 110 عن اسامة بن زید.
618) المصباح للکفعمی: ص 339، بحارالأنوار: ج 94 ص 389.
619) معجم مقاییس اللغة: ج 5 ص 62.
620) المصباح المنیر: ص 492، الصحاح: ج 2 ص 786.
621) لسان العرب: ج 5 ص 74.
622) الصحاح: ج 2 ص 787.
623) النهایة: ج 4 ص 22.
624) معجم مقاییس اللغة: ج 5 ص 38؛ المصباح المنیر: ص 518.
625) النهایة: ج 5 ص 275؛ معجم مقاییس اللغة: ج 6 ص 63؛ لسان العرب: ج 13 ص 437.
626) الأنعام: 37، 75، الاسراء: 99، یس: 81، الأحقاف: 33، القیامة: 4، 40، الطارق: 8، المؤمنون: 18، 95، المعارج: 40، المرسلات: 23.
627) القمر: 44، 55، الکهف: 45، الزخرف: 42.
628) النساء: 85.
629) النحل: 70، الروم: 54، الشوری: 50، فاطر: 44.
630) الممتحنة: 7.
631) الفرقان: 54.
632) تفسیر القمی: ج 1 ص 145؛ تفسیر القرطبی: ج 5 ص 296 و راجع: عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 2 ص 154 ح 23.
633) راجع: الکافی: ج 8 ص 173 ح 194، بحارالأنوار: ج 77 ص 350 ح 31.
634) تهذیب الأحکام: ج 3 ص 151 ح 32، بحارالأنوار: ج 91 ص 293 ح 2.
635) البقرة: 20.
636) الکهف: 45.
637) فاطر: 44.
638) المرسلات: 23.
639) المعجم الأوسط: ج 7 ص 335 ح 7657 عن الحارث عن الامام علی علیه السلام.
640) تحف العقول: ص 37، بحارالأنوار: ج 77 ص 140 ح 22.
641) المصباح المنیر: ص 518.
642) الأنعام: 18، 61.
643) یوسف: 39، الرعد: 16، ابراهیم: 48، ص: 65، الزمر: 4، غافر: 16.
644) الأنعام: 18.
645) الأنعام: 61.
646) یوسف: 39.
647) معجم مقاییس اللغة: ج 5 ص 65، المصباح المنیر: ص 493، الصحاح: ج 5 ص 200.
648) ترتیب کتاب العین: ص 43.
649) معجم مقاییس اللغة: ج 1 ص 97.
650) مهج الدعوات: ص 122 عن أنس بن أویس عن الامام علی علیه السلام، بحارالأنوار: ج 95 ص 376 ح 26.
651) صحیح البخاری: ج 3 ص 1166 ح 3019 عن عمران بن حصین.
652) صحیح البخاری: ج 6 ص 2699 ح 6982 عن عمران بن حصین.
653) المستدرک علی الصحیحین: ج 2 ص 362 ح 3307 عن بریدة الأسلمی؛ التوحید: ص 227 ح 7 عن عبدالرحیم القصیر، بحارالأنوار: ج 5 ص 31 ح 39.
654) صحیح ابن حبان: ج 14 ص 7 ح 6140 عن عمران بن حصین.
655) معجم مقاییس اللغة: ج 5 ص 80.
656) هود: 61.
657) البقرة: 186.
658) البقرة: 214، الأعراف: 56.
659) ق: 16.
660) راجع: الکافی: ج1 ص 128 ح 8، التوحید: ص 315 ح 2.
661) البقرة: 186 و راجع هود: 61.
662) معجم مقاییس اللغة: ج 5 ص 36.
663) البقرة: 165، الکهف: 39، الذاریات: 58.
664) هود: 66، الحج: 40، 79، الأحزاب: 25، الشوری: 19، الحدید: 25، المجادلة: 21.
665) الأنفال: 52، غافر: 22.
666) النجم: 5.
667) راجع: مهج الدعوات: ص 174.
668) عن الامام الصادق علیه السلام: انه قال: و انما قلنا: انه قوی للخلق القوی (بحارالأنوار: ج 3 ص 193 عن مفضل بن عمر فی الخبر المشتهر بتوحید المفضل).
669) البقرة: 165.
670) الکهف: 39.
671) هود: 66.
672) این جمله ضمن حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل شده است.
673) الاحتجاج: ج 1 ص 138 و 139 ح 32 عن علقمة بن محمد الحضرمی عن الامام الباقر علیه السلام، بحارالأنوار: ج 4 ص 319 ح 45.
674) مهج الدعوات: ص 174 عن سلمان عن الامام علی علیه السلام، بحارالأنوار: ج 95 ص 389 ح 29.
675) البلد الأمین: ص 406، بحارالأنوار: ج 94 ص 390.
676) معجم مقاییس الغة: ج 5 ص 181.
677) ترتیب کتاب العین: ص 710.
678) الأنعام: 17، یونس: 107.
679) الدخان: 15.
680) الأنعام: 17.
681) النمل: 62.
682) الأنعام: 41.
683) الکربة: الغم الذی یأخذ بالنفس (الصحاح: ج 1 ص 211).
684) الکافی: ج 2 ص 561 ح 17 عن محمد بن مسلم عن الامام الباقر علیه السلام.
685) الاقبال: ج 1 ص 269، بحارالأنوار: ج 98 ص 28.