جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

فریب روزگار را نخوردن

زمان مطالعه: 5 دقیقه

«لیس کل عورة تظهر، و لا کل فرصة تصاب، و ربما أخطا البصیر قصده، و أصاب الأعمی رشده أخر الشر فانک اذا شئت تعجلته، و قطیعة الجاهل تعدل صلة العاقل من أمن الزمان خانه، و من أعظمه أهانه لیس کل من رمی أصاب اذا تغیر السلطان تغیر الزمان سل عن الرفیق قبل الطریق، و عن الجار قبل الدار ایاک أن تذکر من الکلام ما یکون مضحکا، و ان حکیت ذلک عن غیرک».

ترجمه: چنین نیست که هر عیبی آشکار گردد و هر فرصتی به دست آید، چه بسا بینای دانایی که به هدفش نرسد و نادانی که به هدفش دست یابد، کار

ناروا را به تأخیر بینداز، چون هر گاه بخواهی می توانی به سوی آن بشتابی، بریدن از نادان برابر پیوستن به خردمند است، هر کس از گردش روزگار خود را در امان انگارد روزگار به او خیانت می کند و هر کس روزگار را بزرگ شمارد او را خوار می سازد، هر تیر اندازی به نشانه نمی زند. وقتی حاکم تغییر کند، اوضاع زمان نیز دگرگون می شود، پیش از مسافرت از همسفر و پیش از انتخاب خانه از همسایه جویا شو، از بذله گویی دوری گزین هرچند حکایت گفتار دیگران باشد.

تفسیر و توضیح:

عوره: خلل و عیبی است که آدمی از ظهور آن باک دارد، قطیعه: قطع معاشرت و مجالست.

این بخش نیز بر نکات و حقایق و تذکراتی ارزنده ای مشتمل است:

1. هر عیبی آشکار نمی گردد؛ اگر بنا بود هر عیب پنهانی آشکار شود زندگی اجتماعی مشکل می شد و همواره مردم به جان هم می افتادند، امام علیه السلام در عهدنامه ی خود به مالک اشتر می نویسد: «فاستر العورة ما استطعت یستر الله ما تحب ستره من رعیتک»(1) تا می توانی عیب مردم را بپوشان، تا آن عیوبی از خود را که دوست داری از شهروندان پوشیده باشد، خداوند بپوشاند.

2. هر فرصتی دوباره به دست نمی آید؛ در این باره چندین بار امام علیه السلام با سخنان گوناگون به غنیمت شمردن فرصت سفارش نموده اند.

3. چه بسا دانایی که به مقصد نمی رسد و نادانی که موفق می گردد؛ سعدی گوید:

ای بسا اسب تیزرو که بماند

خرک لنگ جان به منزل برد(2)

دانشمندان گفته اند: «ان الجواد قد یکبو، و ان الصارم قد ینبو، و ان العالم قد یهفو» اسب تیزرو گاهی به زمین می افتد و شمشیر برنده گاهی کند می گردد و دانا گاهی می لغزد. شاعر عرب ابوالعتاهیه گوید:

و قد یهلک الانسان من باب امنه

و ینجو باذن الله من حیث یحذر(3)

4. هر گاه کار زشتی را اراده کردی، به تأخیر بینداز و با خود بگو وقت بسیار است تا از اقدام به آن منصرف گردی.

5. بریدن از جاهل معادل با پیوستن به عاقل است؛ امام علیه السلام در عهدنامه ی خود به مالک اشتر حکمت این توصیه را این گونه بیان می کند:

«فان الجاهل بقدر نفسه یکون بقدر غیره اجهل»(4) آن که منزلت خود را نمی شناسد، به منزلت دیگران نادان تر است. مولوی گوید:

ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت

صحبت احمق بسی خون ها بریخت(5)

6. از حوادث روزگار نه چندان ایمن باش که به مکرش گرفتارت کند و نه چندان بزرگش شمار که خوارت سازد؛ در آغاز وصیت نامه به این مطلب اشاره شد، و شاعر عرب گوید:

«و من تأمن الدنیا یکن مثل قابض

علی الماء خانته فروج الانامل»(6)

7. هر تیر اندازی به نشانه نمی زند، حافظ گوید:

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه هر که آینه سازد سکندری داند

نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست

کلاه داری و آیین سروری داند

8. هر گاه حکومت تغییر کند، اوضاع دگرگون گردد. البته این مطلبی است که برای همه به ویژه سالمندان بسی واضح است.

9. پیش از سفر از هم سفر جویا شو و پیش از انتخاب خانه از همسایه؛ جمله ی اول روشن است و لذت مسافرت در رابطه با همسفر خوب است، اما درباره ی جمله ی دوم تفسیر دیگری نیز شده، این گونه که نخست به فکر همسایه باش و سپس به فکر خانه ات.

از امام هفتم از پدرانش روایت شده که حضرت زهرا- سلام الله علیها- هر گاه دعا می کرد، به مؤمنان و مؤمنات دعا می کرد و برای خودش دعا نمی نمود. به او گفته شد: ای دختر رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم چرا برای مردم دعا می کنی، ولی برای خودت دعا نمی کنی فرمود: «الجار ثم الدار».(7).

10. نهی از بذله گویی؛ امام علیه السلام می فرماید: «و قروا انفسکم عن الفکاهات و مضاحک الحکایات و محال الترهات».(8) وقار خود را در برابر

خوشمزگی ها و حکایات مضحک و یاوه ها و هرزه گویی ها حفظ کنید.

درباره ی مزاح و گفته ها و داستان های خنده آور روایات، مختلف است! در بعضی از روایات نهی شده است مانند روایت فوق و در بعضی روایات تجویز گردیده است، علامه «خویی» در شرح نهج البلاغه می نویسد: جمع میان این روایات این گونه ممکن است که: روایات نهی درباره ی اندک آن است تا جایی که به گناه منتهی نگردد.

اذا المزح اعطیت طبعک فلیکن

بمقدار ما یعطی الطعام من الملح(9)

در کتاب وسایل الشیعه از «معمر بن خلاد» روایت می کند: از اباالحسن علیه السلام پرسیدم فدایت شوم، انسان با اقوامش نشسته و سخنی در میان می آید که موجب مزاح و خنده می گردد، امام فرمود: «لابأس مما لم یکن» باکی نیست مادام که نباشد، من گمان بردم که مقصودشان این است که: مادام که به حرف زشت منتهی نگردد، سپس فرمود: یک عرب بیابانی بود که نزد رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم می آمد و هدیه ای می آورد سپس می گفت: بهای هدیه ی مرا بدهید، پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم می خندیدند و هر گاه غمگین می شدند می گفتند: اعرابی چه می کرد؟ کاش می آمد!

از یونس شیبانی نیز روایت می کند که گفت: امام صادق علیه السلام به من فرمود: مداعبه با یکدیگر میان شما چگونه است؟ گفتم کم است، فرمود ترک نکنید (زیرا) مداعیه و مزاح از حسن خلق است و تو، به واسطه ی

مزاح بر دل برادرت شادی وارد می کنی و به یقین رسول خدا با افراد مزاح می کرد و می خواست آنها را شاد سازد.(10).

و اما روایاتی که در آنها از مزاح نهی شده است، در نهج البلاغه آمده است، مانند: «ما مزح امرؤ مزحة الا مج من عقله مجا»(11) هیچ کس مزاح نمی کند، جز آنکه مقداری از عقل خود را از دست می دهد. و از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: «لا تمزح فیذهب نورک و لا تکذب فیذهب بهائک»(12) مزاح مکن که نور تو می رود و دروغ مگو که حسن و زیبایی تو می رود.

از امام هفتم علیه السلام روایت شده که فرمود: «ایاک و المزاح فانه یذهب بنور ایمانک و یستخف مروئتک»(13) برحذر باش از مزاح که نور ایمانت را می برد و مردانگی ات سبک می شود.

چنانکه یاد شد جمع میان این روایات به این صورت است که از زیاده روی از مزاح نهی شده و از فعل حرام به دور باشد، امر شده است.


1) نهج البلاغه، نامه ی 53، بخش 25.

2) گلستان سعدی.

3) و گاهی آدمی از همان راهی که ایمن می پندارد، هلاک می گردد و گاهی به اذن خدا از آن راهی که می ترسد، نجات می یابد.

4) نهج البلاغه، نامه ی 53، بخش 90.

5) مثنوی معنوی، دفتر سوم، ص 260.

6) کسی که خود را از مکر روزگار ایمن بدارد، مانند کسی است که آبی در کف گرفته و شکاف انگشتان به او خیانت می کنند.

7) بحارالانوار، ج 43، ص 82.

8) میزان الحکمة، ج 7، ص 3228.

9) هر گاه طبعت تمایل به مزاح دارد، به آن اندازه که نمک در طعامت می کنی، مزاح در گفتار و رفتارت باشد.

10) بحارالانوار، ج 6، ص 92-93 و حدیث آخر را کتاب وافی از کافی نیز نقل می کند (ج 1، جزء 3، ص 113).

11) نهج البلاغه، حکمت 450.

12) سفینة البحار، ج 2، ص 538.

13) همان.