[زید بن عمرو بن نُفَیل، پسر عموى عمر بن خطّاب است. او از بت پرستى روى گردان بود و از بت ها بد مى گفت. عمویش خطّاب، نابخردان مکّه را علیه زید برانگیخت و آنان را به جان او انداخت و به آزار و اذیّت وى پرداختند. پس زید در غارى در کوه حِراء پناه گرفت و پنهانى به مکّه مى آمد. او در جستجوى دین به شام رفت.]
358. کمال الدین ـ به نقل از عبد الرحمان بن عبد اللّه [بن] حُصَین تمیمى ـ: عمربن خطّاب و سعید بن زید گفتند: اى پیامبر خدا! آیا براى زید بن عمرو، طلب آمرزش کنیم؟
فرمود: «آرى. برایش طلب آمرزش کنید. او در روز رستاخیز، به تنهایى به صورت یک امّت، برانگیخته مى شود».
359. کمال الدین ـ به نقل از محمّد بن اسحاق بن یسار مدنى ـ: زید بن عمرو بن نُفَیل، تصمیم گرفت از مکّه خارج شود و در جستجوى دین حنیف، دین ابراهیم علیه السلام، به سیر و سفر بپردازد. همسر او صفیّه، دختر حَضرَمى ـ که دید وى آهنگ خارج شدن از مکّه را دارد ـ موضوع را به اطّلاع خطّاب بن نفیل رسانید.
زید، ره سپار شام شد و در میان اهل کتابِ نخستین، جویاى دین ابراهیم علیه السلام شد و سراغ آن را گرفت. مى گویند که پیوسته در طلب آن بود تا به موصل و جزیره رسید. سپس به شام رفت و در آن جا گشت تا بر فراز تلّى از سرزمین بَلقاء، (1) به راهبى برخورد. آن گونه که مى گویند، مسیحیت شناسى به او منتهى مى شد. زید درباره ی دین حنیف، دین ابراهیم علیه السلام از او پرسید.
راهب گفت: تو از دینى سراغ مى گیرى که اکنون، کسى را نمى یابى تا تو را به آن راه نمایى کند. علم آن کهنه شده و کسانى که آن را بشناسند، از میان رفته اند؛ امّا زمان ظهور پیامبرى بر تو فرا رسیده که در همان سرزمینى مبعوث خواهد شد که در جستجوى دین حنیف ابراهیم از آن خارج گشته اى. پس به دیارت باز گرد که او اکنون، مبعوث شده است. اینک، زمان اوست.
زید که از دین یهود و نصرانى بیزار شده بود و چیزى از این دو دین را نمى پسندید، با شنیدن سخن راهب، سراسیمه ره سپار مکّه شد و چون به دیار لَخم رسید، لَخمیان بر او هجوم آوردند و او را کُشتند. ورقة بن نوفل ـ که او نیز همانند زید، در جستجوى دین حنیف بود؛ امّا کارى را که زید کرد (سفر به اطراف و اکناف در جستجوى دین)، او نکرد ـ بر او گریست و این ابیات را گفت:
بر راه راست رفتى و چه خوش رفتى، اى پسر عمرو!
تو از تنورى آتشین و سوزان، دورى گُزیدى؛
با پرستش پروردگارى که پروردگارى چون او نیست
و فرو نهادن بت هاى دروغین.
آدمى به رحمت پروردگار خویش مى رسد
اگرچه شصت وادى در زیرزمین باشد.
360. اُسد الغابة ـ در شرح حال زید بن عمرو بن نُفَیل ـ: درباره ی او از پیامبر صلی الله علیه وآله سؤال شد. فرمود: «او در روز قیامت، به تنهایى چونان یک امّت برانگیخته مى شود». او در جاهلیت، عبادت [خداى یکتا را] پیشه کرده بود و در طلب دین ابراهیم خلیل علیه السلام برآمد و به یکتایىِ خدا، باور داشت و مى گفت: خداى من، همان خداى ابراهیم و دین من، دین ابراهیم است.
او بر قریش از قربانى هایشان [براى بت ها] خُرده مى گرفت و مى گفت: گوسفندى را که خداى یگانه آفریده و از آسمان برایش آب فرو فرستاده و از زمین، برایش علف رویانیده است، شما به غیر نام خداى متعال [براى بت ها] ذبح مى کنید؟! و بر این کار، خُرده مى گرفت و آن را کارى بس بیهوده مى شِمُرد و از گوشت حیواناتى که براى بت ها قربانى مى شدند، نمى خورد.
361. السیرة النبویة، ابن هشام ـ به نقل از اسماء دختر ابو بکر ـ: زید بن عمرو بن نُفَیل را ـ که پیرى سال خورده بود ـ دیدم که به کعبه تکیه داده است و مى گوید: اى جماعت قریش! سوگند به آن که جان زید بن عمرو در دست اوست، جز من، اَحَدى از شما بر دین ابراهیم نیست.
سپس گفت: بار خدایا! اگر بدانم که کدام روش نزد تو محبوب تر است، با آن روش، تو را عبادت مى کردم؛ امّا نمى دانم. سپس بر کف دست خود، سجده مى کرد.
362. صحیح البخارى ـ به نقل از اسماء، دختر ابو بکر ـ: زید بن عمرو بن نُفَیل را دیدم که ایستاده و به کعبه، تکیه داده است و مى گوید: اى گروه قریش! به خدا سوگند که هیچ یک از شما بر دین ابراهیم نیستید، بجز من.
او از زنده به گور کردن دختران، جلوگیرى مى کرد و به مردى که مى خواست دخترش را بکُشد، مى گفت: او را نکُش. من، خرجىِ او را به عهده مى گیرم، و آن دخترک را مى گرفت و چون بزرگ مى شد، به پدرش مى گفت: اگر بخواهى، او را به تو برمى گردانم و اگر نمى خواهى، خودم اداره اش مى کنم.
363. اُسْدُ الغابَة ـ به نقل از زید بن حارثه ـ: در یکى از روزهاى گرم مکّه، در حالى که پیامبر خدا مرا بر تَرک خود سوار کرده بود، بیرون آمدیم. در راه به زید بن عمرو بن نُفَیل برخوردیم و هر یک از آن دو به دیگرى سلام گفتند. پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «اى زید! چرا قومت تو را دشمن مى دارند؟».
زید گفت: به خدا سوگند، اى محمّد! این دشمنىِ آنان با من، از سرِ خونخواهى نیست؛ بلکه از آن روست که من، در جستجوى این دین (دین ابراهیم علیه السلام)، به راه افتادم و نزد عالمان یهودِ خیبر رفتم و دیدم که آنان، خدا را مى پرستند؛ امّا بدو شرک مى ورزند. با خود گفتم: این، آن دینى نیست که من مى جویم. لذا از خیبر رفتم. پیرى از آنان به من گفت: تو سراغِ دینى را مى گیرى که ما کسى را نمى شناسیم که با آن، خدا را عبادت کند، مگر پیرمردى در حیره.
نزد او رفتم. چون مرا دید، گفت: تو از چه مردمى هستى؟
گفتم: من، از اهالى خانه ی خدایم؛ از سرزمین خار و برگ درخت سَلَم.
گفت: آنچه تو در جستجویش هستى، در سرزمین خودت ظهور کرده است. پیامبرى مبعوث شده که ستاره اش طلوع کرده است و همه ی کسانى که تو دیده اى در گم راهى اند. [زید بن عمرو] گفت: من، چیزى [از ظهور آن مبعوثْ] احساس نکردم.
زید [بن حارثه] گفت: زید بن عمرو از دنیا رفت و [سپس، نخستین] وحى بر پیامبر صلی الله علیه وآله نازل شد.
پیامبر صلی الله علیه وآله به زید [بن حارثه] فرمود: «او در روز رستاخیز، به تنهایى چونان یک امّت، برانگیخته مى شود».
1) بَلقاء: منطقه اى است از توابع شام، بین دمشق و وادى القُرى. مرکز آن، اَمّان است و روستاهاى بسیار و کشتزارهاى وسیع دارد.