جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

حوار النبی مع أهل خمسة أدیان (گفتگوى پیامبر با اهل پنج دین)

زمان مطالعه: 48 دقیقه

2505 . الإمام العسکریّ علیه السلام: قال الإمام الصادق علیه السلام: لَقَد حَدَّثَنی أبی الباقِرُ علیه السلام، عَن جَدّی عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ، عَن أبیهِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ سَیِّدِالشُّهَداءِ، عَن أبیهِ أمیرِالمُؤمِنینَ علیهم السلام أنَّهُ اجتَمَعَ یَوما عِندَ رَسولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله أهلُ خَمسَةِ أدیانٍ: الیَهودُ، وَالنَّصارى، وَالدَّهرِیَّةُ، وَالثَّنَوِیَّةُ، ومُشرِکُو العَرَبِ.

فَقالَتِ الیَهودُ: نَحنُ نَقولُ: عُزَیرٌ ابنُ اللّهِ، وقَد جِئناکَ یا مُحَمَّدُ لِنَنظُرَ ما تَقولُ؟ فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنکَ وأفضَلُ، وإن خالَفتَنا خَصَمناکَ.

وقالَتِ النَّصارى: نَحنُ نَقولُ: إنَّ المَسیحَ ابنُ اللّهِ، اِتَّحَدَ بِهِ، وقَد جِئناکَ لِنَنظُرَ ما تَقولُ، فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنکَ وأفضَلُ، وإن خالَفتَنا خَصَمناکَ.

وقالَتِ الدَّهرِیَّةُ: نَحنُ نَقولُ: الأَشیاءُ لا بُدءَ لَها وهِیَ دائِمَةٌ، وقَد جِئناکَ لِنَنظُرَ فیما تَقولُ، فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنکَ وأفضَلُ، وإن خالَفتَنا خَصَمناکَ.

2505 . امام عسکرى علیه السلام: امام صادق فرمود: پدرم امام باقر، از جدّم على بن الحسین، و وى از پدرش حسین بن على، سرور شهیدان، و وى از پدرش امیرمؤمنان علیهم السلام برایم نقل کرد که: روزى پیروان دین‌هاى پنجگانه: یهود، مسیحیّت، طبیعت‌پرستان، دوگانه‌پرستان و مشرکان عرب، با پیامبر خدا نشستى داشتند.

یهودیان گفتند: ما مى‌گوییم: عُزَیر، پسر خداست آمده‌ایم ببینیم تو چه مى‌گویى؟ اگر سخن ما را بگویى، پس در دستیابى به حقیقت، از تو پیشى گرفته‌ایم و برتریم، و اگر با ما مخالفت کنى، با تو مجادله مى‌کنیم.

مسیحیان گفتند: ما مى‌گوییم: مسیح، پسر خداست و با او یکى است آمده‌ایم ببینیم تو چه مى‌گویى؟ اگر از رأى ما پیروى کنى، در باور به این حقیقت، بر تو پیشى گرفته‌ایم و برتریم، و اگر مخالفت کنى، با تو مجادله خواهیم کرد.

طبیعت‌گرایان گفتند: ما مى‌گوییم: اشیا باید باشند و آنها همواره و دائم هستند آمده‌ایم ببینیم تو چه مى‌گویى؟ اگر حرف ما را قبول داشته باشى، ما در باور به این حقیقت، از تو پیشى گرفته‌ایم و برتریم، و اگر مخالف باشى، با تو مجادله مى‌کنیم.

دوگانه‌پرستان گفتند: ما مى‌گوییم: نور و تاریکى، چرخانندگان [ِ هستى] اند آمده‌ایم ببینیم تو چه مى‌گویى؟ اگر حرف ما را قبول داشته باشى، در باور به این حقیقت، بر تو پیشى گرفته‌ایم و برتریم، و اگر مخالفت کنى، با تو مجادله مى‌کنیم.

وقالَتِ الثَّنَوِیَّةُ: نَحنُ نَقولُ: إنَّ النّورَ وَالظُّلمَةَ هُمَا المُدَبِّرانِ، وقَدجِئناکَ لِنَنظُرَ فیما تَقولُ، فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنکَ، وإن خالَفتَنا خَصَمناکَ.

وقالَ مُشرِکُو العَرَبِ: نَحنُ نَقولُ: إنَّ أوثانَنا آلِهَةٌ، وقَدجِئناکَ لِنَنظُرَ فیما تَقولُ، فَإِنِ اتَّبَعتَنا فَنَحنُ أسبَقُ إلَى الصَّوابِ مِنکَ وأفضَلُ، وإن خالَفتَنا خَصَمناکَ.

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: آمَنتُ بِاللّهِ وَحدَهُ لا شَریکَ لَهُ، وکَفَرتُ بِالجِبتِ وَالطّاغوتِ، وبِکُلِّ مَعبودٍ سِواهُ.

ثُمَّ قالَ لَهُم: إنَّ اللّهَ تَعالى قَد بَعَثَنی کافَّةً لِلنّاسِ بَشیرا، ونَذیرا، وحُجَّةً عَلَى العالَمینَ، وسَیَرُدُّ کَیدَ مَن یَکیدُ دینَهُ فی نَحرِهِ.

ثُمَّ قالَ لِلیَهودِ: أجِئتُمونی لِأَقبَلَ قَولَکُم بِغَیرِ حُجَّةٍ؟

قالوا: لا.

قالَ: فَمَا الَّذی دَعاکم إلَى القَولِ بِأَنَّ عُزَیرا اِبنُ اللّهِ؟

قالوا: لِأَ نَّهُ أحیى لِبَنی إسرائیلَ التَّوراةَ بَعدَ ما ذَهَبَت، ولَم یَفعَل بِها هذا إلّا لِأَ نَّهُ ابنُهُ.

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: فَکَیفَ صارَ عُزَیرٌ ابنَ اللّهِ دونَ موسى، وهُوَ الَّذی جاءَهُم بِالتَّوراةِ ورُئِیَ مِنهُ مِنَ المُعجِزاتِ ما قَد عَلِمتُم؟ ولَئِن کانَ عُزَیرٌ ابنَ اللّهِ، لِما ظَهَرَ مِن إکرامِهِ بِإِحیاءِ التَّوراةِ، فَلَقد کانَ موسى بِالبُّنُوَّةِ أولى وأحَقَّ، ولَئِن کانَ هذَا المِقدارُ مِن إکرامِهِ لِعُزَیرٍ یوجِبُ لَهُ أنَّهُ ابنُهُ، فَأضعافُ هذِهِ الکَرامَةِ لِموسى توجِبُ لَهُ مَنزِلَةً أجَلَّ مِنَ البُنُوَّةِ، لِأَنَّکُم إن کُنتُم إنَّما تُریدونَ بِالبُّنُوَّةِ الدَّلالَةَ عَلى سَبیلِ ما تُشاهِدونَهُ فی دُنیاکُم مِن وِلادَةِ الاُمَّهاتِ الأَولادَ بِوَطىءِ آبائِهِم لَهُنَّ، فَقَد کَفَرتُم بِاللّهِ تَعالى وشَبَّهتُموهُ بِخَلقِهِ، وأوجَبتُم فیهِ صِفاتَ المُحدَثینَ، ووَجَبَ عِندَکُم أن یَکونَ مُحدَثا مَخلوقا، وأن یَکونَ لَهُ خالِقٌ صَنَعَهُ وَابتَدَعَهُ.

مشرکان عرب گفتند: ما مى‌گوییم: بت‌هاى ما خدایان‌اند آمده‌ایم ببینیم تو چه مى‌گویى؟ اگر حرف ما را قبول داشته باشى، در باور به این حقیقت، بر تو پیشى گرفته‌ایم و برتریم، و اگر مخالفت کنى، با تو مجادله مى‌کنیم.

پیامبر خدا فرمود: «من به خداوندِ بى‌شریک، ایمان دارم و بت و طاغوت و هر معبودى غیر خدا را منکرم» .

آن گاه، خطاب به آنان گفت: «خداوند، مرا براى همه به عنوان بشارت دهنده و هشدار دهنده و حجّت بر جهانیان، بر انگیخته است؛ و بسیار زود است که نیرنگ کسانى را که در دین او نیرنگ کنند، به حلقومشان برگرداند» .

آن گاه، خطاب به یهودیان فرمود: «آیا آمده‌اید که من، سخن شما را بى دلیل بپذیرم؟» .

گفتند: نه.

فرمود: «چه چیز باعث شده که شما باور داشته باشید که عُزَیر، پسر خداست؟» .

گفتند: چون وى پس از آن که تورات از بین رفته بود، آن را براى بنى‌اسرائیل، بازسازى کرد و این کار را انجام نداد، مگر از آن رو که پسر خدا بود.

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «چرا عُزَیر، پسر خدا شد؛ ولى موسى علیه السلام که تورات را براى شما آورد و معجزه‌هایى که خود شما هم مى‌دانید، از وى دیده شد پسر خدا نشد؟ و اگر عُزیر، به خاطر بزرگوارى در بازسازىِ تورات پسر خدا شد، موسى باید به پسرِ خدا بودن، اولى و سزاوارتر باشد اگر این مقدار از بزرگوارى براى عُزَیر، موجب شود که وى پسر خدا گردد، چندین برابر این بزرگى که براى موسى بود پس درجه وى باید برتر از پسرِ خدا بودن باشد!

اگر منظور شما از پسرِ خدا بودن، همان مفهومى باشد که در این دنیا مى‌بینید که در پىِ رابطه جنسى پدر با مادر، مادران، بچّه به دنیا مى‌آورند، به خدا کفر ورزیده‌اید و او را به آفریده‌اش تشبیه کرده‌اید و ویژگىِ پدیده‌ها را براى وى اثبات کرده‌اید بنا بر این، باید خدا از نظر شما، پدیدآمده و خلق‌شده‌اى باشد که خالقى دارد که وى را ساخته و به وجود آورده است» .

قالوا: لَسنا نَعنی هذا، فَإِنَّ هذا کُفرٌ کَما ذَکَرتَ، ولکِنّا نَعنی أنَّهُ ابنُهُ عَلى مَعنَى الکَرامَةِ، وإن لَم یَکُن هُناکَ وِلادَةً، کَما قَد یَقولُ بَعضُ عُلمائِنا لِمَن یُریدُ إکرامَهُ وإبانَتَهُ بِالمَنزِلَةِ مِن غَیرِهِ: «یا بُنَیَّ» ، و «إنَّهُ ابنی» ، لا عَلى إثباتِ وِلادَتِهِ مِنهُ؛ لِأَ نَّهُ قَد یَقولُ ذلِکَ لِمَن هُوَ أجنَبِیٌّ لا نَسَبَ لَهُ بَینَهُ وبَینَهُ؛ وکَذلِکَ لَمّا فَعَلَ اللّهُ تَعالى بِعُزَیرٍ مافَعَلَ، کانَ قَدِ اتَّخَذَهُ ابنا عَلَى الکَرامَةِ لا عَلَى الوِلادَةِ.

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: فَهذا ما قُلتُهُ لَکُم، إنَّهُ إن وَجَبَ عَلى هذَا الوَجهِ أن یَکونَ عُزَیرٌ ابنَهُ، فَإِنَّ هذِهِ المَنزِلَةَ لِموسى أولى، وإنَّ اللّهَ تَعالى یَفضَحُ کُلَّ مُبطِلٍ بِإِقرارِهِ ویَقلِبُ عَلَیهِ حُجَّتَهُ، إنَّ الَّذِی احتَجَجتُم بِهِ یُؤَدّیکُم إلى ما هُوَ أکبَرُ مِمّا ذَکَرتُهُ لَکُم، لِأَنَّکُم قُلتُم: إنَّ عَظیما مِن عُظَمائِکُم قَد یَقولُ لِأَجنَبِیٍّ لا نَسَبَ بَینَهُ وبَینَهُ: «یا بُنَیَّ» ، و «هذَا ابنی» ، لا عَلى طَریقِ الوِلادَةِ، فَقَد تَجِدونَ أیضا هذَا العَظیمَ یَقولُ لِأَجنَبِیٍّ آخَرَ: «هذا أخی» ولِاخَرَ: «هذا شَیخی» و «أبی» ولِاخَرَ: «هذا سَیِّدی» و «یا سَیِّدی» ، عَلى سَبیلِ الإِکرامِ، وإنَّ مَن زادَهُ فِی الکَرامَةِ زادَهُ فی مِثلِ هذَا القَولِ؛ فَإِذا یَجوزُ عِندَکُم أن یَکونَ موسى أخا للّهِ‌ِ، أو شَیخا لَهُ، أو أبا، أو سَیِّدا؛ لِأَ نَّهُ قد زادَهُ فِی الإِکرامِ مِمّا لِعُزَیرٍ، کَما أنَّ مَن زادَ رَجُلاً فِی الإِکرامِ فَقالَ لَهُ: «یا سَیّدی» و «یا شَیخی» و «یا عَمّی» و «یا رَئیسی» [و «یا أمیری»]، عَلى طَریقِ الإِکرامِ، وإنَّ مَن زادَهُ فِی الکَرامَةِ زادَهُ فی مِثلِ هذَا القَولِ.

أفَیَجوزُ عِندَکُم أن یَکونَ موسى أخا للّهِ، أو شَیخا، أو عَمّا، أو رَئیسا، أو سَیِّدا، أو أمیرا؛ لِأَ نَّهُ قَد زادَهُ فِی الإِکرامِ عَلى مَن قالَ لَهُ: «یا شیخی» أو «یا سَیِّدی» أو «یا عَمّی» أو «یا رَئیسی» أو «یا أمیری» ؟ !

قالَ: فَبُهِتَ القَومُ وتَحَیَّروا وقالوا: یا مُحَمَّدُ! أجِّلنا نَتَفَکَّرُ فیما قَد قُلتَهُ لَنا فَقالَ:

یهودیان گفتند: منظورمان این نیست، همان طور که گفتى، این، کفر است؛ بلکه منظورمان آن است که وى از نظر قدر و منزلت، پسر خداست؛ گرچه تولّدى هم در کار نبود؛ درست مثل آن که برخى از دانشمندان، خطاب به کسانى که مى‌خواهند آنان را اکرام کنند و ارزش آنان را نسبت به دیگران نشان دهند، مى‌گویند: «پسرم!» یا «این، پسرم است» ، که این سخن، براى اثبات به دنیا آمدنِ وى از او نیست؛ چون در این صورت، به آن دانشمند گفته خواهد شد که این شخص، با تو بیگانه است، و رابطه نَسَبى بین آن دو نیست کار خدا درباره عُزَیر نیز، چنین است که وى براى احترام گذاشتن و نه به دلیل تولّد، وى را فرزند خود قرار داده است.

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «این، همان سخنى است که من به شما گفتم اگر بر این پایه، عُزَیر پسر خدا مى‌گردد، این مقام، براى موسى مناسب‌تر است خداوند، هر باطل‌گرایى را با اقرار خودش رسوا مى‌کند و دلیل او را بر ضدّ خود او به کار مى‌برد دلیلى که شما آوردید، شما را به چیزى بزرگ‌تر از آنچه گفتم، مى‌کشاند شما گفتید که یکى از بزرگان شما به فرد بیگانه‌اى که رابطه سببى بین آن دو نیست، مى‌گوید: «پسرم!» یا «این، پسرم است»، امّا نه به معناى به دنیا آمدن از او گاه شما مى‌بینید همین بزرگ، به فرد بیگانه‌اى براى احترام مى‌گوید: «این، برادرم است» و به دیگرى مى‌گوید: «این، استادم و پدرم است» و به شخص دیگرى مى‌گوید: «این، آقاى من است» و یا خطاب مى‌کند «آقایم!» و هر چه احترام‌گذارى‌اش بیشتر باشد، از این گونه تعبیرها بیشتر بهره مى‌گیرد.

بنا بر این، از نظر شما رواست که موسى، برادر خدا، شیخ خدا، و یا آقاى خدا باشد؛ چون وى را بیشتر از عُزَیر، اکرام کرده است! همان طور که اگر کسى دیگرى را بیشتر اکرام کند، براى احترام، به وى مى‌گوید: «اى آقایم!»، «اى شیخم!»، «اى عمویم!»، «اى رئیسم» یا «اى امیرم!» و هر آنچه در احترام بیفزاید، در این قبیل تعبیرها مى‌افزاید.

آیا از نظر شما رواست که موسى، برادر خدا یا شیخ یا عمو یا رئیس یا آقا و یا امیر خدا باشد؛ چون خدا وى را بیشتر بزرگ داشته تا کسانى که [مردم] آنان را «اى شیخم!»، «اى آقایم!»، «اى عمویم!»، «اى رئیسم!» و یا «اى امیرم!» خطاب مى‌کنند؟» .

اُنظروا فیهِ بِقُلوبِ مُعتَقِدَةٍ لِلإِنصافِ، یَهدِکُمُ اللّهُ تَعالى.

ثُمَّ أقبَلَ صلى الله علیه و آله عَلَى النَّصارى، فَقالَ لَهُم: وأنتُم قُلتُم: إنَّ القَدیمَ عز و جل اتَّحَدَ بِالمَسیحِ ابنِهِ، فَمَا الَّذی أرَدتُموهُ بِهذَا القَولِ؟ أرَدتُم أنَّ القَدیمَ صارَ مُحدَثا لِوُجودِ هذَا المُحدَثِ الَّذی هُوَ عیسى؟ أو المُحدَثُ، الَّذی هُوَ عیسى صارَ قَدیما لِوُجودِ القَدیمِ الَّذی هُوَ اللّهُ؟ أو مَعنى قَولِکُم: إنَّهُ اتَّحَدَ بِهِ، أنَّهُ اختَصَّهُ بِکَرامَةٍ لَم یُکرِم بِها أحَدا سِواهُ؟

فَإِن أرَدتُم أنَّ القَدیمَ صارَ مُحدَثا فَقَد أبطَلتُم، لِأَنَّ القَدیمَ مُحالٌ أن یَنقَلِبَ فَیَصیرَ مُحدَثا، وإن أرَدتُم أنَّ المُحدَثَ صارَ قَدیما فَقَد أحَلتُم، لِأَنَّ المُحدَثَ أیضا مُحالٌ أن یَصیرَ قَدیما.

وإن أرَدتُم أنَّهُ اتَّحَدَ بِهِ بِأَنَّهُ اختَصَّهُ وَاصطَفاهُ عَلى سائِرِ عِبادِهِ، فَقَد أقرَرتُم بِحُدوثِ عیسى، وبِحُدوثِ المَعنَى الَّذِی اتَّحَدَ بِهِ مِن أجلِهِ، لِأَ نَّهُ إذا کانَ عیسى مُحدَثا وکانَ اللّهُ اتَّحَدَ بِهِ بِأَن أحدَثَ بِهِ مَعنًى صارَ بِهِ أکرَمَ الخَلقِ عِندَهُ فَقَد صارَ عیسى وذلِکَ المَعنى مُحدَثَینِ، وهذا خِلافُ ما بَدَأتُم تَقولونَهُ.

قالَ: فَقالَتِ النَّصارى: یا مُحَمَّدُ، إنَّ اللّهَ تَعالى لَمّا أظهَرَ عَلى یَدِ عیسى مِنَ الأَشیاءِ العَجیبَةِ ما أظهَرَ، فَقَدِ اتَّخَذَهُ وَلَدا عَلى جِهَةِ الکَرامَةِ.

فَقالَ لَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: فَقَد سَمِعتُم ما قُلتُهُ لِلیَهودِ فی هذَا المَعنَى الَّذی ذَکَرتُموهُ.

ثُمَّ أعادَ صلى الله علیه و آله ذلِکَ کُلَّهُ، فَسَکَتوا إلّا رَجُلاً واحِدا مِنهُم فَقالَ لَهُ: یا مُحَمَّدُ! أوَلَستُم تَقولونَ: إنَّ إبراهیمَ خَلیلُ اللّهِ؟

قالَ: قَد قُلنا ذلِکَ.

آنان، متحیّر و مبهوت شدند و گفتند: اى محمّد! به ما فرصت بده تا درباره آنچه به ما گفتى، بیندیشیم.

پیامبر خدا فرمود: «در این باره، با دلى منصفانه بیندیشید تا خدا شما را هدایت کند» .

آن گاه، رو به مسیحیان کرد و فرمود: «شما گفتید [خداوندِ] قدیم عز و جل با پسرش مسیح، یکى شده است منظورتان از این سخن چیست؟ آیا منظورتان این است که [خداوند] قدیم، براى آن که با این پدید آمده، یعنى عیسى، یکى شده، حادث است؟ یا عیسى که حادث است، به خاطر وجود قدیم که همان خدا باشد، قدیم شده است؟ و یا مفهوم سخن شما از این که وى با خدا متّحد شده، این است که وى از کرامتى برخوردار شده است که هیچ کس غیر از وى، از چنین کرامتى برخوردار نگشته است؟

اگر منظورتان این باشد که قدیم، پدیده شده است، که خودتان، خودتان را باطل کرده‌اید؛ چون قدیم، محال است که منقلب شود و پدیده گردد، و اگر مقصودتان این باشد که عیسى قدیم شده است، که حرف محالى گفته‌اید؛ زیرا حادث، محال است که قدیم گردد.

و اگر منظورتان از اتّحاد مسیح با خدا، این باشد که خداوند، وى را از بین دیگر بندگانش، برگزیده و ویژه خود ساخته است، پس به حادث بودن عیسى و مفهومى که به خاطر آن با خدا یکى شده است، اقرار کرده‌اید؛ زیرا هنگامى که عیسى حادث باشد و خداوند با وى یکى شده باشد یعنى معنایى را آفریده باشد که به خاطر آن، عیسى برترین خلق خداوند شده، در این صورت، هم عیسى و هم آن معنا حادث‌اند و این، برخلاف سخنى است که در آغاز گفتید» .

مسیحیان گفتند: اى محمّد! ، چون خداوند به دست عیسى چیزهاى شگفتى نمایان ساخت، وى را به جهت احترام، فرزند خود قرار داد.

پیامبر خدا به آنان فرمود: «آنچه در این باره با یهودیان گفتم، شنیدید؟» .

آن گاه، همه آن بحث را تکرار کرد همه ساکت شدند، جز یک نفر از آنان، که گفت: اى محمّد! مگر شما نمى‌گویید که ابراهیم، خلیل (دوست) خداوند است؟

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «البتّه که چنین مى‌گوییم» .

فَقالَ: فَإِذا قُلتُم ذلِکَ فَلِمَ مَنَعتُمونا مِن أن نَقولَ: إنَّ عیسَى ابنُ اللّهِ؟

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: إنَّهُما لَن یَشتَبِها لِأَنَّ قَولَنا: إنَّ إبراهیمَ خَلیلُ اللّهِ، فَإِنَّما هُوَ مُشتَقٌّ مِنَ الخَلَّةِ أوِ الخُلَّةِ فَأَمَّا الخَلَّةُ فَإِنَّما مَعناهَا الفَقرُ والفاقَةُ، فَقَد کانَ خَلیلاً إلى رَبِّهِ فَقیرا [إلَى اللّهِ]وإلَیهِ مُنقَطِعا، وعَن غَیرِهِ مُتَعَفِّفا مُعرِضا مُستَغنِیا، وذلِکَ لَمّا اُریدَ قَذفُهُ فِی النّارِ فَرُمِیَ بِهِ فِی المَنجَنیقِ فَبَعَثَ اللّهُ تَعالى جَبرَئیلَ وقالَ لَهُ: أدرِک عَبدی، فَجاءَهُ فَلَقِیَهُ فِی الهَواءِ، فَقالَ: کَلِّفنی ما بَدا لَکَ فَقَد بَعَثَنِی اللّهُ لِنُصرَتِکَ.

فَقالَ: بَل حَسبِیَ اللّهُ ونِعمَ الوَکیلُ، إنّی لا أسأَلُ غَیرَهُ، ولا حاجَةَ لی إلّا إلَیهِ، فَسمّاهُ خَلیلَهُ أی فَقیرَهُ ومُحتاجَهُ والمُنقَطِعَ إلَیهِ عَمَّن سِواهُ.

وإذا جُعِلَ مَعنى ذلِکَ مِنَ الخُلَّةِ [العالِم]، وهُوَ أنَّهُ قَد تَخَلَّلَ مَعانِیَهُ، ووَقَفَ عَلى أسرارٍ لَم یَقِف عَلَیها غَیرُهُ، کانَ مَعناهُ العالِمَ بِهِ وبِاُمورِهِ، ولا یوجِبُ ذلِکَ تَشبیهَ اللّهِ بِخَلقِهِ، ألا تَرَونَ أنَّهُ إذا لَم یَنقَطِع إلَیهِ لَم یَکُن خَلیلَهُ؟ وإذا لَم یَعلَم بِأَسرارِهِ لَم یَکُن خَلیلَهُ؟ وأنَّ مَن یَلِدُهُ الرَّجُلُ وإن أهانَهُ وأقصاهُ لَم یَخرُج [بِهِ]عَن أن یَکونَ وَلَدَهُ، لِأَنَّ مَعنَى الوِلادَةِ قائِمٌ بِهِ؟

ثُمَّ إن وَجَبَ لِأَ نَّهُ قالَ لِاءِبراهیمَ خَلیلی أن تَقیسوا أنتُم فَتَقولوا: إنَّ عیسى ابنُهُ، وَجَبَ أیضا کَذلِکَ أن تَقولوا لِموسى إنَّهُ ابنُهُ، فَإِنَّ الَّذی مَعَهُ مِنَ المُعجِزاتِ لَم یَکُن بِدونِ ما کانَ مَعَ عیسى، فَقولوا: إنَّ موسى أیضا ابنُهُ، وأن یَجوزَ أن تَقولوا عَلى هذَا المَعنى: إنَّهُ شَیخُهُ وسَیِّدُهُ وعَمُّهُ ورَئیسُهُ وأمیرُهُ کَما قَد ذَکَرتُهُ لِلیَهودِ.

فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ: وفِی الکُتُبِ المُنزَلَةِ أنَّ عیسى قالَ: «أذهَبُ إلى أبی» .

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: فَإِن کُنتُم بِذلِکَ الکِتابِ تَعمَلونَ فَإِنَّ فیهِ: «أذهَبُ إلى أبی

وى گفت: اگر این را مى‌گویید، پس چرا ما را از این که بگوییم عیسى پسر خداست، منع مى‌کنید؟

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «این دو، مانند هم نیستند؛ چون وقتى مى‌گوییم: ابراهیم، «خلیل» خداوند است، بدان جهت است که «خلیل» ، مشتق از «خَلّه» یا «خُلّه» است معناى خَلّه، نیاز و احتیاج است و ابراهیم، نیازمند پروردگارش بود و تنها به وى وابسته بود و از دیگران، کناره‌گیر و روگردان و بى‌نیاز بود؛ چون وقتى که تصمیم گرفته شد وى را در آتش نهند و با منجنیق در آتش افکندند، خداوند، جبرئیل را فرستاد و گفت: «بنده‌ام را دریاب».

جبرئیل آمد و وى را در هوا گرفت و گفت: گرفتارى‌هایت را بر عهده من بگذار خداوند، مرا براى یارىِ تو فرستاده است.

ابراهیم گفت: نه، خداوند براى من بس است و بهترین وکیل است من از دیگران چیزى نمى‌خواهم و جز به وى، نیازمند نیستم.

پس خداوند، وى را خلیل خود، یعنى نیازمند و محتاج و وابسته به او، و بریده از دیگران، خواند.

و اگر از خُلّه [به معناى آگاه] گرفته شود، یعنى به آن امر، آگاه شده و به اسرارى رسید که دیگران به آن نرسیده‌اند در این صورت، معناى خلیل، عالِم به خدا و امور الهى است و این، موجب تشبیه خدا به خلق نمى‌گردد نمى‌اندیشید که اگر وى وابسته به خدا نمى‌شد، خلیل وى نمى‌گشت و اگر به اسرار وى آگاهى نمى‌یافت، خلیل وى نمى‌شد؛ ولى اگر کسى فرزندى به دنیا آورَد، هر چه او را از خودش دور کند یا تحقیرش کند، باز هم فرزند وى است؛ چون به دنیا آمدن، قائم به اوست؟ !

از سوى دیگر، اگر شما به خاطر این که خدا به ابراهیم گفته: «خلیل من!» ، قیاس کنید و بگویید: عیسى، پسر خداست، باید بگویید: موسى نیز پسر اوست؛ چون معجزه‌هایى که موسى داشت، پایین‌تر از معجزه‌هاى عیسى نبود بنا بر این، بگویید: موسى نیز پسر خداست بر این اساس، باید بگویید که وى، استاد، آقا، عمو، رئیس، و فرمان‌رواى خداست؛ به همان شکل که براى یهودیان گفتم!» .

آنان به یکدیگر گفتند: در کتاب‌هاى آسمانى آمده است که عیسى گفت: «به سوى پدرم مى‌روم» .

پیامبر خدا فرمود: «اگر به آن کتاب عمل مى‌کنید، در آن آمده است: «به سوى پدر خودم و پدر شما مى‌روم» پس بگویید: از همان روى که عیسى پسر خداست، همه آنانى که

وأبیکُم» فَقولوا: إنّ جَمیعَ الَّذینَ خاطَبَهُم عیسى کانوا أبناءَ اللّهِ، کَما کانَ عیسَى ابنَهُ مِنَ الوَجهِ الَّذی کانَ عیسَى ابنَهُ، ثُمَّ إنَّ ما فی هذَا الکِتابِ یُبطِلُ عَلَیکُم هذَا الَّذی زَعَمتُم أنَّ عیسى مِن جِهَةِ الاِختِصاصِ کانَ ابنا لَهُ، لِأَنَّکُم قُلتُم: إنَّما قُلنا: إنَّهُ ابنُهُ لِأَ نَّهُ اختَصَّهُ بِما لَم یَختَصَّ بِهِ غَیرَهُ، وأنتُم تَعلَمونَ أنَّ الَّذی خَصَّ بِهِ عیسى لَم یَخُصَّ بِهِ هؤُلاءِ القَومَ الَّذینَ قالَ لَهُم عیسى: «أذهَبُ إلى أبی وأبیکُم» ، فَبَطَلَ أن یَکونَ الاِختِصاصُ لِعیسى، لِأَ نَّهُ قَد ثَبَتَ عِندَکُم بِقولِ عیسى لِمَن لَم یَکُن لَهُ مِثلُ اختِصاصِ عیسى، وأنتُم إنَّما حَکَیتُم لَفظَةَ عیسى وتَأَوَّلتُموها عَلى غَیرِ وَجهِها، لِأَ نَّهُ إذا قالَ: «أبی وأبیکُم» ، فَقَد أرادَ غَیرَ ما ذَهَبتُم إلَیهِ ونَحَلتُموهُ، وما یُدریکُم لَعَلَّهُ عَنى أذهَبُ إلى آدَمَ، أو إلى نوحٍ، وإنَّ اللّهَ یَرفَعُنی إلَیهِم ویَجمَعُنی مَعَهُم، وآدَمُ أبی وأبوکُم، وکَذلِکَ نوحٌ، بَل ما أرادَ غَیرَ هذا.

قالَ: فَسَکَتَ النَّصارى وقالوا: ما رَأَینا کَالیَومِ مُجادِلاً ولا مُخاصِما مِثلَکَ وسَنَنظُرُ فی اُمورِنا.

ثُمَّ أقبَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله عَلَى الدَّهرِیَّةِ فَقالَ: وأنتُم فَمَا الَّذی دَعاکُم إلَى القَولِ بِأَنَّ الأَشیاءَ لا بُدُوَّ لَها وهِیَ دائِمَةٌ لَم تَزَل ولا تَزالُ؟

فَقالوا: لِأَنّا لا نَحکُمُ إلّا بِما نُشاهِدُ، ولَم نَجِد لِلأَشیاءِ حَدَثا، فَحَکَمنا بِأَنّها لَم تَزَل، ولَم نَجِد لَهَا انقِضاءً وفَناءً، فَحَکَمنا بِأَنَّها لا تَزالُ.

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: أفَوَجَدتُم لَها قِدَما؟ أم وَجَدتُم لَها بَقاءً أبَدَ الآبِدِ؟ فَإِن قُلتُم: إنَّکُم وَجَدتُم ذلِکَ، أنهَضتُم لِأَنفُسِکُم أنَّکُم لَم تَزالوا عَلى هَیئَتِکُم وعُقولِکُم بِلا نِهایَةٍ، ولا تَزالونَ کَذلِکَ، ولَئِن قُلتُم هذا، دَفَعتُمُ العِیانَ وکَذَّبَکُمُ العالَمونَ الَّذینَ

عیسى مورد خطاب قرار داده، فرزندان خدا هستند! از این گذشته، در این کتاب، چیزهایى هست که ادّعاى شما را که عیسى به خاطر ویژگى‌اش نسبت به خدا، پسر او شده است رد مى‌کند؛ چون شما گفتید: ما از آن روى به عیسى پسر خدا مى‌گوییم، که خدا به وى چیزهایى اختصاص داده که به دیگران، اختصاص نداده است و شما مى‌دانید که آنچه را به عیسى اختصاص داد، به آنانى که عیسى خطاب به آنان گفت «به سوى پدرم و پدر شما مى‌روم» اختصاص نداده است بنا بر این، ادّعاى ویژگى براى عیسى باطل شد؛ چون به نظرش، همانند ویژگى عیسى براى کسانى که مثل وى نبودند، طبق کلام عیسى ثابت شد شما کلام عیسى را نقل مى‌کنید و بر غیر مفهوم آن تأویل مى‌کنید؛ چون هنگامى که وى گفت: «پدرم و پدر شما»، منظورش غیر از آن چیزى بود که شما فهمیدید و بدان روى آوردید شاید وى مقصودش آن بود که به سوى آدم و یا نوح رفتم و خداوند، مرا پیش آنان مى‌بَرد و با آنان یک‌جا گرد مى‌آورَد و آدم و نوح، پدر من و شما هستند عیسى، جز این را اراده نکرده بود» .

مسیحیان، سکوت کردند و گفتند: تاکنون، مجادله‌گر و گفتگوگرى چون تو ندیده بودیم درباره کارهاى خویش، مى‌اندیشیم.

آن گاه، پیامبر صلى الله علیه و آله روى به طبیعت‌پرستان کرد و فرمود: «با چه دلیل و انگیزه‌اى، به این باور فرا مى‌خوانید که چیزها باید باشند و آنها همواره هستند، از بین نرفته‌اند و نخواهند رفت؟» .

آنان گفتند: ما جز طبق آنچه مى‌بینیم، حکم نمى‌کنیم و ما ندیده‌ایم که اشیا پدید آمده باشند، بنا بر این، مى‌گوییم: از بین نرفته‌اند، و ندیده‌ایم که از بین بروند و پایان بپذیرند، پس مى‌گوییم: از بین نخواهند رفت.

پیامبر خدا فرمود: «آیا چیزها را قدیم (بى‌آغاز) یافته‌اید و یا آنها را تا ابد پایدار؟ اگر بگویید که آنها را چنین یافته‌اید، ادّعا کرده‌اید که خودتان نیز همواره بر همین شکل و بر همین خِرَد بوده‌اید و باقى خواهید ماند اگر این را بگویید، واقعیت خارجى را منکر شده‌اید و همه مردمى که شما را دیده‌اند، دروغگویتان مى‌شمارند» .

یُشاهِدونَکُم.

قالوا: بَل لَم نُشاهِد لَها قِدَما، ولا بَقاءً أبَدَ الآبِدِ.

قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: فَلِمَ صِرتُم بِأَن تَحکُموا بِالقِدَمِ وَالبَقاءِ دائِما، لِأَنَّکُم لَم تُشاهِدوا حُدوثَها، وَانقِضاؤُها أولى مِن تارِکِ التَّمییزِ لَها مِثلِکُم، فَیَحکُمُ لَها بِالحُدوثِ وَالاِنقِضاءِ وَالاِنقِطاعِ، لِأَ نَّهُ لَم یُشاهِد لَها قِدَما، ولا بَقاءً أبَدَ الآبِدِ.

أوَلَستُم تُشاهِدونَ اللَّیلَ وَالنَّهارَ و [أنَّ]أحَدَهُما بَعدَ الآخَرِ؟

فَقالوا: نَعَم.

فَقالَ: أتَرَونَهُما لَم یَزالا ولا یَزالانِ؟

فَقالوا: نَعَم.

فَقالَ: أفَیَجوزُ عِندَکُمُ اجتِماعُ اللَّیلِ وَالنَّهارِ؟

فَقالوا: لا.

فَقالَ صلى الله علیه و آله: فَإِذا یَنقَطِعُ أحَدُهُما عَنِ الآخَرِ، فَیَسبِقُ أحَدُهُما، ویَکونُ الثّانی جارِیا بَعدَهُ.

قالوا: کَذلِکَ هُوَ.

فَقالَ: قَد حَکَمتُم بِحُدوثِ ما تَقَدَّمَ مِن لَیلٍ ونَهارٍ لَم تُشاهِدوهُما، لا تُنکِروا للّهِ‌ِ قُدرَةً.

ثُمَّ قالَ صلى الله علیه و آله: أتَقولونَ ما قَبلَکُم مِنَ اللَّیلِ وَالنَّهارِ مُتَناهٍ أم غَیرُ مُتناهٍ؟ فَإِن قُلتُم: غَیرُ مُتَناهٍ، فَکَیفَ وَصَلَ إلَیکُم آخَرُ بِلا نِهایَةٍ لِأَوَّلِهِ؟ وإن قُلتُم: إنَّهُ مُتَناهٍ، فَقَد کانَ ولا

گفتند: ما بى‌آغاز بودن و بى‌سرانجام ماندنِ همواره را براى اشیا ندیده‌ایم.

پیامبر خدا فرمود: «پس چرا به بى‌آغاز بودن و بى‌سرانجام ماندنِ همواره، حکم مى‌کنید؟ از آن جا که شما پدیدار شدن و پایان یافتنِ چیزها را ندیده‌اید، بهتر است تمییز بین آن دو را به دیگران وا گذارید تا بر حدوث و پایان‌پذیرى و از بین رفتن آن، حکم کنند؛ چون آنان نیز بى‌آغاز بودن و بى‌سرانجام ماندنِ همواره اشیارا ندیده‌اند.

آیا شما شب و روز را ندیده‌اید که یکى پس از دیگرى است؟» .

گفتند: آرى.

فرمود: «آیا بر این باور هستید که آن دو، بوده‌اند و خواهند بود؟» .

گفتند: آرى.

فرمود: «به نظر شما، آیا شب و روز قابل جمع هستند؟» .

گفتند: نه.

پیامبر خدا فرمود: «بنا بر این، یکى دیگرى را قطع مى‌کند؛ یکى پیشى مى‌گیرد و دیگرى در پى آن مى‌رود» .

گفتند: همین طور است.

فرمود: «شما به پیشى‌گیرنده از شب و روز، حکم پدیدار شدن کردید؛ در حالى که پیدا شدنِ آن دو را ندیده بودید قدرت خدا را منکر نشوید» .

آن گاه، فرمود: «شب و روزهاى پیش از شما، پایان‌دار بودند یا بى‌پایان؟ اگر بگویید بى‌پایان بودند، چگونه پیش از آن که یکى از شب و یا روز، پایان پذیرد، دیگرى به شما رسیده است؟ و اگر بگویید پایان‌دار بودند، معنایش این است که زمانى وجود داشت که هیچ کدام نبودند» .

شَیءَ مِنهُما.

قالوا: نَعَم.

قالَ لَهُم: أقُلتُم: إنَّ العالَمَ قَدیمٌ غَیرُ مُحدَثٍ، وأنتُم عارِفونَ بِمَعنى ما أقرَرتُم بِهِ، وبِمَعنى ما جَحَدتُموهُ؟

قالوا: نَعَم.

قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: فَهذَا الَّذی تُشاهِدونَهُ مِنَ الأَشیاءِ بَعضِها إلى بَعضٍ یَفتَقِرُ، لِأَ نَّهُ لا قِوامَ لِلبَعضِ إلّا بِما یَتَّصِلُ بِهِ ألا تَرَى البِناءَ مُحتاجا بَعضَ أجزائِهِ إلى بَعضٍ وإلّا لَم یَتَّسِق، ولَم یُستَحکَم، وکَذلِکَ سائِرُ ما تَرَونَ.

وقالَ صلى الله علیه و آله: فَإِذا کانَ هذَا المُحتاجُ بَعضُهُ إلى بَعضٍ لِقُوَّتِهِ وتَمامِهِ هُوَ القَدیمُ، فَأَخبِرونی أن لَو کانَ مُحدَثا، کَیفَ کانَ یَکونُ؟ وماذا کانَت تَکونُ صِفَتُهُ؟

قالَ: فَبُهِتوا وعَلِموا أنَّهُم لا یَجِدونَ لِلمُحدَثِ صِفَةً یَصِفونَهُ بِها إلّا وهِیَ مَوجودَةٌ فی هذَا الَّذی زَعَموا أنَّهُ قَدیمٌ، فَوَجَموا(1) وقالوا: سَنَنظُرُ فی أمرِنا.

ثُمَّ أقبَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله عَلَى الثَّنَوِیَّةِ الَّذین قالوا: النّورُ وَالظُّلمَةُ هُمَا المُدَبِّرانِ فَقالَ: وأنتُم فَمَا الَّذی دَعاکُم إلى ما قُلتُموهُ مِن هذا؟

فَقالوا: لِأَنّا وَجَدنَا العالَمَ صِنفَینِ: خَیرا وشَرّا، ووَجَدنَا الخَیرَ ضِدّا لِلشَّرِّ، فَأَنکَرنا أن یَکونَ فاعِلٌ واحِدٌ یَفعَلُ الشَّیءَ وضِدَّهُ، بَل لِکُلِّ واحِدٍ مِنهُما فاعِلٌ، ألا تَرى أنَّ الثَّلجَ مُحالٌ أن یَسخُنَ، کَما أنَّ النّارَ مُحالٌ أن تَبرَدَ، فَأَثبَتنا لِذلِکَ صانِعَینِ قَدیمَینِ: ظُلمَةً ونورا.

گفتند: درست است.

فرمود: «شما مى‌گویید که هستى قدیم (بى‌آغاز) است و پدیدار (آغازمند) نیست آیا شما به مفهومى که بدان اقرار مى‌کنید، آگاه هستید و آنچه را که منکر مى‌شوید، مى‌دانید؟» .

گفتند: آرى.

فرمود: «چیزهایى را که مى‌بینید، بعضى از آنها به بعضى دیگر، نیازمند هستند؛ زیرا پاره‌اى جز به اتّصال به پاره‌اى دیگر، پایدار نمى‌مانند آیا ساختمان را نمى‌بینید که بخشى از اجزاى آن، نیازمند بخش دیگر است و بدون آن، استوار نمى‌گردد و پایدار نمى‌شود؟ دیگر اشیا نیز چنین هستند حال اگر این نیازمندىِ بخشى از آن به بخش دیگر، در استحکام و تکمیلِ قدیم است، به من بگویید اگر پدیدار مى‌بود، چگونه مى‌بود و ویژگى‌اش چه‌سان مى‌بود؟» .

آنان، درمانده شدند و فهمیدند که نمى‌توانند براى پدیدار، ویژگى‌اى پیدا کنند و به آن توصیف کنند، جز آنچه در همین امورى هم که فکر مى‌کردند بى‌آغاز است، وجود دارد از این روى، از سر خشم زبانشان بند آمد و گفتند: درباره خویش، خواهیم اندیشید.

آن گاه، پیامبر خدا، روى به دوگانه‌پرستان کرد همانانى که مى‌گفتند: نور و تاریکى، تدبیر کنندگان هستند و فرمود: «چه انگیزه‌اى موجب شده که شما چنین بگویید؟» .

گفتند: ما دنیا را به دو شکل خیر و شر دیدیم، و دیدیم که خیر، ضدّ شرّ است از این روى، انکار کردیم که یک کننده، کارى و ضدّ آن را انجام دهد؛ بلکه هر کدام، کننده‌اى مستقل دارند نمى‌بینى که برف، محال است بسوزد، چنان که آتش، محال است سرد باشد؟ ! بنا بر این، دو آفریننده بى‌آغاز؛ یعنى نور و ظلمت را پذیرا شدیم.

فَقالَ لَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: أفَلَستُم قَد وَجَدتُم سَوادا وبَیاضا وحُمرَةً وصُفرَةً وخُضرَةً وزُرقةً؟ وکُلُّ واحِدَةٍ ضِدٌّ لِسائِرِها، لِاستِحالَةِ اجتِماعِ اثنَینِ مِنها فی مَحَلٍّ واحِدٍ، کَما کانَ الحَرُّ والبَردُ ضِدَّینِ لِاستِحالَةِ اجتِماعِهِما فی مَحَلٍّ واحِدٍ؟

قالوا: نَعَم.

قالَ: فَهَلّا أثبَتُّم بِعَدَدِ کُلِّ لَونٍ صانِعا قَدیما، لِیَکونَ فاعِلُ کُلٍّ ضِدٍّ مِن هذِهِ الأَلوانِ غَیرَ فاعِلِ الضِّدِّ الآخَرِ؟ ! قالَ: فَسَکَتوا.

ثُمَّ قالَ: وکَیفَ اختَلَطَ النُّورُ وَالظُّلمَةُ، وهذا مِن طَبعِهِ الصُّعودُ وهذِهِ مِن طَبعِهَا النُّزولُ؟ أرَأَیتُم لَو أنَّ رَجُلاً أخَذَ شَرقا یَمشی إلَیهِ والآخَرُ غَربا، أکانَ یَجوزُ عِندَکُم أن یَلتَقِیا ما داما سائِرَینِ عَلى وُجوهِهِما؟

قالوا: لا.

قالَ: فَوَجَبَ أن لا یَختَلِطَ النّورُ وَالظُّلمَةُ، لِذَهابِ کُلِّ واحِدٍ مِنهُما فی غَیرِ جِهَةِ الآخَرِ، فَکَیفَ حَدَثَ هذَا العالَمُ مِنِ امتِزاجِ ما هُوَ مُحالٌ أن یَمتَزِجَ؟ بَل هُما مُدَبِّرانِ جَمیعا مَخلوقانِ؟

فَقالوا: سَنَنظُرُ فی اُمورِنا.

ثُمَّ أقبَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله عَلى مُشرِکِی العَرَبِ فَقالَ: وأنتُم فَلِمَ عَبَدتُمُ الأَصنامَ مِن دونِ اللّهِ؟

فَقالوا: نَتَقَرَّبُ بِذلِکَ إلَى اللّهِ تَعالى.

فَقالَ لَهُم: أوَهِیَ سامِعَةٌ مُطیعَةٌ لِرَبِّها، عابِدَةٌ لَهُ، حَتّى تَتَقَرَّبوا بِتَعظِیمِها إلَى اللّهِ؟

قالوا: لا.

پیامبر خدا به آنان فرمود: «آیا سیاهى و سفیدى، قرمزى و زردى، و سبزى و آبى را ندیده‌اید که هر کدام، ضدّ دیگرى است؛ چون دو تا از آنها، در یک جا جمع نمى‌شوند؟ همان گونه که سردى و گرمى، دو ضد هستند؛ چون هر دو در یک جا جمع نمى‌شوند؟» .

گفتند: آرى.

فرمود: «چرا به تعداد هر رنگ، آفریننده‌اى بى‌آغاز، اثبات نمى‌کنید تا کننده هر ضدّى از این رنگ‌ها، غیر از کننده ضدّ دیگر باشد؟» .

همه ساکت شدند آن گاه، پیامبر خدا فرمود: «چگونه نور و ظلمت، در هم آمیزند که سرشت یکى بالا رونده و دیگرى پایین رونده است؟ اگر دو نفر، یکى به سوى شرق و دیگرى به سوى غرب همواره در رفتن باشند، آیا به نظر شما، همدیگر را خواهند دید؟» .

گفتند: نه.

فرمود: «بنا بر این، لازم است که نور و ظلمت، با هم در نیامیزند؛ چون هر کدام در غیرِ جهت دیگرى حرکت مى‌کنند بنا بر این، چگونه این جهان، از درهم‌آمیزىِ دو چیزى که محال است درهم آمیزند، به وجود آمده است؟ پس آن دو، تدبیر شده و آفریده شده‌اند» .

آنان گفتند: درباره خویش، خواهیم اندیشید.

آن گاه، پیامبر خدا، رو به سوى مشرکان عرب کرد و گفت: «شما چرا بتان را به جاى خدا مى‌پرستید؟» .

گفتند: با این پرستش، به خداوند نزدیکى مى‌جوییم.

فرمود: «آیا این بتان، گوش به فرمان و پیرو پروردگارشان هستند و خدا را عبادت مى‌کنند، تا با بزرگداشت آنها به خدا نزدیک شوید؟» .

گفتند: نه.

قالَ: فَأَنتُمُ الَّذینَ نَحَتُّموها بِأَیدیکُم؟

قالوا: نَعَم قالَ: فَلَئِن تَعبُدُکُم هِیَ لَو کانَ تَجوزُ مِنهَا العِبادَةُ أحرى مِن أن تَعبُدوها! إذا لَم یَکُن أمَرَکُم بِتَعظیمِها، مَن هُوَ العارِفُ بِمَصالِحِکُم وعَواقِبِکُم وَالحَکیمُ فیما یُکَلِّفُکُم؟ !

قالَ: فَلَمّا قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله هذَا القَولَ اختَلَفوا، فَقالَ بَعضُهُم: إنَّ اللّهَ قَد حَلَّ فی هَیاکِلِ رِجالٍ کانوا عَلى هذِهِ الصُّوَرِ فَصَوَّرنا هذِهِ الصُّوَرَ، نُعَظِّمُها لِتَعظیمِنا تِلکَ الصُّوَرَ الَّتی حَلَّ فیها رَبُّنا.

وقالَ آخَرونَ مِنهُم: إنَّ هذِهِ صُوَرُ أقوامٍ سَلَفوا، کانوا مُطیعینَ للّهِ‌ِ قَبلَنا فَمَثَّلنا صُوَرَهُم وعَبَدناها تَعظیما للّهِ.

وقالَ آخَرونَ مِنهُم: إنَّ اللّهَ لَمّا خَلَقَ آدَمَ، وأمَرَ المَلائِکَةَ بِالسُّجودِ لَهُ فَسَجَدوهُ تَقَرُّبا بِاللّهِ، کُنّا نَحنُ أحَقَّ بِالسُّجودِ لِادَمَ مِنَ المَلائِکَةِ، فَفاتَنا ذلِکَ، فَصَوَّرنا صورَتَهُ فَسَجَدنا لَها تَقَرُّبا إلَى اللّهِ، کَما تَقَرَّبَتِ المَلائِکَةُ بِالسُّجودِ لِادَمَ إلَى اللّهِ تَعالى، وکَما اُمِرتُم بِالسُّجودِ بِزَعمِکُم إلى جِهَةِ «مَکَّةَ» فَفَعَلتُم، ثُمَّ نَصَبتُم فی غَیرِ ذلِکَ البَلَدِ بِأَیدیکُم مَحاریبَ سَجَدتُم إلَیها وقَصَدتُمُ الکَعبَةَ لا مَحاریبَکُم، وقَصدُکُم بِالکَعبَةِ إلَى اللّهِ عز و جل لا إلَیها.

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: أخطَأتُمُ الطَّریقَ وضَلَلتُم، أمّا أنتُم وهُوَ صلى الله علیه و آله یُخاطِبُ الَّذینَ قالوا: إنَّ اللّهَ یَحِلُّ فی هَیاکِلِ رِجالٍ کانوا عَلى هذِهِ الصُّوَرِ الَّتی صَوَّرناها، فَصَوَّرنا هذِهِ الصُّوَرَ نُعَظِّمُها لِتَعظیمِنا لِتِلکَ الصُّوَرِ الَّتی حَلَّ فیها رَبُّنا فَقَد وَصَفتُم رَبَّکُم بِصِفَةِ المَخلوقاتِ، أوَیَحِلُّ رَبُّکُم فی شَیءٍ حَتّى یُحیطَ بِهِ ذلِکَ الشَّیءُ؟ ! فَأَیُّ فَرقٍ بَینَهُ إذا وبَینَ سائِرِ ما یَحِلُّ فیهِ مِن لَونِهِ وطَعمِهِ ورائِحَتِهِ ولینِهِ وخُشونَتِهِ وثِقلِهِ وخِفَّتِهِ؟ ولِمَ

فرمود: «آیا شما به دست خود، آنها را تراشیده‌اید؟» .

گفتند: آرى.

فرمود: «سزاوار بود به جاى آن که شما آنها را بپرستید، آنها شما را مى‌پرستیدند [چنانچه آنها مى‌توانستند پرستش کنند]؛ البتّه اگر دستور تعظیم آنها را کسى صادر نکرده باشد که نسبت به مصلحت و فرجام شما آگاه است و در آنچه شما را بدان تکلیف مى‌کند، حکیم است» .

وقتى پیامبر خدا چنین گفت، آنان اختلاف کردند گروهى گفتند: خداوند، در هیکل مردمانى که به این شکل‌ها بودند، حلول کرده و ما این شکل‌ها را ساخته‌ایم و براى این که چهره‌هایى را که پروردگارمان در آنها حلول کرده، تعظیم کرده باشیم، این شکل‌ها را بزرگ مى‌داریم.

و گروه دیگر گفتند: این چهره‌ها چهره اقوام پیشین است؛ اقوامى که مطیع خدا بودند چهره آنان را درست کرده‌ایم و آنها را براى تعظیم خداوند، پرستش مى‌کنیم.

گروه دیگر گفتند: آن گاه که خدا آدم را آفرید، به فرشتگانْ فرمان سجده به وى داد آنان، آدم را براى نزدیکى به خدا سجده کردند ما به سجده بر آدم، از فرشتگانْ سزاوارتر بودیم و چون آن وقت نبودیم، سیماى او را ساخته‌ایم و بدان، براى نزدیکى به خدا سجده مى‌کنیم، همان گونه که فرشتگان با سجده به آدم، به خدا تقرّب جستند، و همان گونه که شما به پندار خودتان، دستور یافته‌اید که به سوى کعبه سجده کنید و چنین کردید و آن گاه، در دیگر شهرها با دست خود، محراب‌هایى ساخته‌اید که به سوى آنها سجده مى‌کنید و قصد کعبه مى‌کنید، نه محراب‌هاى خودتان، و قصد کعبه هم براى خداى عز و جلاست، نه خود کعبه.

پیامبر خدا فرمود: «راه را گم کرده‌اید و گم‌راه شده‌اید» .

وى خطاب به آنانى که مى‌گفتند: خداوند، در هیکل مردمانى به شکل‌هایى که تصویر کرده‌ایم، حلول کرده و ما این چهره‌ها را ساخته‌ایم و بزرگداشتِ ما از این صورت‌ها، در واقع، تعظیم صورت‌هایى است که پروردگارمان در آنها حلول کرده است، فرمود: «شما پروردگارتان را با ویژگىِ مخلوقات، توصیف کرده‌اید آیا پروردگار شما در چیزى حلول مى‌کند، به گونه‌اى که آن چیز، فراگیرنده خدا باشد؟ در این صورت، چه فرقى هست بین آن چیز و امور دیگرى چون رنگ، طعم، بو، نرمى، خشنى، سنگینى و سبکى که خداوند در آنها حلول مى‌کند؟ چرا

صارَ هذَا المَحلولُ فیهِ مُحدَثا وذلِکَ قَدیما، دونَ أن یَکونَ ذلِکَ مُحدَثا وهذا قَدیما، وکَیفَ یَحتاجُ إلَى المَحالِ مَن لَم یَزَل قَبلَ المَحالِ، وهُوَ عز و جل لا یَزالُ کَما لَم یَزَل؟ وإذا وَصَفتُموهُ بِصِفَةِ المُحدَثاتِ فِی الحُلولِ، فَقَد لَزِمَکُم أن تَصِفوهُ بِالزَّوالِ [وَالحُدوثِ]! وإذا وَصَفتُموهُ بِالزَّوالِ وَالحُدوثِ، وَصَفتُموهُ بِالفَناءِ! لِأَنَّ ذلِکَ أجمَعُ مِن صِفاتِ الحالِّ وَالمَحلولِ فیهِ، وجَمیعُ ذلِکَ یُغَیِّرُ الذّاتَ، فَإِن کانَ لَم یَتَغَیَّر ذاتُ الباری تَعالى بِحُلولِهِ فی شَیءٍ، جازَ أن لا یَتَغَیَّرَ بِأَن یَتَحَرَّکَ ویَسکُنَ ویَسوَدَّ ویَبیَضَّ ویَحمَرَّ ویَصفَرَّ، وتَحِلَّهُ الصِّفاتُ الَّتیتَتَعاقَبُ عَلَى المَوصوفِ بِها، حَتّى یکونَ فیهِ جَمیعُ صِفاتِ المُحدَثینَ، ویَکون مُحدَثا عَزَّ اللّهَ تَعالى عَن ذلِکَ.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: فَإِذا بَطَلَ ما ظَنَنتُموهُ مِن أنَّ اللّهَ یَحِلُّ فی شَیءٍ، فَقَد فَسَدَ ما بَنَیتُم عَلَیهِ قَولَکُم.

قالَ: فَسَکَتَ القَومُ وقالوا: سَنَنظُرُ فی اُمورِنا.

ثُمَّ أقبَلَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله عَلَى الفَریقِ الثّانی فَقالَ [لَهُم]: أخبِرونا عَنکُم إذا عَبَدتُم صُوَرَ مَن کانَ یَعبُدُ اللّهَ فَسَجَدتُم لَهَا وصَلَّیتُم، فَوَضَعتُمُ الوُجوهَ الکَریمَةَ عَلَى التُّرابِ بِالسُّجودِ لَها فَمَا الَّذی أبقَیتُم لِرَبِّ العالَمینَ؟ أما عَلِمتُم أنَّ مِن حَقِّ مَن یَلزَمُ تَعظیمُهُ وعِبادَتُهُ أن لا یُساوى بِهِ عَبدُهُ؟ أرَأَیتُم مَلِکا أو عَظیما إذا ساوَیتُموهُ بِعَبیدِهِ فِی التَّعظیمِ وَالخُشوعِ وَالخُضوعِ، أیَکونُ فی ذلِکَ وَضعٌ مِن حَقِّ الکَبیرِ کَما یَکونُ زِیادَةٌ فی تَعظیمِ الصَّغیرِ؟

فَقالوا: نَعَم.

قالَ: أفَلا تَعلَمونَ أنَّکُم مِن حَیثُ تُعَظِّمونَ اللّهَ بِتَعظیمِ صُوَرِ عِبادِهِ المُطیعینَ لَهُ، تَزرونَ عَلى رَبِّ العالَمینَ؟

رنگ، طعم، مزه و. . ، حادث باشند و آن دیگرى قدیم باشد و چرا عکس آن نباشد؟ چگونه آن که پیش از حلول‌شده (محلّ حلول) وجود داشت، نیازمند حلول است، در حالى که خدا همواره بوده و خواهد بود؟

وقتى خدا را به ویژگىِ پدیده‌ها در خصوص حلول‌پذیرى توصیف کردید، لازم است به ویژگىِ زوال‌پذیرى هم توصیفش کنید، و اگر او را به ویژگىِ زوال و حدوث توصیف کردید، در واقع، به صفت پایان‌پذیرى نیز توصیف کرده‌اید؛ زیرا این صفت، ویژگىِ حلول کننده و حلول شونده است و اینها ذات شىء را تغییر مى‌دهند اگر ذات خداوند با حلول در چیزى تغییر نکند، باید با حرکت و سکون و سفید و سیاه و سرخ و زرد شدن هم تغییر نکند و همه ویژگى‌هایى که در اشیاى متّصف به این صفت‌ها وجود دارد، در خداوند هم که در آنها حلول کرده، وجود داشته باشد تا همه ویژگى‌هاى پدیده‌ها، در او نیز باشد و در این صورت، خداوند متعال هم حادث باشد!» .

پیامبر خدا آن گاه فرمود: «وقتى این گمانتان که خدا در چیزى حلول کرده باطل شد، زیربناى سخنتان از بین مى‌رود» .

آنان ساکت شدند و گفتند: در کارمان خواهیم اندیشید.

آن گاه، پیامبر خدا رو به سوى گروه دوم کرد و به آنها فرمود: «به من بگویید هنگامى که شما صورت کسانى را که خداوند را عبادت کرده‌اند، مى‌پرستید و براى آنها سجده مى‌کنید و نماز مى‌گزارید و براى سجده به آنها پیشانى‌هاى ارزشمند را بر خاک مى‌نهید، چه چیزى براى خداى جهانیان نگه مى‌دارید؟ آیا نمى‌دانید حقّ کسى که لازم است عبادت شود و بزرگ داشته شود، این است که بنده‌اش هم‌ردیف وى قرار نگیرد؟ آیا فکر مى‌کنید درست است که شهروندانِ پادشاه یا رئیسى را در بزرگداشت و کُرنش و فروتنى، همپاى وى قرار دهید؟ آیا این کار، سبب کوچک کردن حقّ بزرگ‌تر و بزرگ کردن حقّ کوچک‌تر نیست؟» .

گفتند: آرى.

فرمود: «آیا نمى‌دانید شما با تعظیم خداوند از راه تعظیم صورتِ بندگانِ مطیع خدا، خداى جهانیان را کوچک مى‌کنید؟» .

قالَ: فَسَکَتَ القَومُ بَعدَ أن قالوا: سَنَنظُرُ فی اُمورِنا.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله لِلفَریقِ الثّالِثِ: لَقَد ضَرَبتُم لَنا مَثَلاً، وشَبَّهتُمونا بِأَنفُسِکُم ولَسنا سِواءً، وذلِکَ أنّا عِبادُ اللّهِ مَخلوقونَ مَربوبونَ، نَأتَمِرُ لَهُ فیما أمَرَنا، ونَنزَجِرُ عَمّا زَجَرَنا، ونَعبُدُهُ مِن حَیثُ یُریدُهُ مِنّا، فَإِذا أمَرَنا بِوَجهٍ مِنَ الوُجوهِ أطَعناهُ، ولَم نَتَعَدَّ إلى غَیرِهِ مِمّا لَم یَأمُرنا [بِهِ]، ولَم یَأذَن لَنا، لِأَنّا لا نَدری لَعَلَّهُ إن أرادَ مِنَّا الأَوَّلَ فَهُوَ یَکرَهُ الثّانِیَ، وقَد نَهانا أن نَتَقَدَّمَ بَینَ یَدَیهِ، فَلَمّا أمَرَنا أن نَعبُدَهُ بِالتَّوَجُّهِ إلَى الکَعبَةِ أطَعناهُ، ثُمَّ أمَرَنا بِعِبادَتِهِ بِالتَّوَجُّهِ نَحوَها فی سائِرِ البُلدانِ الَّتی نَکونُ بِها فَأَطَعناهُ، ولَم نَخرُج فی شَیءٍ مِن ذلِکَ مِنِ اتِّباعِ أمرِهِ، وَاللّهُ عز و جل حَیثُ أمَرَ بِالسُّجودِ لِادَمَ لَم یَأمُر بِالسُّجودِ لِصورَتِهِ الَّتی هِیَ غَیرُهُ، فَلَیسَ لَکُم أن تَقیسوا ذلِکَ عَلَیهِ، لِأَنَّکُم لا تَدرونَ لَعَلَّهُ یَکرَهُ ما تَفعَلونَ إذ لَم یَأمُرکُم بِهِ!

ثُمَّ قالَ لَهُم رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: أرَأَیتُم لَو أذِنَ لَکُم رَجُلٌ دُخولَ دارِهِ یَوما بِعَینِهِ، ألَکُم أن تَدخُلوها بَعدَ ذلِکَ بِغَیرِ أمرِهِ؟ أوَلَکُم أن تَدخُلوا دارا لَهُ اُخرى مِثلَها بِغَیرِ أمرِهِ؟ أو وَهَبَ لَکُم رَجُلٌ ثَوبا مِن ثِیابِهِ، أو عَبدا مِن عَبیدِهِ، أو دابَّةً مِن دَوابِّهِ، ألَکُم أن تَأخُذوا ذلِکَ؟

قالوا: نَعَم.

قالَ: فَإِن لَم تَأخُذوهُ ألَکُم أخذُ آخَرَ مِثلِهِ؟ قالوا: لا، لِأَ نَّهُ لَم یَأذَن لَنا فِی الثّانی کَما أذِنَ فِی الأَوَّلِ.

قالَ صلى الله علیه و آله: فَأَخبِرونی، اللّهُ أولى بِأَن لا یُتَقَدَّمَ عَلى مُلکِهِ بِغَیرِ أمرِهِ أو بَعضُ المَملوکینَ؟

قالوا: بَلِ اللّهُ أولى بِأَن لا یُتَصَرَّفُ فی مُلکِهِ بِغَیرِ إذنِهِ.

آنان پس از این که گفتند: در کار خویش خواهیم اندیشید، سکوت کردند.

سپس پیامبر خدا به گروه سوم فرمود: «براى ما نمونه‌اى ذکر کردید و ما را شبیه خود شمردید، در حالى که ما مثل هم نیستیم؛ چون ما بندگان خدا، مخلوق و تربیت‌شده هستیم در هر چه او امر کند، امرپذیریم و از هر چه او منع کند، منع‌پذیریم و آن گونه که از ما مى‌خواهد، پرستشش مى‌کنیم اگر ما را به گونه‌اى از گونه‌ها دستور دهد، پیروى‌اش مى‌کنیم و سراغ گونه‌اى که بدان دستور و اجازه نداده، نمى‌رویم؛ چون نمى‌دانیم شاید وى اوّلى را خواسته و از دومى راضى نیست، و ما را نهى کرده از این که بر او پیشى بگیریم.

هنگامى که به ما دستور داد روى به کعبه کنیم، پیروى‌اش کرده‌ایم آن گاه، به ما دستور داد که در دیگر شهرها نیز به سوى کعبه روى کنیم و ما هم اطاعت کرده‌ایم و در هیچ کدام از این کارها، از دستور وى خارج نشده‌ایم و نیز هنگامى که خداوند دستور به سجده براى آدم داد، دستور به سجده براى چهره‌اش که غیر اوست ندارد بنا بر این، نباید شما این را با آن قیاس کنید؛ چون شما نمى‌دانید شاید وى چون امر نکرده، از کارهاى شما ناراضى باشد» .

آن گاه، پیامبر خدا افزود: «به نظر شما، اگر کسى اجازه ورود به خانه‌اش را در یک روز خاص داد، آیا مى‌توانید بعدا بدون دستور وى، داخل خانه‌اش شوید؟ آیا مى‌توانید بدون فرمان وى، به خانه دیگر او داخل شوید؟ [البتّه نمى‌توانید] اگر کسى لباسى از لباس‌هایش یا بنده‌اى از بندگانش یا چارپایى از چارپایانش را به شما داد، آیا مى‌توانید آن را از وى بگیرید؟» .

گفتند: آرى.

فرمود: «اگر آن را نگرفتید، آیا مى‌توانید یکى دیگر مثل آن را بردارید؟» .

گفتند: خیر؛ چون وى آن گونه که در اوّلى اجازه داه بود، براى دومى اجازه نداده است.

آن گاه، فرمود: «به من بگویید که آیا خداوند، سزاوارتر است که بدون فرمانش در مِلکش تصرّف نشود، یا بعضى از بندگان؟» .

گفتند: خدا سزاوارتر است که در مِلکش بدون اجازه او، تصرّف نشود.

قالَ: فَلِمَ فَعَلتُم؟ ومَتى أمَرَکُم أن تَسجُدوا لِهذِهِ الصُّوَرِ؟

قالَ: فَقالَ القَومُ: سَنَنظُرُ فی اُمورِنا، وسَکَتوا.

وقالَ الصّادِقُ علیه السلام: فَوَالَّذی بَعَثَهُ بِالحَقِّ نَبِیّا ما أتَت عَلى جَماعَتِهِم إلّا ثَلاثَةُ أیّامٍ حَتّى أتَوا رَسولَ اللّهِ صلى الله علیه و آله فَأَسلَموا، وکانوا خَمسَةً وعِشرینَ رَجُلاً، مِن کُلِّ فِرقَةٍ خَمسَةٌ وقالوا: ما رَأَینا مِثلَ حُجَّتِکَ یا مُحَمَّدُ، نَشهَدُ أَنَّکَ رَسولُ اللّهِ.(2)

2506 . الإمام العسکری علیه السلام: قُلتُ لِأَبی عَلِیِّ بنِ مُحَمَّدٍ علیهماالسلام: هَل کانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله یُناظِرُ الیَهودَ وَالمُشرِکینَ إذا عاتَبوهُ ویُحاجُّهُم [إذا حاجّوهُ]؟ قالَ: بَلى مِرارا کَثیرةً، مِنها ما حَکَى اللّهُ مِن قَولِهِم: «وَ قالُوا ما لِهذَا اَلرَّسُولِ یَأْکُلُ اَلطَّعامَ وَ یَمْشِی فِی اَلْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ» إلى قَولِهِ: «رَجُلاً مَسْحُوراً» .(3)

«وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا اَلْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ اَلْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ» .(4)

وقَولُهُ عز و جل: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ اَلْأَرْضِ یَنْبُوعاً» إلى قَولِهِ: «کِتاباً نَقْرَؤُهُ» .(5)

ثُمَّ قیلَ لَهُ فی آخِرِ ذلِکَ: لَو کُنتَ نَبِیّا کَموسى لَنَزَلَت عَلَینَا الصّاعِقَةُ فی مَسأَلَتِنا إلَیکَ، لِأَنَّ مَسأَلَتَنا أشَدُّ مِن مَسائِلِ قَومِ موسى لِموسى علیه السلام.

قالَ: وذلِکَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله علیه و آله کانَ قاعِدا ذاتَ یَومٍ بِمَکَّةَ بِفِناءِ الکَعبَةِ، إذِ اجتَمَعَ جَماعَةٌ مِن رُؤَساءِ قُرَیشٍ، مِنهُمُ الوَلیدُ بنُ المُغیرَةِ المَخزومِیُّ، وأبُو البَختَرِیِّ بنُ

فرمود: «پس چرا چنین کردید؟ او کِى به شما فرمان داده که این صورت‌ها را پرستش کنید؟» .

آنان گفتند: درباره کارهایمان خواهیم اندیشید سپس ساکت شدند.

امام صادق علیه السلام مى‌فرماید: «سوگند به آن که محمّد را به پیامبرى بر انگیخت، سه روز از این گردهمایى نگذشته بود که همه خدمت پیامبر خدا رسیدند و اسلام آوردند آنان بیست و پنج نفر از هر گروهى، پنج نفر بودند و گفتند: اى محمّد! ما دلیلى چون دلایل تو ندیده‌ایم گواهى مى‌دهیم که تو پیامبر خدایى» .

2506 . امام عسکرى علیه السلام: به پدرم، امام هادى علیه السلام، گفتم: آیا پیامبر خدا با یهودیان و مشرکان، زمانى که وى را مورد عتاب قرار مى‌دادند، مناظره مى‌کرد و آیا [هنگامى که آنان محاجّه مى‌کردند] با آنان محاجّه مى‌نمود؟

فرمود: «آرى، بارها و بارها! از جمله آنها، همانى است که خدا از قول مشرکان نقل کرده است: «و گفتند: «این چه پیامبرى است که غذا مى‌خورد و در بازارها راه مى‌رود؟ ! چرا فرشته‌اى به سوى او نازل نشده؟ . . . از مردى افسون شده پیروى مى‌کنید»» ؛ «و گفتند: «چرا این قرآن، بر مردى بزرگ از [آن] دو شهر، فرود نیامده است؟»» .

و نیز قول خداوند عز و جل که مى‌فرماید: «و گفتند: «هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر این که برایمان از زمین، چشمه‌اى بجوشانى، یا چنان که خود مى‌پندارى، آسمان را پاره‌پاره بر سر ما بیفکنى، یا خدا و فرشتگان را پیش ما حاضر کنى، یا خانه‌اى از طلا داشته باشى، یا به آسمانْ بالا بروى، و البتّه [اگر هم بروى،] ما به آسمان رفتنت را باور نخواهیم کرد، مگر این که براى ما نوشته‌اى فرود آورى که آن را بخوانیم»» .

و در پایان، به وى گفته شد: اگر تو همچون موسى علیه السلام پیامبر هستى، در پىِ پرسش‌هایمان از تو، باید بر ما صاعقه‌اى فرود مى‌آمد؛ چون پرسش‌هاى ما، سخت‌تر از پرسش‌هاى قوم موسى است.

جریان چنین بود که روزى پیامبر خدا در مکّه، در کنار کعبه نشسته بود گروهى از رؤساى قریش، از قبیل: ولید بن مغیره مخزومى، ابو البخترى بن هشام، ابو جهل،

هِشامٍ، وأبو جَهلٍ، وَالعاصُ بنُ وائِلٍ السَّهمِیُّ، وعَبدُاللّهِ بنُ أبی اُمَیَّةَ المَخزومِیُّ، وکانَ مَعَهُم جَمعٌ مِمَّن یَلیهِم کَثیرٌ، ورَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله فی نَفَرٍ مِن أصحابِهِ یَقرَأُ عَلَیهِم کِتابَ اللّهِ، ویُؤَدّی إلَیهِم عَنِ اللّهِ أمرَهُ ونَهیَهُ.

فَقالَ المُشرِکونَ بَعضُهُم لِبَعضٍ: لَقَدِ استَفحَلَ(6) أمرُ مُحَمَّدٍ وعَظُمَ خَطبُهُ، فَتَعالَوا نَبدَأ بِتَقریعِهِ وتَبکیتِهِ وتَوبیخِهِ وَالِاحتِجاجِ عَلَیهِ وإبطالِ ما جاءَ بِهِ، لِیَهونَ خَطبُهُ عَلى أصحابِهِ، ویَصغُرَ قَدرُهُ عِندَهُم، فَلَعَلَّهُ یَنزِ عُ عَمّا هُوَ فیهِ مِن غَیِّهِ وباطِلِهِ وتَمَرُّدِهِ وطُغیانِهِ، فَإِنِ انتَهى وإلّا عامَلناهُ بِالسَّیفِ الباتِرِ.

قالَ أبو جَهلٍ: فَمَن ذَا الَّذی یَلی کَلامَهُ ومُجادَلَتَهُ؟ قالَ عَبدُاللّهِ بنُ أبی اُمَیَّةَ المَخزومِیُّ: أنَا إلى ذلِکَ، أفَما تَرضانی لَهُ قَرنا حَسیبا ومُجادِلاً کَفِیّا؟ قالَ أبو جَهلٍ: بَلى، فَأَتوهُ بِأَجمَعِهِم، فَابتَدَأَ عَبدُاللّهِ بنُ أبی اُمَیَّةَ المَخزومِیُّ فَقالَ: یا مُحَمَّدُ، لَقَدِ ادَّعَیتَ دَعوًى عَظیمَةً، وقُلتَ مَقالاً هائِلاً، زَعَمتَ أنَّکَ رَسولُ اللّهِ رَبِّ العالَمینَ، وما یَنبَغی لِرَبِّ العالَمینَ، وخالِقِ الخَلقِ أجمَعینَ أن یَکونَ مِثلُکَ رَسولَهُ بَشَرا مِثلَنا، تَأکُلُ کَما نَأکُلُ، وتَشرَبُ کَما نَشرَبُ، وتَمشی فِی الأَسواقِ کَما نَمشی، فَهذا مَلِکُ الرّومِ وهذا مَلِکُ الفُرسِ لایَبعَثانِ رَسولاً إلّا کَثیرَ المالِ عَظیمَ الحالِ، لَهُ قُصورٌ ودورٌ وفَساطیطُ وخِیامٌ وعَبیدٌ وخُدّامٌ، ورَبُّ العالَمینَ فَوقَ هؤُلاءِ کُلِّهِم [أجمَعینَ] فَهُم عَبیدُهُ، ولَو کُنتَ نَبِیّا لَکانَ مَعَکَ مَلَکٌ یُصَدِّقُکَ ونُشاهِدُهُ، بَل لَو أرادَ اللّهُ أن یَبعَثَ إلَینا نَبِیّا لَکان إنَّما یَبعَثُ إلَینا مَلَکا لا بَشرا مِثلَنا ما أنتَ یا مُحَمَّدُ إلّا رَجُلٌ مَسحورا ولَستَ بِنَبِیٍّ؟ !

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: هَل بَقِیَ مِن کَلامِکَ شَیءٌ؟ قالَ: بَلى، لَو أرادَ اللّهُ أن یَبعَثَ

عاص بن وائل سهمى، عبد اللّه بن امیّه مخزومى و تعداد بسیارى که دنباله‌رو آنان بودند، گرد پیامبر صلى الله علیه و آله جمع شدند و پیامبر خدا با تعدادى از یاران خود بود و براى آنان، قرآن مى‌خواند و امر و نهى الهى را بیان مى‌کرد.

گروهى از مشرکان به همدیگر گفتند: جریان محمّد، شدّت یافته(7) و خواسته‌هاش بالا گرفته است بیایید شروع به سرزنش، بى‌تاب ساختن، توبیخ و استدلال بر ضدّ او کنیم و آنچه را که آورده، باطل سازیم تا قَدرَش بین یارانش کم شود و ارزشش در نزد آنان، کوچک گردد شاید از گم‌راهى و باطل و طغیانگرى و سرپیچى‌اى که در آن گرفتار است، جدا شود اگر دست شست، چه بهتر و اگر نه، با شمشیرهاى برّان، با وى برخورد خواهیم کرد.

ابو جهل گفت: چه کسى کلامش را پى مى‌گیرد و مجادله مى‌کند؟

عبد اللّه بن ابى امیّه مخزومى گفت: من به این کار مى‌پردازم آیا مرا براى شاخ به شاخ شدن و مجادله‌گرى با وى، کافى نمى‌بینید؟

ابو جهل گفت: چرا.

پس همه با هم، نزد پیامبر خدا آمدند عبد اللّه بن ابى امیّه مخزومى با این بیان شروع کرد: اى محمّد! ادّعاى بزرگى کرده‌اى و سخنان عظیمى به زبان رانده‌اى پنداشته‌اى که تو فرستاده خداى جهانیان هستى؟ روا نیست فردى مثل تو که چون ما بشرى، مثل ما مى‌خورى، مثل ما مى‌نوشى و همچون ما در بازار قدم مى‌زنى فرستاده پروردگار جهانیان و خالق همه مخلوقات باشد پادشاه روم و ایران، هیچ وقت جز پولداران و با شخصیّت‌ها را [به عنوان] نماینده نمى‌فرستند؛ افرادى که داراى قصرها، خانه، بارگاه‌ها، خیمه‌ها، بردگان و نوکران باشند خداوند عالمیان، برتر از همه اینان است و اینان، بندگان اویند اگر تو پیامبر بودى، باید در کنارت فرشته‌اى مى‌بود که ما مى‌دیدیم و او تو را تصدیق مى‌کرد؛ بلکه بالاتر، اگر خدا مى‌خواست پیامبرى براى ما بفرستد، باید فرشته‌اى مى‌فرستاد، نه انسانى مثل خودمان اى محمّد! تو فقط مردى سِحر شده هستى و پیامبر نیستى.

پیامبر خدا فرمود: «آیا چیز دیگرى هم براى گفتن دارى؟» .

گفت: آرى اگر خدا مى‌خواست پیامبرى براى ما بفرستد، باید آن کس را مى‌فرستاد که بین ما مالدارتر است و زندگى‌اش بهتر است این قرآنى که تو مى‌پندارى خداوند بر تو نازل کرده و تو را به عنوان پیامبر برگزیده، باید به یکى از بزرگان این دو شهر (مکّه و طائف) فرو مى‌فرستاد: یا ولید بن مغیره در مکّه و یا عروة بن مسعود ثقفى در طائف.

إلَینا رَسولاً لَبَعَثَ أجَلَّ مَن فیما بَینَنا مالاً، وأحسَنَهُ حالاً، فَهَلّا نُزِّلَ هذَا القُرآنُ الَّذی تَزعُمُ أنَّ اللّهَ أنزَلَهُ عَلَیکَ وَابتَعَثَکَ بِهِ رَسولاً عَلى رَجُلٍ مِنَ القَریَتَینِ عَظیمٍ إمَّا الوَلیدِ بنِ المُغیرَةِ بِمَکَّةَ، وإمّا عُروَةِ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِیِّ بِالطّائِفِ.

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: هَل بَقِیَ مِن کَلامِکَ شَیءٌ یا عَبدَاللّهِ؟ فَقالَ: بَلى، لَن نُؤمِنَ لَکَ حَتّى تَفجُرَ لَنا مِنَ الأَرضِ یَنبوعا بِمَکَّةَ هذِهِ، فَإِنّها ذاتُ أحجارٍ وَعِرَةٍ وجِبالٍ، تَکسَحُ أرضَها وتَحفِرُها، وتُجری فیهَا العُیونَ، فَإِنَّنا إلى ذلِکَ مُحتاجونَ، أو تَکونَ لَکَ جَنَّةٌ مِن نَخیلٍ وعِنَبٍ، فَتَأکُلَ مِنها وتُطعِمَنا، فَتُفَجِّرَ الأَنهارَ خِلالَها خِلالَ تِلکَ النَّخیلِ وَالأعنابِ تَفجیرا أو تُسقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمتَ عَلَینا کِسَفا، فَإِنَّکَ قُلتَ لَنا: «وَ إِنْ یَرَوْا کِسْفاً مِنَ اَلسَّماءِ ساقِطاً یَقُولُوا سَحابٌ مَرْکُومٌ»(8) فَلَعَلَّنا نَقولُ ذلِکَ.

ثُمَّ قالَ: [ولَن نُؤمِنَ لَکَ] أو تَأتِیَ بِاللّهِ وَالمَلائِکَةِ قَبیلاً، تَأتِی بِهِ وبِهِم وهُم لَنا مُقابِلونَ، أو یَکونَ لَکَ بَیتٌ مِن زُخرُفٍ تُعطینا مِنهُ، وتُغنینا بِهِ فَلَعَلَّنا نَطغى، فَإِنَّکَ قُلتَ لَنا: «کَلاّ إِنَّ اَلْإِنْسانَ لَیَطْغى – أَنْ رَآهُ اِسْتَغْنى» .(9)

ثُمَّ قالَ: أو تَرقى فِی السَّماءِ أی تَصعَدَ فِی السَّماءِ ولَن نُؤمِنَ لِرُقِیِّکَ أی لِصُعودِکَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَینا کِتابا نَقَرأَهُ مِنَ اللّهِ العَزیزِ الحَکیمِ إلى عَبدِاللّهِ بنِ أبی اُمَیَّةَ المَخزومِیِّ ومَن مَعَهُ، بِأَن آمِنوا بِمُحَمَّدِ بنِ عَبدِاللّهِ بنِ عَبدِالمُطَّلِبِ فَإِنَّهُ رَسولی، وصَدِّقوهُ فی مَقالِهِ فَإِنَّهُ مِن عِندی.

ثُمَّ لا أدری یا مُحَمَّدُ! إذا فَعَلتَ هذا کُلَّهُ اُؤمِنُ بِکَ أو لا اُؤمِنُ بِکَ، بَل لَو رَفَعتَنا إلَى السَّماءِ وفَتَحتَ أبوابَها وأدخَلتَناها لَقُلنا: إنَّما سَکَرَت أبصارُنا وسَحَرتَنا.

پیامبر خدا فرمود: «اى عبد اللّه! حرف دیگرى هم دارى؟» .

گفت: آرى به تو ایمان نمى‌آوریم، مگر آن که در این مکّه، چشمه‌اى از زمین بجوشانى مکّه زمینى کوهى با سنگ‌هاى ناهموار دارد زمینش را صاف کن و حفّارى کن تا چشمه‌ها در آن جارى کنى، که ما به این چشمه‌ها نیازمندیم یا باغى از خرما و انگور داشته باش و از آن بخور و ما را هم بخوران و در بین آن نخل‌ها و انگورها، رودهایى جارى ساز یا آن گونه که خود مى‌پندارى، آسمان را چون پاره سنگى، بر سر ما فرود آور؛ زیرا خودت به ما گفتى: «و اگر پاره سنگى را در حال سقوط از آسمان ببینند، مى‌گویند: ابرى متراکم است» . شاید ما همین را بگوییم.

آن گاه، گفت: یا خدا و همه فرشتگان را بیاور خدا و فرشتگان را روبه‌روى ما قرار بده، یا خانه‌اى از گنج داشته باش و به ما هم از آن بده و ما را از آن، بى‌نیاز گردان شاید ما طغیان کنیم، چون تو به ما گفتى: «حقّا که انسان، سرکشى مى‌کند، همین که خود را بى‌نیاز پندارد» .

آن گاه، افزود: یا به آسمانْ بالا برو و البته ما ایمان به صعود تو نمى‌آوریم، مگر که نوشته‌اى براى ما بیاورى که در آن بخوانیم: از خداوند عزیز و حکیم، خطاب به عبد اللّه بن ابى امیّه مخزومى و دیگر کسانى که با وى هستند، مبنى بر این که: به محمّد بن عبد اللّه بن عبد المطّلب، ایمان بیاورید؛ چون او فرستاده من است و حرف‌هایش را بپذیرید، که از طرف من است! تازه، اى محمّد! نمى‌دانم اگر همه اینها را انجام دادى، به تو ایمان بیاورم یا نه؛ بلکه اگر ما را به آسمان ببرى و درهاى آن را باز کنى و ما را به درون آن ببرى، خواهیم گفت: فقط دیدگان ما را مست ساخته‌اى و سِحرمان کرده‌اى!

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: یا عَبدَاللّه! أبَقِیَ شَیءٌ مِن کَلامِکَ؟ قالَ: یا مُحَمَّدُ! أوَلَیسَ فیما أورَدتُهُ عَلَیکَ کِفایةٌ وبَلاغٌ؟ ما بَقِیَ شَیءٌ فَقُل ما بَدا لَکَ، وأفصِح عَن نَفسِکَ إن کان لَکَ حُجَّةٌ وَأتِنا بِما سَألناکَ بِهِ.

فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: اللّهُمَّ أنتَ السّامِعُ لِکُلِّ صَوتٍ وَالعالِمُ بِکُلِّ شَیءٍ، تَعلَمُ ما قالَهُ عِبادُکَ، فَأَنزَلَ اللّهُ عَلَیهِ: یا مُحَمَّدُ «وَ قالُوا ما لِهذَا اَلرَّسُولِ یَأْکُلُ اَلطَّعامَ» إلى قَولِهِ: «رَجُلاً مَسْحُوراً»(3) ثُمَّ قالَ اللّهُ تَعالى: «اُنْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ اَلْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلاً»(10)، ثُمَّ قالَ [اللّهُ]: یا مُحَمَّدُ «تَبارَکَ اَلَّذِی إِنْ شاءَ جَعَلَ لَکَ خَیْراً مِنْ ذلِکَ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ وَ یَجْعَلْ لَکَ قُصُوراً»(11)، وأنزَلَ عَلَیهِ: یا مُحَمَّدُ«فَلَعَلَّکَ تارِکٌ بَعْضَ ما یُوحى إِلَیْکَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ»(12) وأنزَلَ اللّهُ عَلَیهِ: یا مُحَمَّدُ «وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً لَقُضِیَ اَلْأَمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ – وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ».(13)

فَقالَ لَهُ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: یا عَبدَاللّهِ، أمّا ما ذَکَرتَ مِن أنّی آکُلُ الطَّعامَ کَما تَأکُلونَ! وزَعَمتَ أنَّهُ لایَجوزُ لِأَجلِ هذا أن أکونَ للّهِ‌ِ رَسولاً، فَإِنَّمَا الأَمرُ للّهِ‌ِ تَعالى یَفعَلُ ما یَشاءُ ویَحکُمُ مایُریدُ، وهُوَ مَحمودٌ ولَیسَ لَکَ ولا لِأَحَدٍ الاِعتِراضُ عَلَیهِ بِلِمَ وکَیفَ ألا تَرى أنَّ اللّهَ کَیفَ أفقَرَ بَعضا وأغنى بَعضا، وأعَزَّ بَعضا وأذَلَّ بَعضا، وأصَحَّ بَعضا وأسقَمَ بَعضا، وَشرَّفَ بَعضا ووَضَعَ بَعضا، وکُلُّهُم مِمَّن یَأکُلونَ الطَّعامَ.

پیامبر خدا فرمود: «اى عبد اللّه! آیا حرف دیگرى هم دارى؟» .

گفت: اى محمّد! آنچه گفتم، بسنده و رساننده نیست؟ چیزى نمانده نظرت را بگو و اگر دلیلى دارى، بیان کن و آنچه را خواستیم، برایمان انجام ده.

پیامبر خدا فرمود: «پروردگارا! تو شنونده هر صدایى و آگاه بر همه چیز هستى، و آنچه را که بندگانت بگویند، مى‌دانى» .

پس خداوند بر وى چنین نازل کرد که: اى محمّد! «گفتند: «این، چه پیامبرى است که غذا مى‌خورد و در بازارها راه مى‌رود؟ ! چرا فرشته‌اى به سوى او نازل نشده تا با او، بیم‌دهنده باشد؟ ! چرا از آسمان، گنجى برایش افکنده نمى‌شود؟ ! چرا او باغى ندارد که از آن بخورد؟ !» و ستمکاران گفتند: «شما در حقیقت، از مردى افسون شده، پیروى مى‌کنید»» . آن گاه، خداوند فرمود: «ببین چگونه براى تو مثَل‌ها زدند و گم‌راه شدند و در نتیجه، راه به جایى نمى‌توانند ببرند!» . آن‌گاه، خداوند فرمود: اى محمّد! «بزرگ [و خجسته] است کسى که اگر بخواهد، بهتر از این را براى تو قرار مى‌دهد؛ باغ‌هایى که جویبارها از زیر [درختان] آن روان خواهد بود، و براى تو کاخ‌ها پدید مى‌آورد» . همچنین به وى فرو فرستاد: اى محمّد! «و مبادا تو برخى از آنچه را که به سویت وحى مى‌شود، ترک کنى و سینه‌ات بدان تنگ گردد که [مخالفانت]مى‌گویند: «چرا گنجى [از آسمان] براى او فرستاده نمى‌شود یا فرشته‌اى همراه او نمى‌آید؟ !» . همانا تو فقط هشدار دهنده‌اى و حاکم و نگهبان هر چیز، خداست» . نیز خطاب به وى، چنین فرو فرستاد: «و گفتند: «چرا فرشته‌اى بر او نازل نشده است؟» و اگر فرشته‌اى فرود مى‌آوردیم، قطعا کارى تمام شده بود و آنان دیگر لحظه‌اى مهلت نمى‌یافتند و اگر او (پیامبر) را فرشته قرار مى‌دادیم، او را مردى [از جنس بشر] قرار مى‌دادیم و امر را همچنان بر آنان، مشتبه مى‌ساختیم» .

پیامبر خدا فرمود: «اى عبد اللّه! [درباره] آنچه گفتى که من مثل شما غذا مى‌خورم و پنداشتى به خاطر این، نباید فرستاده [ى خدا] باشم، بدان که اختیار، دست خداست هر چه بخواهد، مى‌کند و به هر چه اراده کند، حکم مى‌کند او ستایش شده است نه تو و نه هیچ کس، حقّ اعتراض به او، در چرایى و چگونگى ندارد نمى‌بینى که خداوند چگونه پاره‌اى را فقیر و پاره‌اى را غنى ساخته؛ بعضى را عزیز و بعضى دیگر را ذلیل کرده؛ گروهى را سالم و گروهى را بیمار گردانده؛ عدّه‌اى را شرف داده و عدّه‌اى را فرودست نموده؛ در حالى که همه، از جمله کسانى هستند که غذا مى‌خورند؟

ثُمَّ لَیسَ لِلفُقَراءِ أن یَقولوا: لِمَ أفقَرتَنا وأغنَیتَهُم؟ ولا لِلوُضَعاءِ أن یَقولوا: لِمَ وَضَعتَنا وشَرَّفتَهُم؟ ولا لِلزَّمنى وَالضُّعَفاءِ أن یَقولوا: لِمَ أزمَنتَنا وأضعَفتَنا وصَحَّحتَهُم؟ ولا لِلأَذِلّاءِ أن یَقولوا: لِمَ أذلَلتنا وأعزَزتَهُم؟ ولا لِقِباحِ الصُّوَرِ أن یَقولوا: لِمَ قَبَّحتَنا وجَمَّلتَهُم؟ بَل إن قالوا ذلِکَ کانوا عَلى رَبِّهِم رادّینَ، ولَهُ فی أحکامِهِ مُنازِعینَ، وبِهِ کافِرینَ، ولَکانَ جَوابُهُ لَهُم: [إنّی]أنَا المَلِکُ الخافِضُ الرّافِعُ، المُغنِی المُفقِرُ، المُعِزُّ المُذِلُّ، المُصَحِّحُ المُسقِمُ، وأنتُمُ العَبیدُ لَیسَ لَکُم إلَا التَّسلیمُ لی والاِنقیادُ لِحُکمی، فَإِن سَلَّمتُم کُنتُم عِبادا مُؤمِنینَ، وإن أبَیتُم کُنتُم بی کافِرینَ، وبِعُقوباتی مِنَ الهالِکینَ.

ثُمَّ أنزَلَ اللّهُ عَلَیهِ: یامُحَمَّدُ «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» یَعنی آکُلُ الطَّعامَ «یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ»(14) یَعنی قُل لَهُم: أنَا فِی البَشَرِیَّةِ مِثلُکُم، ولکِن رَبّی خَصَّنی بِالنُّبُوَّةِ دونَکُم، کَما یَخُصُّ بَعضَ البَشَرِ بِالغِنى وَالصِّحَّةِ وَالجَمالِ دونَ بَعضٍ مِنَ البَشَرِ، فَلا تُنکِروا أن یَخُصَّنی أیضا بِالنُّبُوَّةِ [دونَکُم].

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: وأمّا قَولُکَ: «[إنَّ]هذا مَلِکَ الرّومِ ومَلِکَ الفُرسِ لا یَبعَثانِ رَسولاً إلّا کَثیرَ المالِ، عَظیمَ الحالِ، لَهُ قُصورٌ ودورٌ وفَساطیطُ وخِیامٌ وعَبیدٌ وخُدّامٌ، ورَبُّ العالَمینَ فَوقَ هؤُلاءِ کُلِّهِم فَهُم عَبیدُهُ» . فَإِنَّ اللّهَ لَهُ التَّدبیرُ وَالحُکمُ، لا یَفعَلُ عَلى ظَنِّکَ وحِسبانِکَ، ولا بِاقتِراحِکَ، بَل یَفعَلُ مایَشاءُ، ویَحکُمُ ما یُریدُ، وهُوَ مَحمودٌ.

یا عَبدَاللّهِ، إنّما بَعَثَ اللّهُ نَبِیَّهُ لِیُعَلِّمَ النّاسَ دینَهُم، ویَدعُوَهُم إلى رَبِّهِم، ویَکُدُّ نَفسَهُ فی ذلِکَ آناءَ اللَّیلِ وَالنَّهارِ، فَلَو کانَ صاحِبَ قُصورٍ یَحتَجِبُ فیها وعَبیدٍ وخَدَمٍ

فقیران حق ندارند که بگویند: چرا ما را نیازمند و آنان را بى‌نیاز ساختى؟ فرودستان هم حق ندارند که بگویند: چرا ما را فرودست ساختى و آنان را برترى دادى؟ نه زمینگیران و ناتوانان مى‌توانند بگویند: چرا ما را زمینگیر و ناتوان و آنان را سالم گردانیدى؟ و نه ذلیلان حق دارند که بگویند: چرا ما را ذلیل و آنان را عزیز گردانیدى؟ و نه زشتْ صورتان مى‌توانند بگویند: چرا ما را زشتْ چهره و آنان را زیبا آفریدى؟ اگر اینان چنین بگویند، به خدا اعتراض کرده‌اند و با او در دستورهایش درگیر شده‌اند و به او کفر ورزیده‌اند، و حتما پاسخ خدا این خواهد بود که: من، پادشاهى فرودآور و بلند کننده، بى‌نیاز کننده و نیازمندساز، عزیزکننده و ذلیل‌ساز، سالم‌آفرین و بیمار کننده هستم و شما بنده هستید جز تسلیم در برابر من و پذیرفتن دستور من، چاره‌اى ندارید اگر تسلیم شوید، بندگانى مؤمن خواهید بود و اگر باور نکنید، به من کافر شده‌اید و به کیفر من، جزو هلاک شوندگان خواهید شد» .

آن گاه، خداوند، چنین نازل کرد که: اى محمّد! «بگو: من بشرى همانند شمایم» ؛ یعنى غذا مى‌خورم؛ «ولى به من وحى مى‌شود که خداى شما خداى یگانه است» . یعنى به آنان بگو: در بشر بودن، مثل شمایم؛ ولى خداوند، مرا ویژه پیامبرى قرار داده، نه شما را همان گونه که بعضى انسان‌ها را به بى‌نیازى، سلامت و زیبایى، ویژه کرد و دیگران را ویژه نساخت بنا بر این، ویژه ساختن من [نه شما] به نبوّت را هم منکر نشوید.

آن گاه، پیامبر خدا فرمود: «[درباره] این کلام تو که مى‌گویى: «پادشاه روم و پادشاه ایران، جز مالدارانِ با شخصیّت را که داراى قصرها، خانه‌ها، بارگاه‌ها، خیمه‌ها، بردگان و خدمتکاران هستند، به نمایندگى نمى‌فرستند و خداوند جهانیان، از همه اینان برتر است و آنان، بندگان اویند»، [باید بدانى که]خداوند، تدبیر و فرمان ویژه خود دارد به گمان و پندار تو و به پیشنهاد تو کار نمى‌کند؛ بلکه آنچه مى‌خواهد، انجام مى‌دهد و بر آنچه اراده مى‌کند، حکم مى‌کند، و او ستایش‌شونده است.

اى عبد اللّه! خداوند، پیامبرش را براى این مى‌فرستد که به مردم، دینشان را یاد دهد، آنان را به سوى پروردگارشان فرا خوانَد و جان خویش را در شب و روز، به رنج اندازد اگر پیامبر داراى قصرها باشد که در آنها روى از دیگران بپوشاند و بندگان و خدمتکاران، وى را از

یَستُرونَهُ عَنِ النّاسِ، ألَیسَ کانَتِ الرِّسالَةُ تَضیعُ وَالاُمورُ تَتَباطَأُ؟ أوَ ماتَرَى المُلوکَ إذَا احتَجَبوا کَیفَ یَجرِی الفَسادُ وَالقَبائِحُ مِن حَیثُ لایَعلَمونَ بِهِ ولا یَشعُرونَ؟ !

یا عَبدَاللّهِ، إنَّما بَعَثَنِی اللّهُ ولا مالَ لی لِیُعَرِّفَکُم قُدرَتَهُ وقُوَّتَهُ، وإنَّهُ هُوَ النّاصِرُ لِرَسولِهِ، لا تَقدِرونَ عَلى قَتلِهِ ولا مَنعِهِ مِن رسالته، فَهذا أبیَنُ فی قُدرَتِهِ وفی عَجزِکُم، وسَوفَ یُظفِرُنِیَ اللّهُ بِکُم فَاُوسِعکُم قَتلاً وأسرا، ثُمَّ یُظفِرُنِیَ اللّهُ بِبِلادِکُم ویَستَولی عَلَیهَا المُؤمِنونَ مِن دونِکُم ودونِ مَن یُوافِقُکُم عَلى دینِکُم.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: وأمّا قَولُکَ لی: «لَو کُنتَ نَبِیّا لَکانَ مَعَکَ مَلَکٌ یُصَدِّقُکَ ونُشاهِدُهُ، بَل لَو أرادَ اللّهُ أن یَبعَثَ إلَینا نَبِیّا لَکانَ إنَّما یَبعَثُ مَلَکا لا بَشَرا مِثلَنا» . فَالمَلَکُ لاتُشاهِدُهُ حَواسُّکُم، لِأَ نَّهُ مِن جِنسِ هذَا الهَواءِ لا عِیانَ مِنهُ، ولَو شاهَدتُموهُ بِأَن یُزادَ فی قُوى أبصارِکُم لَقُلتُم: لَیسَ هذا مَلَکا بَل هذا بَشَرٌ، لِأَ نَّهُ إنَّما کانَ یَظهَرُ لَکُم بِصورَةِ البَشَرِ الَّذی [قَد]ألِفتُموهُ لِتَفهَموا عَنهُ مَقالَتَهُ وتَعرِفوا خِطابَهُ ومُرادَهُ، فَکَیفَ کُنتُم تَعلَمونَ صِدقَ المَلَکِ وأنَّ ما یَقولُهُ حَقٌّ؟ بَل إنَّما بَعَثَ اللّهُ بَشرَا، وأظهَرَ عَلى یَدِهِ المُعجِزاتِ الَّتی لَیسَت فی طَبائِعِ البَشَرِ الَّذینَ قَد عَلِمتُم ضَمائِرَ قُلوبِهِم فَتَعلَمونَ بِعَجزِکُم عَمّا جاءَ بِهِ أنَّهُ مُعجِزَةٌ، وأنَّ ذلِکَ شَهادَةٌ مِنَ اللّهِ تَعالى بِالصِّدقِ لَهُ، ولَو ظَهَرَ لَکُم مَلَکٌ وظَهَرَ عَلى یَدِهِ ما یَعجُزُ عَنهُ البَشَرُ لَم یَکُن فی ذلِکَ ما یَدُلُّکُم عَلى أنَّ ذلِکَ لَیسَ فی طَبائِعِ سائِرِ أجناسِهِ مِنَ المَلائِکَةِ حَتّى یَصیرَ ذلِکَ مُعجِزا.

ألا تَرَونَ أنَّ الطُّیورَ الَّتی تَطیرُ لَیسَ ذلِکَ مِنها بِمُعجِزٍ، لِأَنَّ لَها أجناسا یَقَعُ مِنها مِثلُ طَیَرانِها، ولَو أنَّ آدَمِیّا طارَ کَطَیَرانِها کانَ ذلِکَ مُعجِزا، فَإِنَّ اللّهَ عز و جل سَهَّلَ عَلَیکُمُ الأَمرَ، وجَعَلَهُ بِحَیثُ تَقومُ عَلَیکُم حُجَّتُهُ، وأنتُم تَقتَرِحونَ عَمَلَ الصَّعبِ الَّذی لا حُجَّةَ فیهِ.

مردم بپوشانند، آیا رسالت از بین نمى‌رود و کارها مختل نمى‌شود؟ نمى‌بینید که هنگامى که پادشاهان خود را از مردم مى‌پوشانند، چگونه فساد و زشتى بدون آن که [پادشان] بدانند و احساس کنند گسترش مى‌یابد؟

اى عبد اللّه! خداوند مرا در حالى که مالى ندارم، مبعوث کرده تا قدرت و توان او را به شما معرّفى کنم و این که او یاور فرستاده‌اش است و شما توان کشتن او و یا جلوگیرى از رسالتش را ندارید و این موضوع، در قدرت او و ناتوانىِ شما نمودى روشن دارد به‌زودى خداوند، مرا بر شما پیروز خواهد ساخت و بین شما قتل و اسارت را فزونى خواهد داد و مرا بر شهرهاى شما چیره خواهد ساخت، مؤمنانى را از غیر شما و غیر کسانى که با دین شما موافق هستند، بر شما مسلّط خواهد ساخت» .

سپس پیامبر خدا افزود: «و [درباره] این سخن تو که به من گفتى: «اگر تو پیامبر بودى، با تو فرشته‌اى مى‌بود که تصدیقت مى‌کرد و ما مى‌دیدیم؛ بلکه اگر خدا مى‌خواست پیامبرى بفرستد، فرشته‌اى مى‌فرستاد، نه بشرى چون ما را»، [بدان که] حواسّ شما فرشته را مشاهده نمى‌کرد؛ چون فرشته از جنس هواست و آشکار نمى‌شود و اگر با افزایش قدرت دیدتان، آن را مى‌دیدید، مى‌گفتید: «این فرشته نیست؛ بلکه بشرى مثل ماست»؛ چون به صورت انسان براى شما ظاهر مى‌شد تا با وى انس بگیرید و سخنش را بفهمید و خطابه و مقصود او را بشناسید چگونه مى‌فهمیدید که آن فرشته راست مى‌گوید و آنچه مى‌گوید، درست است؟ پس خداوند، بشرى را فرستاده و به دست وى، معجزه‌هایى انجام داده که در طبیعتِ انسانى‌هایى که درون دلشان را مى‌دانید، نیست و با ناتوانى‌تان در مقابل آن، مى‌دانید که آن معجزه است و همین، گواهى از طرف خدا بر درستى پیامبر است نیز اگر فرشته‌اى را ظاهر مى‌کرد و به وسیله او معجزه‌هایى مى‌نمود که بشر از آن ناتوان بود، در این کار، نشانى از آن نبود که دیگر انواع فرشته‌ها از آن ناتوان هستند تا معجزه به شمار آید.

آیا نمى‌بینید که پرندگان که پرواز مى‌کنند، پرواز آنها معجزه به شمار نمى‌آید؛ چون پرندگان، انواعى دارند که همه مى‌توانند پرواز کنند؛ ولى اگر انسانى مثل پرندگان پرواز کند، این کار، معجزه است بنا بر این، خداوند، کار را براى شما آسان ساخته است و کار را به گونه‌اى قرار داده که حجّتش بر شما تمام گردد؛ ولى شما کار دشوارى که هیچ حجّتى در آن نیست، پیشنهاد مى‌کنید» .

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: وأمّا قَولُکَ: «ما أنتَ إلّا رَجُلٌ مَسحورٌ» . فَکَیفَ أکونُ کَذلِکَ وقَد تَعلَمونَ أنّی فی صِحَّةِ التَّمییزِ وَالعَقلِ فَوقَکُم؟ فَهَل جَرَّبتُم عَلَیَ مِنذُ نَشَأتُ إلى أنِ استَکمَلتُ أربَعینَ سَنَةً خَزیَةً، أو زَلَّةً، أو کَذبَةً، أو خِیانَةً، أو خَطَأً مِنَ القَولِ، أو سَفَها مِنَ الرَّأیِ؟ أتَظُنّونَ أنَّ رَجُلاً یَعتَصِمُ طولَ هذِهِ المُدَّةِ بِحَولِ نَفسِهِ وقُوَّتِها، أو بِحَولِ اللّهِ وقُوَّتِهِ؟ وذلِکَ ما قالَ اللّهُ تَعالى: «اُنْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ اَلْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلاً»(15) إلى أن یُثبِتوا عَلَیکَ عَمًى بِحُجَّةٍ أکثَرَ مِن دَعاویهِمُ الباطِلَةِ الَّتی تَبَیَّنَ عَلَیکَ تَحصیلُ بُطلانِها.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: وأمّا قَولُکَ: «لَولا نُزِّلَ هذَا القُرآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ القَریَتَینِ عَظیمٍ، الوَلیدِ بنِ المُغیرَةِ بِمَکَّةَ أو عُروَة [بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِیِّ] بِالطّائِفِ» . فَإِنَّ اللّهَ تَعالى لَیسَ یَستَعظِمُ مالَ الدُّنیا کَما تَستَعظِمُهُ أنتَ، ولا خَطَرَ لَهُ عِندَهُ کَما لَهُ عِندَکَ، بَل لَو کانَتِ الدُّنیا عِندَهُ تَعدِلُ جَناحَ بَعوضَةٍ لَما سَقى کافِرا بِهِ مُخالِفا لَهُ شَربَةَ ماءٍ، ولَیسَ قِسمَةُ رَحمَةِ اللّهِ إلَیکَ، بَل اللّهُ هُوَ القاسِمُ لِلرَّحَماتِ، وَالفاعِلُ لِما یَشاءُ فی عَبیدِهِ وإمائِهِ، ولَیسَ هُوَ عز و جل مِمَّن یَخافُ أحَدا کَما تَخافُهُ أنتَ لِمالِهِ وحالِهِ، فَعَرَفتَهُ بِالنُّبُوَّةِ لِذلِکَ، ولا مِمَّن یَطمَعُ فی أحَدٍ فی مالِهِ أو فی حالِهِ کَما تَطمَعُ [أنتَ] فَتَخُصُّهُ بِالنُّبُوَّةِ لِذلِکَ، ولا مِمّن یُحِبُّ أحَدا مَحَبَّةَ الهَواءِ کَما تُحِبُّ أنتَ، فَتُقَدِّمُ مَن لایَستَحِقُّ التَّقدیمَ وإنّما مُعامَلَتُهُ بِالعَدلِ، فَلا یُؤثِرُ أحَدا لِأَفضَلِ مَراتِبِ الدّینِ وخِلالِهِ، إلَا الأَفضَلَ فی طاعَتِهِ والأَجَدَّ فی خِدمَتِهِ، وکَذلِکَ لا یُؤَخِّرُ فی مَراتِبِ الدّینِ وخِلالِهِ إلّا أشَدَّهُم تَباطُؤا عَن طاعَتِهِ.

وإذا کانَ هذا صِفَتَهُ لَم یَنظُر إلى مالٍ ولا إلى حالٍ، بَل هذَا المالُ وَالحالُ مِن

آن گاه، پیامبر خدا فرمود: «امّا این که مى‌گویى «تو جز مردى سِحر شده نیستى» چه‌طور چنین مى‌گویید، در حالى که مى‌دانید در تشخیص و خِرَد، برتر از شمایم؟ ! آیا از زمانى که به دنیا آمدم تاکنون که چهل سالم تمام شده هیچ بدنامى، لغزش، دروغ، خیانت، اشتباه گفتارى و یا کودنى‌اى در نظر، از من دیده‌اید؟ آیا مى‌پندارید کسى در تمام این مدّت، به قدرت و توان خویش، خود را نگه داشته است، یا به قدرت خداوند؟ و این، همان است که خدا مى‌فرماید: «بنگر چگونه براى تو مَثَل‌ها زدند و گم‌راه شدند، در نتیجه، نمى‌توانند راهى بیابند» که بشود با این همه دلایل باطل فراوان که بطلان آنها براى تو روشن است، ناآگاهىِ تو را اثبات کنند» .

سپس پیامبر خدا فرمود: «و [در پاسخ] این سخن تو که «اگر این قرآن، بر یکى از بزرگان دو شهر (یعنى بر ولید بن مغیره در مکّه و یا عروة بن مسعود ثقفى در طائف) نازل مى‌شد»، بدان که خداوند، آن گونه که تو مال دنیا را بزرگ مى‌شمارى، بزرگ نمى‌شمارد ارزشى که [دنیا] براى تو دارد، براى خدا ندارد؛ بلکه اگر دنیا به مقدار بال پشه‌اى باشد، جرعه‌اى از آن را به کافر و مخالف او نمى‌نوشاند تقسیم رحمت خدا به دست تو نیست؛ بلکه او خود، تقسیم کننده رحمت‌هاى خویش است و با اراده خود، در بین بندگان و کنیزکان، کار مى‌کند خداوند، چون تو که به خاطر مال وموقعیّت، از شخصى مى‌هراسى، از هیچ کس نمى‌ترسد و آن گونه که تو در مال و مقام کسى طمع دارى و به این انگیزه او را ویژه نبوّت مى‌سازى، طمع ندارد و چون تو که از روى هوا کسى را دوست مى‌دارى و آن را که شایسته نیست، مقدّم مى‌دارى، دوست ندارد او به عدل، کارها را انجام مى‌دهد و براى برترین موقعیّت و جایگاه دینى، کسى را جز آن که در پیروى‌اش برتر و در خدمت کردن به او جدّى‌تر است، بر نمى‌گزیند و در موقعیّت و رتبه دینى، جز آن را که در طاعت سست‌تر است، عقب نمى‌اندازد.

وقتى که ویژگى‌اش چنین است، به مال و به جاه نمى‌نگرد؛ بلکه این مال و

تَفَضُّلِهِ، ولَیسَ لِأَحدٍ مِن عِبادِهِ عَلَیهِ ضَربَةُ لازِبٍ(16) فَلا یُقالُ لَهُ: إذا تَفَضَّلتَ بِالمالِ عَلى عَبدٍ فَلابُدَّ [مِن]أن تَتَفَضَّلَ عَلَیهِ بِالنُّبُوَّةِ أیضا، لِأَ نَّهُ لَیسَ لِأَحَدٍ إکراهُهُ عَلى خِلافِ مُرادِهِ ولا إلزامُهُ تَفَضُّلاً، لِأَ نَّهُ تَفَضَّلَ قَبلَهُ بِنِعَمِهِ.

ألا تَرى یا عَبدَاللّهِ! کَیفَ أغنى واحِدا وقَبَّحَ صورَتَهُ؟ وکَیفَ حَسَّنَ صورَةَ واحِدٍ وأفقَرَهُ؟ وکَیفَ شَرَّفَ واحِدا وأفقَرَهُ؟ وکَیفَ أغنى واحِدا ووَضَعَهُ؟ ثُمَّ لَیسَ لِهذَا الغَنِیِّ أن یَقولَ: هَلّا اُضیفَ إلى یَساری جَمالُ فُلانٍ؟ ولا لِلجَمیلِ أن یَقولَ: هَلّا اُضیفَ إلى جِمالی مالُ فُلانٍ؟ ولا لِلشَّریفِ أن یَقولَ: هَلّا اُضیفَ إلى شَرَفی مالُ فُلانٍ؟ ولا لِلوَضیعِ أن یَقولَ: هَلّا اُضیفَ إلى ضَعَتی شَرَفُ فُلانٍ؟

ولکِنَّ الحُکمَ للّهِ‌ِ، یُقَسِّمُ کَیفَ یَشاءُ ویَفعَلُ کَما یَشاءُ، وهُوَ حَکیمٌ فی أفعالِهِ، مَحمودٌ فی أعمالِهِ، وذلِکَ قَولُهُ تَعالى: «وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا اَلْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ اَلْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ» قالَ اللّهُ تَعالى: «أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَیا محمد نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی اَلْحَیاةِ اَلدُّنْیا» فَأَحوَجَنا بَعضا إلى بَعضٍ، أحوَجَ هذا الرجل إلى مالِ ذلِکَ، وأحوَجَ ذلِکَ إلى سِلعَةِ هذا أو إلى خِدمَتِهِ فَتَرى أجَلَّ المُلوکِ وأغنَى الأَغنِیاءِ مُحتاجا إلى أفقَرِ الفُقَراءِ فی ضَربٍ مِنَ الضُّروبِ: إمّا سِلعَةٍ مَعَهُ لَیسَت مَعَهُ، وإمّا خِدمَةٍ یَصلَحُ لَها، لایَتَهَیَّأُ لِذلِکَ المَلِکِ أن یَستَغنِیَ إلّا بِهِ، وإمّا بابٍ مِنَ العُلومِ وَالحِکَمِ، هُوَ فَقیرٌ إلى أن یَستَفیدَها مِن هذَا الفَقیرِ، فَهذَا الفَقیرُ یَحتاجُ إلى مالِ ذلِکَ المَلِکِ الغَنِیِّ، وذلِکَ المَلِکُ یَحتاجُ إلى عِلمِ هذَا الفَقیرِ، أو رَأیِهِ، أو مَعرِفَتِهِ.

ثُمَّ لَیسَ لِلمَلِکِ أن یَقولَ: هَلَا اجتَمَعَ إلى مالی عِلمُ هذَا الفَقیرِ؟ ولا لِلفَقیرِ أن

موقعیّت، از لطف اوست و هیچ کس از بندگانش نمى‌توانند بر وى ضربه کارى(17) وارد کنند بنا بر این، نباید به وى گفته شود: «وقتى بنده‌اى را به وسیله مال برترى دادى، باید به سبب نبوّت هم برترى بدهى»؛ چون هیچ کس نمى‌تواند وى را بر خلاف اراده‌اش مجبور کند و نمى‌توان به خاطر دادن نعمتى در گذشته، او را به دادن نعمت جدید نیز ملزم ساخت.

اى عبد اللّه! نمى‌بینى که خدا چگونه کسى را ثروتمند مى‌کند، ولى چهره‌اش را زشت مى‌سازد؟ و چگونه چهره یکى را نیکو مى‌سازد، ولى نیازمندش مى‌کند؟ و چگونه یکى را شرف مى‌بخشد و با این حال، او را نیازمند مى‌سازد؟ و چگونه یکى را بى نیاز مى‌کند، ولى فرودست مى‌سازد؟ این ثروتمند، نمى‌تواند بگوید: باید زیبایىِ فلانى هم به گشادگىِ زندگى‌ام افزوده شود! و زیبا نیز نمى‌تواند بگوید: به زیبایى‌ام، ثروت فلانى هم افزون شود! شریف هم نمى‌تواند بگوید: مال فلانى به شرفم افزوده شود! فرودست هم نمى‌تواند بگوید: به دارایى‌ام، شرف فلانى اضافه شود!

حکم، با خداست هر گونه بخواهد، تقسیم مى‌کند و به هر شکل که اراده کند، انجام مى‌دهد او در اراده‌اش حکیم و در کارهایش ستوده است و این، مفهوم کلام خداست که مى‌فرماید: «و گفتند: چرا این قرآن، بر مردى بزرگ از [آن]دو شهر فرود نیامده است؟» . خداوند مى‌فرماید: «[اى محمّد!] آیا آنان‌اند که رحمت پروردگارت را تقسیم مى‌کنند؟ ما [وسائل] معاش آنان را در زندگىِ دنیا میانشان تقسیم کرده‌ایم» . پس بعضى از ما را به بعضى دیگر، نیازمند ساخته است؛ این را به مالِ آن، و آن را به جنس یا خدمت دیگرى نیازمند کرده است مى‌بینى که برترین پادشاهان و ثروتمندترین ثروتمندان، به نوعى به فقیرترینِ فقیران، نیازمند هستند: یا جنسى در نزد فقیر است که نزد او نیست و یا خدمتى که توان انجام دادن آن را دارد و براى پادشاه، امکان ندارد که جز با فقیر، بى‌نیاز گردد، و یا دانش و حکمتى است که پادشاه، نیازمند است از فقیر یاد بگیرد پس این فقیر، به مال پادشاه ثروتمند، نیاز دارد و پادشاه، به دانش و نظر و یا شناخت فقیر، محتاج است.

پادشاه نمى‌تواند بگوید: دانش این فقیر، با مال من جمع گردد! و فقیر هم نمى‌تواند

یَقولَ: هَلَا اجتَمَعَ إلى رَأیی وعِلمی وما أتَصَرَّفُ فیهِ مِن فُنونِ الحِکَمِ مالُ هذَا المَلِکِ الغَنِیِّ؟

ثُمَّ قالَ اللّهُ تَعالى: «وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا» ثُمَّ قالَ: یا مُحَمَّدُ قُل لَهُم:«وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمّا یَجْمَعُونَ»(18) أی ما یَجمَعُهُ هؤُلاءِ مِن أموالِ الدُّنیا.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: وأمّا قَولُکَ: «لَن نُؤمِنَ لَکَ حَتّى تَفجُرَ لَنا مِن الأَرضِ یَنبوعا» إلى آخِرِ ما قُلتَهُ، فَإِنَّکَ [قَدِ]اقتَرَحتَ عَلى مُحَمَّدٍ رَسولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله أشیاءَ:

مِنها ما لَو جاءَکَ بِهِ لَم یَکُن بُرهانا لِنُبُوَّتِهِ، ورَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله یَرتَفِعُ عَن أن یَغتَنِمَ جَهلَ الجاهِلینَ، ویَحتَجَّ عَلَیهِم بِما لاحُجَّةَ فیهِ.

ومِنها ما لَو جاءَکَ بِهِ کانَ مَعَهُ هَلاکُکَ، وإنَّما یُؤتى بِالحُجَجِ وَالبَراهینِ لِیَلزَمَ عِبادَ اللّهِ الإِیمانُ بِها لا لِیَهلَکوا بِها، فَإِنَّمَا اقتَرَحتَ هَلاکَکَ، ورَبُّ العالَمینَ أرحَمُ بِعِبادِهِ، وأعلَمُ بِمَصالِحِهِم من أن یُهلِکَهُم کَما یَقتَرِحونَ.

ومِنهَا المُحالُ الَّذی لا یَصِحُّ ولا یَجوزُ کَونُهُ ورَسولُ رَبِّ العالَمینَ یُعَرِّفُکَ ذلِکَ، ویَقطَعُ مَعاذیرَکَ، ویُضَیِّقُ عَلَیکَ سَبیلَ مُخالَفَتِهِ، ویُلجِئُکَ بِحُجَجِ اللّهِ إلى تَصدیقِهِ حَتّى لا یکونَ لَکَ عَنهُ مَحیدٌ ولا مَحیصٌ.

ومِنها ما قَدِ اعتَرَفتَ عَلى نَفسِکَ أنَّکَ فیهِ مُعانِدٌ مُتَمَرِّدٌ، لاتَقبَلُ حُجَّةً ولا تُصغی إلى بُرهانٍ، ومَن کانَ کَذلِکَ فَدَواؤُهُ عَذابُ اللّهِ النّازِلُ مِن سَمائِهِ، أو فی جَحیمِهِ، أو بِسُیوفِ أولِیائِهِ.

بگوید: باید ثروت این پادشاه ثروتمند، به دیدگاه و دانش و انواع حکمت‌هایى که من دارم، افزوده شود!

آن‌گاه، خدا مى‌فرماید: «و برخى از آنان را از [نظر]درجات، بالاتر از بعضى [دیگر]قرار داده‌ایم تا بعضى از آنها، بعضى [دیگر] را در خدمت گیرند» و سپس مى‌فرماید: اى محمّد! به آنان بگو: «و رحمت پروردگار تو، از آنچه آنان مى‌اندوزند، بهتر است» ؛ یعنى از اموال دنیا که آنان جمع مى‌کنند» .

آن گاه، پیامبر خدا فرمود: «و این سخن تو که «به تو ایمان نمى‌آوریم تا آن که چشمه‌اى از زمین بجوشانى» تا آخر سخنت تو چند چیز به محمّد، پیامبر خدا پیشنهاد کردى برخى از آنها اگر برآورده شود، دلیلى بر پیامبرى‌اش نیست و شأن فرستاده خدا برتر از آن است که از نادانىِ نادانان، سودجویى کند و به آنان بر چیزى استدلال کند که دلیل نیست.

پاره‌اى دیگر، به گونه‌اى است که اگر برآورده شود، تو نابود مى‌شوى؛ در حالى که دلیل و برهان، براى آن است که بدان وسیله، ایمان در بندگان خدا ایجاد شود، نه آن که بدان نابود شوند تو پیشنهاد هلاکت خود را داده‌اى؛ ولى پروردگار جهانیان، با بندگانش مهربان است و به خیر آنها بهتر آگاه است تا این که آنها را با پیشنهادشان نابود کند.

پاره‌اى دیگر، محال است و درست و روا نیست، و پیام‌آورِ پروردگار جهان، آن را به تو معرّفى مى‌کند و بهانه تو را از بین مى‌برد و راه مخالفتِ تو را مى‌بندد و با دلایل الهى، تو را به تصدیق خداوند وا مى‌دارد، تا بهانه و راه گریزى برایت نماند.

برخى دیگر، اعتراف تو است بر ضدّ خودت، که فردى معاند و سرپیچى کننده‌اى؛ نه دلیل را مى‌پذیرى و نه به برهانى‌گوش فرا مى‌دهى، و کسى که چنین باشد، چاره‌اش عذاب الهى است که از آسمان نازل شود و یا آن را در دوزخ الهى ببیند و یا با شمشیر اولیاى خدا، آن را بچشد.

فَأَمّا قَولُکَ یا عَبدَاللّهِ: «لَن نُؤمِنَ لَکَ حَتّى تَفجُرَ لَنا مِنَ الأَرضِ یَنبوعا بِمَکَّةَ هذِهِ، فَإِنَّها ذاتُ أحجارٍ وصُخورٍ وجِبالٍ، تَکسَحُ أرضَها وتَحفِرُها، وتَجری فیهَا العُیونَ، فَإِنَّنا إلى ذلِکَ مُحتاجونَ» . فَإِنَّکَ سَأَلتَ هذا وأنتَ جاهِلٌ بِدَلائِلِ اللّهِ تَعالى.

یا عَبدَاللّهِ! أرَأَیتَ لَو فَعَلتُ هذا، أکُنتُ مِن أجلِ هذا نَبِیّا؟ قالَ: لا.

قالَ رَسولُ اللّهِ: أرَأَیتَ الطّائِفَ الَّتی لَکَ فیها بَساتینُ؟ أما کانَ هُناکَ مَواضِعَ فاسِدَةً صَعبَةً أصلَحتَها وذَلَّلتَها وکَسَحتَها وأجرَیتَ فیها عُیونا اِستَنبَطتَها؟ قالَ: بَلى قالَ: وهَل لَکَ فی هذا نُظَراءُ؟

قالَ: بَلى.

قالَ: أفَصِرتَ بِذلِکَ أنتَ وهُم أنبِیاءَ؟

قالَ: لا.

قالَ: فَکَذلِکَ لایَصیرُ هذا حُجَّةً لِمُحَمَّدٍ لَو فَعَلَهُ عَلى نُبُوَّتِهِ، فَما هُوَ إلّا کَقَولِکَ: لَن نُؤمِنَ لَکَ حَتّى تَقومَ وتَمشِیَ عَلَى الأَرضِ [کَما یَمشِی النّاسُ]، أو حَتّى تَأکُلَ الطَّعامَ کَما یَأکُلُ النّاسُ.

وأمّا قَولُکَ یا عَبدَاللّهِ: «أو تَکونَ لَکَ جَنَّةٌ مِن نَخیلٍ وعِنَبٍ، فَتَأکُلَ مِنها وتُطعِمَنا، وتُفَجِّرَ الأَنهارَ خِلالَها تَفجیرا» . أوَ لَیسَ لَکَ ولِأَصحابِکَ جَنّاتٌ مِن نَخیلٍ وعِنَبٍ بِالطّائِفِ تَأکُلونَ وتُطعِمونَ مِنها، وتُفَجِّرونَ الأَنهارَ خِلالَها تَفجیرا، أفَصِرتُم أنبِیاءَ بِهذا؟

قالَ: لا.

قالَ: فَما بالُ اقتِراحِکُم عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله أشیاءَ لَو کانَت کَما تَقتَرِحونَ لَما دَلَّت

امّا این کلام تو اى عبد اللّه که مى‌گویى: «به تو ایمان نمى‌آوریم، مگر این که در زمین مکّه، چشمه‌هایى بجوشانى؛ چون مکّه داراى سنگ‌ها، صخره‌ها و کوه‌هاست زمینش را پاک کن و چاه حفر کن و در آن، چشمه‌ها جارى ساز، که ما بدان محتاجیم» تو در حالى چنین درخواستى مى‌کنى، که به راه‌نمایى‌هاى خداوند، ناآگاهى اى عبد اللّه! فکر مى‌کنى اگر چنین کارى را انجام دهم، به خاطر آن، پیامبر خواهم بود؟» .

گفت: نه.

فرمود: «آیا طائف را که تو در آن، باغ‌هایى دارى، دیده‌اى؟ آیا در آن جا جاهاى سخت و بد نبود که تو درست کردى، نرم ساختى، پاکیزه کردى و چشمه‌هایى کَندى و جارى ساختى؟» .

گفت: آرى.

فرمود: «آیا در این کار، مانندى هم دارى؟» .

گفت: آرى.

پیامبر خدا فرمود: «آیا تو و دیگران با این کار، پیامبر شدید؟» .

گفت: نه.

فرمود: «بنا بر این، اگر محمّد هم چنین کارى بکند، این کار، دلیل بر پیامبرى‌اش نخواهد بود این سخن تو، مثل این مى‌ماند که بگویى: به تو ایمان نخواهیم آورد، مگر آن که بر خیزى و [همان طور که مردم راه مى‌روند،] روى زمین راه بروى و یا همچنان که مردم مى‌خورند، تو هم غذا بخورى.

امّا این سخن تو که مى‌گویى: «یا باغى از خرما و انگور داشته باشى که از آن بخورى و ما را از آن بخورانى و در لابه‌لاى آن، جوى‌هایى جارى سازى» آیا تو و یارانت باغ‌هاى خرما و انگور در طائف ندارید که از آن مى‌خورید و اطعام مى‌کنید و جوى‌هایى در لابه‌لاى آنها جارى مى‌سازید؟ آیا با این کار، شما پیامبر شدید؟» .

گفت: نه.

فرمود: «چرا به فرستاده خدا چیزهایى پیشنهاد مى‌کنید که اگر برآورده شود، بر

عَلى صِدقِهِ، بَل لَو تَعاطاها لَدَلَّ تَعاطیها عَلى کِذبِهِ، لِأَ نَّهُ [حِینَئِذٍ]یَحتَجُّ بِما لا حُجَّةَ فیهِ، ویَختَدِعُ الضُّعَفاءَ عَن عُقولِهِم وأدیانِهِم، ورَسولُ رَبِّ العالَمینَ یَجِلُّ ویَرتَفِعُ عَن هذا.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: یا عَبدَاللّهِ! وأمّا قَولُکَ: «أو تُسقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمتَ عَلَینا کِسَفا فَإِنَّکَ قُلتَ: وإن یَرَوا کِسْفا مِنَ السَّماءِ ساقِطا یَقولوا سَحابٌ مَرکومٌ» . فَإِنَّ فی سُقوطِ السَّماءِ عَلَیکُم هَلاکَکُم ومَوتَکُم، فَإِنَّما تُریدُ بِهذا مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله أن یُهلِکَکَ ورَسولُ رَبِّ العالَمینَ أرحَمُ [بِکَ] مِن ذلِکَ، [و] لا یُهلِکُکَ، ولکِنَّهُ یُقیمُ عَلَیکَ حُجَجَ اللّهِ، ولَیسَ حُجَجُ اللّهِ لِنَبِیِّهِ وَحدَهُ عَلى حَسَبِ اقتِراحِ عِبادِهِ، لِأَنَّ العِبادَ جُهّالٌ بِما یَجوزُ مِنَ الصَّلاحِ، وبِما لایَجوزُ مِنَ الفَسادِ، وقَد یَختَلِفُ اقتِراحُهُم ویَتَضادُّ حَتّى یَستَحیلَ وُقوعُهُ، [إذ لَو کانَتِ اقتِراحاتُهُم واقِعَةً لَجازَ أن تَقتَرِحَ أنتَ أن تُسقَطَ السَّماءُ عَلَیکُم، ویَقتَرِحَ غَیرُکَ أن لا تُسقَطَ عَلَیکُمُ السَّماءُ، بَل أن تُرفَعَ الأَرضُ إلَى السَّماءِ، وتَقَعَ السَّماءُ عَلَیها، وکانَ ذلِکَ یَتَضادُّ ویَتَنافى، أو یَستحیلُ وُقوعُهُ]، واللّهُ عز و جل لایَجری تَدبیرُهُ عَلى ما یَلزَمُ بِهِ المُحالُ.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: وهَل رَأَیتَ یا عَبدَاللّهِ طَبیبا کانَ دَواؤُهُ لِلمَرضى عَلى حَسَبِ اقتِراحاتِهِم؟ وإنَّما یَفعَلُ بِهِ ما یَعلَمُ صَلاحَهُ فیهِ، أحَبَّهُ العَلیلُ أو کَرِهَهُ، فَأَنتُمُ المَرضى وَاللّهُ طَبیبُکُم، فَإِن أنقَدتُم(19) لِدَوائِهِ شَفاکُم، وإن تَمَرَّدتُم عَلَیهِ أسقَمَکُم.

وبَعدُ، فَمَتى رَأَیتَ یا عَبدَاللّهِ مُدَّعی حَقٍّ [مِن] قِبَلِ رَجُلٍ أوجَبَ عَلَیهِ حاکِمٌ مِن حُکّامِهِم فیما مَضى بَیِّنَةً عَلى دَعواهُ عَلى حَسَبِ اقتِراحِ المُدَّعى عَلَیهِ؟ إذا ما کان یَثبُتُ لِأَحَدٍ عَلى أحَدٍ دَعوًى ولا حَقٌّ، ولا کانَ بَینَ ظالِمٍ ومَظلومٍ ولا بَینَ صادِقٍ

راستگویىِ وى دلالت نمى‌کند، بلکه اگر انجام دهد، بر دروغگویى‌اش دلالت مى‌کند؟ زیرا [در این صورت] به چیزى استدلال کرده، که دلیل نیست و افراد ناتوان را در خرد و دینشان گول زده و فرستاده پروردگار جهانیان، از چنین کارى والاتر و برتر است» .

آن گاه، فرمود: «اى عبد اللّه! امّا سخنت که گفتى «یا آسمان، چنان که تو مى‌پندارى، پاره پاره فرو ریزد؛ چون خودت گفتى: و اگر ببینند سنگى از آسمان فرود مى‌آید، مى‌گویند: ابرى متراکم است» بدان که در بارش سنگ، نابودى و مرگ شماست تو با این درخواست، از فرستاده خدا مى‌خواهى که تو را نابود کند؛ ولى فرستاده پروردگار جهانیان، [به تو] مهربان‌تر از این است و تو را نابود نخواهد کرد؛ بلکه دلایل الهى را براى تو بیان مى‌کند حجّت‌هاى الهى بر پیامبرش، تنها بر اساس پیشنهاد بندگانش نیست؛ چون بندگان به خیر و شر، ناآگاه‌اند و گاه پیشنهاد آنان با همدیگر اختلاف پیدا مى‌کند و متضاد مى‌شود، به گونه‌اى که انجام دادن آن محال مى‌گردد [زیرا اگر بنا شد پیشنهادهاى آنان انجام شود، رواست که تو پیشنهاد سقوط آسمان را بر سرتان کنى و دیگرى پیشنهاد کند که آسمان سقوط نکند؛ بلکه زمین به طرف آسمان برود و آسمان به زمین بچسبد و این دو پیشنهاد، متضاد و متنافى است یا آن که انجامش محال است] و خداوند عز و جل تدبیرش را به گونه‌اى جارى نمى‌کند که محال، لازم آید» .

آن گاه، پیامبر خدا فرمود: «اى عبد اللّه! آیا تاکنون پزشکى را دیده‌اى که داروهایش به پیشنهاد بیمارانش باشد؟ ! بلکه با بیمار، آن گونه رفتار مى‌کند که مى‌داند صلاح وى در آن است؛ چه بیمار دوست داشته باشد و چه دوست نداشته باشد شما بیمار هستید و خدا پزشک شماست اگر به داروى او گردن نهادید، شفا پیدا مى‌کنید و اگر از فرمانش سرپیچى کردید، بیمار مى‌شوید.

افزون بر آن، اى عبد اللّه! کِى دیده‌اى حاکمى از حاکمان گذشته، چنین حکم براند که مدّعىِ حقّى، بر پایه پیشنهاد طرف دعوا، بیّنه اقامه کند؟ زیرا در این صورت، هیچ حق و یا ادّعایى براى کسى و بر ضدّ کسى ثابت نخواهد شد و بین ستمگر و ستم‌دیده و بین راستگو و دروغگو، فرقى نخواهد ماند» .

وکاذِبٍ فَرقٌ.

ثُمَّ قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: یا عَبدَاللّهِ وأمّا قَولُکَ: «أو تَأتِیَ بِاللّهِ وَالمَلائِکَةِ قَبیلاً یُقابِلونَنَا ونُعایِنُهُم» . فَإِنّ هذا مِنَ المُحالِ الَّذی لاخِفاءَ بِهِ، لِأَنَّ رَبَّنا عز و جل لَیسَ کَالمَخلوقینَ یَجیءُ ویَذهَبُ، وَیَتَحرَّکُ ویُقابِلُ شَیئا حَتّى یُؤتى بِهِ، فَقَد سَأَلتُم بِهذَا المُحالَ، وإنَّما هذَا الَّذی دَعَوتَ إلَیهِ، صِفَةُ أصنامِکُمُ الضَّعیفَةِ المَنقوصَةِ الَّتی لا تَسمَعُ، ولا تُبصِرُ، ولا تَعلَمُ، ولا تُغنی عَنکُم شَیئا ولا عَن أحَدٍ.

یا عَبدَاللّه! أوَ لَیسَ لَکَ ضِیاعٌ وجِنانٌ بِالطّائِفِ، وعَقارٌ بِمَکَّةَ وقُوّامٌ عَلَیها؟

قالَ: بَلى.

قالَ: أفَتُشاهِدُ جَمیعَ أحوالِها بِنَفسِکَ، أو بِسُفَراءَ بَینَکَ وبَینَ مُعامِلیکَ؟

قالَ: بِسُفَراءَ.

قالَ: أرَأَیتَ لَو قالَ مُعامِلوکَ وأکَرَتُکَ وخَدَمُکَ لِسُفَرائِکَ: «لانُصَدِّقُکُم فی هذِهِ السِّفارَةِ إلّا أن تَأتونا بِعَبدِاللّهِ بنِ أبی اُمَیَّةَ لِنُشاهِدَهُ فَنَسمَعَ ما تَقولونَ عَنهُ شِفاها» ، کُنتَ تُسَوِّغُهُم هذا؟ أوَ کانَ یَجوزُ لَهُم عِندَکَ ذلِکَ؟

قالَ: لا.

قالَ: فَمَا الَّذی یَجِبَ عَلى سُفرائِکَ؟ ألَیسَ أن یَأتوهُم عَنکَ بِعَلامَةٍ صَحیحَةٍ تَدُلُّهُم عَلى صِدقِهِم فَیَجِبُ عَلَیهِم أن یُصَدِّقوهُم؟

قالَ: بَلى.

قالَ: یا عَبدَاللّهِ، أرَأَیتَ سَفیرَکَ لَو أنَّهُ لَمّا سَمِعَ مِنهُم هذا عادَ إلَیکَ وقالَ [لَکَ]: قُم مَعی فَإِنَّهُم قَدِ اقتَرَحوا عَلَیَّ مَجیئَکَ [مَعی]، ألَیسَ یَکونُ هذا لَکَ مُخالِفا؟ وتَقولُ لَهُ: إنَّما أنتَ رَسولٌ لا مُشیرٌ ولا آمِرٌ؟

آن گاه، پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «اى عبد اللّه! امّا این سخن تو که مى‌گویى: «خدا و فرشتگان را نزد ما بیاور تا با آنان روبه‌رو شویم و آنان را ببینیم» این، از کارهاى محالِ روشن است؛ چون پروردگار ما عز و جل مثل مخلوقات نیست که بیاید و برود، حرکت کند و در برابر چیزى بایستد، تا آورده شود شما این کار محال را مى‌خواهید این [کارى] که تو مى‌خواهى، از ویژگىِ بت‌هاى ضعیف و ناقص شماست که نه مى‌شنوند، نه مى‌بینند، نه مى‌دانند و شما و هیچ کس دیگر را از چیزى بى‌نیاز نمى‌کنند.

اى عبد اللّه! آیا تو در طائف، مزرعه و باغ ندارى؟ و در مکّه صاحب مِلک نیستى که مباشرانى براى آنها برگزیده‌اى؟» .

گفت: آرى.

فرمود: «آیا خود بر همه آنها نظارت دارى یا نمایندگانت؟» .

گفت: به وسیله نمایندگان [نظارت دارم].

فرمود: «به نظر تو، اگر کارگران، مزدبگیران و خدمتکاران تو، به فرستاده‌هایت بگویند: «نمایندگىِ شما را نمى‌پذیریم، مگر آن که عبد اللّه بن ابى امیّه را بیاورید تا او را ببینیم و آنچه مى‌گویید، از زبان او بشنویم»، آیا به آنان چنین اجازه‌اى مى‌دهى؟ و آیا این کار، براى آنان رواست؟» .

گفت: نه.

فرمود: «نمایندگان تو چه باید بکنند؟ جز این است که از تو نشان درستى براى آنان ببرند که دلالت بر راستگویىِ آنان بکند، تا بر آنان لازم باشد که سخن آنها (نمایندگانت) را بپذیرند؟» .

گفت: آرى.

فرمود: «اى عبد اللّه! آیا درست مى‌دانى که نماینده تو هنگامى که از آنان این درخواست را شنید، به سوى تو بر گردد و به تو بگوید: «برخیز، با من بیا؛ چون آنان پیشنهاد آمدن تو را به همراه من کرده‌اند»؟ آیا این، مخالفت با تو نیست؟ و آیا به او نمى‌گویى: «تو فقط فرستاده هستى و نه مشاور یا دستور دهنده؟ «» .

قالَ: بَلى.

قالَ: فَکَیفَ صِرتَ تَقتَرِحُ عَلى رَسولِ رَبِّ العالَمینَ مالا تُسَوِّغُ لِأَکَرَتِکَ ومُعامِلیکَ أن یَقتَرِحوهُ عَلى رَسولِکَ إلَیهِم؟ وکَیفَ أرَدتَ مِن رَسولِ رَبِّ العالَمینَ أن یَستَذِمَّ إلى رَبِّهِ بِأَن یَأمُرَ عَلَیهِ ویَنهى، وأنتَ لا تُسَوِّغُ مِثلَ هذا عَلى رَسولِکَ إلى أکَرَتِکَ وقُوّامِکَ؟ هذِهِ حُجَّةٌ قاطِعَةٌ لِاءِبطالِ جَمیعِ ما ذَکَرتَهُ فی کُلِّ مَا اقتَرَحتَهُ یا عَبدَاللّهِ.

وأمّا قَولُکَ یا عَبدَاللّهِ: «أوَ یَکونَ لَکَ بَیتٌ مِن زُخرُفٍ» وهُوَ الذَّهَبُ، أما بَلَغَکَ أنَّ لِعَزیزِ مِصرَ بُیوتا مِن زُخرُفٍ؟

قالَ: بَلى.

قالَ: أفَصارَ بِذلِکَ نَبِیّا؟

قالَ: لا.

قالَ: فَکَذلِکَ لا یوجِبُ [ذلِکَ] لِمُحَمَّدٍ لَو کانَ لَهُ نُبُوَّةً ومُحَمَّدٌ لا یَغتَنِمُ جَهلَکَ بِحُجَجِ اللّهِ.

وأمّا قولُکَ یا عَبدَاللّهِ: «أوَ تَرقى فِی السَّماءِ» ، ثُمَّ قُلتَ: «ولَن نُؤمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَینا کِتابا نَقرَؤُهُ» . یا عَبدَاللّهِ! الصُّعودُ إلَى السَّماءِ أصعَبُ مِنَ النُّزولِ عَنها، وإذا اعتَرَفتَ عَلى نَفسِکَ أنَّکَ لا تُؤمِنُ إذا صَعَدتُ، فَکَذلِکَ حُکمُ النُّزولِ.

ثُمَّ قُلتَ: «حَتّى تُنَزِّلَ عَلَینا کِتابا نَقرَؤُهُ» ، مِن بَعدِ ذلِکَ، «ثُمَّ لا أدری اُؤمِنُ بِکَ أو لا اُؤمِنُ بِکَ» . فَأَنتَ یا عَبدَاللّهِ! مُقِرٌّ بِأَنَّکَ تُعانِدُ حُجَّةَ اللّهِ عَلَیکَ، فَلا دَواءَ لَکَ إلّا تَأدیبَهُ لَکَ عَلى یَدِ أولِیائِهِ مِنَ البَشَرِ، أو مَلائِکَتِهِ الزَّبانِیَةِ، وقَد أنزَلَ اللّهُ عَلَیَّ حِکمَةً

گفت: آرى.

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «چه‌طور بر فرستاده پروردگار جهان، چیزى را پیشنهاد مى‌کنى که روا نمى‌دانى کارگران و مزدبگیرانت بر فرستاده تو چنان پیشنهادى بکنند؟ چگونه از فرستاده پروردگار جهانیان مى‌خواهى با امر و نهى کردن به خدا، نکوهش او را براى خود بخواهد، در حالى که تو مثل آن را براى فرستاده خود به سوى مزدبگیران و کارگرانت، روا نمى‌شمارى؟ این، دلیلى است بُرنده براى باطل‌سازىِ همه آنچه پیشنهاد کردى.

امّا این سخن تو که «یا خانه‌اى پر از زیور داشته باشى» و آن طلاست آیا نشنیده‌اى که عزیز مصر، چندین خانه از طلا داشت؟» .

گفت: آرى.

فرمود: «آیا با این خانه، پیامبر شد؟» .

گفت: نه.

فرمود: «بنا بر این، این خانه‌ها اگر هم براى محمّد وجود داشته باشد باعث نمى‌شود که وى پیامبر باشد و محمّد، از نادانىِ تو به حجّت‌هاى خدایى، بهره نمى‌جوید.

و امّا این سخن تو اى عبد اللّه که گفتى: «یا به آسمان بروى» و افزودى که «و ایمان به صعودت نمى‌آوریم، مگر آن که نوشته‌اى براى ما بیاورى که آن را بخوانیم» اى عبد اللّه! صعود به آسمان، دشوارتر از نزول از آن است و وقتى که تو اعتراف مى‌کنى که اگر صعود کنى، ایمان نمى‌آورم، فرود آمدنم نیز همین طور خواهد بود.

آن گاه، گفتى: «تا کتابى براى ما بیاورى که بخوانیم» و افزودى که نمى‌دانم «به تو ایمان مى‌آورم یا ایمان نمى‌آورم» تو اى عبد اللّه اقرار مى‌کنى که با حجّت خدا بر خودت، دشمنى مى‌کنى و هیچ دارویى براى تو، جز تأدیب به دست اولیاى او از انسان‌ها یا فرشتگان دوزخ نیست خداوند، بر من، حکمتِ رسا و جامع را براى باطل ساختن

بالِغَةً جامِعَةً لِبُطلانِ کُلِّ مَا اقتَرَحتَهُ.

فَقالَ عز و جل: قُلْ یا مُحَمَّدُ! «سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً»(20) ما أبعَدَ رَبّی عَن أن یَفعلَ الأَشیاءَ عَلى [قَدرِ] ما یَقتَرِحُهُ الجُهّالُ بِما یَجوزُ وبِما لا یَجوزُ، وهَل کُنتُ إلّا بَشرا رَسولاً، لا یَلزَمُنی إلّا إقامَةُ حُجَّةِ اللّهِ الَّتی أعطانی، ولَیسَ لی أن آمُرَ عَلى رَبّی ولا أنهى ولا اُشیرُ، فَأَکونَ کَالرَّسولِ الَّذی بَعَثَهُ مَلِکٌ إلى قَومٍ مِن مُخالِفیهِ فَرَجَعَ إلَیهِ یَأمُرُهُ أن یَفعَلَ بِهِم مَا اقتَرَحوهُ عَلَیهِ.

فَقالَ أبوجَهلٍ: یا مُحَمَّدُ! هاهُنا واحِدَةٌ، أَلَستَ زَعَمتَ أنَّ قَومَ موسى احتَرَقوا بِالصّاعِقَةِ لَمّا سَأَلوهُ أن یُرِیَهُمُ اللّهَ جَهرَةً؟

قالَ: بَلى.

قالَ: فَلَو کُنتَ نَبیّا لَاحتَرَقنا نَحنُ أیضا، فَقَد سَأَلنا أشَدَّ مِمّا سَأَلَ قَومُ موسى، لِأَ نَّهُم کَما زَعَمتَ قالوا: أرِنَا اللّهَ جَهرَةً ونَحنُ نَقولُ: لَن نُؤمِنَ لَکَ حَتّى تَأتِیَ بِاللّهِ وَالمَلائِکَةِ قَبیلاً نُعایِنُهُم.(21)

هر آنچه گفتى، نازل کرده است.

خداوند عز و جل فرمود: بگو: اى محمّد! «پاک است پروردگار من. آیا [من] جز بشرى فرستاده هستم؟» . خداى من بسیار برتر از آن است که چیزهایى را طبق پیشنهاد جاهلان انجام دهد که پاره‌اى روا و پاره‌اى نارواست؛ و آیا من جز بشرى فرستاده‌شده هستم که وظیفه‌اى جز اقامه حجّت‌هایى که خدا به من داده، ندارم؟ ! و من حق ندارم به پروردگارم امر یا نهى کنم و یا به وى پیشنهاد دهم و مثل فرستاده‌اى باشم که پادشاهى، وى را به سوى مخالفان خود فرستاد و او به سوى پادشاه برگشت و به وى دستور داد که طبق آنچه مخالفان پیشنهاد کرده‌اند، رفتار کند» .

ابو جهل گفت: اى محمّد! یک چیز مانده است آیا نمى‌پندارى که قوم موسى به خاطر آن که از وى خواستند خدا را آشکارا نشان دهد، با برق آسمانى سوختند؟

فرمود: «آرى» .

گفت: اگر تو پیامبرى، ما هم باید آتش بگیریم چون پرسش‌هایى سنگین‌تر از آنچه قوم موسى داشتند، مطرح کردیم؛ چرا که آنان طبق گمان تو گفتند: «خدا را آشکار نشانمان ده» ؛ ولى ما مى‌گوییم: به تو ایمان نمى‌آوریم مگر آن که خدا و همه فرشتگان را بیاورى تا آنها را ببینیم.


1) الوُجوم: السکوت على غیظ (لسان العرب: ج 12 ص 630).

2) الاحتجاج: ج 1 ص 27 ح 20، بحار الأنوار: ج 9 ص 257 ح 1.

3) الفرقان:7 و 8.

4) الزخرف:31.

5) الإسراء:90 93.

6) استفحل أمر العدوّ: إذا قوی واشتدّ (لسان العرب: ج 11 ص 517).

7) «استفحل أمر العدوّ» وقتى گفته مى‌شود که دشمن، قوى و شدید شده باشد.

8) الطور:44.

9) العلق:6 و 7.

10) الإسراء:48.

11) الفرقان:10.

12) هود:12.

13) الأنعام:8 و 9.

14) الکهف:110.

15) الفرقان:9.

16) اللازب: الثابت الشدید الثبوت، ویعبّر باللازب عن الواجب، فیقال: ضربة لازب (مفردات ألفاظ القرآن: ص 739) ، وفی بعض النسخ «ضریبة» بدل «ضربة».

17) تعبیر «لازب» که در متن حدیث آمده به معناى بسیار پایدار است گاه از واجب نیز با تعبیر لازب یاد مى‌شود به ضربه چسبنده، ضربه لازب مى‌گویند.

18) الزخرف:31 و 32.

19) فی بحار الأنوار «أنفَذتُم».

20) الإسراء:93.

21) الاحتجاج: ج 1 ص 47 ح 22، بحار الأنوار: ج 9 ص 269 ح 2.