در این باب، پیش از گزارش سخنانى از پیامبر خدا درباره «علم» ، «معرفت» و «حکمت» ، ابتدا مفهوم لغوى این واژهها و سپس معناى «علم» و «معرفت» از منظر قرآن و احادیث بیان مىگردد و توضیح داده مىشود که در متون دینى (نصوص) اسلام، علم و معرفت، گاه در مفهوم حقیقىِ خود به کار رفتهاند و گاه در مفهوم اصطلاحى و ظاهرىشان.
حقیقت علم و معرفت، نورى است که انواع علوم و معارف رسمى بشر را که پوسته دانش محسوب مىشوند، در جهت بهْروزى و تکامل انسان قرار مىدهد. خطر بزرگى که امروز جامعه بشر را تهدید مىکند، این است که پوسته علم و معرفت رشد کرده؛ امّا با جدا شدن از مغز و حقیقت آن، جهت و فلسفه واقعى خود را از دست مىدهند و از این رو، در مسیر انحطاط انسان به کار گرفته مىشوند.
در ادامه، مفهوم «حکمت» از نگاه قرآن و حدیث، مورد بررسى قرار گرفته و ضمن تقسیم حکمت به علمى، عملى و حقیقى، تبیین گردیده که هر یک از آنها به منزله پلّههاى استوارى هستند که انسان با بهره گیرى از آنها مىتواند به قلّه کمال انسانى صعود کند.
پس از ارائه این پژوهش مقدّماتى که براى فهم دقیق آیات و احادیث علم و معرفت و حکمت، نیاز است، فصل نخست این باب، با سخنان حکیمانه پیامبر خدا درباره فضیلت فرا گرفتن علم و حکمت، آغاز مىشود و با بیان این که:
«حکمت، گمشده مؤمن است. هر جا آن را یافت، به آن سزاوارتر است» ،(1) بر وجوب فراگیرى دانش بر همه مسلمانان در هر حال، تأکید مىگردد و سخنى در باب سند و مفهوم جمله «اُطلب العلم من المهد إلى اللّحد؛ ز گهواره تا گور، دانش بجوى» آمده است، با تأکید بر این که جملهاى بدین سان، در جوامع حدیثى پیدا نشده است. آن گاه با گزارش نُصوصى (متونى) در باب فواید دانشطلبى، و برترین و ضرورترین دانشها براى فراگیرى و تعلّم و ویژگىهاى «داناترینِ مردم» ، این فصل پایان مىیابد.
فصل دوم با عنوان «راههاى معرفت» به راههاى دستیابى به آگاهى و دانش مىپردازد و از آن جهت که سومین راه رسیدن به آگاهى «الهام» دانسته شده است، در فصل سوم از مبادى و زمینههاى «الهام» سخن به میان آمده و آن گاه، در فصل چهارم، از «موانع معرفت» و گزارش احادیث این موضوع با سیزده عنوان بحث شده که از جمله آنهاست: شیفتگى به دنیا، آزمندى، ستمگرى، غفلت، هواگرایى، پُرخورى، گناه و. . . .
فصل پنجم، ویژه عواملى است که حجابهاى دانش را مىستُرَد و زمینههاى خردمندى و خِردورزى و معرفت (مانند: تقوا، یاد خدا، استعاذه و. . .) را به وجود مىآورد. دانش، چون در جان نشیند و معرفت، چون زوایاى قلب را فرا گیرد و انسان به زیبایى این دو آراسته گردد، بىگمان، بازتابها و فرآیندى در دانش و بینش و کنش او خواهد داشت. بدین سان و پس از آن در فصل ششم، همه آیات و روایاتى که نمایانگر آثار دانش و معرفتاند، گزارش مىشوند که ایمان و خشیت و صلاح، از جمله آنها هستند.
آداب دانشاندوزى و فراگیرى دانش، در فصل هفتم گزارش شده است؛ و چه تنبّهآفرین و دیدهگشا! سؤال و جستجوگرىِ دانش از راه پرسیدن از دیگران، از مهمترین راههاى زدودن ناآگاهى و رسیدن به آگاهىهاست. از این رو، در ادامه آنچه آمد، فصل هشتم از این باب، ویژه «آداب پرسش» است و بر نمودن آنچه شایسته پرسیدن است و آنچه نباید از چگونگى آن پرسید، و در نهایت، چگونگى و فرجام بسیار پرسیدن. در فصل نهم، از احکام «آموختن» سخن رفته است و در ضمن آن، از آنچه شایسته دانستن است و آنچه نباید آموخت و سخنى کوتاه در این که: مراد روایات نبوىِ بیانگر «نهى از آموختن نجوم» چیست؟ !
فصل دهم، نصوص مرتبط با ضرورت تعلیم، آگاهىگسترى، جایگاه آن، ارزش معلّم و حقوق معلّم را آورده است و فصل یازدهم، «آداب تعلیم» را که از جمله آنهاست: اخلاصِ احسان، و نرمش و مدارا در دانشگسترى و در پایان، این سخن بیدارگر از پیامبر خدا که:
یا أَبا ذَرٍّ! إِذا سُئِلتَ عَن عِلمٍ لا تَعلَمُهُ فَقُل: لا أَعلَمُهُ، تَنجُ مِن تَبِعَتِهِ، وَ لا تُفتِ بِما لا عِلمَ لَکَ بِهِ، تَنجُ مِن عَذابِ اللّهِ یَومَ القیامَةِ.
یا أَبا ذَرٍّ! یَطَّلِعُ قَومٌ مِن أَهلِ الجَنَّةِ عَلى قَومٍ مِن أَهلِ النَّارِ فَیقولونَ: ما أَدخَلَکُمُ النَّارَ وَ قَد دَخَلنا الجَنَّةَ لِفَضلِ تأدیبِکُم وَ تَعلیمِکُم؟ فَیقولونَ: إِنَّا کُنَّا نأمرُ بِالخَیرِ وَ لا نَفعَلُهُ.(2)
اى ابو ذر! هر گاه از تو پرسشى شد که جوابش را نمىدانى، بگو: نمىدانم، تا از تبعات آن، رهایى یابى و درباره چیزى که نمىدانى، فتوا نده تا از عذاب خدا در روز رستاخیز، برهى.
اى ابو ذر! گروهى از بهشتیان به گروهى از جهنّمیان سرک مىکشند و از آنها مىپرسند: چه باعث گرفتارى شما به آتش شد، در حالى که خدا ما را به فضل
ادبآموزى و آموزش شما، به بهشت آورد؟ آنان مىگویند: ما به خیر فرا مىخواندیم؛ ولى خود به آن عمل نمىکردیم.
فصل یازدهم، ویژه نمایاندن جایگاه والاى عالمان است و فصلهاى دوازدهم و سیزدهم، ویژه آنچه بر عالمان رواست؛ مانند: عمل به آنچه مىدانند، بردبارى، رویارویى با بدعت و ستیز با آن و. . . و نیز آنچه روا نیست، مانند: گزافهگویى و داعیهدارى آنچه نمىدانند، دنیاگرایى، ریا، همسازى با سلطه و دمسازى با سلطهگران و. . . .
در فصل چهاردهم، از آنچه دانشوران باید از آن تن زنند و عالمان بدان آلوده نشوند و دانشمندان در پى آن نباشند سخن به بیان آمده است مانند: عمل نکردن به مقتضاى علم، برترى طلبى خودنمایى، کاسبى کردن با دانش دینى. . .
در فصل پانزدهم، از «حقوق عالمان» سخن رفته است. آنگاه فصل شانزدهم است با عنوان نمونهاى از حکیمان و بالأخره با فصل هفدهم که ویژه چهرهنمایى از عالمان بد و ناستوده و به تعبیر روایات، «علماء السوء» است، این بخش پایان مىیابد. این فصل به فرجام مىرسد با این روایت که:
العُلَماءُ رَجُلانِ: رَجُلٌ عالِمٌ آخِذٌ بِعِلمِهِ فَهذا ناجٍ، و عالِمٌ تارِکٌ لِعِلمِهِ فَهذا هالِکٌ. و إنَّ أهلَ النّارِ لَیَتَأَذَّونَ مِن ریحِ العالِمِ التّارِکِ لِعِلمِهِ. . . .(3)
دانشمندان، دو گونهاند: مردى دانا که به دانش خود، عمل مىکند و این، نجات یافته است و دانشمندى که دانش خود را وا نهاده و این، هلاک شده است، و دوزخیان از بوى دانشمندِ وا گذارنده دانش خود، اذیّت مىشوند. . . .
1) تاریخ دمشق: ج 55 ص 192 ح 6955؛ بحار الأنوار: ج 34 ص 128.
2) مکارم الأخلاق: ج 2 ص 363 ح 2661، بحار الأنوار: ج 77 ص 74 ح 3.
3) الکافى: ج 1 ص 44 ح 1، بحار الأنوار: ج 2 ص 106 ح 2؛ الفردوس: ج 3 ص 76 ح 4213.