4 / 1 اِجتِنابُ النَّبیِّ عَنِ الاستِئثارِ
6372 . المعجم الأوسط عن عامر بن ربیعة: بَینا رَسولُ اللّه صلى الله علیه و آله یَطوفُ بِالبَیتِ، إذِ انقَطَعَ شِسعُهُ(1)، فَحَلَّ رَجُلٌ شِسعا مِن نَعلِهِ ثُمَّ ناوَلَهُ إیّاهُ، فَأَبى أن یَأخُذَهُ، وقالَ: هذِهِ أَثَرَةٌ ولا أقبَلُ أثَرَةً(2)
4 / 2 التَّحذیرُ مِنَ إستئثار الفیء
6373 . رسول اللّه صلى الله علیه و آله: خَمسَةٌ لَعَنتُهُم وکُلُّ نَبِیٍّ مُجابٍ: الزّائِدُ فی کِتابِ اللّهِ، وَالتّارِکُلِسُنَّتی، وَالمُکَذِّبُ بِقَدَرِ اللّهِ، وَالمُستَحِلُّ مِن عِترَتی ما حَرَّمَ اللّهُ، وَالمُستَأثِرُ بِالفَیءِ وَالمُستَحِلُّ لَهُ (3) (4)
4 / 1
دورى کردن پیامبر از انحصارطلبى استئثار (استئثار)
6372 . المعجم الأوسط به نقل از عامر بن ربیعه : پیامبر خدا مشغول طواف خانه خدا بود که بند کفشش پاره شد مردى بند کفش خود را باز کرد و به ایشان داد پیامبر صلى الله علیه و آله از پذیرفتن آن امتناع ورزید و فرمود: «این، نوعى امتیاز است و من امتیاز را نمىپذیرم» .
4 / 2
هشدار درباره انحصارطلبى در فَىْء
6373 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: پنج نفرند که من و هر پیامبر مستجاب الدعوهاى، آنان را لعنت کردهایم: کسى که به کتاب خدا بیفزاید؛ کسى که سنّت مرا فرو بگذارد؛ کسى که تقدیر خدا را باور نکند؛ کسى که حرمت عترت مرا که خداوند، مقرّر داشته است بشکند؛ و کسى که فَىْء (5)را به انحصار خود در آورد و آن را براى خویشتن روا بشمارد.
6374 . عنه صلى الله علیه و آله: سَبعَةٌ لَعَنتُهُم وکُلُّ نَبِیٍّ مُجابٍ: . . وَالمُستَأثِرَ بِالفَیءِ(6)
6375 . عنه صلى الله علیه و آله: إنّی لَعَنتُ سَبعَةً لَعَنَهُمُ اللّهُ وکُلُّ نَبِیٍّ مُجابٍ قَبلی: . . وَالمُستَأثِرُ عَلَى المُسلِمینَ بِفَیئِهِم مُستَحِلّاً لَهُ(7)
4 / 3 التَّنبّؤ بظهور الاستئثار بین المسلمین
6376 . رسول اللّه صلى الله علیه و آله: إنَّکُم سَتَلقَونَ بَعدی أثَرَةً(8)
6377 . عنه صلى الله علیه و آله: کَأَنَّکُم بِراکِبٍ قَد أتاکُم فَنَزَلَ بِکُم، فَیَقولُ: الأَرضُ أرضُنا وَالمِصرُمِصرُنا، وإنَّما أنتُم عَبیدُنا واُجَراؤُنا، فَحالَ بَینَ الأَرامِلِ وَالیَتامى وما أفاءَ اللّهُ عَلى آبائِهِم(9)
6378. عنه صلى الله علیه و آله: إذا بَلَغَ بَنو أبِی العاصِ ثَلاثینَ رَجُلاً اتَّخَذوا دینَ اللّهِ دَغَلاً(10) ، وعِبادَ اللّهِ خَوَلاً (11)، ومالَ اللّهِ دُوَلاً(12) (13)
6379 . عنه صلى الله علیه و آله: یَأتی عَلَى النّاسِ زَمانٌ أکثَرُهُم وُجوهُهُم وُجوهُ الآدَمِیّینَ، وقُلوبُهُم قُلوبُ الذِّئابِ. السُّنَّةُ فیهِم بِدعَةٌ وَالبِدعَةُ فیهِم سُنَّةٌ، وَالآمِرُ بِالمَعروفِ بَینَهُم مُتَّهَمٌ، وَالفاسِقُ فیهِم مُشَرَّفٌ، المُؤمِنُ بَینَهُم مُستَضعَفٌ.
فَإِذا فَعَلوا ذلِکَ سَلَّطَ اللّهُ عَلَیهِم أقواما إن تَکَلَّموا قَتَلوهُم وإن سَکَتُوا استَباحوهُم، یَستَأثِرونَ عَلَیهِم بِفَیئِهِم ویَجورونَ عَلَیهِم فی حُکمِهِم(14)
6374 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: هفت نفرند که من و هر پیامبر مستجابالدعوهاى، آنان را لعنت کردهایم: . . . و کسى که فَىْء را به انحصار خود در آورَد
6375 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: من هفت نفر را لعنت کردهام که خداوند و هر پیامبر مستجابالدعوه پیش از من نیز، آنان را لعنت کرده است: . . . و کسى که فَىْء مسلمانان را به انحصار خود در آورَد و آن را براى خویشتن روا بشمارد
4 / 3
پیشگویىِ پیدایش انحصارطلبى در امّت اسلامى
6376 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: زود است که پس از من، شما با انحصارطلبى (امتیازخواهى) روبهرو شوید.
6377 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: گویا سوارى را مىبینم که نزد شما آمده و بر شما فرود آمده است و مىگوید: زمین، زمین ماست و شهر، شهر ماست و شما غلامان و مزدوران ما هستید.
او بیوهزنان و یتیمان را از اموالى که خداوند به پدرانشان داده است، محروم مىسازد
6378. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: هر گاه فرزندان ابو العاص به سى تَن برسند، دین خدا را وسیله فریب مردم قرار مىدهند، بندگان خدا را خدمتکاران و غلامان خود مىشمارند و مال خدا را به انحصار خویش در مىآورند.
6379 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: روزگارى بر مردم فرا مىرسد که بیشترِ آنان، چهرههایشان چهره آدمیان است؛ امّا دلهایشان دلهاى گرگها. . . سنّت در میان آنان، بدعت به شمار مىآید و بدعت در میانشان، سنّت کسى که در میان آنان امر به معروف کند، متّهم و بدنام مىگردد. فاسق، در نزد آنان شرافتمند تلقّى مىشود و مؤمن در میانشان ناتوان است.
هر گاه چنین کنند، خداوند مردمانى را بر آنان مسلّط مىگرداند که اگر زبان به سخن بگشایند، آنها را به قتل مىرسانند و اگر خاموشى گزینند، [جان و مالِ] آنان را مباح مىشمارند! فَىءِ آنان را به انحصار خویش در مىآورند و در قضاوتشان، بر آنان ستم روا مىدارند.
6380 . عنه صلى الله علیه و آله: إنَّ مِن أشراطِ القِیامَةِ إضاعَةَ الصَّلَواتِ وَاتِّباعَ الشَّهَواتِ. فَعِندَها یَلیهِم أقوامٌ إن تَکَلَّموا قَتَلوهُم وإن سَکَتُوا استَباحوا حَقَّهُم، لَیَستَأثِرونَ أنفُسَهُم بِفَیئِهِم وَلَیَطَؤُنَّ حُرمَتَهُم، ولَیَسفِکُنَّ دِماءَهُم ولَیَملَأُنَّ قُلوبَهُم دَغَلاً ورُعبا، فَلا تَراهُم إلّا وَجِلینَ خائِفینَ مَرعوبینَ مَرهوبینَ(15)
6381 . الإمام علیّ علیه السلام: قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: إذا عَمِلَت اُمَّتی خَمسَ عَشرَةَ خَصلةً حَلَّ بِهَا البَلاءُ قیلَ: یا رَسولَ اللّهِ وما هِیَ؟ قالَ: إذا کانَتِ المَغانِمُ دُوَلاً، وَالأَمانَةُ مَغنَما، وَالزَّکاةُ مَغرَما (16) (17)
6380 . پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: از نشانههاى [وقوع] قیامت، فرو نهادن نمازها و پیروى از شهوات است. . . در این هنگام، مردمانى بر آنان حاکم خواهند شد که اگر زبان به سخن بگشایند، آنان را مىکشند و اگر ساکت بمانند، حقّشان را پایمال مىکنند فىءِ آنان را به انحصار خویش در مىآورند و حرمتشان را زیر پا مىنهند و خونشان را مىریزند و دلهایشان را از دغلکارى و وحشت، آکنده مىسازند، به طورى که آنان را نمىبینى، مگر ترسان و بیمناک و دستخوشِ رُعب و وحشت.
6381 . امام على علیه السلام: پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «هر گاه امّت من پانزده کار انجام دهند، بلا بر آنان فرود مىآید» .
گفته شد: آن کارها کداماند، اى پیامبر خدا؟
فرمود: «هر گاه که غنایم به انحصار گروهى در آید، امانت [هاى مردم،] غنیمت [جنگى] شمرده شود، زکات دادن، زیان تلقّى گردد. . .» .
سخنى درباره انحصارطلبى
استئثار، مصدر است از ریشه «أثر» در مقابل «ایثار» و به معناى «مقدّم داشتن خود یا وابستگان و هواداران خود بر دیگران در تأمین نیازها و خواستها» . گاه نیز این کلمه، در ویژه ساختن خود بر اساس حکمت، و نه بر مبناى نیاز، به کار مىرود خلیل مىگوید:
اِستَأثَرتُ عَلى فُلانٍ بِکَذا و کَذا، أى آثَرتُ بِهِ نَفسى عَلَیهِ دونَهُ(18)
در فلان چیز بر او استئثار ورزیدم، یعنى آن را به خود، اختصاص دادم و به وى چیزى ندادم
و در لسان العرب آمده است:
اِستَأثَرَ بِالشَّىءِ عَلى غَیرِهِ: خَصَّ بِهِ نَفسَهُ وَ استَبَدَّ بِهِ(19)
در فلان چیز، بر دیگران، استئثار ورزید: آن را ویژه خویش گردانید و به انحصار خود در آورد
واژه «أثَرَة» نیز به معناى استئثار است از این رو، ابن اثیر در تفسیر حدیث «سَتَلقَونَ بَعدى أثَرَةً»(20) که منسوب به پیامبر خداست مىگوید:
الأثَرَةُ بِفَتحِ الهَمزَةِ وَ الثّاءِ الاِسمُ مِن «آثَرَ یُؤثِرُ إیثارا» ، إذا أعطى أرادَ
أنّه یُستَأثَرُ عَلَیکُم فَیُفَضِّلُ غَیرُکُم فى نَصیبِهِ مِنَ الفَىءِ. وَ الاِستِئثارُ، الاِنفِرادُ بِالشَّىءِ(21)
اَثَرة (به فتح همزه و ثاء) اسم است از «آثر، یؤثر، إیثارا» ؛ یعنى: عطا کرد مراد [از حدیث نیز] این است که بر شما استئثار مىشود و به دیگرى بیشتر از شما از بیتالمال، سهم داده مىشود استئثار، یعنى: چیزى را به انحصار در آوردن؛ چیزى را ویژه خود گردانیدن
استئثار، در حدیث
واژه «استئثار» در احادیث اسلامى، کاربرد جدیدى ندارد؛ بلکه در همان معناى لغوى استعمال شده است.
در این جا، اشارهاى داریم به خلاصه و جمعبندى آنچه از پیشوایان اسلام درباره این موضوع اخلاقى، سیاسى و اجتماعى روایت شده است.
یک انواع استئثار
استئثار، از منظر احادیث اسلامى، به دو بخش تقسیم مىشود: استئثار ستوده و استئثار نکوهیده.
الف استئثار ستوده
استئثار ستوده، عبارت است از ویژهسازى خویش به حق، مانند این که خداوند متعال، بخشى از علوم را به خود، ویژه ساخته است، چنان که از امام صادق علیه السلام روایت شده است:
إنَّ للّهِِ تَبارَکَ وتَعالى عِلمَینِ: عِلما أظهَرَ عَلَیهِ مَلائِکَتَهُ وأنبِیاءَهُ ورُسُلَهُ. . . وعِلما استَأثَرَ بِهِ(22)
براى خداى تبارک و تعالى دو علم است: یکى علمى که فرشتگان و پیامبران و فرستادگانش را بر آن آگاه گردانیده. . . و دیگرى، علمى که ویژه خود قرار داده است
و در روایتى دیگر از ایشان آمده است:
إنَّ اسمَ اللّهِ الأَعظَمَ عَلى ثَلاثَةٍ و سَبعینَ حَرفا، و إنَّما کانَ عِندَ آصِفَ مِنها حَرفٌ واحدٌ. . . و نَحنُ عِندَنا مِنَ الاِسمِ الأَعظَمِ اثنانِ و سَبعونَ، و حرفٌ و احِدٌ عِندَ اللّهِ تَعالَى استَأثَرَ بِهِ فى عِلمِ الغَیبِ عِندَهُ(23)
همانا اسم اعظم خداوند، داراى هفتاد و سه حرف است و از این تعداد، تنها یک حرف آن در اختیار آصف [بن بَرخیا] بود. . . و نزد ما از اسم اعظم، هفتاد و دو حرف است و یک حرف، نزد خداى متعال است که در انحصار خود او و در علم غیبش است.
نیز مواردى از ویژهسازى خویش و یا وابستگان از اموال شخصى، استئثار ممدوح شناخته مىشود.
و به طور کلّى هر جا ویژه ساختن خود یا نزدیکان، بر اساس حکمت و منطبق با موازین عقل باشد، استئثار، ممدوح است.
ب استئثار نکوهیده
استئثار نکوهیده، عبارت است از ویژه ساختن خود و یا نزدیکان، بر خلاف منطق
عقل و فطرت این نوع از استئثار نیز بر دو قسم است:
اوّل استئثارى که تجاوز به حقوق دیگران نیست و تنها، اقدامى است بر خلاف ارزش اخلاقىِ «ایثار» .
دوم استئثارى که افزون بر مخالف بودن با ایثار، تجاوز به حقوق دیگران نیز هست.
احادیثى که ارائه شدند، ناظر به استئثار نکوهیدهاند و شامل ویژه ساختن خود و نزدیکان، همراه با تجاوز به حقوق دیگران مىشوند بنا بر این، آنچه پس از این درباره استئثار خواهیم گفت، درباره استئثار نکوهیده، بویژه قسم دوم آن است.
دو اسباب استئثار
در ادامه تحلیل استئثار، و جستجو جهت شناخت و ریشه و منشأ آن، در نهایت به امورى بر مىخوریم که تمام آنها در جهت نقطه مقابل ایثار قرار دارند این امور عبارتاند از:
الف بىاعتنایى به حقوق مردم؛
ب بىرغبتى به مکارم اخلاقى؛
ج مبتلا شدن به حرص و بخل و خسّت.
لیکن بسنده کردن به این مقدار در تحلیل کافى نیست؛ چرا که سزاوار در تحلیل، این است که همه جانبه باشد، تا جایى که روشن شود ریشه حرص و بىاعتنایى به حقوق مردم و بىرغبتى به مکارم اخلاقى در چیست.
اصلىترین عوامل و ریشههاى استئثار، خودخواهى و بىایمانى و یا ضعف ایمان است اگر ایمان، خودخواهىِ ذاتىِ انسان را هدایت و مهار نکند، انسانِ خودخواه، به طور طبیعى، انحصارطلب مىشود و همه چیز را براى خود و
وابستگان خود مىخواهد و به گفته امام على علیه السلام:
مَن مَلَکَ، استَأثَرَ(24)
هر کس به فرمانروایى رسد، انحصارطلبى پیشه مىکند
از این رو، مکاتب مادّى، با هر نام و یا هر شعارى که براى تأمین آزادىها و حقوق مردم به میدان بیایند، پایان کارشان پس از رسیدن به قدرت، استئثار (انحصارطلبى) است.
انحصارطلبىهایى که طبق پیشگویى پیامبر خدا، در تاریخ اسلام به وقوع پیوست نیز هر چند به نام دین بود، امّا بىتردید، هویّت مادّىگرایانه و ضدّ دینى داشت.
سه خطر استئثار
استئثار، یکى از خطرناکترین ضدّ ارزشهاست که نه تنها موجب انحطاط اخلاقى است، بلکه فساد اجتماعى و سیاسى و سقوط دولتها را نیز به دنبال دارد در حکمتهاى منسوب به امام على علیه السلام مىخوانیم:
الاِستِئثارُ یوجِبُ الحَسَدَ، وَ الحَسَدُ یوجِبُ البِغضَةَ، و البِغضَةُ توجِبُ الاِختِلافَ، وَ الاِختِلافُ یوجِبُ الفُرقَةَ، وَ الفُرقَةُ توجِبُ الضَّعفَ، وَ الضَّعفُ یوجِبُ الذُّلَّ، وَ الذُّلُ یوجِبُ زَوالَ الدَّولَةِ و ذَهابَ النِّعمَةِ(25)
انحصارطلبى، حسادت مىآورد و حسادت، دشمنى و دشمنى، اختلاف و اختلاف، پراکندگى و پراکندگى، ضعف و ضعف، زبونى و زبونى، زوال دولت و از میان رفتن نعمت
مطالعه دقیق تاریخ اسلام و بررسى علل انحطاط امّت اسلامى، نشان مىدهد که
استئثارِ (انحصارطلبىِ) شمارى از سردمداران امّت، بیشترین ضربه را به نفوذ و گسترش این آیین آسمانى وارد ساخت.
چهار مبارزه با استئثار
پیامبر صلى الله علیه و آله در عصر نبوّتش و امام على علیه السلام در دوران خلافتش، با همه توان کوشیدند که از بروز آفت خطرناک انحصارطلبى در میان دولتمردان نظام نوپاى اسلامى، پیشگیرى کنند پیامبر خدا تا آن جا مراقب آفت انحصارطلبى بود که از هر گونه رنگ و بوى این خصلت زشت نیز اجتناب مىکرد و اجازه نمىداد کسى حتّى ایشان را بر خود مقدّم بدارد از این رو، هنگامى که بند کفش او در طواف، پاره مىشود و شخصى به احترام ایشان بند کفش خود را باز مىکند و به ایشان مىدهد، نمىپذیرد و مىفرماید:
هذِهِ أثَرَةٌ، ولا أقبَلُ أثَرَةً(26)
این، نوعى امتیاز است و من امتیاز را نمىپذیرم
اهل بیت پیامبر خدا نیز نه تنها از انحصارطلبى اجتناب مىکردند، بلکه حقوق خود را نیز ایثار مىنمودند مطالعه سیره عملى آنان در هر دو زمینه، بویژه براى دولتمردان، بسیار آموزنده است؛ امّا افسوس که زمامداران امّت اسلامى از آنان پیروى نکردند و همان گونه که پیامبر خدا پیشگویى کرده بود، گرفتار آفت استئثار شدند و بدین سان، بر اسلام و اسلامیان، گذشت آنچه گذشت.
پنج ارزیابى احادیث «شکیبایى بر استئثار»
در برخى احادیث، سخنانى به پیامبر خدا نسبت داده شده که ایشان ضمن پیشگویى وقوع آفت استئثار در امّت اسلامى، به مردم گوشزد مىکند که آنان حقّ اعتراض به دولتمردان خودخواه و انحصارطلبِ حاکم را ندارند؛ بلکه موظّف به شکیبایى و سکوت تا قیامتاند!(27)
نکات قابل تأمّل در نقد و ارزیابى این احادیث، بسیار است از این رو، ارزیابى کاملِ آنها فرصت دیگرى مىطلبد و ما در این جا تنها تنها به چند نکته مهم اشاره مىکنیم:
الف تفکیک دین از سیاست
بىتردید، مقتضاى پذیرفتن احادیثى که مسلمانان را به شکیبایى بر ظلم و بىعدالتى و استئثار زمامداران، امر مىکنند، تفکیک دین از سیاست است از این رو، محدّثان و فقهایى که این احادیث را پذیرفتهاند، فتوا دادهاند که مسلمانان در هیچ شرایطى، حقّ اعتراض بر زمامداران خود را ندارند و نمىتوانند از اطاعت آنان سر باز زنند به نمونههایى از این آرا توجّه کنید:
محدّث معروف اهل سنّت، مسلم بن حجّاج نیشابورى، احادیث مذکور را در چند باب مربوط به «اِمارت» در کتاب خود (صحیح مسلم) ، جمعآورى کرده است عناوین این ابواب که جمعبندى و در واقع، برداشت و فتواى اوست، بدین شرح است:
(11) باب الأمر بالصبر عند ظلم الولاة و استئثارهم (باب امر به شکیبایى، هنگام ستم حاکمان و انحصارطلبىشان) ؛
(12) باب فى طاعة الاُمراء و إن منعوا الحقوق (بابى در فرمانبرى از امیران،
هرچند از استیفاى حقوق مردم، جلوگیرى کنند) ؛
(13) باب وجوب ملازمة جماعة المسلمین عند ظهور الفتن و فى کلّ حال، و تحریم الخروج على الطاعة و مفارقة الجماعة (باب وجوب همراهى با جماعت مسلمانان، هنگام آشکار شدن فتنهها و در هر حالى، و نیز حرمت خروج بر حاکم و جدا شدن از جماعت مسلمانان) (28)
بر اساس این احادیث، شافعى، مالک و احمد بن حنبل، فتوا دادهاند که شکیبایى بر جور حاکم، واجب است احمد بن حنبل فتوا داده است که:
قیام مسلّحانه علیه اُمرا جایز نیست، هرچند ظالم باشند(29)
در شرح الموطّأ آمده است که رأى مالک و جمهور اهل سنّت، این است که:
هر گاه امام ظلم کند، باز هم اطاعت، بهتر از خروج است(30)
باقلانى مىگوید:
جمهورِ اثباتگرایان و اهل حدیث گفتهاند: امام با این چیزها [یعنى فسق، ظلم، غصب اموال، تعدّى به جان مردم، پایمال کردن حقوق و معطّل کردن حدود الهى] خلع نمىشود، و قیام علیه او واجب نیست؛ بلکه واجب است نصیحت کردن او و ترساندنش از عذاب الهى و اطاعت نکردن از او در آن جا که دعوت به معصیت خدا مىکند آنان در این باره، به احادیث فراوان و مشابهى از پیامبر صلى الله علیه و آله و اصحاب ایشان استدلال کردهاند که درباره اطاعت از پیشوایان، هرچند ستم کنند و بیت المال را به انحصار خود درآورند، وارد شده است(31)
ب دین در خدمت سیاستمداران فاسد
بىتردید، این گونه فتاوا در تاریخ اسلام، نه تنها به تفکیک دین از سیاست انجامید، بلکه دین را در خدمت دولتمردان فاسدى قرار داد که به نام دین، حکومت کردند و در پوشش اسلام، هر چه مىخواستند، انجام دادند. بدین سان، جمعى با عنوان محدّث و فقیه، با تفکیک دین از سیاست و با جلوگیرى از قیام مردم مسلمان براى احقاق حقوق خود و حاکم ساختن اسلامِ راستین در جامعه، دانسته یا ندانسته، بهترین و کارسازترین خدمات را به طاغوتیانى دادند که در پوشش اسلام، بر مسلمانان حکومت مىکردند و بیشترین ضربه را به پیکر اسلام اصیل و تداوم حکومت اسلامى، وارد ساختند.
بىجهت نیست که امام زین العابدین علیه السلام خطاب به یکى از این قبیل دانشمندان، به نام محمّد بن مسلم زُهرى، ضمن نامهاى نصیحتآمیز ولى تند، مىنویسد:
فَلَم یَبلُغ أخَصُّ وُزَرائِهِم و لا أقوى أعوانِهِم، إلّا دونَ ما بَلَغتَ مِن إصلاحِ فَسادِهِم وَ اختِلافِ الخاصَّةِ وَ العامَّةِ إلَیهِم!*زیرنویس=تحف العقول: ص 276، بحار الأنوار: ج 78 ص 132 ح 2.@
نزدیکترین وزیران آنها و نیرومندترین یارانشان، نتوانستند به اندازه تو، بر تباهکارىهاى آنها سرپوش بنهند و [دلهاى] خواص و عوام را به سوى آنان بکشانند.
بنا بر این، عقل نمىتواند بپذیرد که خاتم پیامبران الهى و کسى که نوید مىدهد که دین او بر همه ادیان، پیروز مىشود و تا دامنه قیامت، بر جهانْ حکومت مىکند، به امّتش دستور دهد که در برابر کسانى که اصلىترین فلسفه اجتماعىِ دیندارى (یعنى قیام به قسط) را هدف گرفتهاند، سیاستِ شکیبایى و سکوت را پیشه سازند، و با این فرمان، تیشه به ریشه دین خود بزند؛ بلکه درست به عکس، او خود،
انتساب این گونه احادیث را که فطرتِ دل و اندیشه، از پذیرش آنها سر باز مىزنند به خویشتن، نفى کرده و با این معیار متین، به مسلمانان هشدار داده که او این گونه سخن نمىگوید.
ج تعارض با قرآن
معیار دیگر براى تشخیص صحّت یا عدم صحّتِ سخنانى که به پیامبر صلى الله علیه و آله نسبت داده مىشوند، قرآن کریم است بر اساس این معیار، نکتهاى که در نقد و ارزیابى احادیث شکیبایى بر استئثار، قابل تأمّل است، این است که این سخنان، نه تنها بر خلاف منطق عقل و فطرت است، بلکه بر خلاف نصّ صریح قرآن کریم است که فلسفه بعثت همه انبیاى الهى را «قیام به قسط» مىداند و تأکید مىکند که:
«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ اَلْکِتابَ وَ اَلْمِیزانَ لِیَقُومَ اَلنّاسُ بِالْقِسْطِ(32)
به راستى، ما پیامبران خود را با دلایل آشکار، روانه کردیم و با آنها کتاب و ترازو فرو فرستادیم تا مردم به عدالت برخیزند» .
بىتردید، احادیثِ در بر دارنده امر به شکیبایى در برابر انحصارطلبىِ حاکمان، مخالف این آیه و همه آیاتى است که در آنها، مسلمانان به ظلمستیزى و امر به معروف و نهى از منکر و قیام به قسط، دعوت شدهاند.
د تعارض با احادیث مبارزه با زمامداران ستمگر
نکته دیگر در ارزیابى احادیث «شکیبایى بر انحصارطلبى حاکمان» ، تعارض آنها با احادیثى است که پیامبر خدا در آنها، صریحا به مخالفت با زمامداران جائر و قیام بر ضدّ آنان دستور داده است و اینک، چند نمونه از این احادیث:
1 معاذ بن جبل مىگوید:
سمعتُ رسولَ اللّه صلى الله علیه و آله یَقول: خُذُوا العَطاءَ ما دامَ عَطاءً فَإِذا صارَ رِشوَةً فِى الدّینِ فَلا تَأخُذوهُ، ولَستُم بِتارِکیهِ یَمنَعُکُمُ الفَقرَ وَالحاجَةَ، ألا إنَّ رَحَى الإِسلامِ دائِرَةٌ فَدوروا مَعَ الکِتابِ حَیثُ دارَ، ألا إنَّ الکِتابَ وَالسُّلطانَ سَیَفتَرِقانِ فَلا تُفارِقوا الکِتابَ، ألا إنَّهُ سَیَکونُ عَلَیکُم اُمَراءُ یَقضونَ لِأَنفُسِهِم ما لا یَقضونَ لَکُم، إن عَصَیتُموهُم قَتَلوکُم وإن أطَعتُموهُم أضَلّوکُم، قالوا: یا رَسولَ اللّهِ! کَیفَ نَصنَعُ؟ قالَ: کَما صَنَعَ أصحابُ عیسَى بنِ مَریَمَ؛ نُشِروا بِالمَناشیرِ وحُمِلوا عَلَى الخَشَبِ مَوتٌ فى طاعَةِ اللّهِ خَیرٌ مِن حَیاةٍ فى مَعصِیَةِ اللّهِ(33)
شنیدم پیامبر خدا مىفرماید: «هدیه را تا زمانى که هدیه باشد، بگیرید؛ ولى هر گاه به صورت رشوه در دین در آمد، آن را نگیرید؛ امّا شما ترک کننده آن نیستید فقر و نیاز نمىگذاردتان [که نگیرید] بدانید که آسیاب اسلام، به چرخش در آمده است پس شما نیز بر محور کتاب خدا بچرخید، هر جا که چرخید بدانید که قرآن و سلطان، به زودى از یکدیگر جدا مىشوند؛ ولى شما از قرآن جدا نشوید بدانید که به زودى، امیرانى بر شما حاکم خواهند شد که آنچه براى خود حکم مىکنند، براى شما حکم نمىکنند، و اگر از آنها نافرمانى کنید، شما را مىکشند و اگر فرمانبردارى کنید، گمراهتان مىسازند» .
گفتند: اى پیامبر خدا! چه کنیم؟
فرمود: «کارى را که یاران عیسى بن مریم کردند: با ارّه پارهپاره شدند و به صلیب کشیده شدند [؛ امّا تسلیم باطل نشدند] مُردن در راه طاعت خدا، بهتر از زندگى در معصیت خداست» .
2 ابو سلامه مىگوید:
قالَ رَسولُ اللّه صلى الله علیه و آله: سَیَکونُ عَلَیکُم أئِمَّةٌ یَملِکونَ أرزاقَکُم، یُحَدِّثونَکُم
فَیَکذِبونَکُم، ویَعمَلونَ ویُسیئونَ العَمَلَ، لا یَرضَونَ مِنکُم حَتّى تُحَسِّنوا قَبیحَهُم وتُصَدِّقوا کَذِبَهُم، فَأَعطوهُمُ الحَقَّ ما رَضوا بِهِ، فَإِذا تَجاوَزوا فَمَن قُتِلَ عَلى ذلِکَ فَهُوَ شَهیدٌ(34)
به نقل ابو سلاله، پیامبر خدا فرمود: «به زودى، پیشوایانى بر شما حاکم خواهند شد که روزىهاى شما را در اختیار مىگیرند، به شما مىگویند و دروغ مىگویند، عمل مىکنند و بد عمل مىکنند، [و] از شما راضى نمىشوند، مگر آن گاه که زشتِ آنان را نیک بدانید و دروغشان را راست بشمارید پس شما به آنان حق را بدهید تا راضى شوند و اگر از حق فراتر رفتند، [ایستادگى کنید.] پس هر که در این راه کشته شود، شهید است» .
3 ابن عبّاس مىگوید:
قالَ رَسولُ اللّه صلى الله علیه و آله: سَیَکونُ اُمَراءُ تَعرِفونَ وتُنکَرونَ؛ فَمَن نابَذَهُم نَجا، ومَنِ اعتَزَلَهُم سَلِمَ، ومَن خالَطَهُم هَلَکَ(35)
پیامبر خدا فرمود: «به زودى، امیرانى حاکم خواهند شد که پارهاى از کارهایشان معروف است و پارهاى از اعمالشان منکَر پس هر که با آنان مخالفت کند، نجات مىیابد و هر که از آنان کناره بگیرد، در سلامت مىماند و هر که با آنان در آمیزد، هلاک مىشود» .
پاسخِ یک توجیه
ممکن است کسى بگوید: احادیث شکیبایى بر انحصارطلبىِ حکمرانان، از باب تقیّه و عدم قدرت بر نهى از منکر و مبارزه با ظالم، صادر شدهاند و به همین خاطر، نمىتوان قاطعانه آنها را رد کرد.
پاسخ این سخن، آن است که:
اوّلاً: احادیث شکیبایى بر استئثار، مطلق است و از همین رو، فتواى فقهایى که آنها را پذیرفتهاند نیز همان طور که پیش از این گذشت مقیّد به عدم قدرت نیست این فقها به طور مطلق، فتوا به عدم جواز قیام بر ضدّ زمامداران جائر دادهاند.
ثانیا: احکام تقیّهاى، تنها در حوزه موضوع خود، معنا پیدا مىکنند؛ امّا احادیث مذکور، مسلمانان را تا قیامت، از مبارزه نهى کردهاند.
ثالثا: مشروعیت تقیّه، براى حفظ اساس دین است و لذا تقیّه، در جایى که چیزى اساس و فلسفه دین را تهدید مىکند، حرام است، چنان که پیامبر خدا فرمود:
إذا ظَهَرَتِ البِدَعُ فِى اُمَّتى فَلیُظهِرِ العالِمُ عِلمَهُ، فَمَن لَم یَفعَل فَعَلَیهِ لَعنَةُ اللّهِ!(36)
هر گاه، بدعتها در میان امّتم ظاهر گشت، عالِم باید علمش را آشکار کند و هر کس چنین نکند، لعنت خدا بر او باد!
1) شِسْع النَّعل: قِبالُها الذی یُشدّ إلى زِمامِها والزمام: السَّیر الذی یُعقَد فیه الشسع (لسانالعرب: ج 8 ص 180 «شسع»).
2) المعجم الأوسط: ج 3 ص 174 ح 2840؛ نثر الدرّ: ج 1 ص 247 نحوه.
3) فی بحار الأنوار: «والمستأثر بالفیء المستحلّ له».
4) الکافی: ج 2 ص 293 ح 14 عن میسر عن أبیه عن الإمام الباقر علیه السلام، بحارالأنوار: ج 72 ص 116 ح 14.
5) فَىْء، بر چیزهایى اطلاق مىشود که به مسالمت، از کُفّار گرفته شدهاند و نیز بر زمینهایى که ساکنان آنها به موجب عهدنامهاى، تسلیم مسلمانان شده باشند م.
6) المعجم الکبیر: ج 17 ص 43 ح 89 عن عمرو بن سعواء الیافعی.
7) الخصال: ص 349 ح 24 عن عبدالمؤمن الأنصاری عن الإمام الصادق علیه السلام، بحارالأنوار: ج 5 ص 88 ح 5.
8) صحیح البخاری: ج 3 ص 1381 ح 3582 عن أنس بن مالک.
9) المعجم الأوسط: ج 4 ص 134 ح 3798 عن حذیفة بن الیمان.
10) اتَّخَذوا دین اللّه دَغَلاً: أی یخدعون به الناسَ وأصلُ الدَّغَل: الشَّجَر المُلتَفّ الذی یَکمُن أهل الفساد فیه (النهایة: ج 2 ص 123 «دغل»).
11) خَوَلاً: أی خَدَما وعبیدا یعنی أنّهم یستخدمونهم ویستعبدونهم (النهایة: ج 2 ص 88 «خول»).
12) دُوَلاً: جمع دُولة بالضمّ وهو ما یُتداوَل من المال، فیکون لقَومٍ دون قوم (النهایة: ج 2 ص 140 «دول»).
13) المستدرک على الصحیحین: ج 4 ص 527 ح 8479 عن أبی سعید الخدری؛ تفسیر القمّی: ج 1 ص 52 عن أبی ذرّ، بحارالأنوار: ج 22 ص 427 ح 36.
14) کنز العمّال: ج 11 ص 285 ح 31539 نقلاً عن أبی موسى المدینی فی کتاب دولة الأشرار عن عمر بن الخطّاب.
15) تفسیر القمّی: ج 2 ص 304 305 عن ابن عبّاس، بحارالأنوار: ج 6 ص 306 ح 6.
16) والزکاة مَغرَما: أی یرى ربّ المال أنّ إخراج زکاته غرامة یغرَمُها (النهایة: ج 3 ص 363 «غرم»).
17) الخصال: ص 500 ح 1 عن محمّد بن الحنفیّة، بحارالأنوار: ج 6 ص 304 ح 4.
18) العین: ص 37.
19) لسان العرب: ج 4 ص 8.
20) ر. ک: صحیح البخارى: ج 3 ص 1381 ح 3581.
21) النهایة: ج 1 ص 22.
22) الکافى: ج 1 ص 255 ح 1، الاختصاص: ص 313، بصائر الدرجات: ص 394 ح 10.
23) الکافى: ج 1 ص 230 ح 1، کشف الغمّة: ج 2 ص 403، دلائل الإمامة: ص 414 ح 377، إثبات الوصیّة: ص 254، بحار الأنوار: ج 14 ص 113 ح 5.
24) نهج البلاغة: حکمت 160، بحار الأنوار: ج 13 ص 357 ح 62؛ شُعب الإیمان: ج 2 ص 311 ح 1910.
25) ر ک: شرح نهج البلاغة: ج 20 ص 345 ح 961.
26) ر ک: المعجم الأوسط: ج 3 ص 174 ح 2840.
27) براى دیدن احادیثى که در این زمینه نقل شده، ر ک: رهبرى در اسلام: ص 131 (بخش سوم: دو توطئه خطرناک).
28) صحیح مسلم: ج 3 ص 1474 1475.
29) مناقب الإمام أحمد بن حنبل، ابن جوزى: ص 176، تاریخ المذاهب الإسلامیّة: ص 90.
30) تاریخ المذاهب الإسلامیّة: ص 90.
31) تهمید الأوائل و تلخیص الدلائل، باقلانى: ص 478 نیز، ر ک: شرح صحیح مسلم، نَوَوى: ج 12 ص 466.
32) حدید: آیه 25.
33) المعجم الکبیر: ج 20 ص 90 ح 172، المعجم الصغیر: ج 1 ص 264، مسند الشامیّین: ج 1 ص 379 ح 658.
34) المعجم الکبیر: ج 22 ص 362 ح 910، التاریخ الکبیر (کتاب الکنى) : ج 8 ص 41 الرقم 356.
35) المعجم الکبیر: ج 11 ص 33 ح 10973، المصنّف، ابن ابى شیبه: ج 8 ص 700 ح 90.
36) الکافى: ج 1 ص 54 ح 2، بحار الأنوار: ج 57 ص 234.